Monday, October 9, 2017

توسّل به قرآن، یا به امامان!؟

توسّل به قرآن، یا به امامان!؟
(داستان یک زندگی)
به نام رب العالمین: وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ
سلامٌ علیکم ورحمة الله و برکاته
با عرض پوزش پیش از آنکه علت گرایشم به قرآن را شرح دهم، لازم میدانم زندگی خود را به طور مختصر و مفید که با رویدادها و ماجراهایی همراه است بیان کنم.
من در سال 1339 در خانواده‌ای مذهبی و بسیار معتقد شیعه، و به عنوان ششمین فرزند از هشت فرزند خانواده به دنیا آمدم. محل تولدم منطقه میدان ژاله (شهدای فعلی) بود. پدرم کاسب همان محل، و مادرم خانه دار، مبلغ و گوینده مذهبی در همان محله بودند؛ و برادرم که اولین فرزند خانواده بود، تا زمان تبعید امام (سال 1343) نزد ایشان طلبه و پس از آن، به تهران بازگشت و در همان محل به کاسبی مشغول شد که چند ماه پیش مرحوم شدند.
از شش سالگی به دبستانی اسلامی واردشدم و در مراسم مذهبی و کلاسهای قرائت قرآن شرکت میکردم. به دلیل علاقه شدیدی که داشتم در اکثر مراسم مذهبی خدمتگزاری مراسم را بر عهده میگرفتم که مهمترینش چراغانی نیمه شعبان در سن دوازه سالگی بود. همین موضوع موجب شد تا به رشته برق عالقمند شوم و تحصیلم را در رشته برق هنرستان ادامه دهم؛ و چون دو سال را جهشی خوانده بودم، در سیزده سالگی وارد هنرستان شدم.
در سال دوم هنرستان، به صورت معجزه آسایی با اولین بازدیدی که به مدت یک ساعت از ساختمانی داشتم، کل کار در ذهنم ثبت شد و یک هفته بعد با همان شرکت قرارداد انجام سیمکشی یک ساختمان پنج طبقه در پادگان قلعه مرغی را بستم. کار من به اندازه ای مورد توجه شرکت و ناظر اداره مهندسی ارتش قرارگرفت که پس از آن برای ادامه همکاری با من گروکشی میکردند؛ و چون سن من قانونی نبود قرار داد را پدرم امضا میکردند.
با شروع انقلاب، به مانند دیگران، درحد توان، درانقلاب شرکت فعال داشتم و با پیروزی انقلاب وتسخیرمجلس شورا، درهمانجا مستقر ومدت حدود شش ماه جزو افراد کمیته مرکزی در جوار مرحوم مهدوی کنی انجام وظیفه کردم که خود ماجرای مفصلی دارد. پس از آغاز قوانین نانوشته بگیروببندهای کمیته ای، استعفا دادم و مشغول کارهای خودم شدم تا به خدمت سربازی اعزام شوم.
با شروع جنگ دوباره هوس خدمت کردم و به پیشنهاد دوست عزیزم شهید محسن وزوائی که در سپاه فعال بود، برای خدمت دعوت شدم ولی از آنجا که این نوع فعالیتها را به عنوان شغل نمیتوانستم بپذیرم، فعالیت و عضویت رسمی را قبول نکردم و تنها با ایشان به صورت غیررسمی در عملیاتهایی در جبهه غرب که ایشان مسئولیت فرماندهی داشت، همکاری کردم و پس از شهید شدن ایشان به خدمت سربازی رفتم.
