Saturday, December 22, 2012

دفاع از توحید(با نقدی بر زیارت عاشورا)


دفاع از توحید 
با
نقدی بر زیارت عاشورا
نوشته: احمد شماع‌زاده

مقدمه
به هنگام سفر حج، مي‌ديدم كه وهّابي‌ها با كتاب ‹مفاتيح‌الجنان› و بويژه ‹زيارت عاشورا› مخالفند؛ و فكرمي‌كردم به دليل لعن‌هاي موجود در آن است. در يك مورد هم كه به ما ايرانيان گفتند شما مشرك هستيد، حسابي با آنها در افتادم كه كم مانده‌بود با يكديگر گلاويز شويم؛ و نمي‌دانستم چرا به ما مشرك مي‌گويند و تصورم بر اين بود كه ما به زيارت بارگاه امامان مي‌رويم و يا روي مهر سجده‌مي‌كنيم. 
پس از بازگشت، روزي مشغول خواندن زيارت عاشورا(طبق معمول نوع معروفة آن) بودم كه متوجه‌ جمله‌هايي شدم كه در طول زندگي، همواره خوانده‌بودم ولی هیچگاه متوجه بار منفي آنها نشده‌بودم. این جمله ها دو اشکال اساسی دارند که هر دو اشکال به گونه ای است که اگر کسی آگاهانه بیان کند به خداوند شرک ورزیده است. اشکال اول مربوط به نیت قربت و دیگری قائل شدن به نیرویی فوق الهی برای دشمنان خاندان رسالت است:


اشکال اول: قربه الی الله در زیارت عاشورا

اين جمله‌ها علناً خاندان نبوت را در عرض خداوند قرارمي‌دهند: 

يا ابا عبدالله اني اتقرب الي‌الله و الي رسوله و الي فاطمه و الي‌الحسن و اليك بموالاتك و بالبرائه ممن اسس اساس ذلك و بني عليه بنيانه و جري في ظلمه و جوره عليكم و علي اشياعكم برئت الي‌الله و اليكم منهم و اتقرب الي‌الله ثم اليكم بموالاتكم.

بگذريم از اينكه اين جمله‌ها از نظر دستور زبان ايراد دارند؛ زيرا مخاطب امام حسين(ع) است ولي به‌يكباره مخاطبين، خاندان نبوت مي‌شوند، در اين جمله‌ها سه موضوع «تقرب، تولي و تبري» گنجانده‌شده‌است.
ما نماز مي‌خوانيم، روزه مي‌گيريم، حج مي‌رويم، و همه فروع دين را به نيت «قربه الي‌الله» انجام مي‌دهيم؛ كه اگر غير از این باشد عبادتمان باطل است. چگونه است هنگامي‌كه به «تولي و تبري» مي‌رسيم، كه خود نیز جزء فروع دين قرارش‌داده‌ايم، مي‌شود قربه الي‌الله ثم الي غيرالله؟

        از سوي ديگر خداوند در قرآن و نمازهاي‌مان تأكيدمي‌كند كه محمد(ص) و مسيح(ع) و همه بندة خدايند. چرا خداوند ما را وادار مي‌كند كه نه بار در شبانه‌روز در نمازهايمان تكراركنيم كه محمد(ص) بنده و رسول اوست؛ و اول هم بنده را مي‌آورد و پس از آن رسول را؟
براي اينكه مانند بت‌پرستان، خرده‌خرده رسول خدا را جانشين خدا نكنيم. بت‌پرستان از اول نيامدند چيزي بتراشند و بگويند اين خداي ماست و ما آن را مي‌پرستيم؛‌ بلكه چون براي آنان دشوار بود خدايي را كه با چشم سر نمي‌بينند، بپرستند؛ چيزي را سمبل - واسطه و وسیله قراردادند براي ارتباط با خدا، تا او را بهتر عبادت كنند؛ ولي با گذشت زمان و گذر روزگار خرده‌خرده اين سمبل و وسیله ارتباط سرنوشتش آن‌گونه شد كه مي‌دانيم. سرنوشت ما شيعيان نيز دارد همان‌گونه‌ مي‌شود، که در بسیاری گاهها نيز شده‌است.

اگر مي‌خواهيد بدانيد كه گرفتار شرك ‌شده‌ايد يا نه، ببينيد با خواندن اين نوشته چه حالي پيدامي‌كنيد. اگر به شما برخورد و گفتيد «اين لاطائلات چيست؟» بدانيد كه بت‌پرست شده‌ايد و اگر با دقت دنبالة نوشته را خوانديد و پيش خود گفتيد نگارنده مي‌خواهد به اين كلام مولاعلي عمل‌كند كه «قل‌الحق ولو كان عليك»، پس بدانيد كه هنوز موحديد.

