Wednesday, July 24, 2013

Chinese Wonderful Vilage!!

       

آن سپیدگیسو

یاحبیب الباکین

انگار همین دیروز بود

 خانه پیرزن ته کوچه

پشت یک تیربرق چوبی بود

پشت فریادهای گلکوچک

واقعا روزهای خوبی بود

  

پیرزن هر دوشنبه بعدازظهر

منتظر بود در زدنها را

دم در مینشست و با لبخند

جفت میکرد آمدنها را

 

روضه خوان محله میآمد

میرزا  با دوچرخه آهسته

مثل هر هفته باز خیلی دیر

مثل هر هفته سینه اش خسته

 

“ای شه تشنه لب سلام علیک”

ای شه تشنه لب…چه آوازی

زیروبمهای گوشهء دشتی

شعرهای وصال شیرازی

 

مینشستیم گوشهء مجلس

با همان شور و اشتیاقی که

چقدر خوب یاد من مانده

در و دیوار آن اتاقی که -

 

یک طرف جملهء ”خوش آمده اید

به عزای حسین” بر دیوار

آن طرف عکس کعبه میگردد 

دور تا دور این اتاق انگار

 

 گوشه گوشه چه محشری برپاست

توی این خانهء چهل متری

گوش کن! دم گرفته با گریه

به سر و سینه می زند کتری

 

عطر پررنگ چایی روضه

زیر و رو کرده خانهء او را

چقدر ناگهان هوس کردم

طعم آن چای قندپهلو را

 

تا که یک روز در حوالی مهر

روی آن برگهای رنگارنگ

با تمام وجود راهی کرد

پسری را که برنگشت از جنگ

 

هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز

پستچی نامه از عزیز نداشت

کاشکی آن دوشنبهء آخر

روضهء میرزا گریز نداشت

 

پیرزن قطره قطره باران شد

کمی از خاک کربلا در مشت

السلام و علیک گفت و سپس

روضهء قتلگاه اورا کشت

 

تاهمیشه نمی برم از یاد

روضهء آن سپیدگیسو  را

سالیانی است آرزو دارم

کربلای  نرفتهء او را

نظر به اینکه این شعر با ایمیل دریافت شده شاعر ناشناخته است.
  

Monday, July 22, 2013

بازی با دین مردم؟

بازی با دین مردم؟
عبدالکریم سروش

ابداع مجتهدانه و روشمند یک رای تازه فقهی‌ آن هم به دست یک فقیه چرا خروج از دایره دین و فقاهت شمرده شود؟

به نام خدا

آیت الله بیات زنجانی اخیرا فتوا داده‌اند که شخص روزه دار در تشنگی‌های تعب آور میتواند جرعه یی آب بنوشد و رفع موقت عطش کند و همچنان روزه دار بماند. در این صورت کفّاره و قضا هم بر ذمّه او نخواهد بود. ایشان موثّقه‌ای را هم به منزله مستند فتوای خود ذکر کرده اند.

آیت الله ناصرمکارم شیرازی بر این فتوا خرده گرفته اند و با طنزی ملایم گفته اند که مگر میشود هم روزه دار بود هم کوزه ای آب خورد؟ هم روزه دار هم کوزه دار؟! ایشان این فتوا را خلاف اجماع علمای اسلام و محتملا خلاف ضرورت دین شمرده اند و به صاحب آن فتوای نادر هشدار داده اند که با دین مردم بازی نکند.

مرا در شؤون فقهی‌ این فتوا سخنی نیست که:

نه مفتیم نه مدرّس نه محتسب نه فقیه

مرا چه کار که من منع آب خواره کنم؟ (1)

حدیثی پشتوانه آن فتواست که به نظر آیت الله مکارم سنداً و دلالتا مخدوش است و به نظر آیت الّله بیات چنین نیست. لاجرم مقلّدان آن فقیه به آن عمل نمیکنند و مقلدان این فقیه بدان عمل میکنند، و مادام که هر دو در دایره اطاعتند بر هیچ کدام خرده نمی‌توان گرفت. اما این که کدام فقیه افقه از دیگریست منوط به داوری مقلدان است. لاجرم مقلدان هر یک از این دو فقیه، مرجع و مفتی خود را اعلم و افقه از دیگری می‌دانند.

