هفته گذشته 15 کشور اروپایی عضو سازمان امنیت و همکاری اروپا
با انتشار بیانیهای خواستار از سرگیری مذاکراتی سازنده با
دولت روسیه به منظور جلوگیری از رقابت تسلیحاتی احتمالی شدند.
اشتاین مایر وزیر خارجه آلمان نیز با اعلام اینکه "امنیت اروپا
در خطر است" گفت: "ما بیش از هر زمانی به گفت وگو با مسکو نیاز
داریم."
همزمان، ژان کلود یونکر، رئیس کمیسیون اروپا در مصاحبه با
"یورونیوز" گناه خراب شدن روابط اروپا با روسیه را به گردن
باراک اوباما انداخت و گفت: "باراک اوباما با توصیف روسیه به
عنوان «قدرت منطقهای که از روی ضعف و نه از روی قدرت همسایگان
مجاورش را تهدید میکند» اشتباه بزرگی مرتکب شده و اروپا در
مقابل باید با روسیه به عنوان "یک هویت بزرگ و یک ملت
پرافتخار" رفتار کند و چیزهای زیادی درباره روسیه فرا بگیرد.
به گفته یونکر: "اتحادیه اروپا وابستگی به سیاست خارجی آمریکا
ندارد. واشنگتن هرکاری که بخواهد انجام میدهد ولی بدون روسیه
هیچ معماری امنیتی در اروپا وجود نخواهد داشت."
اندکی پیشتر فرانسوا فیون که تا به امروز بخت نخست ریاست
جمهوری آینده فرانسه است ضمن اعلام ضرورت "تجدید پیوند" با
روسیه از "رهبری فرانسه در اروپا" سخن گفته بود که از آن
میتوان ضمنا پایان قدرت آلمان و ناتو و بانک مرکزی اروپایی را
احساس کرد.
این تحولات سریع بدنبال پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست
جمهوری ایالات متحده روی داده که وعده بهبود مناسبات با روسیه
را به مردم امریکا داده است. همه اینها این پرسش را بوجود
میآورد که دلایل این چرخش چشمگیر در سیاست امریکا و بدنبال
آن، برخی مقامات رسمی اتحادیه اروپا نسبت به روسیه در کجاست؟
چرا امریکاییها و اروپاییها پس از آن همه پافشاری و سماجت در
حفظ ناتو و سپس گسترش آن به سمت شرق و مرزهای روسیه اکنون دست
دوستی به سوی روسها دراز کرده اند؟ آیا دلیل در برهم خوردن
موازنه نظامی است؟ آیا موشکهای لیزر و مافوق صوت روسها سخن
میگویند؟
روسیه اعلام کرده که تا سال 2020 یعنی تا سه سال دیگر یکصد
ماهواره نظامی را در فضا مستقر خواهد کرد. نمیتوان تصور کرد
که امریکا و اروپا با آن حجم عظیم منابعی که صرف تسلیحات
میکنند و تقریبا 10 برابر روسیه است، در عرصه نظامی و از نظر
تکنولوژی نظامی از روسیه عقب افتاده اند.
این درست است که صنایع نظامی امریکا خصوصی هستند و از سفارش
بمب و موشک و ناو و هواپیمای جنگی سود می برند، اما صنایع
نظامی روسیه بر مبنای سود قرار ندارند و در نتیجه هزینهها در
آن به مراتب پایین تر است؛ ولی اگر مسئله بر سر عقب ماندگی
نظامی غرب باشد چرا عقب نشینی در برابر روسیه باید توام شود با
عقب نشینی از نئولیبرالیسم اقتصادی؟
آنچه در عرصه موازنه نظامی روی داده حداکثر آن است که معلوم
شده نابود کردن روسیه در یک مسابقه تسلیحاتی یا جنگ اتمی خام
خیالی است. اما دلیل سمتگیری جدید بخشی از هیئت حاکمه امریکا-
و بدنبال آن اروپا- نمیتواند صرفا به عرصه موازنه نظامی مربوط
باشد و ریشه آن باید در عرصه اقتصاد قرار داشته باشد. بنابراین
چه رابطهای میتواند میان نئولیبرالیسم اقتصادی و جنگ اتمی یا
مناسبات با روسیه وجود داشته باشد؟
برای یافتن پاسخ نزدیک به واقعیت به این پرسشها باید کمی به
گذشته بازگشت. از زمان پیدایش اتحاد شوروی، استراتژی غرب بر آن
بود که ابتدا با مداخله و تحمیل جنگ، و پس از شکست در هر دو،
با تحمیل هزینه تسلیحاتی به شوروی جلوی نوسازی آن کشور و صرف
منابع برای بهبود بیشتر زندگی مردم را بگیرد. این استراتژی
موفق شد و نظام شوروی زیر بار هزینه سنگین تسلیحاتی از درون
دچار مشکل شد که با فشار بیرونی به فروپاشی آن انجامید.
