دینداری مردم با چه متر و معیاری قابل اندازه گیری است؟ / مقاله ای از دکتر کاووس سیدامامی
وقتی خط کش واحدی را برای سنجش دینداری توصیه میکنیم این خطر وجود دارد
که تحت تأثیر انواع ملاحظات فراپژوهشی مثل رابطه قدرت و دانش قرار گیریم.
مثلاً دینداری را از دید برداشت هژمونیک از دینداری در جامعه یا به زبان
سادهتر «دیدگاه رسمی» قرار دهیم، و در نتیجه عملاً انواع دینداریهای دیگر
را حذف کنیم یا کنار بگذاریم. جامعهشناس ملزم نیست تعریف متألهان از
دینداری را بپذیرد.
ایران آنلاین / گروه اندیشه:
یکی از موضوعات جدّیای که در میان جامعهشناسان دین در ایران محلِّ بحث
و گفتوگوی اساسی بود و هست، موضوع اندازهگیری دینداری انسانها است. در
این باره، بسیاری از جامعهشناسان ایرانی به تأسّی از جامعهشناسان غربی
معتقد به اندازهگیری دینداری در ایران هستند.
دکتر حسن محدثی در مقاله مفصّلی تحت عنوان “امتناع اندازهگیری دینداری و امکان رتبهبندی نوع دینداری” (مجله مطالعات اجتماعی ایران، دورهی هفتم، شمارهی ۱، بهار ۱۳۹۲) این نوع تحقیقات را بهنحو بنیادی مورد نقد قرار داد. که این مقاله او مورد نفد برخی جامعه شناسان دین از جمله دکتر کاووس سید امامی قرار گرفت. آنچه در ادامه می خوانید همین مقاله او است.
دکتر حسن محدثی در مقاله مفصّلی تحت عنوان “امتناع اندازهگیری دینداری و امکان رتبهبندی نوع دینداری” (مجله مطالعات اجتماعی ایران، دورهی هفتم، شمارهی ۱، بهار ۱۳۹۲) این نوع تحقیقات را بهنحو بنیادی مورد نقد قرار داد. که این مقاله او مورد نفد برخی جامعه شناسان دین از جمله دکتر کاووس سید امامی قرار گرفت. آنچه در ادامه می خوانید همین مقاله او است.
«کاووس سید امامی پس از دریافت کارشناسی ارشد در امور بینالملل از
دانشگاه اوهایو به ایران باز میگردد. در سال ۱۳۵۸ در دانشگاه جندیشاپور
اهواز جامعهشناسی تدریس میکند. در بحبوحه اغتشاشات اوایل انقلاب، با جمعی
از استادان و برای حفاظت از دانشجویان گروهی را تشکیل میدهد. با همسرش،
مریم ممبینی، آشنا میشود و در خردادماه ۱۳۵۹ ازدواج میکند. فرزند
نخستیناش، رامین، در شکم مادر است که ارتش عراق در شهریور ۱۳۵۹ به خاک
ایران و شهر اهواز حمله میکند. سیدامامی داوطلب میشود و به جبهه آبادان
میرود. همسر و فرزندش به بوشهر میروند. در اسفندماه روی پل خرمشهر ترکش
میخورد و برای مداوا به تهران ارسال میشود. همسرش در تهران به او ملحق
میشود. بلافاصله پس از مداوا به دانشگاه باز میگردد. رامین در بوشهر در
فروردینماه ۱۳۶۰ زاده میشود.»
در مباحث مربوط به امتناع یا امکان سنجش دینداری به نظر میرسد دست کم در سه زمینه بحث و اختلاف نظر وجود دارد:
۱_ آیا دین به عنوان امر قدسی را باید یک موضوع پژوهش متفاوت با دیگر موضوعات پژوهشی متعارف علوم اجتماعی در نظر داشت یا نه؟
۲_ با توجه به جنبههای بسیار ذهنی امر دینی و تجربه دینی، آیا همچنان
میتوان از روشهای رایج کمّی برای شناخت از رفتار دینی بهره برد یا
اصولاً باید به روشهای معناکاو کیفی رو آورد؟
۳_ آیا میتوان بر پایه ابزارهای سنجش “استاندارد” یا “معیار” دینداری
یا برخی جنبههای باور و کردار دینی را سنجید یا، با توجه به قیاسناپذیری
انواع رفتارهای دینی، باید سراغ دستهبندی انواع دینورزیها رفت؟
به اختصار موضوع بحث در هر زمینه را توضیح میدهم و نظر خود را نیز بیان میکنم.
۱_ برخی بر این باورند که دین با امر قدسی سروکار دارد و برای مطالعه و
فهم آن به گونهای که خود دینورزان احساس و تجربه میکنند نمیتوان از
ابزارهای متعارف تجربی علوم اجتماعی بهره گرفت.
