Thursday, December 27, 2012

فرعون دموکرات و آزاده!



فرعون دموکرات و آزاده!
(آزادی و دموکراسی در قرآن)
الحمدلله قاصم الجبارین مبیرالظالمین مدرک الهاربین نکال الظالمین صریخ المستصرخین موضع حاجات الطالبین معتمدالمؤمنین

سپاس خداوندی را که درهم شکننده دیکتاتورها- نابودکننده ستمگران- دریابنده فراریان- کیفردهنده ستمکاران- فریادرس فریادخواهان(دربند)- براورنده نیازهای درخواست کنندگان و مورد اعتماد ایمان آوردگان است.( از دعای افتتاح)

میدانستم قرآن سیستم برهم تنیده ای است که همه چیز را در خود جمع دارد ولی تاکنون به ذهنم نرسیده بود که حتی مقوله هایی همچون آزادی و دموکراسی نیز در قرآن یافت میشود. دلیلش هم این است که قرآن کریم حتی برای مانوسین خود آن گونه نیست که همواره ریزه کاریها- ظرافتها و دقایق خود را نشان دهد بلکه هرازچندگاهی گوشه کوچکی از آنها را به او نشان میدهد.
یکی از داستانهای جالب- مهم- پرارزش و پرباری که در قرآن زیاد به آن پرداخته و بها داده شده قصه موسی و فرعون و بنی اسرائیل است.(واژگان موسی 136 و فرعون 74 بار در قران تکرار شده که پس از نام جلاله الله و برخی واژگان مربوط به خداوند بیشترین فراوانی نامهای علم را به خود اختصاص داده اند.)
موضوع آزادی و دموکراسی از طریق داستان موسی و فرعون که در سوره یونس مطرح شده به ذهنم رسیده ولی خداوند در دیگر سوره ها از جمله نود آیه از سوره طه و چهل و پنج آیه از سوره قصص نیز یاداورمان شده بویژه آیاتی که مربوط به گفت وگوی موسی و فرعون میشود.

قرآن کریم چهره و شخصیت فرعون را این گونه به ما نشان میدهد:

         -         جبار(دیکتاتور) نبوده چون مردم از زندگیشان راضی بوده اند هرچند در حکومت او جامعه طبقاتی بوده و قوم بنی اسرائیل را به دلیل خداپرستی و نافرمانی به بردگی گرفته بود.
         -        مستبد نبوده و به نظر خانواده خود احترام میگذاشته که درخواست همسرش آسیه آن بانوی بزرگوار را پذیرفته و موسای شیرخواره را به فرزندی برمیگزیند.
-         مستبد نبوده زیرا موسایی که یک نفر را ده سال پیش کشته و سالها فراری بوده میپذیرد تا آزادانه بیاید و در برابر او عرض اندام کند.
-         خدا به موسی میگوید به سوی فرعون برو که او طغیان کرده ولی با او به نرمی سخن بگو شاید پندگیرد یا دلش خشیت پیداکند. یعنی خداوند قبول داشته که فرعون آدمی نرمخو و خوشدل بوده است.
-         ولی موسی که او را نمیشناخت به خدا میگوید من میترسم تنها پیش فرعون بروم و برادرم را هم با من به عنوان دستیار و قوت قلب بفرست و خداوند از او میپذیرد.
-         این درحالی است که خداوند دو تا معجزه قوی هم پیشتر به او داده است(عصا و ید بیضاء). با این حال هر دو میگویند ما از زیاده روی فرعون نسبت به خود میترسیم. در نتیجه خداوند به آنها دلداری میدهد و میگوید من مواظب شما هستم. یعنی خداوند میدانسته که نزد فرعون آزادی بیان و سخن محترم است و زیاده رو هم نیست و اقدام به قصاص پیش از ثابت شدن جنایت هم نمیکند. (ولی امروزه آزادی بیان در مدتی محدود دامی است از سوی دیکتاتور تا بدین طریق مخالفین را بازشناسد و پس از شناسایی آنان را از سر راه خود بردارد.) 
-         ولی او باز هم بر ندای خداوند که به او فرمان میدهد نزد قوم فرعون برو ان قلت میگذارد که میترسم بروم و مرا تکذیب کنند. بعد هم میگوید گناهی(قتل قبطی) بر من است که میترسم مرا بکشند. ولی خداوند که فرعون را خوب میشناخته میگوید: هرگز چنین نیست!! پس هر دو بروید و ما هم با شماییم و به گفت وگوی شما گوش میدهیم!!
   
مناظره فرعون و موسی:
-         دست آخر هر دو نزد فرعون میروند و میگویند: ما رسول پروردگار جهانیان هستیم و میخواهیم بنی اسرائیل را همراه ما کنی.
-         فرعون با مهربانی از موسی میپرسد: "آیا ما تو را در دامان خود نپروراندیم؟ و سالهایی را در میان ما نگذراندی؟(یعنی: من تو را بزرگ کرده. ام تو دیگر چرا؟)* سپس موضوع قتل را به میان میکشد و پاسخ میشنود: "آن هنگام این جرم را مرتکب شدم که از گمراهان بودم و از دست شما فرارکردم زیرا از شما میترسیدم. پس پروردگارم حکمی را به من بخشیده و مرا از رسولان قرارداده و آیا این نعمتی است که منتش را بر من میگذاری که بنی اسرائیل را به بردگی گرفته ای؟"(موسی که میبیند فرعون شخص مهربانی است جرات درشتگویی هم پیدامیکند!!)
-         در اینجا فرعون از موضوع قتل رد میشود. یعنی به همین اندازه اکتفا میکند که موسی اعتراف بر گمراه بودن خود در آن زمان کرده آنهم تنها از زبان خود او و بدون هیچ دلیل و مدرکی از او میپذیرد!! کدام حاکمی چنین رفتار میکند! حاکمان کوته بین که معمولا سعه صدر(دلبزرگی) نیز ندارند مانند زندانبان بینوایان ویکتور هوگو به دنبال کیفردادن کوچکترین جرمی هستند(چه برسد به قتل نفس!!) که سالهایی دور از ژان والژان سرزده تا عقده های تاریخی خود را بگشایند و زهر خود را بریزند; هر چند مجرم تبدیل به انسان بزرگواری شده باشد.
و اما ادامه مناظره فرعون و موسی که خداوند به این مناظره عنایت ویژه ای دارد و ارزش آن را دارد تا کاملا در اینجا بیاید:
فرعون: پروردگار جهانیان یعنی چه؟
موسی: "پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است درصورتی که یقین پیداکنید". یعنی من به آن اعتقاد دارم. شاید شما اکنون نپذیرید و آن هنگام خواهید پذیرفت که به یقین برسید.
فرعون به اطرافیانش میگوید: گوش فرانمیدهید چه میگوید؟!
موسی ادامه میدهد: پروردگار شما و پروردگار پدران اولیه شما.
فرعون ادامه میدهد: این رسولتان که برای شما فرستاده شده دیوانه است.                                   
موسی ادامه میدهد: پروردگار مشرق و مغرب و آنچه میان آن دو است اگر تعقل کنید.
فرعون: اگر پروردگاری جز من اختیار کنی تو را به زندان میافکنم.
موسی: میخواهی دلیل روشنی نشانت دهم؟
فرعون: اگر راست میگویی نشان بده. پس موسی عصای خود را می اندازد درحالیکه مار بزرگ و آشکاری میشود و دستش را از گریبان بیرون میآورد درحالیکه سفید روشنی برای بینندگان میشود.
-         در این مناظره متوجه میشوید پرسش و پاسخ درستی در کار نیست و هر یک از دو طرف حرف خود را میزند که این گونه گفت وگو بویژه میان دو طرفی که یکی قدرقدرت و دیگری ضغیف است معمول نیست. دلیلش هم این است که فرعون شخصی بزرگوار و آزاده بوده و به همین دلیل نیز خداوند آنقدر اصرار داشت تا موسایی را نزد او بفرستد که هم لکنت زبان دارد- هم مجرم است و به دلیل جرمش ترسو هم شده است تا بدین ترتیب شخصیت فرعون را بهتر به ما نشان دهد و روش آزادگی در موضع قدرتمندی را از او بیاموزیم. بنابراین هرگاه در موضع ضعف قرارگرفته ایم آزادگی را از امام حسین(ع) و به هنگامه قدرتمندی آزادگی را از فرعون بیاموزیم.
-         فرعون شخصی حقیقتجو و دارای وزیری دانشمند(تنها دانشمند نه متاله و متکلم و فیلسوف) بوده است:
و فرعون گفت اي هامان براي من بناكن بنايي بلند، بلكه دست‌يابم به آن وسيله. وسيلة آسمانها. پس آگاهي‌يابم به‌سوي خداي موسي و همانا كه من گمان مي‌برم او دروغگوست.(غافر: 39 و 38)
نکته اول: تصورنشود كه فرعون میخواسته موسي را دست بیاندازد و به سخره بگیرد بلكه با دقت در واژه‌هاي قرآن متوجه مي‌شويم كه آن بناي بلندي كه در نظر فرعون بوده، بنايي مناسب براي ساخت يك رصدخانه بوده؛ همان گونه که دانشمندان براي ساختن رصدخانه، به دنبال بلندترين جاي زمین مي‌گردند. بنابراین فرعون برای حقیقتیابی دستور به ساخت رصدخانه داده بوده تا ببیند میتواند از راه کیهانشناسی نسبت به خدای موسی آگاهی یابد یا نه. بویژه آنکه این آیه یک مشابه هم دارد: فاوقد لی یا هامان علی الطین فاجعل لی صرحا لعلی اطلع الی اله موسی و انی لاظنه من الکاذبین(قصص: 38) ای هامان برای من بر گل آتش بیفروز. پس برایم بنای بلندی قرارده. باشد که به خدای موسی آگاهی یابم و همانا که من گمان میبرم او دروغگوست.(منظور از گداختن بر گل اگر نکته های علمی دیگری در بر نداشته باشد دستکم آجرپزی برای ساخت رصدخانه بوده است.)
نکته دوم: او آدمی بوده که اگر به خدا ایمان نداشته ولی به حق و حقیقت ایمان داشته و به کسی تهمت نمیزده بلکه با گفتن "گمان میبرم او دروغگوست" جانب احتیاط را نگه داشته و مانند دیکتاتورها تهمتی بر مخالفینی که نمیتوانند اعتراض کنند نمیزند. و این در حالی است که موسی آزاد بوده و اگر میگفت او دروغگوست موسی میتوانست بر او اعتراض کند.