در ضمن خدمت در نیروی دریایی و در قسمت سیاسی- ایدئولوژی، توسط رئیس آن قسمت که روحانی بود، با یکی ازاقوام ایشان که فرزند یک روحانی شهید بود با مهریه ای نسبتا سنگین ازدواج کردم که زندگی آرام و خوبی هم داشتیم و پس از پنج سال صاحب خانه ای کوچک شدم؛ که به دلیل اینکه خانه را به نام همسرم نکرده بودم با توقیف منزل بابت مهریه مواجه گردیده و پس از فروختن آن و پرداخت مهریه، و متارکه به تقاضای خودم، زندگی را از صفر شروع کردم. (همسرم از خانواده نسبتا معروفی بودند که ماجرای مفصلی دارد.) از آن زمان به بعد، و در حالی که ایمانم رو به ضعف شدید میرفت، ولی مسائلی همچون توسل و زیارت و خرافات در وجودم تقویت شده بود و به شدت به این مسائل معتقد و پایبند شده بودم؛ تا حدی که تمام خوبیها و نعمتهائی که متوجه من میشد مانند گذشته و بلکه شدیدتر، به امام زمان نسبت میدادم و هرکس مشکل و گرفتاری داشت، با اعلام اینکه من تمام زنگی ام را از امام زمان دارم، آنها را هم به این سو راهنمایی میکردم و همچنان وضع مالی ام بهتر میشد و فروشگاهی در بهترین نقطه شمال تهران خریده بودم و مشغول کار بودم که پس از حدود پنج سال، مجددا با همسر فعلی ام که از خانواده ای معتقد، ولی مذهبی نبودند ازدواج کردم؛ که به لطف خداوند همچنان در آرامش ادامه دارد.
در سال 1388 توسط برادر یکی از سرداران بزرگ (البته با کمک سرداری دیگر) مورد کلاهبرداری بزرگی قرارگرفتم که به غیر از سرمایه خودم، ضمانتهایی راهم که بابت ایشان کرده بودم متحمل شده و با کوهی از بدهی دست و پنجه نرم میکردم و شب و روز با توسل و انابه به هر چیز مقدسی، مخصوصا امام زمان (و به ندرت خدا) برای رفع مشکلاتم دعا میکردم؛ که هر روزه بدتر هم میشد که بهتر نه!
در تاریخ چهارم مرداد 1389 که شب نیمه شعبان بود، توسط یکی از همکارانی که به او بدهکار بودم، بدون اعلام قبلی بازداشت، و به زندان اوین منتقل شدم و چهارسال از عمرم را در زندان گذراندم. البته چون جرم من غیر عمدشناخته شده بود، بهتر از بقیه افرادی که مجرم بودند به مرخصی میآمدم.
شب اول بازداشتم مصادف شده بود با شب نیمه شعبان! داخل قرنطینه زندان اوین جایی که هرگز فکرش را نمیکردم، درد دلها وگلایه های سنگینی داشتم که چرا امشب؟ من که اینهمه برای شما چراغانی کردم، اینهمه دعا و توسل و اظهار ارادت کردم و...و... بماند.
مدت هفت ماه بدون مرخصی و دیدن همسر و فرزندم به کار توسل، ادامه دادم. هنگامی که برای اولین بار به مرخصی آمدم و با دیدن حال و روز همسر و فرزندم به شدت دچار افسردگی شدم. هنگامی که آنها به خواب رفتند، در اتاق دیگری، با دلی شکسته دوباره مثل قبل شروع به رازونیاز کردم تا اینکه به خواب رفتم. در خواب دیدم که در کنار خیمه ای خوابیده ام و چون خیمه در ذهن ما یاداور حال و هوای مذهبی است، شدیداً چشم به در خیمه که باز ولی تاریک بود دوخته بودم و منتظر فرجی بودم که دستی از خیمه به سمت من بیرون آمد، با حالتی که میخواهد دست مرا لمس کند و من به غیر از دست چیزی نمیدیدم. منهم دستم را به سرعت به سمت دست، بردم که لمس کنم؛ ولی پیش از لمس کردن، دست به داخل خیمه برگشت و من صدای قهقهه ای بلند را مانند تمسخر از داخل خیمه شنیدم و همانطور که مات و مبهوت به در خیمه نگاه میکردم، آن دست بدون اینکه به بدنی متصل باشد با یک بوته خار خشک بیرون آمد و در حالی که از من دور میشد با قهقهه مرا به سوی خود فرا میخواند. منهم که هنوزغرق افکار واهی خود بودم، ومعنی خوابم را درک نکرده بودم، فکرمیکردم که معجزه ای اتفاق افتاده وبا فریادی که کشیدم کل خانه از فریاد من بیدار شدند. فقط میگفتم امام زمان! امام زمان! را دیدم... و همه از این موضوع خوشحال شده بودند.