تا اینجا هیچ خرق عادت و خلاف جماعت و نقض شریعت رخ نداده است. پرسش و مشکل از آنجا پدید میاید که فقیهی فقیه دیگر را در ملأ عام و در حضور همگان به "بازی‌ کردن با دین مردم" متهم کند و به او هشدار دهد که از این پس در مقام افتأء محتاط تر و همراه تر با جمهور فقیهان باشد و خرق اجماع نکند و مظلمه افتأء بغیر علم را به دوش نکشد.

سوال این است که مگر علم فقه مجموعه همین آرا و اجتهادات متوافق و متخالف فقیهان نیست پس ابداع مجتهدانه و روشمند یک رای تازه فقهی‌ آن هم به دست یک فقیه چرا خروج از دایره دین و فقاهت شمرده شود؟
مگر این خود عین ورود و تمکّن در تفقّه و اجتهاد نیست؟می گویید رای باطلیست. به فرض که چنین باشد مگر هر علمی‌مجموعه آرای صحیح و باطل نیست؟ مگر همه فتاوای فقیهان عین صواب و حقیقت است؟ شما کدام علم بشری را می‌شناسید که از خطا عاری باشد؟ میگویید فقه احکام بشری نیست، احکام الهی است. درست است. اما اینجا سخن از "علم فقه" است که علمیست بشری و ظنّی و تاریخ مند و متحول و پرورده دست فقیهان، نه "خود فقه" که حقیقت احکام در علم الاهیست. میگویید اما ثوابتی و آیات و احادیثی در فقه هست که الاهیست و ساخته فقیهان نیست. همینطور است ولی‌ مگر تفسیر آنها بر عهده فقیهان نیست؟ و مگر این تفاسیر، اجتهاد پذیر و متفاوت و متضارب نیستند و تحول مستمر نیافته اند؟ میگویید ولی‌ بعضی‌ احکام اجماعی اند و تا کنون یکسان مانده اند و عوض نشده اند. درست است ولی‌ جوجه ها را آخر پائیز می‌شمرند و پائیز تاریخ فقه هنوز نرسیده است. میگویید بااین شیوه دیگر از علم فقه چیزی باقی‌ نخواهد ماند. جواب این است که علم فقه عین همین جریان مستمرّ آمد‌ و شد اجتهادات است و بس.

آیت الّله مکارم خود چند سال پیش فتوا به حرمت تدخین دادند که اگر بدان عمل میشد درآمد دولت از دخانیات نقصان عظیم میپذیرفت. فتوایی فاتر بود که به فراموشی رفت. در همان اوقات از آیت الّله فاضل لنکرانی نقل شد که نه تنها سیگار و قلیان کشیدن حلا‌ل است بل به روزه داری هم لطمه نمی‌زند و آن را به روزه خواری بدل نمیکند. فتوای آیت الله لنکرانی البته بی‌ سابقه نبود و چنان که مرحوم تنکابنی در قصص العلماء آورده است یکی‌ از علمای عهد قاجار در ماه رمضان، در حال روزه، در مسجد، بر منبر قلیان کشید تا به همگان بنماید که حلّیت تدخین و صحت روزه روزه داران تضمین شده است.

فتوای آیت اله خمینی و رفع حرمت بازی‌ شطرنج و اعتراض آیت الله غدیری و جواب آیت الّله خمینی به او از مواردمعاصر چنین اجتهادات نسبتا تازه است ( و از این نمونه‌ها در تاریخ فقه چندان فراوان است که حاجت به اشارت نیست) و نمی دانم که آیت الله مکارم شیرازی اگر دلیری و بسط ید کنونی را داشتند با پیشوای انقلاب چه میگفتند و به او چه هشداری می‌دادند؟ آیا از او هم می‌خواستند که با دین مردم بازی‌ نکند؟

چنین می‌نماید که دایره فقه و دین در نگاه آیت الله مکارم شیرازی چون چشم ترکان لشکری تنگ است. هر چه مقبول و معتقد ایشان است دین است و هر چه از آن بیرون افتد یا با آن در افتد لاجرم بازی‌ با دیانت و ترک تازی بر شریعت است.

