Monday, January 15, 2018

برخی واژگان و برواژگان عامیانه

برخی واژگان و برواژگان عامیانه

اجتماعی:

دست مريضاد = دست مريزاد
ساعت خواب = صحت خواب
ساعت آب‌گرم = صحت آب‌گرم
ناغافل = غافلگيرانه
سی کو! = سیل کن! به معنای: ببین(این واژه فارسی اصیل و لری است.)
تقديم = پيشكش
اين واژه را در مورد قرآن كريم نبايد به‌كاربرد؛ ولي متأسفانه حتا در برنامه‌هاي تلويزيوني چنين روشي به‌كارمي‌رود، كه نابجا و اهانت‌آميز است.

خوراكي:
نان‌خامه‌اي = نان كرم‌دار(در اين روزگار ناممكن است نان‌خامه‌اي به‌دست‌بياوريد. آن‌گاه كه نان‌خامه‌اي واقعاً نان‌خامه‌اي بود، روزگار، روزگاري كهن بود!)
جوجه‌كباب = مرغ‌كباب(آن زمان جوجه‌كباب بهتر از مرغ‌كباب بود كه مرغ ماشيني وجودنداشت و جوجه ارزشي داشت؛ اكنون جوجه‌ها بايستي ناخوش ‌باشند كه سربريده ‌شوند وگرنه به‌صرفه نيست.)

فني:
چارشاخ‌گاردان = چهارشاخ گردان(در اتومبيل ـ اين واژه را مكانيك‌هاي ارمني تهران به اين شكل دراورده‌اند.)
پيچ‌گوشتي = پيچ‌گشتي
سگ دست =

اداري:

سپروزر = سوپر وايزر = استادكار
تلواً = به‌پيوست(اين واژه معني ‹بعداً› را مي‌دهد،‌ ولي در وزارت‌امورخارجه به‌معناي ‹پيوست› ديده‌شده.)

طبیعی:
برق ظاهراً واژه ای عربی است که در زبان فارسی به جای الکتریسیته به کارمیرود. ولی عربها به الکتریسیته کهربا (كوچك‌شده كاه‌ربا، همانند كهكشان) میگویند که واژه ای فارسی است و از ترکیب کاه و ربایش ایجاد شده است. پیشترها در زبان فارسی به الکتریسیته ساکن کهربا میگفتند.
کهربا چگونه ایجاد میشود؟ صمغ درختان در زیر دریاها پس از هزاران سال به صورت ماده ای زردرنگ و سبک درامده که در زبان فارسی به آن کهربا گویند؛ زیرا به دلیل داشتن الکتریسیته ساکن میتواند کاه را برباید. در زبان انگلیسی به آن ایمبر میگویند. از کهربا وسایل تزیینی میسازند و در ایران قدیم تسبیح نیز ساخته میشد که کمی گرانقیمت بود.
گفتني است هرچند واژه برق به ظاهر عربی است ولی آن هم خود فارسی است که شکل عربی به خود گرفته است. در گویش­های لری و شوشتری به برق زدن میگویند پرچ زدن(مانند کفشاش پرچی زنه). عربها که حرفهای پ و چ را نداشته اند ب را به جای پ و ق را به جای چ به کاربرده و آن را به صورت برق دراورده اند!
احمد شماع زاده

چگونگی برخی از واژگان عامیانه
نویسنده: ؟ ویرایشگر: احمد شمّاع زاده

زپرتی
واژه روسی Zeperti به معنی زندانی است و استفاده از آن یادگار زمان قزاق‌های روسی در ایران است. در آن دوران هرگاه سربازی به زندان می‌افتاد دیگران میگفتند یارو زپرتی شد و این واژه کم کم این معنی را به خود گرفت که کار و بار کسی خراب شده و اوضاعش به هم ریخته است.

هشلهف
مردم برای بیان این نظر که واگفت (تلفظ) برخی از واژه‌ها یا عبارات از یک زبان بیگانه تا چه اندازه میتواند نازیبا و نامناسب باشد، جمله انگلیسی "I shall have" به معنی من خواهم داشت را به مسخره هشلهف خوانده‌اند تا بگویند ببینید واگویی این عبارت چقدر نامطبوع است! و اکنون دیگر این واژه مسخره آمیز را برای هر واژه یا عبارت نامفهوم دیگر نیز (چه فارسی و چه بیگانه) به کار میبرند.(ولی دکتر باستانی پاریزی نظردیگری دارد. وی کتابی هم زیر همین عنوان دارد. اول اینکه آن مرحوم نمیگوید هشلهف؛ بلکه مینویسد هشت الهفت. یعنی یک ال عربی میان دو عدد هشت و هفت افزوده شده است؛ . بدین ترتیب مراد از آن، آن است که همه چیز به هم ریخته است.)