ما با خواندن اين زيارت خاندان نبوت را در عرض(در رديف) خداوند قرارمي‌دهيم. چرا؟ چون هنگامي‌كه مي‌گوييم قربه الي‌الله؛ ما عملاً رسول خدا و ائمة اطهار را در طول(در راه رسيدن به) خداوند قرارداده‌ايم(صلوات شعبانيه: اللهم‌اجعله لي شفيعاً مشفعاً و طريقاً اليك مهيعاً) و به همة آنها نيز تقرب ‌جسته‌ايم. به قول مولانا: «چون كه صد آمد نود هم پيش ماست».

بنابراين وقتي كه به صد تقرب ‌مي‌جوييم، از نود، و هشتاد و گذركرده و به «او» يعني صد(نهايت = خدا) مي‌خواهيم نزدیک شويم. و اصولاً تا وقتي كه به خاندان نبوت نزديك نشويم نمي‌توانيم به خدا نزديك شويم؛ ولي هنگامي كه مي‌گوييم قربه الي‌الله و الي رسوله و ، خاندان نبوت را در عرض خداوند قرارداده و شرك‌ورزيده‌ايم.

در اين زيارت براي بار دوم آمده‌است: اول به خدا و سپس به شما تقرب مي‌جويم، هنگامي كه به خداوند تقرب مي‌جوييم، ديگر به پايين‌تر از خداوند معني ندارد كه نزديك‌شويم. هنگامي كه پلة آخر را نشانه رفته‌اي چه نيازي به بازگشت به پله‌هاي پايين‌تر؟ مگر آنكه آنان را از خداوند برتر و بالاتر بداني.
ممكن است عكس قضيه درست باشد: ‹اني اتقرب اليكم ثم الي‌الله› و آنان را وسيلة تقرب قراردهي چنانكه در زيارت روز جمعه مي‌خوانيم: اتقرب الي‌الله تعالي بك و بآل بيتك و انتظر ظهورك و 

جايگاه يكتاپرستان
قرآن كريم چه نيكو به آن عبارت مجعول(اتقرب الي‌الله ثم اليكم) پاسخ گفته‌است: فذلكم‌الله ربّكم‌الحق فماذا بعدالحق الاّالضّلال فانّي تصرفون(يونس: 32)
پس آن است ‹الله› شما، پروردگار شما كه حق است، پس چه چيزي پس از حق و بالاتر از حق وجوددارد جز گمراهي. پس به كجا رهسپاريد؟ (اي ‌ره‌گم‌كردگان).
        طرف اين آيه ما هستيم، به ما مي‌گويد كه با رفتار و گفتار ناشايست و نادانستة خود، كسي يا چيزي را بالاتر از خداوند ندانيم؛ حتي اگر آن، رسول خدا باشد. خداوند مي‌داند كه ما خورشيد و ماه، يا يك تكه چوب يا سنگ را چه در لفظ و چه در عمل، بالاتر از خداوند نمي‌دانيم، پس براي همين‌گونه گمراهي‌ها اين نوع آيات را ناز ل‌كرده‌است.
معلوم مي‌شود ما هنوز معناي بسياري از آنچه را كه مي‌خوانيم، نمي‌دانيم.

از سوي ديگر خداوند به رسول خود در آيات مختلف از جمله آية آخر سورة يونس مي‌فرمايد: «از آنچه به سوي تو وحي مي‌شود پيروي‌كن و پايداري‌كن تا اينكه حكم خدا فرارسد،‌ و او بهترين حكم‌كنندگان است».
        در اين آيه خداوند حتي به پيامبرش كه به او وحي مي‌كند مي‌گويد از وحي پيروي‌كن؛ اگر در شبهه‌ هستي صبركن تا حكم خداوند فرارسد. ولي ما به احكام قرآني كه از سوي بهترين حكم‌كنندگان صادرشده بي‌توجهي‌مي‌كنيم و به دنبال چيزهايي مي‌رويم كه به آنها يقين‌نداريم. خداوند در آيات ديگري نيز مي‌فرمايد:
از زبان يوسف: ان‌الحكم الاّ لله امر الاّتعبدوا الاّ ايّاه ذلك ‌الدين‌القيّم و لكنّ اكثرالنّاس لايعلمون(يوسف: 40)
از زبان يعقوب پدر يوسف: وما اغني عنكم منّ‌ الله من شيء ان‌الحكم الاّ لله عليه توكلت و عليه فليتوكّل‌المتوكّلون(يوسف: 67)