من در مقام امر به معروف و نهی از منکر نیستم که ایشان رابه سعه صدر اخلاقی‌ در مقابل مخالفان دعوت کنم. انشاالله خود واجد آن اند. دعوت من به تصحیح رویکرد معرفت شناسانه است. از ایشان می‌خواهم که در علم فقه نه از دریچه آراء فقهی خویش بل همچون معرفت شناسان نظر کنند و فقه را دانشی بشری و تاریخی‌ و نهاده بر دوش فقیهان و وام گیرنده و تغذیه کننده از بیرون خود و در سیلان مستمر ببینند و با نگاه درجه دوم از صدق و کذب در گذرند و از صأئب و خاطی‌ (که موضوع نگاه درجه اولند) ارتفاع گیرند و به رودخانه جاری علم فقه بنگرند که چگونه با همین آرای متضارب، پر آب تر و پر شتاب تر و "فقه تر" شده و به دریای فراخ دانش‌های بشری میپیوندد.

آنگاه است که آرای فقیهان دیگر را (درست باشد یا غلط) نه بازی‌ با دیانت و نه موجب فقر فقاهت خواهند دانست بل آنها را ارج خواهند نهاد و مغتنم خواهند شمرد. این سعه ذهن معرفتی البته و با الضروره سعه صدر اخلاقی‌ را به دنبال خواهد داشت. اختلاف نظر فقهی ایشان با فقیهی دیگر از منظر درجه دوم عین علم فقه است نه بیرون از آن نه بازی با آن. لذا نکوشند که با تهمت "بازی‌ با دین مردم" رقیب را از بازی حذف کنند و میدان فقاهت را از این رقابت محروم سازند. علم فقه همچون هر علم بشری دیگر بازی‌ عالمان است با یکدیگر. و در این مسابقه علمی‌ حقیقت جویانه، گرچه همه به قصد برد می‌آیند برخی‌ هم میبازند لیکن بازندگان هم عضو تیم اند و به قدر برندگان به گردن آن حق دارند و در گرم و زنده نگاه داشتن بازی سهیمند (۲)

سخن دیگری هم با آیت الله مکارم شیرازی و فقیهان دلسوز و درد مند دارم. بازی نکردن با دیانت مردم البته دغدغه یی مبارک است. اما مصداق اهمّش آب خوردن روزه داران عطش ناک نیست. مصداقش آن است که فقیهی چون آیت الله محمد مومن، عضو فقهای شورای نگهبان، صریحاً فتوا میدهد که جائز بل راجح است که به بد دینان و بدعت گذران تهمت زنا و لواط بزنیم تا از میدان به در روند و از شرّشان آسوده شویم (۳)

آیت الله ابولقاسم خویی و آیت الله محمد رضا گلپایگانی نیز چنین فتوایی داده اند، آن هم به استناد و تمسّک به حدیثی که از پیامبر علیه السلام آورده اند که: "اذا رایتم اهل الریب والبدع من بعدی فا ظهرو البرائة منهم ... و با هتوهم..." (۴) و آن را چنین ،معنا کرده اند که پس از من اگر اهل شبهه و بدعت را دیدید از آنان بیزاری بجویید و به آنان بهتان بزنید.