بسیاری از دینداران (چه در دنیای مسیحیت و چه در دنیای اسلام) از ورود
جامعهشناسان یا دیگر دینپژوهانِ برون دینی به قلمروی دین ناخرسندند و
معتقدند که دین به عنوان امر قدسی یا ماورایی با رمزورازها و نمادهایی
سروکار دارد که با ابزارهای سنجش متعارف علوم اجتماعی نمیتوان آنها را
سنجید.
به طور مثال نمیتوان مفاهیمی چون توکل، اخلاص، خلوتهای عبادی،
مراقبه و نظایر آن را اصولا برای منظور پژوهشهای تجربی عملیاتی کرد. چنین
بحثی را دکتر آذربایجانی به گونهای ارائه دادند، اگر چه ایشان با اذعان به
پیچیدگیها همچنان سنجش دینداری را ممکن میدانند. یا مثلاً دکتر پارسانیا
معتقد است که در صورتی میتوان دین را ابژه یا موضوع شناسایی قرار داد که
سوژه یا فاعل شناسا خود دین باشد (که در نهایت شاید منظور ایشان دینشناسان
رسمی یا روحانیان باشد). چنین دیدگاهی را در میان متألهان مسیحی نیز
بهکرّات میبینیم. از دید این افراد با مسائل قدسی نمیتوان همچون مسائل
عادی زندگی برخورد کرد و آنها را به انواع برداشتهای جامعهشناسانه یا
روانشناسانه فرو کاست.
در میان مسلمانان حتی گروهی معتقدند که بنا به ملاحظات شرعی نمیتوان
در چند و چون ایمان افرادی که اقرار به مسلمانی دارند تشکیک کرد و آنها را
در معرض آزمون (یا سنجش) قرار داد. جمله معروف منتسب به ابوالحسن خرقانی
شاید بهترین نمونه این دیدگاه باشد: «هر که در این سر درآید نانش دهید و از
ایمانش مپرسید؛ چه، آن کس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر
خوان بوالحسن به نان ارزد.»
این نگاه به دینپژوهی نتیجه منطقیاش معمولاً فقط امتناع سنجش
دینداری نیست بلکه امتناع جامعهشناسی دین است. البته در این میان باید به
دینداران حق داد که نخواهند خود را در معرض نگاه جامعهشناس قرار دهند و
بیمناک باشند که در این بازنمایی در نهایت سوژهای باشند که، با توجه به
رابطهی نابرابر قدرت که ناشی از موقعیت پژوهشگر است، آن طور که هستند
معرفی نشوند. این شبیه همان اعتراضی است که “بومی” یا “فرودست” (subaltern)
میتواند به انسانشناس اروپامدار یا به شرق شناس داشته باشد.
۲_ مناقشه دیگر از نوع معرفتشناختی/ روششناختی است.
مثلاً اختلاف نظرهای رایج میان طرفداران روشهای کمّی و کیفی. در برخی
زمینهها فکر میکنم نقد دکتر محدثی از سنجش دینداری در اصل نوعی اختلاف
نظر روششناختی است. اگر استدلال ایشان این باشد که سنجش دین به دلیل
معنادار بودن احساس و رفتار دینیْ خارج از حوزه مطالعات کمّی قرار میگیرد،
پس از نظر ایشان اصولاً روش کمّی در مجموع و شاید کلاً رویکرد پوزیتیویستی
که «سودای اندازهگیری تمامی امور انسانی را دارند» و آن را مبتنی بر
مفروضاتی درباره انسان مثل «ماشین وار دیدن عالم و آدم» قرار میدهند،
مردود شمرده میشود.
دکتر فراستخواه نیز بدون آنکه امکان سنجش دینداری را رد کرده باشند
معتقدند که رد یا قبول آن به نوع پارادایمی که داریم برمیگردد. اگر در
چارچوب پاردایم پوزیتیویستی دست به مطالعه دینداری بزنیم امکان سنجش
دینداری را کاملاً میپذیریم و دغدغه اصلی ما دقیق کردن ابزارهای سنجش
میشود. البته به نظر میرسد ایشان ترجیح میدهند در شرایط حاضر به مطالعات
عمیق و ژرفکاوانه (کیفی) برای مطالعه دینورزی رو بیاوریم و «دینورزی در
شهر» را بفهمیم.
