Tuesday, July 2, 2013

لطايف‌الحكايات

لطايف‌الحكايات

در راه(فقر)

ساكن اصفهان هستم ولي نه در وسط شهر بلكه در كناره‌هاي شهر. از جايي برمي‌گشتم. كمي دورتر از خانة‌مان كه شبيه به روستا بود.دو نفر را ديدم يكي با چرخ و سيب‌زميني‌هايي در گوني برروي چرخ، و ديگري با خر و كودهايي حيواني ـ انساني در پالان خر برروي خر، كه دٌماغ و دِماغ را مي‌آزرد.
            چرخي به خري گفت: ‹اينا ديگه قديمي شدس› و خري به چرخي پاسخ‌داد: ‹براي اونا كه دارند قديمي شدس. اما براي اونا كه ندارند، قديمي نشدس›.
راست مي‌گفت. نداشتن بدست. چرا نداشت؟                                8/7/1353
  
در كارخانة ذوب‌آهن اصفهان
 سوار اتوبوس بوديم تا به خانه برگرديم. يك اصفهاني با لهجة غليظ اصفهاني پرسيد: اينجا كوجاس؟ و آن ديگري با همان لهجه پاسخ‌داد: نورد سيصدوپنجاس. اولي پرسيد: اينجا چي درس‌مي‌كونن؟ و دومي گفت: آهن رو مي‌گيرند، پهنش مي‌كونن بيل‌ مي‌شد، درازش مي‌كونن سيخ مي‌شد.
بهمن 1353
  بالا و پايين
خانم آموزگار زبان فرانسه، از شاگردان مي‌پرسيد: وو ژابيت (تو زندگي مي‌كني در ) و شاگردان كه بيشتر دختر  و همه ساكن بالاي شهرند، مي‌گويند: نوژابيت و يكي از خيابان‌هاي بالاي شهر را نام‌مي‌برند. هنگامي كه نوبت به من رسيد، از روي تفنّن و براي گوشزد به ديگران كه تهران همه‌اش بالاي شهر نيست، مي‌گويم: ‹نو ژابيت دروازه‌غاز!› و همه مي‌زنند زيرخنده.
بله. خنده‌هاي قشنگ دختراي مست‌وملنگ بالاي شهر، به كوچه‌ها و خانه‌هاي تنگ‌ و تاريك و كثيف و ويران پايين شهر!!                                            
  •  20/7/58
روشنگري: در آن زمان هنوز حجاب اجباري نشده‌بود و كلاس‌ها مختلط بودند و انجمن دوستي ايران و فرانسه آموزش زبان فرانسه را ادامه مي‌داد، زيرا كه فرانسوي‌ها به دليل همراهي با رهبر انقلاب، در نظام حكومتي تازه، آبرويي داشتند. احمد شماع زاده

No comments:

Post a Comment