-         فرعون دموکرات بوده زیرا با اینکه همه گونه امکانات داشته تا نگذارد موسی دعوتش را علنی کند ولی برعکس به موسی آزادی بیان میدهد تا با او(حتا نه با واسطه بلکه مستقیم با خود او!!) گفت وگو کند. کدام حاکمی چنین میکند؟ آنهم موسایی که با دعوت از مردم به پرستش خدای یگانه و درخواست بردن قوم بنی اسرائیل با خود عملا ادعای براندازی حکومت وی را داشته است.
-         بسیار دموکرات بوده که پس از مناظره با موسی باز هم به او اجازه میدهد تا در روز موعود با ساحران مبارزه کند و به خود زحمت میدهد تا در همه شهرها جارچیان جار بزنند و ساحران همه فن حریف را گرد آورند. کدام حاکم و صاحب منصبی چنین میکند؟

-         پس از چیرگی عصای موسی بر سحر ساحران و ایمان آوردن ساحران فرعون آنان را تهدید میکند که دست و پایتان را قطع میکنم و چنین و چنان میکنم ولی فقط تهدید است و به تهدیدهای خود عمل نمیکند. زیرا هدف از تهدید پیشگیری از ایمان آوردن دیگران بوده است و نه تبدیل شدن به یک دیکتاتور.

-         مدتی میگذرد و مردم از آزادی موجود بهره برداری مکنند و گرد موسی جمع میشوند و فرعون باز هم تهدید میکند و خط و نشان میکشد(یسومونکم)که نوزادان پسر گروندگان به موسی را(مانند روز تولد موسی به دلیل پیشگویی منجمان) میکشد و مادرانشان را زنده نگه میدارد که این تهدید هم عملی نمیشود. حتی این گونه تهدید نشان از آن دارد که قصدش نسل کشی نبوده است.

-         گروندگان را نیز شمار کمی اراذل و اوباش میخواند و با این عنوان آنان را تحقیر میکند ولی تحقیری که به آن ایمان داشته نه اینکه منافقانه در ظاهر تحقیر کند و در دل از آنان بترسد و آنان را یکی یکی زیر پیگرد قراردهد و به زندان بفرستد و شکنجه کند. زیرا خودش شخصیتی بزرگ و پرتوان بوده و اعتماد به نفس داشته و همچون حاکمان مستبد و حقیر از شمار کمی مخالف واهمه ای نداشته است.

-         مستبد و خودرای نبوده که خودسرانه تصمیم بگیرد و به اجرا دراورد. بلکه پس از مشاوره با اطرافیانش بویژه وزیر دانشمندش تصمیم میگرفته است.
-         مستبد و خودرای نبوده زیرا هنگامی که پس از مشاوره تصمیم میگیرد با کشتن شخص موسی فتنه را سرکوب کند** باز هم آنقدر آزاد اندیش بوده و دگم نبوده که به سخنان مستدل و متین یکی از آشنایانش که در دل به موسی ایمان داشته و درخواست ملاقات میکند گوش میدهد و از تصمیم خود منصرف شده رو به مردم کرده میگوید: "قصد من این نیست که حقایق را وارونه به شما نشان دهم بلکه هدف من هدایت شما به راه رشد و بالندگی است" و به این گفته خود معتقد بوده است.

-         پس از مدتی که میگذرد و فرعون حکومت خود را واقعا در سراشیبی میبیند تصمیم میگیرد موسی و گروندگان به او را زیر پیگرد قراردهد. یعنی مرد و مردانه با یک اقدام جمعی و مانند یک نبرد با مخالفین خود به مقابله برمیخیزد نه اینکه به شیوه جباران و دیکتاتورها و از طریق ایادی و جاسوسان مخالفان را جدا جدا سر به نیست کند و حتی بستگان و وابستگان بیگناه آنان را به زیر شکنجه برد.
-         چون دیکتاتور نبوده در هرجایی جاسوسی نداشته. حتا ممکن است هیچ جاسوسی نداشته است. چون پیش از آن با مشکلی رو به رو نبوده که جاسوس و خبرچین داشته باشد. در نتیجه موسی میتواند با خبردارشدن از موضوع از طریق وحی- شبانه با قوم خود از دستش فرار کند.

-         فرعون هنگامی که غرق میشده به خدای یگانه ایمان آورده و بر زبان میآورد که معصیتکار و از مفسدین بوده و در آیات دیگر خداوند او را طاغی- خاطی- مسرف و مستکبر میخواند ولی هیچگاه او را جبار(دیکتاتور) نیمخواند و حتی به شخص او عنوان ظالم(ستمگر) نمیدهد. بنابراین واژه ساختگی تفرعن از ریشه فرعون به معنای دیکتاتور منشی در فرهنگ قرآن جایگاهی نداشته و مردود است.