جدالهای معرفتشناختی/ روششناختی را البته نمیتوان محدود به
اختلافنظر در باب تواناییهای بیشتر روشهای کمّی در برابر کیفی یا بالعکس
کرد و میتوان از سایر اختلافنظرهای بنیادی روششناختی نیز سخن به میان
آورد. به طور مثال، بسیاری از ایرادهایی که منتقدان به روشهای سنجش
دینداری میگیرند ایرادهایی است که اصولاً به روش پیمایشی میتوان گرفت،
مثل مشکل واکنشدهی در این روش یا محدودیت این روش در فهم عمیقتر پدیده
مورد بررسی.
موضع خود من در این میان یک موضع پراگماتیستی (عملگرا) است. اگر
بخشها یا مؤلفههایی از امر دینی را نمیتوان با روشهای کمّی سنجید،
نباید آن را به همه مؤلفههای دیگر تعمیم داد. ابعادی از رفتار دینی را به
سهولت میتوان با ابزارهای متعارف کمّی سنجید، مثل میزان حضور در نماز
جماعت یا جمعه، یا شرکت در انواع مراسم و مناسک دینی.
۳_ بحث قیاس ناپذیری (incommensurability).
در بحث سنجش دینداری به طور اخص، برخی صاحبنظران این طور ابراز عقیده
کردهاند که با توجه به تفاوتها و تنوعی که در نوع دینورزی افراد وجود
دارد نمیتوان بر پایه یک شاخص کلی، که ترکیبی از سنجههای گوناگون ابعاد
دینداری است، این پدیده را سنجید و در عمل ناچار از مطالعه انواع
دینداریها خواهیم بود. به نظر میرسد موضع دکتر میرسندسی چنین باشد و
دفاعی که ایشان از مطالعه «انواع دینداری» به جای «میزان دینداری» به عمل
میآورند در تأیید چنین مدعایی باشد. البته ایشان امکان سنجش دینداری را
نفی نکردهاند اما مطالعه انواع دینداری و تفکیک و دستهبندی و فهم دقیق
آنها را مهمتر از «اندازهگیری دینداری» افراد میدانند.
دکتر محدثی و دکتر شریعتی نیز کم و بیش همین مطلب را بیان کردهاند و
بر وجود «انواع دینداریها» که الزاماً نیز با معیار واحدی قابل قیاس
نیستند تأکید داشتهاند.
مدل معیار و سنجههای استاندارد
_ در طول این نشستها، دکتر شجاعیزند اصرار داشتهاند که برای سنجش
دینداری در ایران اولاً باید برای تعریف مفهوم دینداری سراغ خود دین رفت و
معیارهای دیندار بودن را از خود دین گرفت؛ و ثانیاً بر پایه آموزههای خود
دین، باید به یک «مدل معیار از دینداری و سنجههای استانداردی» که بتوانند
دینداری را دقیق اندازهگیری کند دست یافت. درباره این ادعای دکتر
شجاعیزند که باید از خود دین معیارهای دینداری را بگیریم باید گفت که چنین
برداشتی به دو راه حل عملی منتهی میشود:
(۱) برویم سراغ مفسران رسمی دین (روحانیون) و نظر آنان را در مورد
ابعاد و مؤلفههای دینداری بگیریم و سپس به کمک فنون روششناختی علوم
اجتماعی سنجههایی را برای اندازهگیری آن مؤلفهها بسازیم.
(۲) با عقل و برداشت خود در متون دینی بگردیم و با تفسیر خودمان
معیارهای دینداری را تعریف کنیم و سپس سنجهها را بسازیم. (یا اگر بشود
تلفیقی از این دو).
به نظر میرسد دکتر شجاعیزند معتقد نیست که الزاماً میتوان مدل
مناسب و معیار دینداری را از علما گرفت. مثلاً ایشان در یک جا میگویند مدل
سه بعدی علما از دین (یعنی عقاید، اخلاق، و احکام) کافی نیست و در ساختن
مدل سنجش دینداری باید رو به تفصیل آورد.
یا ایشان میگویند مدل دینداری را از درون خود دین به طور کامل
دربیاوریم، ولو اینکه نتوانیم ابعادی از آن را بسنجیم و نباید به توصیههای
دیگران مبنی بر اینکه فلان مؤلفه باشد یا نباشد توجه کنیم. بنابراین
وظیفه اخذ معیارهای دینی را بر دوش خود جامعهشناس میگذارند. ایشان
همچنین میگویند «اگر مدل سنجش دینداری را از خود دین بگیریم خلاف روش یک
جامعهشناس عمل نکردهایم.» البته من با ایشان موافقم که اگر چنین مدلی از
خود دین گرفته شود خلاف روش جامعهشناختی عمل نشده است. اما مشکل چیز دیگری
است و آن مدلی است که ادعای انحصاری در زمینه سنجش دینداری در یک سنت دینی
واحد داشته باشد.