استراتژی امریکا پیروز شد، در حالیکه حجم سنگینی از زرادخانه
هستهای در کشورهای اروپایی و امریکا و روسیه انبار شده بود.
ضمن آنکه هر دو طرف به تکنولوژی نظامی پیشرفتهای دست یافته
بودند.
تقریبا همزمان با فروپاشی شوروی دو روند از دو سو شدت گرفت:
از
یکسو و در طرف کشورهای سرمایهداری، در نتیجه همزمان شدن دو
پدیده انقلاب اطلاعاتی در غرب و انقلاب صنعتی در جهان سوم،
شرایط عینی مساعدی برای گسترش نئولیبرایسم و آزادی تجارت در
جهان بوجود آمد و همه محدودیتهای پیشین، از هر نوع، که بر سر
راه آزادی تجارت وجود داشت برداشته شد. فروپاشی شوروی و پیوستن
بخشی از کشورهای اروپای شرقی به مدار غرب از یکسو، و ورود چین
به صحنه جهانی، از سوی دیگر، نیز این امکان و این روند را
تقویت کرد. همه مرزهای فنی و محدودیتهای تکنولوژیک و به تبع
آن سیاسی و اقتصادی و حقوقی در برابر نئولیبرالیسم و آزادی
تجارت در جهان از بین رفت. سرمایهها امکان یافتند تا در کسری
از ثانیه از یک نقطه جهان به نقطه دیگر منتقل شوند و در
کشورهای دیگر سرمایه گذاری شوند.
ولی این جهانی شدن نئولیبرال و سیستم تجارت آزاد هر چه بیشتر
به جهان گسترش مییافت از داخل و از بیرون شکننده تر نیز
میشد. این نظم در داخل به صنعت زدایی در کشورهای غربی انجامید
که پیامدهای اجتماعی سنگین و وخیمی بدنبال داشت. در مرحله اول
بخش مهمی از مشاغل که در پیوند با صنایع بویژه کاربر و با
تکنولوژی نه چندان پیشرفته بود از بین رفت. همراه آن میلیونها
خانواده از حداقل امکانهای زندگی محروم شدند. مناطق و شهرهای
بزرگ و پرجوش و خروشی در اروپا و امریکا که پیشتر صنعتی بودند
به شهر ارواح و کسبه ورشکسته و کارگران بیکار شده و محل تجمع
معتادها و الکلیها تبدیل شدند. جهانی شدن تجارت آزاد، مردم یک
کشور و کشورهای مختلف را به رقابت با یکدیگر و علیه همدیگر
کشاند و در این رقابت سطح زندگی آنها را روزبروز پائین تر
آورد. نظام از درون بشدت نابرابر و شکننده شد.
ولی به این شکنندگی درونی یک شکنندگی بیرونی نیز افزوده شد.
سرمایه جهانی شده انبوهی از تسلیحات اتمی و ماشین جنگی عظیمی
را برای حفاظت از منافع این سرمایهها در سراسر جهان بوجود
آورد و آن را در خدمت حفظ و گسترش نظم جهانی مبتنی بر تجارت
آزاد قرار داد. ولی به تدریج شکنندگی این نظم در سطح جهانی
نیز آشکار شد. در شرایط از بین رفتن همه موانع فنی، تکنولوژیک،
ایدئولوژیک، سیاسی، حقوقی در برابر امکان نقل و انتقال جهانی
سرمایه، استراتژی جنگی و تهدید اتمی از سوی غرب و ایالات متحده
روزبروز کارآیی خود را از دست داد و حتی به یک خطر برای این
نظم تبدیل شد. امریکا و اروپا، با بیخردی و بیمسئولیتی کامل،
برای دفاع از نظام تجارت آزاد و منافع بزرگترین سرمایه دارهای
بینالمللی روزبروز قدرت نظامی خود را تقویت و آن را در جهت
روسیه سوق دادند و شکنندگی نظم نئولیبرال جهانی شده را در نظر
نگرفتند. آنها در کوته بینی خود، وضعیت نامساعد روسیه بعد از
فروپاشی اتحاد شوروی را ابدی و این کشور را رو به فنا تصور
کرده بودند.