-         خداوند میگوید: "بدن تو را نجات میدهیم تا برای آنانی که از پس تو میآیند آیه و نشانه ای باشد ولی بیشتر مردم از نشانه های ما غافلند".
یعنی: من میخواهم به حاکمان بگویم هرچه داشته باشید به نسبت از فرعون در زمان خودش بیشتر ندارید. پس یکی اینکه چون او خودبین- مستکبر و مسرف نباشید وگرنه سرنوشت او را مییابید. دوم اینکه دستکم مانند او مخالفان را در اظهار نظر و عقیده آزاد بگذارید. نتیجه اش با من است و نه بر شما. اگر من بخواهم همه را به راه راست هدایت میکنم ولی من دنیا را آزمایشگاه کردار آدمیان قرارداده ام(لنبلوکم ایکم احسن عملا) و چون اکراهی در دین نیست(لا اکراه فی الدین) هیچکس(چه فرعون باشد چه پیامبر) حق ندارد به زور دین خود را به خورد مردم دهد.

قرآن کریم چهره موسی را این گونه نشان میدهد:
-         موسی*** چون قوی بنیه و در خانواده سلطنتی بزرگ شده بوده در جوانی قلدر بوده ولی پس از فرار و ازدواج تبدیل به شخص باوقاری شده و چون بسیار با خدا همکلام بوده لقب کلیم الله گرفته است.
-         پس از اینکه فرعون و سپاهش غرق میشوند و بنی اسرائیل نجات مییابند و به زندگی خود ادامه میدهند و انقلاب آنان به مانند همه انقلابها نهادینه میشود خداوند از موسی میخواهد که به میقات یا ملاقات او به کوه برود.
-         موسی با عجله میرود و لوحهایی را از خداوند دریافت میکند که در آنها برای متقین مایه هدایت و رحمت بوده است. در اصل موسی در کلاس حکمت و معرفت شناسی خداوند دوره میدیده است.
-         در پایان دوره خداوند به او میگوید در غیبت تو ما قوم تو را آزمودیم و شخصی با عنوان سامری آنها را گمراه کرده است.(شاید موضوع فاتممناها بعشر که همواره برایم معما بوده دلیلش این بوده که خداوند میخواسته فتنه سامری کامل و همه قوم موسی آزموده شوند).

-         هنگامی که موسی پس از چهل روز از میعادگاه برمیگردد میبیند عده ای از مردم گوساله پرست شده اند... عصبی مشود. لوحها را به زمین میریزد و سر و ریش برادرش هارون را میگیرد و با خشونت میکشد و میپرسد: "چه چیز موجب شد تا بگذاری آنان گمراه شوند؟ از من پیروی نمیکنی و نافرمانی میکنی؟" برادر میگوید: "این قوم مرا به ضعف کشیدند و نزدیک بود مرا بکشند ترسیدم اگر بیشتر مخالفت کنم به تفرقه افکنی میان بنی اسرائیل متهم شوم. اکنون مرا جلو دشمنان سرزنش مکن و مرا جزو این قوم ستمگر قرار مده".
موسی سپس رو به سامری کرده میپرسد: حرف تو چیه؟ و او پاسخ میدهد: من بصیرتی یافتم که دیگران توانا بر آن نیستند. مشتی از اثر پای تو را برگرفتم و با آن چیزی ساختم که نفسم برایم آراسته بود. به او میگوید برو... از این پس نمیتوانی با کسی تماس بدنی داشته باشی تا عمرت به سرآید. گوساله ای را هم که تو و پیروان تو بر آن سجده میکردید میسوزانیم و خاکستر آن را در دریا به گونه ای خاص میپراکنیم.

منظور از نشان دادن "چهره موسی در قرآن" روشن شدن میزان و روش کیفردادن در ادیان الهی در برخورد با مرتکبین بالاترین معاصی و گناهان کبیره یعنی شرک و دین سازی است تا بتوانید آنها را با کیفرها و روشهایی که بر کسانی جاری میشود که تنها جرمشان گفتن و نوشتن است مقایسه کنید و پندگیرید:
-         موسی آن مرد خشن که با برادرش آن گونه رفتار میکند مردمی را که فریب خورده بودند و گمراه شده بودند و بر غیرخدا سجده کرده بودند!! حتی توبیخ نمیکند. کیفر آنان تنها آن میشود که مورد خشم خداوند قرارمیگیرند و در دنیا خوار میگردند.
-         سامری که آنان را گمراه کرده بود و گناه بسیار بزرگی را مرتکب شده بوده اعدام نمیشود بلکه مانند گمراه شدگان- کیفرش به خداوند واگذارده میشود تا مرضی چون خوره بگیرد و موسی هیچ کیفری برای او در نظر نمیگیرد. موسی تنها وسیله گمراهی او را نابود میکنند تا هیچ اثری از آن باقی نماند و مایه عبرت دیگران تا ابدالدهر شود.

نوع برخورد موسی با سامری این آیه از قرآن را در ذهنم تداعی میکند که خداوند به رسول اکرم(ص) میفرماید: نحن اعلم بما یقولون و ما انت علیهم بجبار فذکر بالقرآن من یخاف وعید. (ما به آنچه که میگویند آگاهتریم و تو بر آنها سلطه جابرانه نداری. پس به کسی که از روز قیامت ترس دارد قرآن را یاداوری کن.- ق: 45)

اگر تاکنون ندانسته اید قرآن چگونه اعجاز میکند اکنون ببینید چگونه با یک آیه بسیار کوتاه چهار درس مهم سیاسی و جامعه سازی به حاکمان مسلمان میدهد:
-         گفتن و نوشتن هرچه باشد(نحن اعلم بما یقولون) جرم نیست. زیرا از سویی شنونده باید عاقل باشد تا همه سخنها را بشنود و از بهترینها پیروی کند(یستمعون القول و یتبعون احسنه) و از سوی دیگر شما حاکمان باید با سیاستگزاریها و برنامه ریزیهایتان جامعه را آنچنان محکم و استوار بنانهید تا بنیانش با گفتار و نوشتار نلرزد.
-         شما به هیچ روی حق ندارید کسی(حتی یک نفر) را وادار سازید تا از شما پیروی کند.  
-         آنانی که از آخرت ترس دارند ولی از شما پیروی نمیکنند از هر دین و کیشی که باشند تنها میتوانید در چارچوب قرآن به آنها تذکر و اندرز دهید.
-         آنانی که از شما پیروی نمیکنند و به آخرت هم ایمانی ندارند حتا لازم نیست در چارچوب قرآن اندرزشان دهید بلکه آنان را به خدا واگذار کنید.