در آية اول يوسف به هم‌بندان خود كه مشرك نبوده‌اند، مي‌گويد: ‹حكم، تنها از آن خداست،‌ خداوند فرموده هيچكس را جز او نپرستيد. ديني پايدار است كه برپاية توحيد خالص بناشده‌باشد، ولي بيشتر مردم اين موضوع را درك نمي‌كنند›. آيا ما مطمئنيم كه جزء "بيشتر مردم" نيستيم؟
در آية دوم پدر يوسف به فرزندانش كه مشرك نبوده‌اند، مي‌گويد: ‹چيزي شما را از خدا بي‌نياز نمي‌سازد. همانا كه حكم تنها از آن خداست، بر او توكل‌كردم، و متوكلين بر او توكل‌مي‌كنند.

يعني ‹مقام توكل› به كسي نمي‌رسد جز آنكه آن را بيازمايد، با هر ديني و كيشي. بنابراين، ‹متوكّل› صفت ديگري ندارد و تنها يكتاپرستان واقعي به اين مقام مي‌رسند.

و نيز در ‹مناجات شعبانية› حضرت امير‌المؤمنين(ع) كه همة امامان نيز مي‌خوانده‌اند، به عبارت‌هايي توحيدي برمي‌خوريم كه آنها گفته‌اند تا ما يادبگيريم و خود آنها را جانشين خدا قرارندهيم. مسلّم است كه اين‌گونه دعاها و مناجات‌ها براي مشركين نيست،‌ بلكه براي ماست تا به شرك‌هاي كوچك و بزرگ دچار نشويم:
ان حرمتني فمن ذاالذي يرزقني و ان خذلتني فمن ذاالذي ينصرني
الهي ان عفوت فمن اولي منك بذلك
فقد جعلت‌الاقرار بالذنب اليك وسيلتي
و انا عبدك وابن عبدك قائم بين يديك متوسّل بكرمك

دقت‌كنيد و ببيند تفاوت از كجاست تا به كجا: ما وسيله را رسول خدا(ص) و اهل بيت مي‌دانيم؛ ولي خود ‹اهل بيت› به خدا مي‌گويند ما ‹اقرار به گناه› را وسيلة قرب تو قرارمي‌دهيم. آنها كه گناه نكرده‌اند، پس براي ما مي‌گويند. يا اينكه: من بندة تو و فرزند بندة تو هستم و از خود اختياري ندارم‌‌(خود را به تو واگذاشته‌ام) و كرم تو را ‹وسيله› قرارمي‌دهم.
چگونه كسي را وسيلة تقرب خدا قرار‌دهيم كه او خود را در برابر خدا بي‌اراده‌واختيار مي‌داند؟

        آية قرآن نيز چنين است:
يا ايهاالذين آمنوااتقواالله وابتغوا اليه‌الوسيله و جاهدوا في سبيله لعلكم تفلحون (مائده: 35)     
در اينجا نيز مي‌بينيم كه وسيلة قرب، بين تقوا، يعني ‹نهايت ايمان قلبي› و ‹كوشش در راه خدا› قرارگرفته‌است؛ و درست، جايگاهي را دارد كه معصوم فرمود: ‹اقرار به گناه›؛ يعني:
اول: تقوا، تصميم بر اينكه ديگر گناه نكنيم.
دوم: اقرار به گناهان گذشته تا دوباره به آنها بازگشت‌نكنيم، و اين مي‌شود «وسيله»، تا به اين وسيله، براي تقرب آمادگي‌پيداكنيم.
سوم: هنگامي كه آمادگي تقرّب را يافتيم، جهاد در راه خدا، به ‌دمي يا درمي يا قلمي يا قدمي، يعني عمل،‌ و نه سخن و عمل هم بدون نيت تقرب هباءمنثوراً است، هرچند جهاد در راه خدا باشد.

معناي «تولي و تبري» و ارتباط آن با «تقرب»:
تولي يعني دوست‌داشتن عترت رسول خدا(ص) و دوستدارانشان و تبري يعني دوري‌جستن از دشمنانشان و همة اينها براي خدا و نزديك‌شدن(تقرب) به اوست. 

 

خداوند در اين موارد چه مي‌گويد؟

سورة برائت: برائه من‌الله و رسوله الي‌الذين عاهدتم من‌المشركين(1) ان‌الله بري من‌المشركين و رسوله (3)
ترجمه:‌ دوري‌جستني از سوي خدا و رسولش نسبت به كساني از مشركين كه با آنان پيمان بستيد خدا و رسولش از مشركين دوري‌مي‌جويند(بيزارند).   