در واقع و از سوی دیگر و در طرف روسیه، دهه 90 برای این کشور
دهه فاجعه کامل بود. تمام زیرساختهای صنعتی کشور از بین رفت.
مافیا و نوکیسگان بر اقتصاد مسلط شدند. نفت و گاز و همه منابع
کشور خصوصی سازی شد. وضع بجایی رسید که کارشناسان غربی از آغاز
سالهای 2000 پیش بینی کردند که قدرت نظامی روسیه تا سال 2005
به کلی متلاشی میشود و آنچه از دوران شوروی هم باقی مانده
فرسوده و بلااستفاده خواهد شد. براساس این پیش بینی،
امریکاییها در سال 2002 از معاهده محدودیت سلاحهای بالیستیک
خارج شدند و به گفته ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه دربرابر
اعتراض روسها گفتند: "بروید و هر کاری از دستتان بر میآید
انجام دهید".
پوتین روسیه را در چنین شرایطی تحویل گرفت. در دوران او خصوصی
سازی شرکتهای نفت و گاز و برخی از بزرگترین صنایع لغو شد و
درآمد آنها به درآمد ملی تبدیل شد. اموال سرمایهداران و
نوکیسگان و مافیا به شکلهای مختلف مصادره شد و در خدمت نوسازی
نظامی و صنعتی درآمد. بسته شدن کارخانهها و تاسیسات صنعتی
خصوصی به عنوان نشان بیکفایتی صاحبان و مالکان و مدیران آن
شناخته شد و دولت به طور رسمی و غیررسمی نشان داد که از صاحبان
آنها سلب مالکیت خواهد کرد ولی اجازه بسته شدن صنایع را نخواهد
داد. به تدریج منابع و شرایط لازم برای بازسازی صنعتی و نظامی
فراهم شد و روسیه توانست به یک جهش تکنولوژیک و نظامی دست پیدا
کند. رهبران روسیه استراتژی دفاعی خود را تغییر دادند و تمام
منابع و امکانات خود را بر روی گسترش سیستم تهاجمی و حفظ توازن
نیروهای تهاجمی گذاشتند. آنها بجای مقابله به مثل با امریکا در
زمینه ایجاد به اصطلاح "سپر دفاع موشکی"، شروع به ساختن
پناهگاهها و تونلهای زیرزمینی ضد اتمی کردند، پناهگاه هایی
که شمارشان تا به امروز به 5000 رسیده و میتواند حدود یک
میلیون تن را در خود جای دهد. آنها بانکی از آ.د.ان (ADN)
یخزده گونههای بزرگ جانوری بوجود آوردهاند تا در صورت نابودی
این گونهها در جنگ اتمی امکان احیای دوباره آنها باشد. همه
این اقدامات هم جنبه دفاعی دارد، هم جنبه نمادین و سمبلیک و هم
جنبه هشداردهنده!
اما بنظر نمیرسد هیچکدام از این تحولات هنوز در آن حد باشد که
بتواند دلایل عقب نشینی کنونی امریکا را در برابر روسیه توجیه
کند. پوتین در یکی از گفتگوهای خود به این نکته مهم اشاره کرد
که مردم امریکا و غرب از خطری که آنها و جهان را تهدید میکند
هنوز آگاه نیستند و این چیزیست که موجب نگرانی است.