آری این است دین قیم. دینی که نه بر حذف فیزیکی که بر عقل سلیم و علم الهی استوار است. اینها را خداوند در قرآن کریمش آورده تا از آنها بهره برگیریم که متاسفانه نمیگیریم... و نمیگیریم... زیرا قرآن همچون لوحهای موسی کتاب هدایت متقین است(هدی للمتقین). آنانکه کردارشان گواهی دهد پروایی از خداوند ندارند و "بما لدیهم فرحون" هستند شایستگی آن را هم ندارند که قرآن هدایتشان کند. بلکه آنان دارند در آزمایشگاه دنیا آزمون آزادگی یا خواری به هنگامه اقتدار را پس میدهند. چه آزمون سختی!!... آزاده همچون حر یا خوار همچون شمر و هر دو از جبهه اقتدار.
ششم دیماه 1391 –  احمد شماع‌زاده 

*در سالهایی دور بزرگی به بزرگ شده ای نامه سرگشاده ای به دفاع از حسین نامی مینویسد و میگوید: من تو را بزرگ کرده ام. تو دیگر چرا؟ ولی او اندرز بزرگتر را نمیگیرد و آنگونه میشود که شد. و در سالهایی بسیار دور معاویه به یزید میگوید: "... و اما حسین. اگر بر تو شورید با او در نیفت". او هم اندرز بزرگتر را نمیگیرد و آنگونه میشود که شد.
**پیامبران در جامعه خود معمولا سران فتنه بوده یا خوانده میشده اند.
***موسی به معنای تیغ سرتراشی و زداینده موهای زائد است و به استعاره یعنی زداینده کسی که مانند مو به مقام خود به ناحق محکم و زیاده از حد چسبیده و زمان زدودنش فرارسیده است.

Saturday, December 22, 2012

دفاع از توحید(با نقدی بر زیارت عاشورا)


دفاع از توحید 
با
نقدی بر زیارت عاشورا
نوشته: احمد شماع‌زاده

مقدمه
به هنگام سفر حج، مي‌ديدم كه وهّابي‌ها با كتاب ‹مفاتيح‌الجنان› و بويژه ‹زيارت عاشورا› مخالفند؛ و فكرمي‌كردم به دليل لعن‌هاي موجود در آن است. در يك مورد هم كه به ما ايرانيان گفتند شما مشرك هستيد، حسابي با آنها در افتادم كه كم مانده‌بود با يكديگر گلاويز شويم؛ و نمي‌دانستم چرا به ما مشرك مي‌گويند و تصورم بر اين بود كه ما به زيارت بارگاه امامان مي‌رويم و يا روي مهر سجده‌مي‌كنيم. 
پس از بازگشت، روزي مشغول خواندن زيارت عاشورا(طبق معمول نوع معروفة آن) بودم كه متوجه‌ جمله‌هايي شدم كه در طول زندگي، همواره خوانده‌بودم ولی هیچگاه متوجه بار منفي آنها نشده‌بودم. این جمله ها دو اشکال اساسی دارند که هر دو اشکال به گونه ای است که اگر کسی آگاهانه بیان کند به خداوند شرک ورزیده است. اشکال اول مربوط به نیت قربت و دیگری قائل شدن به نیرویی فوق الهی برای دشمنان خاندان رسالت است:


اشکال اول: قربه الی الله در زیارت عاشورا

اين جمله‌ها علناً خاندان نبوت را در عرض خداوند قرارمي‌دهند: 

يا ابا عبدالله اني اتقرب الي‌الله و الي رسوله و الي فاطمه و الي‌الحسن و اليك بموالاتك و بالبرائه ممن اسس اساس ذلك و بني عليه بنيانه و جري في ظلمه و جوره عليكم و علي اشياعكم برئت الي‌الله و اليكم منهم و اتقرب الي‌الله ثم اليكم بموالاتكم.

بگذريم از اينكه اين جمله‌ها از نظر دستور زبان ايراد دارند؛ زيرا مخاطب امام حسين(ع) است ولي به‌يكباره مخاطبين، خاندان نبوت مي‌شوند، در اين جمله‌ها سه موضوع «تقرب، تولي و تبري» گنجانده‌شده‌است.
ما نماز مي‌خوانيم، روزه مي‌گيريم، حج مي‌رويم، و همه فروع دين را به نيت «قربه الي‌الله» انجام مي‌دهيم؛ كه اگر غير از این باشد عبادتمان باطل است. چگونه است هنگامي‌كه به «تولي و تبري» مي‌رسيم، كه خود نیز جزء فروع دين قرارش‌داده‌ايم، مي‌شود قربه الي‌الله ثم الي غيرالله؟

        از سوي ديگر خداوند در قرآن و نمازهاي‌مان تأكيدمي‌كند كه محمد(ص) و مسيح(ع) و همه بندة خدايند. چرا خداوند ما را وادار مي‌كند كه نه بار در شبانه‌روز در نمازهايمان تكراركنيم كه محمد(ص) بنده و رسول اوست؛ و اول هم بنده را مي‌آورد و پس از آن رسول را؟
براي اينكه مانند بت‌پرستان، خرده‌خرده رسول خدا را جانشين خدا نكنيم. بت‌پرستان از اول نيامدند چيزي بتراشند و بگويند اين خداي ماست و ما آن را مي‌پرستيم؛‌ بلكه چون براي آنان دشوار بود خدايي را كه با چشم سر نمي‌بينند، بپرستند؛ چيزي را سمبل - واسطه و وسیله قراردادند براي ارتباط با خدا، تا او را بهتر عبادت كنند؛ ولي با گذشت زمان و گذر روزگار خرده‌خرده اين سمبل و وسیله ارتباط سرنوشتش آن‌گونه شد كه مي‌دانيم. سرنوشت ما شيعيان نيز دارد همان‌گونه‌ مي‌شود، که در بسیاری گاهها نيز شده‌است.

اگر مي‌خواهيد بدانيد كه گرفتار شرك ‌شده‌ايد يا نه، ببينيد با خواندن اين نوشته چه حالي پيدامي‌كنيد. اگر به شما برخورد و گفتيد «اين لاطائلات چيست؟» بدانيد كه بت‌پرست شده‌ايد و اگر با دقت دنبالة نوشته را خوانديد و پيش خود گفتيد نگارنده مي‌خواهد به اين كلام مولاعلي عمل‌كند كه «قل‌الحق ولو كان عليك»، پس بدانيد كه هنوز موحديد.

ما با خواندن اين زيارت خاندان نبوت را در عرض(در رديف) خداوند قرارمي‌دهيم. چرا؟ چون هنگامي‌كه مي‌گوييم قربه الي‌الله؛ ما عملاً رسول خدا و ائمة اطهار را در طول(در راه رسيدن به) خداوند قرارداده‌ايم(صلوات شعبانيه: اللهم‌اجعله لي شفيعاً مشفعاً و طريقاً اليك مهيعاً) و به همة آنها نيز تقرب ‌جسته‌ايم. به قول مولانا: «چون كه صد آمد نود هم پيش ماست».

بنابراين وقتي كه به صد تقرب ‌مي‌جوييم، از نود، و هشتاد و گذركرده و به «او» يعني صد(نهايت = خدا) مي‌خواهيم نزدیک شويم. و اصولاً تا وقتي كه به خاندان نبوت نزديك نشويم نمي‌توانيم به خدا نزديك شويم؛ ولي هنگامي كه مي‌گوييم قربه الي‌الله و الي رسوله و ، خاندان نبوت را در عرض خداوند قرارداده و شرك‌ورزيده‌ايم.