سورة بقره: الله ولي‌الذين آمنوا (257)        سورة آل عمران: الله ولي‌المؤمنين(68)

        از اين آيات نتيجه‌مي‌گيريم كه در قرآن كريم تبري از سوي خدا و رسولش نسبت به مشركين، و تولي باز از سوي خدا و رسولش نسبت به مؤمنين است و خدا و رسول در اين موارد جايگاه فاعلي دارند و نه مفعولي.

باز هم سورة برائت: و من الاعراب من يؤمن بالله واليوم الآخر و يتخذ ما ينفق قربات عندالله و صلوات‌الرسول الا انها قربه لهم سيدخلهم‌الله في رحمته ان‌الله غفور رحيم(99)
ترجمه: و از اعراب كساني به خدا و روز جزا ايمان مي‌آورند و آنچه را كه انفاق مي‌كنند، به عنوان تقرب نزد خدا و درودگفتن به رسول او مي‌گيرند. آگاه باشيد كه اين قربتي است براي آنان. به‌زودي خداوند آنان را در رحمت خود واردمي‌سازد. همانا كه خداوند آمرزندة مهربان است.
       
اين آيه حجت را بر همه تمام مي‌كند و انفاق(يعني يك كار عملي و از خود گذشتگي و نه فقط حرف‌زدن و ادعاكردن) را وسيلة تقرب نزد خدا(تنها نزد خدا) و تنها درود را براي پيامبر عظيم‌الشأن او اعلام‌كرده(حتي پيامبر اكرم را وسيلة قرب قرارنداده) و از اعراب باديه‌نشين و تازه مسلماني كه چيزي از اسلام نمي‌دانند، همين را به عنوان وسيلة قربت پذيرفته و به آنان قول دخول آنان در رحمت خود و آمرزش را مي‌دهد.

        براي آگاهي بيشتر از نظر قرآن‌كريم نسبت به «تقرب»، از آياتي كه پيرامون نوع قرباني‌كردن فرزندان آدم(ع) براي خداوند است، نيز برمي‌‌آيد كه تقرب فقط با كردار و نوع كردار است و نه به گفتار و پندار.

        پس بياييم به اين آيه گردن‌نهيم و مؤمن شويم تا خداوند وليّ ما باشد(1) و به غيرخدا تقرب نجوييم، هرچند آن ‹غيرخدا› رسول خدا باشد. زيرا رسول گرامي هم راضي به چنين تقربي نيست و نه نيازمند آن، كه اين روش مسيحيان است.
مسيحيان، كشيشان را وسيلة قربت قرارمي‌دهند و با اعتراف به گناه نزد آنان مي‌خواهند به خدا نزديك‌شوند. اين روش را خود كشيشان ابداع‌كرده‌اند. ولي ديديم كه اميرالمؤمنين اعتراف به گناه را تنها نزد خدا شايسته، و وسيلة تقرب  مي‌داند. و تاريخ شيعه گواه آن است كه ائمّة اطهار كسي را براي اعتراف به گناه نزد خود نپذيرفته‌، و هيچگاه خود را وسيلة قرب قرارنداده‌اند. پس ما بر چه مبنايي چنين مي‌كنيم؟

اشکال دوم: نیروی فوق الهی دشمنان!!
 لعن الله امه دفعتکم عن مقامکم و ازالتکم عن مراتبکم التی رتبکم الله فیها(لعنت خدا بر امتی که دفع کرد شما را از مقامتان و زدود شما را از مراتبی که خداوند به شما داده بود.)
اگر گوییم این زیارت ساختگی است سخن بیهوده ای نگفته ایم. کسانی که این زیارت را ساخته اند چون هدفشان ایجاد ترحم نسبت به خاندان رسول خدا سلام الله علیهم اجمعین بوده است( که آنان هیچگاه نیازی به ترحم نداشته و ندارند) فراموش کرده اند که با این جمله ها مقام و توانایی دشمنان آنان را برتر از خداوند قلمداد کرده اند. شاید هم فراموش نکرده اند بلکه پیش خود گفته اند با این جمله ها رگ غیرت شیعیان به جوش میآید و فکر درست و نادرست بودن جمله ها را نمیکنند. چنانکه نتیجه درستی از اندیشه خود نیز گرفته اند که ما همواره گواهش هستیم.