از آن روز به بعد تمام افکارم متوجه این خواب بود به دلیل اینکه به خواب بسیار اعتقاد دارم و در شش سالگی در حادثه ای که ناقص شده بودم و بهترین پزشک هم امیدی به راه رفتن من حد اقل تا شش ماه نداشت، با دیدن خوابی فردای آن روز با پای خودم به مطب پزشک رفتم و پزشک زبانش بند آمده بود.
با تمام شدن مرخصی و برگشتنم به اوین ناگهان حسی در من ایجاد شد که وقتی قرآن را میدیدم برایم ایجاد کشش میکرد. انگار مرا به سوی خود میخواند و من که تا آن زمان از قرآن تنها تجوید و قرائتهای زیبایش برایم اهمیت داشت، ناگهان رغبت شدیدی به مطالعه معانی آن پیدا کردم و روزی چندین ساعت وقتم را صرف خواندن معانی قرآن میکردم؛ آنهم معنی دستکاری شده و چاپ جدید الهی قمشه ای که اگرعربی کسی صفر باشد، شاید با این ترجمه از یاد خداوند و قرآن زده شود؛ که به شکر خداوند من کمی عربی میدانم.
با بازگشت به قرآن، همان گونه که افکارم به طورمعجزه آسایی از همه چیز تخلیه شده بود، مانند یک انسان گرسنه و تشنه سرگشته در بیابان، درکتابخانه دنبال ترجمه و تفسیرهای صحیحترمیگشتم که کمی هم موفق شدم.
یک روز در تماسی تلفنی که در زندان با همسرم داشتم، ایشان از من پرسید سوره ای به نام زمر در قرآن داریم؟ گفتم چطور؟ گفت: «دیشب در خوابی واضح، صدایی بلند به من گفت به حسین بگو سوره زمر را بخواند». از آن روز شروع کردم به خواندن ترجمه و بررسی بسیار دقیق این سوره توحیدی و معجزه گر، و برای فهم بیشتر و بهتر، تقریباً‌ تمام واژگان کلیدی این سوره را پیگیری کردم؛ مخصوصاً آیه سوم را. البته همسرم پس از آن هم خوابهایی برای خواندن سوره ص و چند دعای قرآنی را دید که همه به لطف خداوند متعال مشکل گشایم شد.
پس از مدتی در حالی که افکارم به شدت متوجه الله و قرآن شده بود، در خواب دیدم با یکی از دوستان گرفتارم بر بامی ایستاده بودیم و من به ستاره های آسمان نگاه میکردم که ناگه چندین ستاره از آسمان با نوری قوی به سمت من آمدند و من ناگهان با صدایی بلند به دوستم گفتم تو صلوات بفرست و خودم هم شروع کردم به گفتن یا نور یا قدوس(فرازی از دعای کمیل). یعنی ذکری را که هرگز نگفته بودم، ورد زبانم شده بود!! پس از آن هم خوابهای بسیاری دیدم و خداوند جل جلاله نعمت توحید را نصیبم کرد که امیدوارم همیشه مورد لطف و عنایت بی انتهایش قرارگیرم.
27/12/1393 ارادتمند افکار قرآنی شما هستم- حسین...
این نامه را کسی نوشته که با خواندن مقاله های قرآنی ام، یکدیگر را یافته و دوست یکدیگر شده ایم، و در پاسخ نامه من به او که در زیر میآید این نامه را نوشته است.
شهریور 1396 - احمد شمّاع زاده
و اما نامه من به او:
با سلام و آرزوی توفیق در یافتن راه راستی که هر روزه در نمازمان میخوانیم. پیرامون چگونگی رابطه انسان با خدا که پرسیده بودی، باید به عرض برسانم:
رابطه انسان با خدا از راه ایمان به ملائکته و کتبه و رسله (از کلام قرآن بهره بردم تا تأیید باشد بر سخنم) نکته ای بس مهم برای هر دینداری است.
  • فرشتگان پیامهای الهی را برای رسولان میآوردند و گاهی خود مستقیماً رسول میشدند.
