آوای اوستا و ندای قرآن
کنار آرامگاه یک ایرانی والا
( هما گرامی – فرهوشی )
شرح حالی از زنده نام، دکتر بهرام فرهوشی
روزی که بر نوشته است
این شیشه را بر سنگ میزنند
آنگونه میزنند کاین خردهشیشهها
الماس میشوند; آنگاه تو:
زنده خواهی مرد ، یا مرده خواهی زیست؟
(بهرام فرهوشی)
بهرام فرهوشی، به سال 1304 شمسی دیده به جهان گشود .پدرش از دانشمندان عصر خود بود و ملقّب به «مترجم همایون». وی از اولین پایهگذاران مدارس ایران بود و هر چند گاهی، تأسیس مدرسهای به عهدهء او گذاشته میشد . به شهرستانی میرفت، مدرسهای تأسیس میکرد و بعد از گذران کارهای فرهنگی آن برای تأسیس مدرسهای دیگر به شهرستانی دیگر میرفت . بدین ترتیب دکتر فرهوشی دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی و متوسطهء خود را در شهرستانهای مختلف به پایان رسانید .پس از آن در تهران دورهء لیسانس زبان فرانسه را در دانشسرای عالی سپری کرد . سپس برای دست یافتن به کلاسهای استاد پورداوود در رشتهء ادبیات فارسی نامنویسی کرد. استاد خود در باره چگونگی نامنویسی در رشتهء ادبیات فارسی و ادامهء تحصیل خود در پیش گفتار کتاب «گاثاها» چنین می نگارد :
من با نوشتههای پورداوود از کودکی آشنا بودم، زیرا در میان کتابهای پدرم دو مجلد یشتهای پورداوود را خوانده بودم و داستانهای پهلوانیهای شکوه مند این کتاب و نیایشهای آن در همان زمان بر دلم نشسته بود و همواره در دل داشتم که استاد بزرگوار را ببینم. روزگاری گذشت و من در رشتهء زبانهای خارجی درجهء لیسانس گرفتم، پورداوود در آن زمان انجمن ایرانشناسی را پدید آورده بود و شبها در انجمن درس میداد. به آنجا رفتم و نام نوشتم. دیدن چهرهء استاد و درسهای او شور دیرین را در من برانگیخت. سراغ درس او را در دانشگاه گرفتم، گفتند در دورهء ادبیات فارسی تدریس میکند.کمر همت بربستم ودرجستجوی درس او دوباره در رشتهء ادبیات فارسی نام نوشتم ولی به او دست نیافتم . بعدها استاد به من گفت که عمداً درسهای او را در دورهء لیسانس حذف کرده بودند. او فقط در دورهء دکترای ادبیات فارسی چند ساعتی درس داشت و سخت رنجیده بود. برای رسیدن به درسهای او دورهء ادبیات فارسی را به پایان بردم و سرانجام در دورهء دکترا به آن گنجینهء بزرگ ایرانی دست یافتم .
بدین ترتیب، استاد به اخذ دکترا نایل شد. زنده یاد پورداوود، اشتیاق و استعداد دکترفرهوشی را تشخیص داده بود. همین اشتیاق به کسب علم و دانش و انتشار کتابهای ویژهء تمدن و فرهنگ ایران بود که وی را برانگیخت تا چاپخانهء آتشکده را دایر کند. پس با پشتکار و پایمردی چاپخانه را دایر نمود و چند جلد از آثار استاد پورداوود را به چاپ رساند که عبارت بود از: دو جلد یشتها، دو جلد یسنا، ویسپرد، گاثاها، یادداشتهای گاثاها و جلد یکم از فرهنگ ایران باستان .
به سال 1336 برای گذراندن دورهء ایرانشناسی عازم پاریس شد و به اخذ درجهء دکترای تمدن و زبانها و ادبیات ایرانی هم نایل گشت. پس از آن به سویس رفت و به مطالعه در لهجههای ایرانی در دانشگاه برن پرداخت. در این دوران پُر تکاپوی آموزش و تحصیل، از محضر استادانی بسیار برجسته که در دانش زبانها و تمدن و دینهای ایران باستان از سرآمدان و نامداران بودند برخوردار بود . حدود شش سال بعد، به سال 1341، با گنجینهای سرشار از علم و دانشی بیشتر به ایران بازگشت و به تدریس در دانشگاه تهران مشغول شد . مدت بیست سال به آموزش زبانهای اوستایی، پارسی باستان، پهلوی، اساطیر ایرانی، خطهای باستانی، لهجهشناسی ایرانی و تمدن ایران کهن پرداخت . دکتر فرهوشی عشق و علاقه به علم و دانش و تألیف کتاب را همسان با عشق و علاقه به خانواده و اطرافیان خود میدانست. او با مهری بیپیرایه با همه کسانی که در گردش بودند رفتار می کرد ونماد کامل «درخت هرچه پربارتر است سر به زیرتر است» بود. شعاع مهر او در ابعاد گوناگون روشناییبخش زندگی اطرافیانش بود . بُعد دیگراستاد بعد سپاس گزاری و قدرشناسی بود. همانگونه که در مقدمهء کتابهایش نمایان است، استاد از هر فردی که کوچک ترین کار و کمکی به اوکرده باشد تشکر و سپاس داشت. او در مقدمه همه کتاب هایش، بدون استثنا از همسرش برای مهربانیها و مراقبت ها قدردانی کرده، حتی درمقدمهء کتاب /نامههای شگفتانگیز/ از کشیشان فرانسوی در دوران صفویه و افشاری ، از دخترش نارگل که روخوانی نمونهها را به عهده داشته تا به پدر در بستر بیماری یاری کند، تشکر کردهاست . خانم فرهوشی میگوید: « هرگز ذرهای کینه و دشمنی در وجودش ندیدم، او دشمن نداشت، به همه عشق میورزید، همه بدیها را به نیکی پاسخ میگفت، به این طریق همه را به خود جذب میکرد .