چرا و چگونه؟
نکته اول
-   آیا اهل بیت علیهم السلام مقام یا مرتبه و منزلتی واقعی یا بالفعل و دنیوی داشته اند؟ اگر داشته اند چه بوده است که دشمنانشان از آنها گرفته اند؟!!
-   آیا اهل بیت علیهم السلام مقام یا مرتبه و منزلتی حقیقی یا بالقوه و الهی داشته اند؟ اگر داشته اند چگونه کسانی میتوانند چنین مقامی را از آنان سلب کنند(بگیرند)؟
مسلم است که:
-   آنان مقامی دنیوی نداشته اند که کسی بتواند از آنان بستاند یا نستاند(جز امام علی علیه السلام که چند سالی مقامی واقعی یافت و تا لحظه شهادت کسی از او نگرفت).
-   آنان مقام و منزلتی حقیقی و بالقوه داشته اند که خداوند به آنها داده و چیزی را که خدا داده باشد چه کسی جز خداوند میتواند بازستاند؟
نکته دوم
ازاله یعنی زدودن. و در زبان فارسی و عربی این واژه برای چیزهای کثیف و زائد به کار میرود مانند ازاله مو و نجاست و معمولا برای نیکان و نیکویی این واژه کاربردی ندارد. بنابراین سازندگان این زیارت یا فکر نکرده اند که کسی را از مقامی ازاله نمیکنند بلکه خلع میکنند و به کارگیری این واژه توهین به خاندان نبوت است. یا اینکه باز هم خواسته اند رگ غیرت شیعیان را به جوش آورند. وانگهی که هر کسی هم توانایی خلع کس دیگری را ندارد جز آنکه از او بالاتر یا قویتر باشد. در این صورت با بیان این جمله ها به خاندان عصمت و طهارت توهین کرده و نیز به خداوند شرک ورزیده ایم که زبان این زیارت قائل به آن است و دشمنان آنان را بالاتر و تواناتر از خداوند به حساب آورده است.

نکته سوم- سازندگان این زیارت به جای واژه طایفه و قوم که معنای گروه را میدهد واژه امت را به کاربرده اند که نشان میدهد آنان نه تنها در توانایی دشمنان اهل بیت بلکه در شمار آنان نیز غلو کرده اند.  

نکته چهارم- این زیارت مربوط به امام حسین(ع) است ولی جمله ها به یکباره رنگ اهل بیت میگیرند. و مصیبت امام حسین را که بانی آن طبق تاریخ وقایع عاشورا عبیدالله بن زیاد و مجریان آن شمر و عمر سعد لعنه الله علیهم اجمعین است  به دیگران وصل میکنند. گویی زمان عقده گشایی فرا رسیده است.
چرا ما کینه صحابه رسول خدا را به دل داریم ولی مولا علی نداشته است؟ اگر ایشان کینه خلفا را در دل داشت نام دو تن از فرزندان خود را ابوبکر و عثمان نمیگذاشت (که در واقعه کربلا در کنار برادرشان شهید شدند.) و فرزندان خلفا (محمدبن ابی بکر و عبدالله بن عمر) دوستان امام حسن و امام حسین نبودند.

تاریخ وقایع عاشورا را اگر بخوانیم و اندیشه کنیم بر باطل بودن بسیاری از عقاید خود پی خواهیم برد. پس ما چگونه شیعه علی هستیم که او کینه آنها را نه تنها در دل نداشته بلکه در عمل هم برای ما!! ثابت کرده که نداشته است ولی ما کینه آنان را در دل داریم و به آن عمل میکنیم. چگونه کسی که کینه عمربن الخطاب را در دل دارد می آید و مشاور او میشود!!؟ به گونه ای که به قول خود شیعیان پس از مشورت دادن عمر میگوید "اگر علی نبود عمر هلاک میشد". این نشان از آن دارد که او شخص منصفی هم بوده که در حالی که بر سریر قدرت نشسته به توانایی علی و ناتوانی خود اعتراف میکرده است. این را هم باید دانست که علی مرد حق است و هیچگاه منافقانه و ریاکارانه عمل نمیکند که بخواهیم این گونه کارهای او را توجیه کنیم.
پس:  برخی آگاهانه یا ناآگاهانه پیرو سیاست پیر استعمار(انگلیس) هستند و نان تفرقه افکنی را میخورند چون فکر میکنند نان دیگری برای آنان نیست.