خوب است آقای مکارم به سراغ این حدیث بروند و به فقیهان روزگار ما آن هم در ملأ عا م ّنه در خفا گوشزد کنند که عمل به این روایت فقهی ضّد اخلاقی‌، عین قربانی کردن اخلاق در پای فقه و عین بازی کردن با دین مردم و تیغ دادن در کف زنگی مست است. چرا غصه نمیخورند که بناهای استوار اخلاقی‌ را با اینگونه روایات سست فقهی چنین بی‌ باکانه می‌شکنند و فرو میریزیند؟ چرا دست کم دغدغه اخلاق را به اندازه دغدغه فقه ندارند؟
شگفت نیست اگر امروز تابعان فقاهت و عاملان به این روایت را در رسانه‌ها و نهاد‌های قضایی و امنیتی میبینیم که گستاخانه پنجه تصرف در جان و آبروی بیگناهان میبرند و "حجت شرعی" می‌آورند که بنا به تعلیم و تفسیر فقیهان، پیامبر اسلام دستشان را در این گونه رذالت ورزیها باز گذاشته است. آیا شما گمان می‌کنید که عامّه مردم روزه دار اگر از چنین فتاوایی آگاه شوند باز هم بر دیانت و فقاهت موجود باقی‌ خواهند ماند؟ و باز هم به چنان پیامبری حرمت خواهند نهاد؟

گر شوند آگه از اندیشهٔ ما مغبچگان

بعد از این خرقه پشمین به گرو نستانند

سلّمنا.آب خوردن یک روزه دار تشنه لب آبروی شریعت را میبرد و دین را به بازی می‌گیرد و ساز شرع را بی‌ قانون می‌کند. نسبت زنا و لواط و سرقت و قتل به مخالف دادن و برایش پرونده ساختن و از او اعترافات مجعول گرفتن و جواز شرعی همه اینها را از روایتی از اصول کافی‌ در آوردن چطور؟

دیگر چه کسی‌ از نشستن با اینگونه مفتیان و اذناب و اصحاب شان احساس امنیت می‌کند؟ فقیهی که جان و مال و آبروی مردم را در قبضه تصمیم خود می‌بیند که اگر چپ بروند یا کج بیاندیشند حکم به کفرشان میدهد یا به فسقشان چه امنیتی و اهلیتی در او می‌توان سراغ کرد ؟ همهٔ فقاهت و شخصیتش تهدیدیست برای نام و نان و جان و آرامش و آسایش دیگران.

پیامبری که دعوت به ایمان می‌کند و قرآنی که می‌گوید مومن بودن ایمن بودن است (ایّ الفریقین احقّ بالامن‌، قرآن، سوره اعراف) چگونه با فقهی می‌سازد که امنیت ستان است؟ چگونه با فتوایی می‌سازد که اخلاق ستیز است؟

وظیفه دشوار فقیهان امروز پیراستن فقه از بی‌ اخلاقی‌ هاست. آنان دیگر نمیتوانند فقط به وجوب و حرمت فقهی افعال مکلفان بیاندیشند، اندیشه در وجوب و حرمت اخلاقی‌ افعال از آن‌ ضروری تر است. نه هر چه حرمت فقهی دارد حرمت اخلاقی‌ هم دارد(چون خوردن ذبیحه کفار) و نه هر چه وجوب فقهی دارد وجوب وجواز اخلاقی‌ هم دارد (چون وجوب قتل مرتد) و نه هر چه جواز فقهی دارد جواز اخلاقی‌ هم دارد (چون طلاق یکسویه زن به دست مرد). به عبارت دیگر گناهان ونارواهای فقهی لزوماً نارواهای اخلاقی‌ نیستند ولی‌ رخصت‌های فقهی گاه جزو محرّمات اخلاقی‌ اند و رفع تزاحم این دو وظیفه واجب اخلاقی‌ فقیهان دردمند است. فقهی که رخصت به شکسن پیمان میدهد و بهتان های ناموسی و جاسوسی به مخالفان را مشروع میشمارد قطعاً فقهی نامشروع است. پیراستن فقه از این آلودگی‌ ها و بازگرداندن مشروعیت بدان، در گرو گشودن ابواب علم اخلاق به روی علم فقه است و این تازه یکی‌ از هفتاد نقصان علم فقه امروزین است.در متون علم اصول ،به علوم مورد نیاز فقیه که میرسند میگویند دانستن ادبیات عرب ومنطق وعلم اصول از واجبات اصلی ست.هیچ جا نمیگویند دانستن علم اخلاق وفلسفه اخلاق هم ضروری ست وهمین است که فتاوای فقهی چنین بیگانه با اخلاق شده اند. به فقه آموزان باید گفت فقه سیاسی وحکومتی را فرو گذارید و فقه اخلاقی‌ را بردارید که ضروری تر وخدا پسندتر و انسان نوازتر است.