در اين زيارت براي بار دوم آمده‌است: اول به خدا و سپس به شما تقرب مي‌جويم، هنگامي كه به خداوند تقرب مي‌جوييم، ديگر به پايين‌تر از خداوند معني ندارد كه نزديك‌شويم. هنگامي كه پلة آخر را نشانه رفته‌اي چه نيازي به بازگشت به پله‌هاي پايين‌تر؟ مگر آنكه آنان را از خداوند برتر و بالاتر بداني.
ممكن است عكس قضيه درست باشد: ‹اني اتقرب اليكم ثم الي‌الله› و آنان را وسيلة تقرب قراردهي چنانكه در زيارت روز جمعه مي‌خوانيم: اتقرب الي‌الله تعالي بك و بآل بيتك و انتظر ظهورك و 

جايگاه يكتاپرستان
قرآن كريم چه نيكو به آن عبارت مجعول(اتقرب الي‌الله ثم اليكم) پاسخ گفته‌است: فذلكم‌الله ربّكم‌الحق فماذا بعدالحق الاّالضّلال فانّي تصرفون(يونس: 32)
پس آن است ‹الله› شما، پروردگار شما كه حق است، پس چه چيزي پس از حق و بالاتر از حق وجوددارد جز گمراهي. پس به كجا رهسپاريد؟ (اي ‌ره‌گم‌كردگان).
        طرف اين آيه ما هستيم، به ما مي‌گويد كه با رفتار و گفتار ناشايست و نادانستة خود، كسي يا چيزي را بالاتر از خداوند ندانيم؛ حتي اگر آن، رسول خدا باشد. خداوند مي‌داند كه ما خورشيد و ماه، يا يك تكه چوب يا سنگ را چه در لفظ و چه در عمل، بالاتر از خداوند نمي‌دانيم، پس براي همين‌گونه گمراهي‌ها اين نوع آيات را ناز ل‌كرده‌است.
معلوم مي‌شود ما هنوز معناي بسياري از آنچه را كه مي‌خوانيم، نمي‌دانيم.

از سوي ديگر خداوند به رسول خود در آيات مختلف از جمله آية آخر سورة يونس مي‌فرمايد: «از آنچه به سوي تو وحي مي‌شود پيروي‌كن و پايداري‌كن تا اينكه حكم خدا فرارسد،‌ و او بهترين حكم‌كنندگان است».
        در اين آيه خداوند حتي به پيامبرش كه به او وحي مي‌كند مي‌گويد از وحي پيروي‌كن؛ اگر در شبهه‌ هستي صبركن تا حكم خداوند فرارسد. ولي ما به احكام قرآني كه از سوي بهترين حكم‌كنندگان صادرشده بي‌توجهي‌مي‌كنيم و به دنبال چيزهايي مي‌رويم كه به آنها يقين‌نداريم. خداوند در آيات ديگري نيز مي‌فرمايد:
از زبان يوسف: ان‌الحكم الاّ لله امر الاّتعبدوا الاّ ايّاه ذلك ‌الدين‌القيّم و لكنّ اكثرالنّاس لايعلمون(يوسف: 40)
از زبان يعقوب پدر يوسف: وما اغني عنكم منّ‌ الله من شيء ان‌الحكم الاّ لله عليه توكلت و عليه فليتوكّل‌المتوكّلون(يوسف: 67)

در آية اول يوسف به هم‌بندان خود كه مشرك نبوده‌اند، مي‌گويد: ‹حكم، تنها از آن خداست،‌ خداوند فرموده هيچكس را جز او نپرستيد. ديني پايدار است كه برپاية توحيد خالص بناشده‌باشد، ولي بيشتر مردم اين موضوع را درك نمي‌كنند›. آيا ما مطمئنيم كه جزء "بيشتر مردم" نيستيم؟
در آية دوم پدر يوسف به فرزندانش كه مشرك نبوده‌اند، مي‌گويد: ‹چيزي شما را از خدا بي‌نياز نمي‌سازد. همانا كه حكم تنها از آن خداست، بر او توكل‌كردم، و متوكلين بر او توكل‌مي‌كنند.

يعني ‹مقام توكل› به كسي نمي‌رسد جز آنكه آن را بيازمايد، با هر ديني و كيشي. بنابراين، ‹متوكّل› صفت ديگري ندارد و تنها يكتاپرستان واقعي به اين مقام مي‌رسند.

و نيز در ‹مناجات شعبانية› حضرت امير‌المؤمنين(ع) كه همة امامان نيز مي‌خوانده‌اند، به عبارت‌هايي توحيدي برمي‌خوريم كه آنها گفته‌اند تا ما يادبگيريم و خود آنها را جانشين خدا قرارندهيم. مسلّم است كه اين‌گونه دعاها و مناجات‌ها براي مشركين نيست،‌ بلكه براي ماست تا به شرك‌هاي كوچك و بزرگ دچار نشويم:
ان حرمتني فمن ذاالذي يرزقني و ان خذلتني فمن ذاالذي ينصرني
الهي ان عفوت فمن اولي منك بذلك
فقد جعلت‌الاقرار بالذنب اليك وسيلتي
و انا عبدك وابن عبدك قائم بين يديك متوسّل بكرمك

دقت‌كنيد و ببيند تفاوت از كجاست تا به كجا: ما وسيله را رسول خدا(ص) و اهل بيت مي‌دانيم؛ ولي خود ‹اهل بيت› به خدا مي‌گويند ما ‹اقرار به گناه› را وسيلة قرب تو قرارمي‌دهيم. آنها كه گناه نكرده‌اند، پس براي ما مي‌گويند. يا اينكه: من بندة تو و فرزند بندة تو هستم و از خود اختياري ندارم‌‌(خود را به تو واگذاشته‌ام) و كرم تو را ‹وسيله› قرارمي‌دهم.
چگونه كسي را وسيلة تقرب خدا قرار‌دهيم كه او خود را در برابر خدا بي‌اراده‌واختيار مي‌داند؟

        آية قرآن نيز چنين است:
يا ايهاالذين آمنوااتقواالله وابتغوا اليه‌الوسيله و جاهدوا في سبيله لعلكم تفلحون (مائده: 35)     
در اينجا نيز مي‌بينيم كه وسيلة قرب، بين تقوا، يعني ‹نهايت ايمان قلبي› و ‹كوشش در راه خدا› قرارگرفته‌است؛ و درست، جايگاهي را دارد كه معصوم فرمود: ‹اقرار به گناه›؛ يعني:
اول: تقوا، تصميم بر اينكه ديگر گناه نكنيم.
دوم: اقرار به گناهان گذشته تا دوباره به آنها بازگشت‌نكنيم، و اين مي‌شود «وسيله»، تا به اين وسيله، براي تقرب آمادگي‌پيداكنيم.
سوم: هنگامي كه آمادگي تقرّب را يافتيم، جهاد در راه خدا، به ‌دمي يا درمي يا قلمي يا قدمي، يعني عمل،‌ و نه سخن و عمل هم بدون نيت تقرب هباءمنثوراً است، هرچند جهاد در راه خدا باشد.

معناي «تولي و تبري» و ارتباط آن با «تقرب»:
تولي يعني دوست‌داشتن عترت رسول خدا(ص) و دوستدارانشان و تبري يعني دوري‌جستن از دشمنانشان و همة اينها براي خدا و نزديك‌شدن(تقرب) به اوست. 

 

خداوند در اين موارد چه مي‌گويد؟

سورة برائت: برائه من‌الله و رسوله الي‌الذين عاهدتم من‌المشركين(1) ان‌الله بري من‌المشركين و رسوله (3)
ترجمه:‌ دوري‌جستني از سوي خدا و رسولش نسبت به كساني از مشركين كه با آنان پيمان بستيد خدا و رسولش از مشركين دوري‌مي‌جويند(بيزارند).   

سورة بقره: الله ولي‌الذين آمنوا (257)        سورة آل عمران: الله ولي‌المؤمنين(68)

        از اين آيات نتيجه‌مي‌گيريم كه در قرآن كريم تبري از سوي خدا و رسولش نسبت به مشركين، و تولي باز از سوي خدا و رسولش نسبت به مؤمنين است و خدا و رسول در اين موارد جايگاه فاعلي دارند و نه مفعولي.