منشأ زيارت
ممكن است گفته‌شود كه اين زيارت از خود ائمة معصومين واردشده. بحثي نيست؛ مي‌توان در اين زمينه تحقيق و كندوكاو صورت‌گيرد. ولي مي‌توان از هم‌اكنون گفت كه اگر زيارت معروفة عاشورا از معصوم رسيده باشد(به نوشتة مفاتيح از امام محمد باقر، ولي نه به صورتي كه مثلاً در مورد زيارت امام حسين در روز عرفه آمده و نقل‌قول مستقيم است؛ بلكه به‌گونه‌اي غيرمستقيم) بخشهایی که نقد شد و برخی بخشها که جای نقدشان اینجا نیست يقيناً از معصوم نيست كه دامان معصومين از اين گونه كژي‌ها و شرك‌ها پاك است.
تنها ما شیعیان ظاهری آنان هستيم كه يا از آنان خيلي عقب مي‌افتيم و يا از آنها جلومي‌زنيم؛ كه امام معصوم فرمود شيعه ما نه از ما عقب مي‌افتد و نه از ما پيشي‌مي‌گيرد. و نيز در ‹صلوات شعبانيه› که امامان شیعه از امام سجاد به بعد همه میخوانده اند تا به شیعیان بگویند آنچنان نشوید که اکنون شده ایم مي‌خوانيم: المتقدم لهم مارق والمتأخر عنهم زاهق واللازم لهم لاحق(‌پيشي‌گيرنده از آنان خارج از دين است؛ و پس‌مانده از آنان در هلاكت است؛ و همراه آنان به آنان مي‌پيوندد.)

 

چاره چيست؟

چگونه مي‌توانيم هم از ثواب زيارت عاشورا بي‌بهره نباشيم و هم شرك نورزيده‌باشيم؟
پاسخ آن است كه زيارت عاشوراي غيرمعروفه را كه در ثواب، برابر و هم‌ارز معروفه، و آسان‌تر از آن، و بي‌اشكال است، بخوانيم. براي اطمينان خاطر و آگاهي بيشتر به توضيح‌هايي كه در مفاتيح‌الجنان پيش از زيارت عاشوراي غيرمعروفه آمده‌است، رجوع‌كنيد.
در زيارت عاشوراي غيرمعروفه، چيزي ‌اغراق‌آميز و با افراط ‌وتفريط بيان‌ نشده، و هيچيك از اشكالاتي كه بر معروفة آن وارد است، بر غيرمعروفه وارد نيست. اين زيارت ممكن‌است از معصوم واردشده‌باشد.
وجود زيارت عاشوراي غيرمعروفه، گمان ما را نسبت به ساختگی بودن معروفه آن توسط ‹متقدمين لهم مارق› به یقین نزدیک مي‌كند. در اين زمينه دو استناد مي‌آوريم؛ يكي كلي مربوط به ‹متقدمين لهم مارق›(يا غلوكنندگان در امور شيعه) و استنادي ديگر از خود مفاتيح‌الجنان، كه مربوط به داستان ‹سيد رشتي› است، و براي تشويق به خواندن زيارت عاشورا از آن استفاده مي‌شود. در زير به آنها مي‌پردازيم:

 

الف ـ دكتر ‹مجيد معارف› در كتاب ارزشمند خود(2) آورده‌است: 

«به گفتة دانشمندان علم كلام، اصول اعتقادي غلات(جمع غلو يا از حدتجاوزكننده) را مي‌توان در موارد زير خلاصه‌كرد:

1.           الوهيت رهبر يا امام با اعتقاد به حلول جوهر نوراني الهي در امام يا رهبر

2. بداء 3. تشبيه 4. رجعت 5. تناسخ.

ضمناً اين گروه بعضاً به تحريف قرآن معتقدبوده و قرآن موجود را حجّت نمي‌دانسته‌اند. علاوه بر اين عقايد، غلات به دو مطلب ديگر نيز معتقدبوده و در مورد آنها بيش از حد پافشاري‌مي‌كرده‌اند، آن دو عبارتند از: علم غيب مطلق براي امام، و ديگر توانايي ايشان در تقسيم ارزاق و تعيين آجال بندگان آنان معتقدبودند كه معرفت يا محبت امام(ع) از انجام تكليف (شرعي) كفايت‌مي‌كند.