هر جامعهشناس بر اساس ملاحظات نظری یا پژوهشی خاص خود سراغ مطالعه
دینداری میرود و از پژوهشی به پژوهش دیگر ممکن است بخواهد، به فراخور
تحقیقی که انجام میدهد، از مدلها یا سنجههای گوناگون استفاده کند. محدود
و محصور کردن او به یک «مدل معیار» از این منظر پذیرفتنی نیست.
این بحثی است که دکتر سراجزاده نیز مطرح میکند. در میان غربیان نیز
دقیقاً وضع به همین صورت است. مدل گلاک و استارک را اگر خیلی ها به کار
بردهاند برای این بوده که مدل خوبی بوده و به لحاظ عملی جواب میداده است.
این در حالی است که بسیاری از پژوهشگران در مطالعه دینداری در آمریکا از
مدلهای دیگر استفاده کردهاند. گلاک و استارک هم نمیتوانستند مدعی یک مدل
انحصاری برای جامعهی پرتستان باشند.
از طرف دیگر، در برخی پژوهشها هدف اصلی سنجش دینداری نیست، بلکه
مطالعه رابطه دینداری با متغیرهای دیگر است. در چنین پژوهشهایی اغلب
ناچاریم با چند گویه محدود نوعی سنجه برای دینداری بسازیم و مثلاً مشخص
کنیم که افرادی که در مطالعه ما به هر حال دیندارترند در مقایسه با آنها که
دینداری کمتری ابراز میکنند در زمینه مشارکت انتخاباتی چگونه عمل
میکنند.
دکتر میرسندسی چنین نظری را بیان کرده است و من نیز با ایشان کاملاً
همعقیدهام. در اینجا آنچه مورد نظر محقق است نه مقیاس دقیقی برای
اندازهگیری همهجانبهی دینداری افراد بلکه سنجهای برای جدا کردن افراد
بر حسب درجات گوناگون دینداری آنان بوده است تا یک متغیر وابستهی دیگر را
با آن توضیح دهد.
مشکل دیگر این است که وقتی سراغ یک مدل معیار و سنجههای استاندارد
میرویم و خط کش واحدی را برای سنجش دینداری توصیه میکنیم این خطر وجود
دارد که تحت تأثیر انواع ملاحظات فراپژوهشی مثل رابطه قدرت و دانش قرار
گیریم. مثلاً دینداری را از دید برداشت هژمونیک از دینداری در جامعه یا به
زبان سادهتر «دیدگاه رسمی» قرار دهیم، و در نتیجه عملاً انواع دینداریهای
دیگر را حذف کنیم یا کنار بگذاریم.
جامعهشناس ملزم نیست تعریف متألهان از دینداری را بپذیرد. او بر پایه
یک پارادایم نظری یا یک تئوری منتخب تعریفی از دین یا جنبهای از آن را در
نظر میگیرد و بر پایه همان تعریف سعی میکند مدل مفهومی و ابزارهای سنجش
خود را بسازد. این را نیز باید در نظر داشت که سراغ دین رفتن برای برگرفتن
معیارهای دینداری کار چندان سادهای نیست. زیرا دین که خود سخن نمیگوید.
مفسرانی هستند که چنین میکنند و اغلب هم بین این مفسران اختلاف نظر وجود
دارد.
به باور من، میتوان هم با روشهای کیفی و هم با روشهای کمّی امر
دینی را مطالعه کرد اما باید نسبت به تحفیظهای دینداران که امر قدسی را
شاید نتوان مثل امور عادی مطالعه کرد و نیز تنوع دینداریها حساس بود.
یافتن یک مدل معیار و سنجههای استاندارد ممکن است نتواند به درستی
چنین حساسیتهایی را بازتاب دهد. البته بسته به نیازهای پژوهشی خودِ
پژوهشگر یا کارفرمایش، میتوانیم جنبههایی از رفتار و عمل دینی را با
روشهای تجربی مطالعه و حتی به کمک ابزارهای سنجش کمّی کمیت پذیر کنیم.
در این زمینه آنچه که من کاملاً مجاز میدانم روآوردن به مطالعاتی
است که با راهبرد عملیاتگرایی صورت میگیرند. یعنی به جای اینکه دو سطح
مفهومی و تجربی جدا داشته باشیم و با مشکل رابطه معرفتی میان این دو سطح
روبهرو شویم، پدیدههایی را بسنجیم که از دید ما یا سفارش دهنده نمودهای
دینداری محسوب میشوند. همین و بس. مثلاً میزان نماز خواندن، روضه گرفتن،
نماز جماعت رفتن، حجاب داشتن و غیره را بسنجیم و همان طور نیز گزارش کنیم،
بدون آنکه این رفتارها را جداگانه یا مجموعاً شاخصی کافی برای دینداری در
کل دانسته باشیم.
No comments:
Post a Comment