رهبران روسیه در کنار ایجاد چند کانال تلویزیونی و رادیویی و
استفاده وسیع تر از شبکه اینترنت و یوتیوب، راهی دیگر برای
پایان دادن به سانسور خبری از وضعیت خطرناک جهان و آگاه کردن
جهانیان از خطر اتمی در پیش گرفتند و آن نشان دادن توان نظامی
نوسازی شده و موشک هایشان بود. رادیو و تلویزیونهای روسیه در
دوران اخیر از فیلمها و گزارشهایی راجع به پناهگاههای اتمی
و موشکهای جدید اتمی روسیه انباشته شد. آن جنگ روانی-
تبلیغاتی که غربیها مدعی هستند روسیه بدان دست زده در واقع در
اینجاست. دلیل اینکه در غرب میکوشند جلوی تلویزیونهای روسیه
را بگیرند در این نیست که چند کانال تلویزیونی و رادیویی روسیه
قدرتی بیش از صدها کانالی که شبانه روزی در غرب به تبلیغات
مشغول هستند میتوانند داشته باشند. بیشتر به این دلیل است که
این کانالها در حال بحث درباره نقش ناتو در ناامنی موجود در
اروپا و نشان دادن موشکهای اتمی، پناهگاههای اتمی، وسایل حمل
و نقل بمبهای اتمی، هواپیماها و زیردریاییهای اتمی و غیره
هستند. مردم غرب باید بفهمند که دولتهای آنها دارند کشورشان
را به کجا میبرند.
جنگ با روسیه، برخلاف آنچه رهبران ناتو وانمود میکنند جنگی
یکطرفه نیست که در آن فقط روسها نابود شوند، جنگی است که در
آن غرب هم نابود خواهد شد.
برخلاف ادعای غرب، این تنها یک "جنگ روانی- تبلیغاتی" نیست،
نشان دادن اراده قاطع به ایستادگی، مقابله به مثل و دفاع از
خود نیز هست. این اراده است که آن جنگ روانی را از حالت
تبلیغات پوچ و توخالی بیرون میآورد و بدان محتوای کاملا جدی
میبخشد؛ به شکلی که همه در جهان غرب اکنون میدانند که اراده
روسیه به ایستادگی و پاسخگویی به هر ضربتی و زدن ضربت متقابل
را کاملا باید جدی بگیرند.
اما این هنوز همه مسئله نیست. در سیستم سرمایهداری مردم آن
قدر مطرح نیستند که سرمایهها مطرح هستند. رهبران روسیه نقطه
ضعف و جنبه شکننده سیستم سرمایهداری غرب و جهانی شدن
نئولیبرال را در یافتند: سرمایه به امنیت نیاز دارد و در شرایط
آزادی تجارت و آزادی انتقال سرمایه، سیستم مالی غرب قادر به
مقاومت در برابر تهدید جنگ اتمی و بکارگیری سلاح هستهای نیست!
در واقع برای رهبران ناتو، غرب و امریکا در برابر آنچه "جنگ
روانی" مینامند یعنی نمایش قدرت اتمی روسیه یک راه بیشتر وجود
ندارد. اینکه مقابله به مثل کنند و مثلا آنها نیز به "جنگ
روانی" دست زنند و موشکهای اتمی خود را نشان دهند یا شروع به
تهدید اتمی روسیه یا ساختن پناهگاههای اتمی در کشور خود کنند.
ولی آن روزی که امریکا یا اروپا بخواهد پناهگاه اتمی در کشور
خود بسازد روز فروپاشی بازارهای بورس و سیستم مالی و کل اقتصاد
آن خواهد بود و تمام سرمایهها از امریکا و اروپا به دیگر نقاط
جهان و به ویژه چین و آسیای جنوب شرقی یا امریکای مرکزی و
جنوبی فرار خواهند کرد. دلیل نفرت ترامپ از قراردادهای تجارت
آزاد در اینجاست. رهبری امریکا بیش از آنکه از موشکهای روسیه
وحشت داشته باشد از فرار سرمایهها و فروریختن بازار بورس آن
کشور و ورشکستگی اقتصادی و مالی وحشت دارد. همه اینها در
شرایطی است که بدهی امریکا امسال به رقم نجومی20 هزار میلیارد
دلار رسیده و اقتصاد آن تا به امروز از طریق جذب سرمایههایی
که از دیگر کشورها بدانجا منتقل میشدند سرپا مانده است. این
اقتصاد حتی توان حفظ هزینههای تسلیحاتی در سطح فعلی را هم
ندارد، چه رسد مقابله با بحران ناشی از بروز خطر یک درگیری
اتمی و چشم انداز فرار سرمایهها. بنابراین ترکیبی از عوامل
اقتصادی است که نه تنها عقب نشینی دربرابر روسیه را اجتناب
ناپذیر کرده، بلکه چرخش در سمتگیری اقتصادی و پایان دادن به
آزادی تجارت و نقل و انتقال سرمایه را نیز ناگزیر کرده است.