رمضان المبارک ۱۴۳۴
عبدالکریم سروش


راوی رؤیای رسول- 2


راوی رؤیای رسول- 2

نقدی بر بخش دوم
محمد راوی رؤیاهای رسولانه

یاداوری: این نقد در بخش نقد و نظرهای نوشته ایشان در وبسایت جرس درج شده است.

سخنی با دکتر: آن دسته از دوستداران شما که فرضیه شما را قبول ندارند بیش از دیگران از رویارویی تان با قرآن رنج میبرند و میگویند دکتر سروش با آن سوابق درخشان و پایداریهای تحسین برانگیز چرا و به قیمت چه چیزی فرضیه ای را ارائه کرده که اگر درست هم میبود دردی را دوا نمیکرد... قرآن مفاتیح نیست. قرآن بر زمین زننده است و آنگاه دشمنانت بیشتر شاد میشوند. صادقانه عرض میکنم بیا و بیش از این ادامه مده تا بیش از این دشمن شاد نشوی که ما دوست نداریم دشمنانت شاد شوند. گفتنی است که فرضیه شما به گوساله سامری میماند. هنگامی که حضرت موسی از سامری میپرسد چرا مردم را به گمراهی کشاندی پاسخ داد: من بصیرتی یافتم که دیگران توانا بر آن نیستند. مشتی از اثر پای تو را برگرفتم و با آن چیزی ساختم که نفسم برایم آراسته بود.
***
خوانندگان و نقدکنندگان عزیز میبینند که جای قرآن پژوهان در این میان خالی است یا برخی با نام مستعار مطالبی نوشته اند در حالیکه آنان باید بیشتر در اینجا مشارکت میکردند. به نظر میرسد آنان در فرضیه دکتر سروش آنقدر چاله و حفره دیده اند که سرگردان شده و ترجیح داده اند وقت خود را تلف نکنند. ولی اگر بتوان در برابر همه نابجاگوییها و حتا اهانتها مانند "تخت خداوند بر دوش..." سکوت کرد در قسمت دوم مسائلی مطرح شده که بویژه برای جوانان خواننده ای که به مباحث کلامی- عرفانی- علمی و فلسفی آگاهی و در فلسفه بافی! سررشته ندارند منحرف کننده است و دستکم وظیفه انساندوستانه حکم میکند که باید در مورد برخی نکته ها روشنگری کرد:
1- اگر از دکتر سروش پرسیده شود چگونه پیشگوییهای قرآن مانند موضوع "جسد فرعون" میتواند به رؤیای رسول اکرم آمده باشد پاسخی خواهید شنید که رسول اکرم را در حد "نوستر آداموس" پایین خواهد آورد. چنانکه فرضیه ایشان پیامبر اکرم را در حد "ادوارد کیس آمریکایی" پایین آورده است. زیرا همان پروسه ای را که ادوارد کیس اجرا میکرد فرضیه ایشان به رسول اکرم نسبت میدهد. او هم به خواب میرفت و "کاتب وحی!" او که همسرش بود سخنان او را به هنگام خواب مینوشت. او هم بسیاری از بیماران لاعلاج را از سراسر گیتی شفا داد. بیشتر شفاهای جسمانی و بعضا شفای روحی. با این حال آنقدر انسان والایی بود که ادعای پیامبری نکرد. روح پرفتوحش شاد باد.