باز هم سورة برائت: و من الاعراب من يؤمن بالله واليوم الآخر و يتخذ ما ينفق قربات عندالله و صلوات‌الرسول الا انها قربه لهم سيدخلهم‌الله في رحمته ان‌الله غفور رحيم(99)
ترجمه: و از اعراب كساني به خدا و روز جزا ايمان مي‌آورند و آنچه را كه انفاق مي‌كنند، به عنوان تقرب نزد خدا و درودگفتن به رسول او مي‌گيرند. آگاه باشيد كه اين قربتي است براي آنان. به‌زودي خداوند آنان را در رحمت خود واردمي‌سازد. همانا كه خداوند آمرزندة مهربان است.
       
اين آيه حجت را بر همه تمام مي‌كند و انفاق(يعني يك كار عملي و از خود گذشتگي و نه فقط حرف‌زدن و ادعاكردن) را وسيلة تقرب نزد خدا(تنها نزد خدا) و تنها درود را براي پيامبر عظيم‌الشأن او اعلام‌كرده(حتي پيامبر اكرم را وسيلة قرب قرارنداده) و از اعراب باديه‌نشين و تازه مسلماني كه چيزي از اسلام نمي‌دانند، همين را به عنوان وسيلة قربت پذيرفته و به آنان قول دخول آنان در رحمت خود و آمرزش را مي‌دهد.

        براي آگاهي بيشتر از نظر قرآن‌كريم نسبت به «تقرب»، از آياتي كه پيرامون نوع قرباني‌كردن فرزندان آدم(ع) براي خداوند است، نيز برمي‌‌آيد كه تقرب فقط با كردار و نوع كردار است و نه به گفتار و پندار.

        پس بياييم به اين آيه گردن‌نهيم و مؤمن شويم تا خداوند وليّ ما باشد(1) و به غيرخدا تقرب نجوييم، هرچند آن ‹غيرخدا› رسول خدا باشد. زيرا رسول گرامي هم راضي به چنين تقربي نيست و نه نيازمند آن، كه اين روش مسيحيان است.
مسيحيان، كشيشان را وسيلة قربت قرارمي‌دهند و با اعتراف به گناه نزد آنان مي‌خواهند به خدا نزديك‌شوند. اين روش را خود كشيشان ابداع‌كرده‌اند. ولي ديديم كه اميرالمؤمنين اعتراف به گناه را تنها نزد خدا شايسته، و وسيلة تقرب  مي‌داند. و تاريخ شيعه گواه آن است كه ائمّة اطهار كسي را براي اعتراف به گناه نزد خود نپذيرفته‌، و هيچگاه خود را وسيلة قرب قرارنداده‌اند. پس ما بر چه مبنايي چنين مي‌كنيم؟

اشکال دوم: نیروی فوق الهی دشمنان!!
 لعن الله امه دفعتکم عن مقامکم و ازالتکم عن مراتبکم التی رتبکم الله فیها(لعنت خدا بر امتی که دفع کرد شما را از مقامتان و زدود شما را از مراتبی که خداوند به شما داده بود.)
اگر گوییم این زیارت ساختگی است سخن بیهوده ای نگفته ایم. کسانی که این زیارت را ساخته اند چون هدفشان ایجاد ترحم نسبت به خاندان رسول خدا سلام الله علیهم اجمعین بوده است( که آنان هیچگاه نیازی به ترحم نداشته و ندارند) فراموش کرده اند که با این جمله ها مقام و توانایی دشمنان آنان را برتر از خداوند قلمداد کرده اند. شاید هم فراموش نکرده اند بلکه پیش خود گفته اند با این جمله ها رگ غیرت شیعیان به جوش میآید و فکر درست و نادرست بودن جمله ها را نمیکنند. چنانکه نتیجه درستی از اندیشه خود نیز گرفته اند که ما همواره گواهش هستیم.

چرا و چگونه؟
نکته اول
-   آیا اهل بیت علیهم السلام مقام یا مرتبه و منزلتی واقعی یا بالفعل و دنیوی داشته اند؟ اگر داشته اند چه بوده است که دشمنانشان از آنها گرفته اند؟!!
-   آیا اهل بیت علیهم السلام مقام یا مرتبه و منزلتی حقیقی یا بالقوه و الهی داشته اند؟ اگر داشته اند چگونه کسانی میتوانند چنین مقامی را از آنان سلب کنند(بگیرند)؟
مسلم است که:
-   آنان مقامی دنیوی نداشته اند که کسی بتواند از آنان بستاند یا نستاند(جز امام علی علیه السلام که چند سالی مقامی واقعی یافت و تا لحظه شهادت کسی از او نگرفت).
-   آنان مقام و منزلتی حقیقی و بالقوه داشته اند که خداوند به آنها داده و چیزی را که خدا داده باشد چه کسی جز خداوند میتواند بازستاند؟
نکته دوم
ازاله یعنی زدودن. و در زبان فارسی و عربی این واژه برای چیزهای کثیف و زائد به کار میرود مانند ازاله مو و نجاست و معمولا برای نیکان و نیکویی این واژه کاربردی ندارد. بنابراین سازندگان این زیارت یا فکر نکرده اند که کسی را از مقامی ازاله نمیکنند بلکه خلع میکنند و به کارگیری این واژه توهین به خاندان نبوت است. یا اینکه باز هم خواسته اند رگ غیرت شیعیان را به جوش آورند. وانگهی که هر کسی هم توانایی خلع کس دیگری را ندارد جز آنکه از او بالاتر یا قویتر باشد. در این صورت با بیان این جمله ها به خاندان عصمت و طهارت توهین کرده و نیز به خداوند شرک ورزیده ایم که زبان این زیارت قائل به آن است و دشمنان آنان را بالاتر و تواناتر از خداوند به حساب آورده است.

نکته سوم- سازندگان این زیارت به جای واژه طایفه و قوم که معنای گروه را میدهد واژه امت را به کاربرده اند که نشان میدهد آنان نه تنها در توانایی دشمنان اهل بیت بلکه در شمار آنان نیز غلو کرده اند.  

نکته چهارم- این زیارت مربوط به امام حسین(ع) است ولی جمله ها به یکباره رنگ اهل بیت میگیرند. و مصیبت امام حسین را که بانی آن طبق تاریخ وقایع عاشورا عبیدالله بن زیاد و مجریان آن شمر و عمر سعد لعنه الله علیهم اجمعین است  به دیگران وصل میکنند. گویی زمان عقده گشایی فرا رسیده است.
چرا ما کینه صحابه رسول خدا را به دل داریم ولی مولا علی نداشته است؟ اگر ایشان کینه خلفا را در دل داشت نام دو تن از فرزندان خود را ابوبکر و عثمان نمیگذاشت (که در واقعه کربلا در کنار برادرشان شهید شدند.) و فرزندان خلفا (محمدبن ابی بکر و عبدالله بن عمر) دوستان امام حسن و امام حسین نبودند.

تاریخ وقایع عاشورا را اگر بخوانیم و اندیشه کنیم بر باطل بودن بسیاری از عقاید خود پی خواهیم برد. پس ما چگونه شیعه علی هستیم که او کینه آنها را نه تنها در دل نداشته بلکه در عمل هم برای ما!! ثابت کرده که نداشته است ولی ما کینه آنان را در دل داریم و به آن عمل میکنیم. چگونه کسی که کینه عمربن الخطاب را در دل دارد می آید و مشاور او میشود!!؟ به گونه ای که به قول خود شیعیان پس از مشورت دادن عمر میگوید "اگر علی نبود عمر هلاک میشد". این نشان از آن دارد که او شخص منصفی هم بوده که در حالی که بر سریر قدرت نشسته به توانایی علی و ناتوانی خود اعتراف میکرده است. این را هم باید دانست که علی مرد حق است و هیچگاه منافقانه و ریاکارانه عمل نمیکند که بخواهیم این گونه کارهای او را توجیه کنیم.
پس:  برخی آگاهانه یا ناآگاهانه پیرو سیاست پیر استعمار(انگلیس) هستند و نان تفرقه افکنی را میخورند چون فکر میکنند نان دیگری برای آنان نیست.