غلات از رهگذر غلو در شؤنات امامان و رهبران خود و عقايدي چون تشبيه و تناسخ، به تخريب عقايد پرداخته، و با اصل دين بازي‌مي‌كردند هشام‌بن حكم گويد از امام صادق شنيدم كه فرمود: ‹مغيره‌بن سعيد به‌طور عمد به پدرم دروغ‌بست. او كتب شاگردان خود را مي‌گرفت و شاگردان او با شاگردان پدرم اختلاط‌داشتند بنابراين آنچه از غلو در كتب و آثار شاگردان پدرم راه يافته‌است، همه از مجعولات مغيره‌بن‌سعيد است بسياري از آثار غلات توسط كارشناسان حديث شناسايي و دورريخته‌شده، اما هنوز آثار غلات كم‌وبيش در لابه‌لاي كتب حديث وجوددارد. با ملاحظة اين كتب، روشن مي‌گردد كه غلات، بيشتر در رشته‌هاي زير به جعل حديث اقدام‌كرده‌اند:
ـ فضائل ائمه: بخصوص طرح علم غيب، كارگزاري و دخالت در خلقت و انتساب برخي از معجزات و كرامات به آن بزرگواران.
ـ مسائل قرآني بخصوص: ادعاي تحريف و اسقاط آيات مربوط به ائمه، عدم حجيت قرآن موجود، تطبيق آيات با امامان و فضايل مبالغه‌آميز در قرائت سور.
ـ مسائل طبي،‌ شامل: شناخت امراض و بيان خواص خوراكي‌ها، داروها، و مسائل بهداشتي.
ـ مسائل اخلاقي، عبادي و ذكر ثواب‌هاي مبالغه‌آميز جهت كارهاي كوچك.
ـ مسائل كلامي و فلسفي از جمله: مسألة تشبيه، حلول و اتحاد روح، تناسخ،‌ و
امام صادق فرمود: ‹جوان‌هاي خود را از فتنة غلات برحذرداريد كه آنان را منحرف‌نكنند. غلات بدترين مخلوقات خداوندند. با دعاوي خود، بزرگي خدا را كوچك‌كرده و براي بندگان او ادعاي ربوبيت مي‌كنند مطابق قرائن ديگر، آن دو بزرگوار(صادقين: امام محمدباقر و امام جعفر صادق) خاطرنشان‌كرده‌اند كه غلات از جملة دروغگويان، جاعلان حديث و تحريف‌گران قرآن مي‌باشند.
        بخش ديگري از فعاليت‌هاي صادقين عبارت از تكذيب عقايد غلات و تصحيح عقايد شيعيان مي‌باشد. در اين مورد خصوصاً تلاش‌هاي امام صادق(ع) بسيار چشمگيربوده‌است، زيرا در زمان آن حضرت دامنة تبليعات غلات توسعه‌يافته و گروه زيادي در كوفه تحت تأثير آنان قرارگرفته بودند.
ضمناً وجود تقيه ـ در اغلب برخوردهاي اجتماعي ـ موجب‌شده‌بود تا غلات شيعه‌ ادعاكنند كه امام(ع) آنها را ظاهراً محكوم‌ساخته، ولي باطناً به آنان خوشبين است و طبعاً اين طرز تلقي، مشكل امام(ع) را در رابطه با جريان غلات در جامعة شيعه دوچندان كرده‌بود.
        در روايتي آمده‌است كه ‹سدير صيرفي› نزد امام صادق(ع) آمد و گفت: «قربانت‌گردم، شيعيانتان دربارة شما دچار اختلاف‌نظرشده، و در آن اصرارمي‌ورزند. گروهي گويند هرخبري كه امام براي هدايت مردم به آن احتياج‌دارد به گوشش گفته‌مي‌شود؛ و برخي مي‌گويند به او وحي‌مي‌شود. عده‌اي مي‌گويند به قلبش الهام مي‌گردد، و گروه ديگر معتقدند او در خواب مي‌بيند؛ و بالاخره بعضي مي‌گويند او از روي نوشته‌هاي پدرانش فتوامي‌دهد. كدام‌يك از اين نظرات صحيح است؟ امام فرمود: هيچ‌يك از اين سخنان صحيح نيست. اي ‹سدير› ما حجت‌هاي خدا و امناي او بر بندگانش هستيم و حلال و حرام او را از كتاب خدا مي‌گيريم».

ب ـ در حكايت سيد احمد رشتي يعني بازرگاني كه قصدحج‌كرده‌است، مي‌خوانيم كه 5/2 تا 3 ساعت مانده بود به صبح، همراه قافله، از محلي در تركيه امروزي براي ادامة سفر حركت مي‌كند. پس از طي سه‌ربع فرسنگ(چهارونيم كيلومتر)، هوا بد مي‌شود و از قافله عقب‌مي‌ماند. به تفكر مي‌نشيند و در نهايت تصميم‌مي‌گيرد كه به مبدأ بازگردد و با امكانات بهتر به سفر ادامه‌‌دهد.
يك مرتبه باغي را مي‌بيند و شخصي كه با بيل خود، مشغول رسيدگي به باغ است. او جلو مي‌آيد و به زبان فارسي از حال او مي‌‌پرسد، و او وضعيت خود را بازمي‌گويد. آن شخص او را توصيه به خواندن نافله مي‌كند، او شروع به خواندن مي‌كند. پس از مدتي مرد باغبان بازمي‌گردد و چون مي‌بيند مسافر هنوز آنجاست، وي را توصيه به خواندن ‹زيارت جامعه› مي‌كند. پس از مدتي باز مي‌گردد و چون هنوز مشكلش را حل‌نشده مي‌يابد، او را توصيه به خواندن زيارت عاشورا مي‌كند.
بار سوم كه مي‌بيند هنوز آنجاست، او را با خود مي‌برد و در راه با سه بار تأكيد به او و به شيعيان، مي‌فرمايند كه اين سه(نافله، زيارت جامعه و زيارت عاشورا) را انجام دهند. دست آخر آن شخص(اين حكايت در وصف ديدار با امام زمان عليه آلاف‌التحيه و‌السلام است.) او را به قافله مي‌رساند، در حالي‌كه تازه فجر طلوع‌كرده و همراهانش در حال وضوگرفتن بودند.