2- دکتر سروش با هدفی آیه ای از قرآن را آورده که از قضا در آن آیه پروسه وحی شامل چهار عامل و یک نتیجه گیری میشود:
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ؛ عَلَىٰ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ؛ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ.[۴۵] (روح‌الامین این قرآن را به‌ زبان عربی بر قلب تو وارد کرده است)
اگر در ترجمه دقت کنید میبینید که دکتر سروش "تا از منذرین باشی" را حذف(مصادره به مطلوب) کرده و نتیجه گیری را از میان برداشته تا بتواند سخن خود را بر کرسی نشاند. زیرا نتیجه گیری خواسته خداوند را میرساند که در قرآن منظور نظر ایشان خداوند سخنگو و نتیجه گیر نیست.
و اما چهار عامل:
اولین عامل: سخنگو(خداوند) است.
دومین عامل: قرآن است که دکتر سروش در اینجا ظاهرا در باره آن چیزی نمیگوید ولی اولین پایه فرضیه ایشان بر این اساس قرارگرفته که قرآن کریم چیزی جدای از "روایت رؤیاهای رسولانه" نیست. بنابراین عامل دومی نیز وجود ندارد.
سومین عامل: روح الامین است که دکتر سروش او را هم از میان برمیدارد و میگوید که رسول اکرم خود روح الامین نیز بوده است.
عامل چهارم: مخاطب(رسول گرامی) است.
با حذف سه عامل و نتیجه گیری- از پروسه وحی چه باقی میماند؟
شیر بی یال و دم و اشکم که دید         همچو شیری را خدا هم نافرید
چه چیزی نازل شده؟ چه کسی نازل کرده؟ توسط چه کسی نازل شده؟ از همه مهمتر اینکه وقتی خداوند میگوید روح الامین آنرا بر قلب تو نازل کرده معنایش این است که دریافت وحی "ادراک قلبی" است و نه "ادراک بصری یا دیداری" آنهم در رؤیا!! که دومین پایه فرضیه دکتر سروش بر آن نهاده شده. بدین ترتیب این آیه فرضیه ایشان را به چالشی عمیق میکشاند که نجات از آن کار آسانی نیست.
3- چهارم. علاوه بر مأثورات ومنقولات که خواب انبیاء را وحی میدانند...
این را میگویند مغالطه از نوع زیرکانه:
الف- میان "خواب انبیاء را وحی دانستن" که حدیث است و "وحی را خواب انبیاء دانستن" که دکتر سروش مدعی آن است تفاوت از زمین تا آسمان است. مانند آن است که بگوییم زمین جزئی از منظومه شمسی است(درست) و یا بگوییم منظومه شمسی جزئی از زمین است!!(نادرست).
ب- حدیث "خواب انبیاء وحی است" خود مبتنی بر آیات قرآن و نمونه بارز و مشهور آن یعنی خواب حضرت ابراهیم پیرامون ذبح اسماعیل است که دکترسروش با نقل سخن "محی الدین عربی" آن را هم بی پایه میپندارد. یعنی ایشان به چیزی استناد میکند که در جای دیگر خود آن را نفی کرده است!!
از این دو مورد نیز متوجه میشویم فرضیه ایشان نه تنها مستدل نیست که بسیار هم بی انسجام است.