از سمتها و مقامهای ایشان: مدیریت عامل مرکز ایرانی تحقیقات تاریخی، مدیریت برنامهء ایرانزمین در تلویزیون ملی ایران، مدیریت بخش پژوهشی ایران زمین در تلویزیون ملی ایران و همچنین عضویت در کنگرههای گوناگون ایرانشناسی بوده است. استاد فرهوشی عضو همیشگی و افتخاری آکادمی تیبرینا در ایتالیا نیز بود .
بهرام فرهوشی ایرانی والایی بود که نزدیک به نیم قرن زندگی خود را در خدمت گسترش فرهنگ ایرانی گذراند . وی در کار پژوهش و تحقیق و نوشتن، دقیق و پر وسواس بود. نوشتههایش اگرچه مبتنی بر تحقیقات چندین و چند ساله بود ، به زبانی ساده و بسیار روان بیان میشد. نثری روان و شیوا و گیرا داشت و خواننده را به دنبال خود میکشید.
از ترجمههای اولیه ایشان باید از ترجمهء روبنسن کروزوئه، و ترجمهء ترانههای شرقی نام برد . کتاب هنرایران در دوران پارتی و ساسانی، اثر گرانقدر پروفسور گیرشمن را نیز دکتر فرهوشی با ترجمهای دقیق و استادانه از فرانسه به فارسی برگردانده است. تألیف /فرهنگ پهلوی/ در دو مجلد ( فارسی به پهلوی و پهلوی به فارسی) دیگر کار سترگ و عظیم استاد است که زمانی طولانی، نزدیک به بیستوچند سال از عمر وی، صرف فراهم آوردن یادداشت ها و تألیف آن شد. از آثار دیگر استاد باید از ترجمهء /کارنامهء اردشیر بابکان/ نام برد که از پهلوی به فارسی ترجمه شده است . از دیگر آثار ایشان باید از /واژهنامهء خوری/ نام برد که تحقیقی مدون است در زمینهء بررسی لهجهء مردم «خور» و «بیابانک». دیگر، ترجمهء کتاب ششم دینکرت و تألیف دیگر، علل سقوط ساسانیان است که به زبان فرانسه نوشته شده است . کتاب جهان فروری مجموعهای است محققانه درباره فروَهْر و مسایل مربوط به آن، جشنهای ایرانی: «مهرگان، نوروز، سیزده به در، چهارشنبهسوری» و مسایل گوناگون سنت وفرهنگ ایران .
استاد فرهوشی در 8 خرداد سال 1371 در 66 سالگی در سنخوزهء امریکا به جهان مینو شتافت. یادگاران استاد، همسر ایشان خانم هما گرامی و سه فرزند ایشانند به نامهای میتریدات، سورنا و نارگل .
28 خرداد 1371 روز خاک سپاری دکتر بهرام فرهوشی دربهشت زهرا بود. درآن روز جمعی از هواخواهان و دوستداران مسلمان ایشان به همراه قاری قرآن در یک سو، وجمعی از هواخواهان ، دوستداران و مریدان زرتشتی وی، به همراه موبد زرتشتیان در جانب دیگری از آرام گاه وی شرکت جسته و هر یک مراسم مذهبی خاص خود را انجام میدادند . هر گروه می خواست به رسم خود بهرام فرهوشی را بدرود گوید . شگفت لحظهای بود که:
هم آوای اوستا و هم آوای قرآن بر بالای سر بزرگ مردی شنیده می شد که عمر خود را وقف فرهنگ ایران کرده بود:
چنان با نیک و بد خوکن که بعد از مردنت عرفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند.
یادش گرامی و نامش به مینو جاودان باد.
این هم استوار چامه ای از همسرش هما گرامی
ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی …
گفتی شتاب رفتن من از برای توست
آهسته تر برو که دلم زیر پای توست
با قهر میگریزی و گویا که غافلی
آرام سایهای همه جا در قفای توست
سر در هوای مهر تو رفت و هنوز هم
در این سری که از کف ما شد هوای توست
چشمت رهم نمیدهد به گذر گاه عافیت
بیمارم و خوشم که دلم مبتلای توست
خوش میروی به خشم و به ما رو نمیکنی
این دیده از قفا به امید وفای توست
ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی؟
رفتی، بسوز، اینهمه آتش سزای توست
ما را مگو حکایت شادی که تا به حشر
ماییم و سینهای که در آن ماجرای توست
بیگانهام ز عالم و بیگانهای زما
بیچاره آنکس که دلش آشنای توست
بگذشت و گفت این به قفس افتاده کیست
این مرغ پرشکسته محزون همای توست
No comments:
Post a Comment