مشیّت
الهی
و
درسهایی
از یک رخداد
احمد
شمّاع زاده
اشاره:
موصوع
تصادف منجر به مرگ دو تن، یک پسر
جوان که نوه آیت
الله ربّانی املشی
مشهور بوده، و دیگری یک دختر جوان که
ظاهراً دوست دخترش بوده، و رانندگی
اتومبیل گرانقیمت پورشه
را در دست داشته است.
گفتنیاست
ساعت ۴ صبح دیروز خودروی
حامل این دو جوان با سرعت بسیار
زیاد (۲۰۵
کیلومتر در ساعت)
درخیابان،
به یک مانع برخوردکرد و
راننده،
پریوش اکبرزاده
در دم فوت کرده است.
نفر
دوم (محمدحسین
ربانی)
نیز
پس از ساعاتی بیهوشی (کما)
جان
خود را از دست میدهد.
پس
از انتشار خبر تصادف این خودروی گرانقیمت
زرد رنگ، هجوم فعالان مجازی به حساب
اینستاگرام پریوش اکبرزاده
با سیر صعودی
مواجه شده و موافقان و مخالفان،
نسبت به انتشار اخبار و اطلاعات مختلف
درباره این سانحه اقدام کرده اند.
*****
یقیناً
مشیت الهی در پشت این واقعه بوده است تا
همگان درسهایی بیاموزند:
-
این
مثال معروف را به یاد داشته باشیم:
از
فضل پدر تو را چه حاصل؟ هیچگاه به پدران
و آباء و اجداد خود افتخار نکنیم؛
بلکه ببینیم خود چه در چنته داریم.
این
موضوع شامل یک ملت نیز میشود.
-
اگر
از خانواده مشهوری هستیم و دوست داریم
نام نیک خاندانمان محفوظ بماند،
باید از برخی هوسهایمان
بگذریم.
-
حوادث
روزگار خبر نمیکنند.
اگر
برخی اعمال خود را از مردم پنهان میکنیم
باید به این نیز بیندیشیم که ممکن است
خداوند ما را لودهد.
-
اگر
دوست نداریم که رازهایمان آشکار شود،
باید خدا را در نظر بگیریم؛
زیرا اگر در این دنیا هم رازهایمان فاش
نشود در سرای دیگر که یوم تبلی السرائر
(روزی
که رازها فاش میشوند.)
است
فاش خواهد شد که در آن دنیا بیشتر از این
دنیا به پوشیده ماندن رازهایمان نیاز
داریم؛ اگر که بدانیم.
-
همواره
برای آخرتمان چنان باشیم که گویی آخرین
روز زندگی مان است.
نکته
ها:
-
اگر
نوه آیت الله ربانی ظاهرالصلاح (کسی
که ظاهرش همرنگ جماعت است.)
نبود
دستکم برخی از مطالب بالا بیربط مینمود.
-
اگر
واقعه در ساعت چهار صبح رخ
نداده بود موضوع متفاوت بود.
-
اینکه
یک پسر جوان پورشه ای بخرد
و رانندگی آن را به یک دختر 25
ساله،
آنهم در صبح زود، که ممکن
است شب را هم بیدار بوده اند سپرده باشد،
بسیار اندیشه برانگیز
است!!
و
باید درسهای دیگری نیز از این حادثه
بگیریم.
-
از
نشانی منزل دختر متوجه میشویم که او از
یک خانواده پولدار یا مشهور
نبوده
است.
احتمال
دارد پسر به خاطر این دختر پورشه را خریده
تا با آن دختر دوست شود و آن را در اختیارش
بگذارد...
این
هم از بازیهای روزگار است!!
هفتم
اردیبهشت نودوچهار
–
احمد شمّاع زاده
No comments:
Post a Comment