اکنون بکارگیری سلاح هستهای از سوی غرب به معنای خودکشی
انسانی است. تهدید در بکارگیری آن نیز به معنای خودکشی مالی و
اقتصادی. رهبران اروپا و امریکا اکنون بهای تجاوز طلبی،
خودبرتربینی، بیخردی و کوربینی خود را میپردازند. این در
شرایطی است که با آگاهی از خطر جنگ اتمی، در داخل کشورهای
غربی، علیرغم تبلیغات دیوانه وار ضد روسی و ضدپوتین، هر روز
بخش بزرگتری از مردم این خطر را از چشم رهبران غرب می بینند و
نه روسیه یا پوتین. برای آنان این پرسش مطرح است که چرا در
همان آغاز دهه نود، ناتو همزمان با پیمان ورشو منحل نشد؟ و چرا
نه تنها منحل نشد بلکه نیروها و موشکهای آن هر روز به طرف
مرزهای روسیه گسترش پیدا کرد؟ این چیزیست که رهبران غرب قادر
به پاسخگویی به آن در برابر افکار عمومی نیستند و هر چه خطر
جنگ اتمی بیشتر شود آنان در موضع ضعیف تری قرار میگیرند.
بدینسان دربرابر استراتژی نوین روسیه، بازسازی سلاح های تهاجمی
و نشان دادن خطر جنگ اتمی به جهان، استراتژی امنیتی و نظامی
امریکا و غرب به بن بست رسید. حتی فایده و موجودیت ناتو به زیر
سوال رفت. شکافی که در راس این نظام یعنی در امریکا بروز کرد
بسرعت به تمام این نظم سرایت کرد. بنابراین برنامههای ترامپ
درباره دوستی با روسیه برخلاف تحلیلهای رایج سطحی روزنامهها
و رسانههای جهان و ایران هیچ ربطی به رفاقت شخصی میان ترامپ و
پوتین یا گویا شبیه بودن آن دو به یکدیگر یا "پوپولیسم" ندارد.
نه افکار عمومی و نه سیستم مالی امریکا و غرب، در چارچوب
نئولیبرالیسم و آزادی انتقال سرمایه، بیش از این توان مقاومت
دربرابر تهدید و نمایش اتمی روسیه را ندارد. هشدارهایی که
ترامپ بارها در دوران انتخابات ریاست جمهوری خود داد که پیروزی
هیلاری کلینتون یعنی جنگ با روسیه همین معنا را داشت؛
هشدارهایی که بخش وسیعی از مردم و سرمایهدارانی که عمده
سرمایههای خود را در داخل امریکا سرمایه گذاری کردهاند آن را
جدی گرفتند و به اردوی وی پیوستند.
اکنون میتوان فهمید چرا تنش زدایی امریکایی با روسیه بدون عقب
نشینی از جهانی شدن نئولیبرالی ممکن نیست، زیرا در غیراینصورت
روسیه در تمام مراحل مذاکرات دست بالا را خواهد داشت و در
پایان چین و روسیه برنده این تنش زدایی خواهند بود. جهانی شدن
نئولیبرالی و آزادی تجارت و نقل و انتقال سرمایه زمانی معنا
داشت که بتوان از طریق آن، و در کنار آن، چین و روسیه را
محاصره و تسلیم و به زایده اقتصاد غرب تبدیل کرد. بتوان نفت و
گاز آنها را تملک کرد و آنها را به واردکننده سرمایه و کالا
تبدیل کرد. اگر نتوان چنین کرد، اگر باید قدرت نظامی روسیه را
پذیرفت و تحمل کرد؛ اگر باید پذیرفت که امریکا و غرب نخواهند
توانست همه جهان را مطابق منافع خود شکل دهند؛ به چه دلیل و
چگونه میتوان جهانی شدن نئولیبرالی را ادامه داد؟ چرا
سرمایههای امریکا به چین یا دیگر کشورها منتقل شود و مردم
امریکا بیکار و دولت آن بدهکار شود؟ امریکا با عقب نشینی از
نئولیبرالیسم در واقع میخواهد کمربندهای خود را در برابر
روسیه و چین محکم کند، میخواهد به آن شکنندگی که نظم
نئولیبرالی و آزادی تجارت بر اقتصاد و سیستم مالی آن تحمیل
کرده است خاتمه دهد. این برداشتن گامهایی به عقب است برای
آنکه بتوان جهشی دورتر به پیش کرد. ولی معلوم نیست که این جهش
به دورتر بتواند انجام شود یا برعکس آن گامهایی که به عقب
برداشته میشود، بصورت یک عقبگرد گام به گام و کامل از نظام
سرمایهداری دربیاید؛ به ویژه که نیروی چپ هم در امریکا سر
برآورده است که نگاهی دیگر به مناسبات درون امریکا و امریکا با
جهان دارد.