منشأ زيارت
ممكن است گفته‌شود كه اين زيارت از خود ائمة معصومين واردشده. بحثي نيست؛ مي‌توان در اين زمينه تحقيق و كندوكاو صورت‌گيرد. ولي مي‌توان از هم‌اكنون گفت كه اگر زيارت معروفة عاشورا از معصوم رسيده باشد(به نوشتة مفاتيح از امام محمد باقر، ولي نه به صورتي كه مثلاً در مورد زيارت امام حسين در روز عرفه آمده و نقل‌قول مستقيم است؛ بلكه به‌گونه‌اي غيرمستقيم) بخشهایی که نقد شد و برخی بخشها که جای نقدشان اینجا نیست يقيناً از معصوم نيست كه دامان معصومين از اين گونه كژي‌ها و شرك‌ها پاك است.
تنها ما شیعیان ظاهری آنان هستيم كه يا از آنان خيلي عقب مي‌افتيم و يا از آنها جلومي‌زنيم؛ كه امام معصوم فرمود شيعه ما نه از ما عقب مي‌افتد و نه از ما پيشي‌مي‌گيرد. و نيز در ‹صلوات شعبانيه› که امامان شیعه از امام سجاد به بعد همه میخوانده اند تا به شیعیان بگویند آنچنان نشوید که اکنون شده ایم مي‌خوانيم: المتقدم لهم مارق والمتأخر عنهم زاهق واللازم لهم لاحق(‌پيشي‌گيرنده از آنان خارج از دين است؛ و پس‌مانده از آنان در هلاكت است؛ و همراه آنان به آنان مي‌پيوندد.)

 

چاره چيست؟

چگونه مي‌توانيم هم از ثواب زيارت عاشورا بي‌بهره نباشيم و هم شرك نورزيده‌باشيم؟
پاسخ آن است كه زيارت عاشوراي غيرمعروفه را كه در ثواب، برابر و هم‌ارز معروفه، و آسان‌تر از آن، و بي‌اشكال است، بخوانيم. براي اطمينان خاطر و آگاهي بيشتر به توضيح‌هايي كه در مفاتيح‌الجنان پيش از زيارت عاشوراي غيرمعروفه آمده‌است، رجوع‌كنيد.
در زيارت عاشوراي غيرمعروفه، چيزي ‌اغراق‌آميز و با افراط ‌وتفريط بيان‌ نشده، و هيچيك از اشكالاتي كه بر معروفة آن وارد است، بر غيرمعروفه وارد نيست. اين زيارت ممكن‌است از معصوم واردشده‌باشد.
وجود زيارت عاشوراي غيرمعروفه، گمان ما را نسبت به ساختگی بودن معروفه آن توسط ‹متقدمين لهم مارق› به یقین نزدیک مي‌كند. در اين زمينه دو استناد مي‌آوريم؛ يكي كلي مربوط به ‹متقدمين لهم مارق›(يا غلوكنندگان در امور شيعه) و استنادي ديگر از خود مفاتيح‌الجنان، كه مربوط به داستان ‹سيد رشتي› است، و براي تشويق به خواندن زيارت عاشورا از آن استفاده مي‌شود. در زير به آنها مي‌پردازيم:

 

الف ـ دكتر ‹مجيد معارف› در كتاب ارزشمند خود(2) آورده‌است: 

«به گفتة دانشمندان علم كلام، اصول اعتقادي غلات(جمع غلو يا از حدتجاوزكننده) را مي‌توان در موارد زير خلاصه‌كرد:

1.           الوهيت رهبر يا امام با اعتقاد به حلول جوهر نوراني الهي در امام يا رهبر

2. بداء 3. تشبيه 4. رجعت 5. تناسخ.

ضمناً اين گروه بعضاً به تحريف قرآن معتقدبوده و قرآن موجود را حجّت نمي‌دانسته‌اند. علاوه بر اين عقايد، غلات به دو مطلب ديگر نيز معتقدبوده و در مورد آنها بيش از حد پافشاري‌مي‌كرده‌اند، آن دو عبارتند از: علم غيب مطلق براي امام، و ديگر توانايي ايشان در تقسيم ارزاق و تعيين آجال بندگان آنان معتقدبودند كه معرفت يا محبت امام(ع) از انجام تكليف (شرعي) كفايت‌مي‌كند.

غلات از رهگذر غلو در شؤنات امامان و رهبران خود و عقايدي چون تشبيه و تناسخ، به تخريب عقايد پرداخته، و با اصل دين بازي‌مي‌كردند هشام‌بن حكم گويد از امام صادق شنيدم كه فرمود: ‹مغيره‌بن سعيد به‌طور عمد به پدرم دروغ‌بست. او كتب شاگردان خود را مي‌گرفت و شاگردان او با شاگردان پدرم اختلاط‌داشتند بنابراين آنچه از غلو در كتب و آثار شاگردان پدرم راه يافته‌است، همه از مجعولات مغيره‌بن‌سعيد است بسياري از آثار غلات توسط كارشناسان حديث شناسايي و دورريخته‌شده، اما هنوز آثار غلات كم‌وبيش در لابه‌لاي كتب حديث وجوددارد. با ملاحظة اين كتب، روشن مي‌گردد كه غلات، بيشتر در رشته‌هاي زير به جعل حديث اقدام‌كرده‌اند:
ـ فضائل ائمه: بخصوص طرح علم غيب، كارگزاري و دخالت در خلقت و انتساب برخي از معجزات و كرامات به آن بزرگواران.
ـ مسائل قرآني بخصوص: ادعاي تحريف و اسقاط آيات مربوط به ائمه، عدم حجيت قرآن موجود، تطبيق آيات با امامان و فضايل مبالغه‌آميز در قرائت سور.
ـ مسائل طبي،‌ شامل: شناخت امراض و بيان خواص خوراكي‌ها، داروها، و مسائل بهداشتي.
ـ مسائل اخلاقي، عبادي و ذكر ثواب‌هاي مبالغه‌آميز جهت كارهاي كوچك.
ـ مسائل كلامي و فلسفي از جمله: مسألة تشبيه، حلول و اتحاد روح، تناسخ،‌ و
امام صادق فرمود: ‹جوان‌هاي خود را از فتنة غلات برحذرداريد كه آنان را منحرف‌نكنند. غلات بدترين مخلوقات خداوندند. با دعاوي خود، بزرگي خدا را كوچك‌كرده و براي بندگان او ادعاي ربوبيت مي‌كنند مطابق قرائن ديگر، آن دو بزرگوار(صادقين: امام محمدباقر و امام جعفر صادق) خاطرنشان‌كرده‌اند كه غلات از جملة دروغگويان، جاعلان حديث و تحريف‌گران قرآن مي‌باشند.
        بخش ديگري از فعاليت‌هاي صادقين عبارت از تكذيب عقايد غلات و تصحيح عقايد شيعيان مي‌باشد. در اين مورد خصوصاً تلاش‌هاي امام صادق(ع) بسيار چشمگيربوده‌است، زيرا در زمان آن حضرت دامنة تبليعات غلات توسعه‌يافته و گروه زيادي در كوفه تحت تأثير آنان قرارگرفته بودند.
ضمناً وجود تقيه ـ در اغلب برخوردهاي اجتماعي ـ موجب‌شده‌بود تا غلات شيعه‌ ادعاكنند كه امام(ع) آنها را ظاهراً محكوم‌ساخته، ولي باطناً به آنان خوشبين است و طبعاً اين طرز تلقي، مشكل امام(ع) را در رابطه با جريان غلات در جامعة شيعه دوچندان كرده‌بود.
        در روايتي آمده‌است كه ‹سدير صيرفي› نزد امام صادق(ع) آمد و گفت: «قربانت‌گردم، شيعيانتان دربارة شما دچار اختلاف‌نظرشده، و در آن اصرارمي‌ورزند. گروهي گويند هرخبري كه امام براي هدايت مردم به آن احتياج‌دارد به گوشش گفته‌مي‌شود؛ و برخي مي‌گويند به او وحي‌مي‌شود. عده‌اي مي‌گويند به قلبش الهام مي‌گردد، و گروه ديگر معتقدند او در خواب مي‌بيند؛ و بالاخره بعضي مي‌گويند او از روي نوشته‌هاي پدرانش فتوامي‌دهد. كدام‌يك از اين نظرات صحيح است؟ امام فرمود: هيچ‌يك از اين سخنان صحيح نيست. اي ‹سدير› ما حجت‌هاي خدا و امناي او بر بندگانش هستيم و حلال و حرام او را از كتاب خدا مي‌گيريم».