  • کتاب‌های پیامبران پیامها را نگهداری میکردند برای نسلهای بعدی در گذر زمان.
  • رسولان حجتهای خداوند بر روی زمین بوده اند که همواره باید باشند و اگر در دوره ای حجتی بر روی زمین نباشند (همان گونه که شما گفتید) تا در روز بازپسین کسی به خداوند نگوید ما آگاهی نداشتیم یا دستکم در دوره ما کسی نبود که آگاهمان کند.
رسولان سه دسته اند:
رسولانی که رسالتشان جهانی بوده، پیامبر هم نامیده میشده اند.
رسولان خاص که رسالتشان در محدوده قوم و ملت خویش بوده است.
رسولان عام (برگزیدگان الهی) که در این زمینه مقاله برگزیدگان الهی را به پیوست میفرستم.
بنابراین زمین هیچگاه از حجت خالی نبوده.
من درباره ظهور و پیرامون حضرت مهدی کتابهای زیادی نخوانده ام و شاید هم بهتر که نخوانده ام تا مانند شما مذبذب نشوم. اعتقاد شخصی من این است که امامان ادامه دهندگان راه رسول اکرم(ص) بوده اند و چون گناه نمیکرده اند، اگر به دست امویان و عباسیان شهید نمیشدند شاید تاکنون زنده میبودند و دنیا جور دیگری میبود. منظورم این است که عمرشان طولانی بود زیرا به رموز طببعت آشنایی داشتند و میدانستند چگونه زندگی کنند تا دیر بمیرند. از نظر شیعه حتا رسول اکرم(ص) به مرگ طبیعی نمرده است. عمر طولانی چیز عجیبی نیست، عمر کوتاه برای انسان از عجایب است. حضرت آدم هزاروپانصد سال عمرش به درازا کشید و تا چند هزار سال عمرهای طولانی ادامه داشت به گونه ای که حضرت نوح که سه چهار هزار سال پس از وی زندگی میکرده نهصدوپنجاه سال زندگی کرد.
زمین یک حجت (مدیر، فرمانده، یا ناظر مستقیم) میخواهد و بدون آن رسالت انبیاء ناقص خواهد بود. دانشمندان چندین بار گفته اند که ممکن است فلان شهاب سنگ به زمین برخورد کند و اگر بکند زمین نابود میشود؛ ولی دیده ایم که اتفاقی نیفتاده است. چرا؟ چون خداوند با این آدمها کار دارد. مردمان را بیخود نیافریده که بیخودی هم نابودشان کند. در قرآن بسیاری از آیات آمده که اگر من بخواهم همه تان را فوری نابود میکنم؛ ولی در شأن من نیست که چنین کنم.
پیرامون نحوه ظهور نظر شخصی ام را در مقاله نقش بشقابهای پرنده در جامعه جهانی آینده آورده ام که برایتان میفرستم. برگزیدگان الهی را که امامان را نیز دربرمیگیرد بخوانید.
درباره امام زمانهای قلابی، این مربوط به طبیعت بشر است. هرچه که مد بشود طرفدار پیدا میکند. اکنون در ایران خواندن زیارت عاشورا و سخن پراکنی و شعر خوانی درباره حضرت مهدی و آرزوی دیدار وی را داشتن، مد روز شده است. شما کافی است تنها وبلاگهایی که در زمینه ظهور و حضرت مهدی است سرچ کنید تا متوجه سخنم بشوید. من که شگفتزده شده ام!!
راه دور نرویم. یکی از دوستان به من گفته بود که وبلاگ من به عنوان بهترین وبلاگ شناخته شده است. پرسیدم چطور؟ گفت وقتی که هستی شناسی در مکتب قرآن را سرچ کنی متوجه میشوی. امتحان کردم دیدم چقدر استفاده و سوء استفاده از وبلاگ من شده است و به عنوان بهترین وبلاگ فارسی آن را برای نفع شخصی خود تبلیغ میکنند.
شما هم امتحان کنید.
دهم اسفندماه نودوسه- والسّلام علیکم و رحمه الله- شمّاع زاده

No comments:

Post a Comment