بدیهی است این چرخش در سیاست امریکا بدون مقاومت پیش نرفت و
پیش نخواهد رفت و سرسخت ترین مقاومتها در برابر آن نیز شده و
خواهد شد. بزرگترین سرمایهداران و صاحبان شرکتهای چند ملیتی،
صاحبان امپراتوری رسانه ای، سرمایهدارانی که بخش اعظم
سرمایههای خود را به خارج از امریکا انتقال دادهاند، حاضر به
پذیرش این چرخش و این عقب نشینی نیستند. کاریکاتوری که از
برنامههای ترامپ در جریان انتخابات ریاست جمهوری ساخته شد
حاصل این مقاومت بود. ترامپ نماینده آن سرمایه دارهایی است که
عمده سرمایههای آنها به شکل برجها و کارخانهها و تاسیسات
مادی داخل امریکاست. اینان سرمایه هایشان را نمیتوانند به
جایی دیگر انتقال دهند و بنابراین نسبت به خطر جنگ اتمی حساس
هستند. نگران فروپاشی سیستم مالی و اقتصادی امریکا نیز هستند.
برخلاف صاحبان سرمایه مالی که عمده سرمایه هایشان را در خارج
سرمایه گذاری کردهاند و قادر به انتقال آن در هر لحظه نیز
هستند و خود همان کسانی هستند که اگر خطر جنگ اتمی جدی شود با
فراری دادن سرمایه هایشان موجب فروپاشی اقتصاد امریکا خواهند
شد. ماجراجویی نظامی در جهان که اینان مدافع آن هستند ناشی از
این موقعیت است.
اولین اقدامی که ترامپ بدان دست خواهد زد پایان دادن به آزادی
خروج سرمایه و لغو یا تجدید نظر در همه قوانین، مقررات و
معاهداتی است که آزادی خروج سرمایه از امریکا را تامین میکند.
در مرحله بعد وی خواهد کوشید تا سرمایههای خارج شده را به
امریکا باز گرداند. اینکه ترامپ خواستار بازگشت شرکت "اپل" به
امریکا شده است بازتاب این اراده است، ارادهای که صرفا در حرف
دنبال نخواهد شد بلکه امریکا احتمالا خواهد کوشید تا اوضاع
امنیتی را در حول چین تهدید آمیز کند تا سرمایههای امریکایی
که به چین رفتهاند از آنجا خارج شوند و به امریکا باز گردند و
برای پیشبرد این سیاست نیز به تنش زدایی با روسیه نیاز دارد.
دلیل بیتوجهی گروه ترامپ به امنیت اروپا نیز در همینجاست.
اروپای ناامن یعنی فرار سرمایهها به سمت امریکا. وعدههایی که
ترامپ برای کاهش مالیات از سرمایه داده برای همین جذب سرمایه
از اروپا و چین است. دلیل اینکه اروپا هم ناگهان به یاد تنش
زدایی با روسیه افتاده در همینجاست.
این را که برنامههای گروه ترامپ تا چه اندازه در امریکا پیش
میرود یا با مقاومت مواجه میشود یا از آن عقب نشینی میشود
یا با وضعیت کنونی انطباق پیدا میکند را آینده روشن خواهد
کرد. ولی از حجم تبلیغاتی که در دوران انتخابات ریاست جمهوری
علیه ترامپ به راه افتاد و هماهنگی و زمزمه های سریع در اروپا
میتوان دانست که این برنامهها جدیست و پیش خواهد رفت، راه
دیگری نیز وجود ندارد. امریکا از بین سه گزینه جنگ اتمی؛
فروپاشی مالی و اقتصادی؛ و بالاخره تنش زدایی با روسیه یکی را
باید انتخاب کند.
|