4- هیچ موجودی نیمتواند کل کیهان و بخشهای عمده آن را ببیند.
دکتر سروش چون پژوهشی در زمینه کیهانشناسی قرآنی ندارد(که شاید به همین دلیل به چنین فرضیه ای رسیده) نادیدنیهایی همچون "عرش و کرسی" را و "جن و فرشتگان" را در یک ردیف قرارداده و همه را به رؤیت رسول اکرم رسانده است. همین موضوع بنیان فرضیه ایشان را برمیافکند. زیرا:
برخی اجزاء کیهان مانند "عرش" و نیز "شکل کیهان" نادیدنی هستند که نه تنها عرفا و کیهانشناسان بلکه حتی وجودی چون محمد(ص) که به معراج رفته و علی(ع) که میگوید من به راههای آسمان از راههای زمین آگاهترم آنها را ندیده اند. دلیلش هم روشن است زیرا همه آدمیان و جنیان و فرشتگان در درون کیهان قرارگرفته اند و تنها ذات خداوندی است که جزئی از کیهان نیست و درون آن قرار ندارد بلکه بر کیهان و از جمله عرش که ثقل هستی و منبع تغذیه کیهان است اشراف دارد. بنابراین:
تنها کسی که بر کل کیهان و از جمله عرش و کرسی احاطه علمی و ایجادی دارد خداوند متعال است و بس. و تنها با کلام خداوند یعنی همین قرآن است که میتوان به چیستی آنها پی برد و بس. انسان حتا اگر پیامبر اکرم باشد کیهان را- شکل آن را و بخشهای آن را نمیتواند تصورکند چه برسد که ببیند آنهم در رؤیا!! و نه در معراج. آن حدیث از پیامبر اکرم که نسبت عرش به کرسی و کرسی به عرش  را به خوبی روشن میکند باز هم از آیات قرآنی که گفتار خداوند است گرفته شده است.
پس "قرآن کریم یقینا کلام خداوند است" که در آن حقایق و واقعیتهای نادیدنی را با مثالهایی قابل فهم برای ما روشن کرده و نمایانده و بارها به ما سفارش کرده که از هرچیزی در این قرآن مثالی آورده ام تا آگاه شوید. بنابراین قرآن نمیتواند روایت باشد بویژه روایت رؤیاها مگر راوی را به جای خداوند متعال قراردهیم که آنهم شرک است.
برای آگاهی بهتر و بیشتر مقاله های "شکل کیهان در قرآن"(نگارش جدید)- "سازمان کیهان در قرآن"- "مهبانگ در قرآن"- "مهنورد در قرآن" و نیز "اشاره های قرآنی و پرسشهای انسانی" که همگی در محیط وب(اینترنت) موجودند قابل توجه و امعان نظرند.
31/4/92- احمد شماع زاده
تکمله بحث:
یکی از ستمهایی که بر پیامبر اکرم اسلام ضمن این گونه بحثها میرود این است که از واژه خلسه به هنگام وحی یاد میشود. این واژه به گونه ای مصرف میشود که کمتر کسی به آن شک میکند و تقریبا جا افتاده است. روشن نیست این واژه از چه زمانی و توسط چه کسی وارد این گفتمان شده است ولی آنچه مسلم است آن را نمیتوان در کتابهای تاریخ قرآن یافت. در کتابهایی که پیرامون تاریخ وحی و قرآن نگاشته شده همواره از فشار بر پیامبر اکرم(ص) و برافروخته شدن چهره ایشان به هنگام دریافت وحی سخن رفته است و نه خلسه.
اینجاست که میگوییم این تغییر دادن مفهوم حالت دریافت وحی ستمی است که بر ایشان میرود. زیرا خلسه حالت راحتی- بیخودشدن و ناهوشیاری را میرساند. همین موضوع موجب شده خلسه را مقدمه به خواب رفتن هم تعبیر و تفسیر کنند چنانکه در فرضیه دکتر سروش چنین شده است.  این در حالی است که فشار وحی حتا نه همچون فشار روحی بلکه فشار قلبی تا مرز سکته قلبی یعنی شکنجه است. اگر میگویند فشار قبر عذاب(شکنجه) است نه به آن دلیل است که قبر واقعا فشار داشته باشد بلکه فشاری است که روح مرده به واسطه مشاهده یا تجسم کردارهای بد خویش دریافت میکند.
چرا دریافت وحی همچون شکنجه شدن است؟
دریافت وحی از نظر ظرف مکانی یعنی ورود تدریجی کلام تنزل یافته خداوند از عالم معنا(سنگین و پرقدرت و هیبت) بر قلب مادی(لطیف و کم ظرفیت) پیامبر اکرم است. برای فهم مطلب ناگزیر از آوردن این مثالیم که بخواهیم یک سطل آب را در یک گوی(توپ) لاستیکی کوچک وارد کنیم. گوی خرده خرده میپذیرد و گشاد میشود ولی فشار بسیار شدیدی را تحمل میکند... گویی هر آن دارد از هم گسسته میشود.      

آیا این ستم بر پیامبر اکرم(ص) نیست که آنهمه رنج و درد را که برای دریافت کلام خداوند و رساندن آن به ما تحمل کرده خلسه یعنی دریافت وحی در کمال راحتی و حتا خوشی و سرخوشی تعبیر و تفسیر کنیم؟