پیرزن
و سلطان سنجر
احمد
شمّاع زاده
کلاس
سوم یا چهارم دبستان بودیم که این شعر
نظامی را توی کتابهامان
میخواندیم.
اکنون
از این گونه اشعاری که پای دادخواهی یا
ستم ستیزی را پیش بکشد
هرچند مربوط به صدها سال پیش باشد،
خبری نیست.
از
سوی دیگر اکنون کسی را یارای آن نیست که
به شاه یا شاهان زمان نزدیک شود،
چه رسد به اینکه قبای او
را هم بگیرد و دادخواهی کند، هرچند پیرزنی
ناتوان باشد که آسیبی از او ناممکن باشد.
چنانکه
آن کسان که از چندوچون
قضایا آگاهی چندانی
ندارند و از آنجا که
به قبا هم دسترسی ندارند، نامه ای به
دادخواهی مینویسند، و سر
از ناکجاآباد در میآورند.
الملک
یبقی مع الکفر ولایبقی مع الظّلم(رسول
اکرم-
ص)
حکومت
با کفر ممکن است دوام یابد ولی با ستم
پایدار نمیماند.
این
شعر داستان پیرزنی است
که به دادخواهی نزد سلطان سنجر رفته
است.
مخزن
الاسرار نظامی گنجوی:
پیرزنی
را ستمی درگرفت
دست
زد و دامن سنجر گرفت
کای
ملک آزرم تو کم دیدهام
وز
تو همه ساله ستم دیدهام
شحنه
مست آمده در کوی من
زد
لگدی چند فرا روی من
بیگنه
از خانه برویم کشید
موی
کشان بر سر کویم کشید
در
ستم آباد زبانم نهاد
مهر
ستم بر در خانم نهاد
گفت
فلان نیمشب ای کوژپشت
بر
سر کوی تو فلانرا که کشت
خانه
من جست که خونی کجاست
ای
شه ازین بیش زبونی کجاست
شحنه
بود مست که آن خون کند
عربده
با پیرزنی چون کند
رطل
زنان دخل ولایت برند
پیرهزنان
را به جنایت برند
آنکه
درین ظلم نظر داشتست
ستر
من و عدل تو برداشتست
کوفته
شد سینه مجروح من
هیچ
نماند از من و از روح من
گر
ندهی داد من ای شهریار
با
تو رود روز شمار این شمار
داوری
و داد نمیبینمت
وز
ستم آزاد نمیبینمت
از
ملکان قوت و یاری رسد
از
تو به ما بین که چه خواری رسد
مال
یتیمان ستدن ساز نیست
بگذر
ازین غارت ابخاز نیست
بر
پله پیرهزنان ره مزن
شرم
بدار از پله پیرهزن
بندهای
و دعوی شاهی کنی
شاه
نهای چونکه تباهی کنی
شاه
که ترتیب ولایت کند
حکم
رعیت برعایت کند
تا
همه سر بر خط فرمان نهند
دوستیش
در دل و در جان نهند
عالم
را زیر و زبر کردهای
تا
توئی آخر چه هنر کردهای
دولت
ترکان که بلندی گرفت
مملکت
از داد پسندی گرفت
چونکه
تو بیدادگری پروری
ترک
نهای هندوی غارتگری
مسکن
شهری ز تو ویرانه شد
خرمن
دهقان ز تو بیدانه شد
زامدن
مرگ شماری بکن
میرسدت
دست حصاری بکن
عدل
تو قندیل شب افروز تست
مونس
فردای تو امروز تست
پیرزنانرا
بسخن شاد دار
و
این سخن از پیرزنی یاد دار
دست
بدار از سر بیچارگان
تا
نخوری پاسخ غمخوارگان
چند
زنی تیر بهر گوشهای
غافلی
از توشه بی توشهای
فتح
جهان را تو کلید آمدی
نز
پی بیداد پدید آمدی
شاه
بدانی که جفا کم کنی
گرد
گران ریش تو مرهم کنی
رسم
ضعیفان به تو نازش بود
رسم
تو باید که نوازش بود
گوش
به دریوزه انفاس دار
گوشه
نشینی دو سه را پاس دار
سنجر
کاقلیم خراسان گرفت
کرد
زیان کاینسخن آسان گرفت
داد
در این دور برانداختست
در
پر سیمرعغ وطن ساختست
شرم
درین طارم ازرق نماند
آب
درین خاک معلق نماند
خیز
نظامی ز حد افزون گری
بر
دل خوناب شده خون گری
No comments:
Post a Comment