Wednesday, July 24, 2013

آن سپیدگیسو

یاحبیب الباکین

انگار همین دیروز بود

 خانه پیرزن ته کوچه

پشت یک تیربرق چوبی بود

پشت فریادهای گلکوچک

واقعا روزهای خوبی بود

  

پیرزن هر دوشنبه بعدازظهر

منتظر بود در زدنها را

دم در مینشست و با لبخند

جفت میکرد آمدنها را

 

روضه خوان محله میآمد

میرزا  با دوچرخه آهسته

مثل هر هفته باز خیلی دیر

مثل هر هفته سینه اش خسته

 

“ای شه تشنه لب سلام علیک”

ای شه تشنه لب…چه آوازی

زیروبمهای گوشهء دشتی

شعرهای وصال شیرازی

 

مینشستیم گوشهء مجلس

با همان شور و اشتیاقی که

چقدر خوب یاد من مانده

در و دیوار آن اتاقی که -

 

یک طرف جملهء ”خوش آمده اید

به عزای حسین” بر دیوار

آن طرف عکس کعبه میگردد 

دور تا دور این اتاق انگار

 

 گوشه گوشه چه محشری برپاست

توی این خانهء چهل متری

گوش کن! دم گرفته با گریه

به سر و سینه می زند کتری

 

عطر پررنگ چایی روضه

زیر و رو کرده خانهء او را

چقدر ناگهان هوس کردم

طعم آن چای قندپهلو را

 

تا که یک روز در حوالی مهر

روی آن برگهای رنگارنگ

با تمام وجود راهی کرد

پسری را که برنگشت از جنگ

 

هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز

پستچی نامه از عزیز نداشت

کاشکی آن دوشنبهء آخر

روضهء میرزا گریز نداشت

 

پیرزن قطره قطره باران شد

کمی از خاک کربلا در مشت

السلام و علیک گفت و سپس

روضهء قتلگاه اورا کشت

 

تاهمیشه نمی برم از یاد

روضهء آن سپیدگیسو  را

سالیانی است آرزو دارم

کربلای  نرفتهء او را

نظر به اینکه این شعر با ایمیل دریافت شده شاعر ناشناخته است.
  

No comments:

Post a Comment