اگر این حكايت را با دقت بررسی كنيم متوجه میشویم که راه‌گم‌كرده، نمي‌توانسته زيارت عاشوراي معروفه را با آن طول و تفصيل خوانده‌ باشد، و آنچه پيش از اين از خواندن زيارت عاشورا معمول بوده، همان زيارت عاشوراي غيرمعروفه بوده‌است.

جالب اينجاست كه از همين حكايت مشخص مي‌شود كه ما شيعيان از دشمني بي‌رويه نسبت به اهل تسنن(به اصطلاح از بغض معاويه و نه از حب علي)، حتي به سخن امام زمان خود نيز توجه‌نمي‌كنيم و مانند موارد ديگر يا از ائمه اطهار جلومي‌زنيم و يا عقب‌مي‌افتيم:

مگر امام زمان به آن مرد سه چيز را توصيه نكرد؟ پس چرا به اولين دستور(نماز نافله) بي‌توجهيم، به دومين دستور(زيارت جامعه) كم‌توجهيم،‌ و به سومين دستور(زيارت عاشورا) بيش‌ از حد توجه مي‌كنيم؟
آيا دليلش جز اين است كه به نماز نافله بي‌توجهيم، زيرا كه اهل تسنن به آن بسيار پاي‌بندند، و به زيارت عاشورا بسيار پاي‌بنديم چون اهل تسنن آن را شرک آلود میدانند؟ مگر نخوانده‌ايم كه حضرت زينب سلام‌الله عليها در تمام دوران فاجعة‌ كربلا حتي يكي از نمازهاي نافلة خود را ترك‌نكرد؟ پس چرا علمای شیعه اهميت آن را گوشزد نمي‌كنند؟
برعكس، هنگامي‌كه به حج مي‌رويم، مي‌بينيم كه اهل تسنن كاري را مي‌كنند كه حضرت زينب مي‌كرد؛‌ يعني حتي دم در مغازه و حتي كنار بساط خود از نافله غافل نمي‌مانند!!

دين، بازيچة دست سودجويان

در طول تاريخ، دين همواره بازيچة دست سودجويان قرارگرفته‌است. هركس كه در دين تغييري ايجادكند، چه غلوكنندگان باشند، چه علي‌اللهيان باشند، چه دولت‌هاي  انگليس و روس و دين‌سازي‌شان باشد و چه هرگروه خودي و غيرخودي ديگري، تنها براي سود شخصي است كه با دين خدا و مردم بازي مي‌كند، و تنها راه مبارزه با آنان، كه در همة عصرها و نسل‌ها يافت‌مي‌شوند، اين است كه آگاهي مردم را نسبت به ترفندهاي آنان بيشتر كنيم؛ همچون صادقين سلام‌الله عليهما كه ديديم شيوة آن دو بزرگوار را.
آري بايد هشيارباشيم. با خواندن خبر پول‌ساز زير، نظر شما خوانندة عزيز نسبت به پيشنهاد ارائه‌شده مبني بر جايگزين‌كردن زيارت عاشوراي غيرمعروفه، به‌جاي معروفة آن، چه‌خواهدبود؟

زيارت عاشورا پرتيراژترين كتاب هفته شد.
زيارت عاشورا از انتشارات ناس در 300 هزار نسخه منتشرشد،‌ كه بيشترين شمارگان را داشت. (3) آيا فكرمي‌كنيد با اين گونه بازارهاي داغ و خوان‌هاي گسترده،‌ حرف حق مي‌تواند بر كرسي نشيند؟ خود اين نگارنده كه فكر نمي‌كند و تنها از روی احساس وظیفه این نوشته را نوشته است‌ و منتظر امام زمان مي‌ماند تا خود، حرف حق و خود حق را بر كرسي نشاند.


بازگشت‌ها:
(1)      در اين زمينه به گفتار ‹الله وليّ‌المؤمنين› بازگشت ‌شود.
(2)      ‹تاريخ عمومي حديث›، خلاصه‌اي از صص 292 تا 299
 (3) روزنامة شرق 19/6/83 ص 20


No comments:

Post a Comment