ب ـ در حكايت سيد احمد رشتي يعني بازرگاني كه قصدحج‌كرده‌است، مي‌خوانيم كه 5/2 تا 3 ساعت مانده بود به صبح، همراه قافله، از محلي در تركيه امروزي براي ادامة سفر حركت مي‌كند. پس از طي سه‌ربع فرسنگ(چهارونيم كيلومتر)، هوا بد مي‌شود و از قافله عقب‌مي‌ماند. به تفكر مي‌نشيند و در نهايت تصميم‌مي‌گيرد كه به مبدأ بازگردد و با امكانات بهتر به سفر ادامه‌‌دهد.
يك مرتبه باغي را مي‌بيند و شخصي كه با بيل خود، مشغول رسيدگي به باغ است. او جلو مي‌آيد و به زبان فارسي از حال او مي‌‌پرسد، و او وضعيت خود را بازمي‌گويد. آن شخص او را توصيه به خواندن نافله مي‌كند، او شروع به خواندن مي‌كند. پس از مدتي مرد باغبان بازمي‌گردد و چون مي‌بيند مسافر هنوز آنجاست، وي را توصيه به خواندن ‹زيارت جامعه› مي‌كند. پس از مدتي باز مي‌گردد و چون هنوز مشكلش را حل‌نشده مي‌يابد، او را توصيه به خواندن زيارت عاشورا مي‌كند.
بار سوم كه مي‌بيند هنوز آنجاست، او را با خود مي‌برد و در راه با سه بار تأكيد به او و به شيعيان، مي‌فرمايند كه اين سه(نافله، زيارت جامعه و زيارت عاشورا) را انجام دهند. دست آخر آن شخص(اين حكايت در وصف ديدار با امام زمان عليه آلاف‌التحيه و‌السلام است.) او را به قافله مي‌رساند، در حالي‌كه تازه فجر طلوع‌كرده و همراهانش در حال وضوگرفتن بودند.

اگر این حكايت را با دقت بررسی كنيم متوجه میشویم که راه‌گم‌كرده، نمي‌توانسته زيارت عاشوراي معروفه را با آن طول و تفصيل خوانده‌ باشد، و آنچه پيش از اين از خواندن زيارت عاشورا معمول بوده، همان زيارت عاشوراي غيرمعروفه بوده‌است.

جالب اينجاست كه از همين حكايت مشخص مي‌شود كه ما شيعيان از دشمني بي‌رويه نسبت به اهل تسنن(به اصطلاح از بغض معاويه و نه از حب علي)، حتي به سخن امام زمان خود نيز توجه‌نمي‌كنيم و مانند موارد ديگر يا از ائمه اطهار جلومي‌زنيم و يا عقب‌مي‌افتيم:

مگر امام زمان به آن مرد سه چيز را توصيه نكرد؟ پس چرا به اولين دستور(نماز نافله) بي‌توجهيم، به دومين دستور(زيارت جامعه) كم‌توجهيم،‌ و به سومين دستور(زيارت عاشورا) بيش‌ از حد توجه مي‌كنيم؟
آيا دليلش جز اين است كه به نماز نافله بي‌توجهيم، زيرا كه اهل تسنن به آن بسيار پاي‌بندند، و به زيارت عاشورا بسيار پاي‌بنديم چون اهل تسنن آن را شرک آلود میدانند؟ مگر نخوانده‌ايم كه حضرت زينب سلام‌الله عليها در تمام دوران فاجعة‌ كربلا حتي يكي از نمازهاي نافلة خود را ترك‌نكرد؟ پس چرا علمای شیعه اهميت آن را گوشزد نمي‌كنند؟
برعكس، هنگامي‌كه به حج مي‌رويم، مي‌بينيم كه اهل تسنن كاري را مي‌كنند كه حضرت زينب مي‌كرد؛‌ يعني حتي دم در مغازه و حتي كنار بساط خود از نافله غافل نمي‌مانند!!

دين، بازيچة دست سودجويان

در طول تاريخ، دين همواره بازيچة دست سودجويان قرارگرفته‌است. هركس كه در دين تغييري ايجادكند، چه غلوكنندگان باشند، چه علي‌اللهيان باشند، چه دولت‌هاي  انگليس و روس و دين‌سازي‌شان باشد و چه هرگروه خودي و غيرخودي ديگري، تنها براي سود شخصي است كه با دين خدا و مردم بازي مي‌كند، و تنها راه مبارزه با آنان، كه در همة عصرها و نسل‌ها يافت‌مي‌شوند، اين است كه آگاهي مردم را نسبت به ترفندهاي آنان بيشتر كنيم؛ همچون صادقين سلام‌الله عليهما كه ديديم شيوة آن دو بزرگوار را.
آري بايد هشيارباشيم. با خواندن خبر پول‌ساز زير، نظر شما خوانندة عزيز نسبت به پيشنهاد ارائه‌شده مبني بر جايگزين‌كردن زيارت عاشوراي غيرمعروفه، به‌جاي معروفة آن، چه‌خواهدبود؟

زيارت عاشورا پرتيراژترين كتاب هفته شد.
زيارت عاشورا از انتشارات ناس در 300 هزار نسخه منتشرشد،‌ كه بيشترين شمارگان را داشت. (3) آيا فكرمي‌كنيد با اين گونه بازارهاي داغ و خوان‌هاي گسترده،‌ حرف حق مي‌تواند بر كرسي نشيند؟ خود اين نگارنده كه فكر نمي‌كند و تنها از روی احساس وظیفه این نوشته را نوشته است‌ و منتظر امام زمان مي‌ماند تا خود، حرف حق و خود حق را بر كرسي نشاند.


بازگشت‌ها:
(1)      در اين زمينه به گفتار ‹الله وليّ‌المؤمنين› بازگشت ‌شود.
(2)      ‹تاريخ عمومي حديث›، خلاصه‌اي از صص 292 تا 299
 (3) روزنامة شرق 19/6/83 ص 20