چُسان فسان
از واژه روسی Cossani Fossani به معنی آرایش شده و شیک پوشیده گرفته شده است.

شِرّ و وِر
از واژه فرانسوی Charivari به معنی همهمه، هیاهو و سرو صدا گرفته شده است.(ظاهراً نویسنده میخواهد همه چیز را به زبانهای اروپایی نسبت دهد. شر میتواند مخفف شعر باشد و ور هم که در فارسی کاربرد بسیار دارد؛ مانند: ور زدن)
اسکناس
از واژه روسی Assignatsia است که خود از واژه فرانسوی Assignat به معنی برگه دارای ضمانت گرفته شده است.

فَکسنی
از واژه روسی Fkussni به معنای بامزه گرفته شده است و به کنایه و واژگونه به معنای بیخود و مزخرف به کار برده شده است. (تا آنجایی که من اطلاع دارم به معنای چیزی که دوام مییابد و زود از کار میافتد به کار میرود.)

نُخاله
یادگار سربازخانه‌های قزاق‌های روسی در ایران است که به زبان روسی به آدم بی ادب و گستاخ میگفتند Nakhal و مردم از آن برای اشاره به چیز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کرده‌اند. (همان گونه که در بالا یاداور شدم. نویسنده حتا واژگان فارسی را به زبانهای بیگانه نسبت میدهد. این واژه یک واژه فارسی است و طبق نوشته فرهنگ معین به معنای آنچه که پس از الک کردن در الک باقی میماند معنا شده و همان است که از کودکی آموخته ایم.)

آكبند
آيا میدانستيد این واژه، نه کلمه ای لاتين است و نه فارسی!؟ قديما که بندر آبادان بهترين بندر ايران بود و کشتیهای تجاری اونجا بارشون رو تخليه میکردند، روی بعضی از اجناس که خيلی مرغوب بودند نوشته شده بود UK BAND يعنی بسته بندی شده انگليس؛ ولی آبادانیهای عزيز آن را آکبند ميخواندند و بدين گونه اين واژه در تمام ايران منتشر شد و همه به کالایی که بسته بندی شده میگن آکبند. (اشتباه دیگر نویسنده این است که آبادان را جانشین بندر خرمشهر کرده و آنچه را که به آبادان نسبت داده مربوط به خرمشهر می‌شود. تنها کشیتهای نفتکش به آبادان میرفتند و کشتیهای تجاری همگی در بندر خرمشهر لنگر میانداختند. دلیل دیگر آنکه خرمشهر در آغاز راه آهن سراسری قرارگرفته بود و از این شهر بود که تا پیش از جنگ ایران و عراق، بار کشیتها را با قطار به تهران و از آنجا به دیگر شهرها میبردند.)

Mohsen Sazegara Sunday 24 Day 1396 January 14, 2018

Saturday, January 13, 2018

وکیل الرّعایا (شایسته مردی برای زمان ما)

وکیل الرّعایا

(شایسته مردی برای زمان ما)

بيست و هفتم نوامبر سال 1770 ميلادي كريم خان زند، وكيل ايرانيان، در عمارتي در شيراز كه امروز «موزه پارس» ناميده مي شود، فرستاده روسيه را پذيرفت كه رنج سفر دو هزار و پانصد كيلومتري از سن پترزبورگ تا شيراز را بر خود هموار كرده بود تا پيام تزار روسيه را به فرمانرواي ايران برساند. سفير تزار خبر پيروزي روسيه بر عثماني را در جنگ دريايي به اطلاع خان رسانيد و تمايل تزار را به داشتن روابط دوستانه و اتحاد با وي اعلام داشت. فرستاده تزار انتظار داشت كه كريم خان كه دوبار باعثماني بر سر بصره جنگيده بود از شنيدن خبر شكست دريايي عثماني خرسند شود كه كريم خان ابرو در هم كشيد و خطاب به سفير تزار گفت كه شكست ملت ديگر ما را شاد نمي كند و سفير تزار (طبق نوشته هاي به جاي مانده از او، به قلم خودش) شوكه شد و بعدا به تزار گزارش داد كه اتحاد با كريم خان را برضد عثماني فراموش كند و اضافه كرده بود كه كريم خان با همه رهبراني كه ديده، درباره آنان شنيده و در كتب تاريخ خوانده است فرق دارد، زيرا كه خودش را يك تبعه عادي مانند ساير مردم ميداند، مردي است به غايت فروتن و بدون هرگونه افاده؛ رفتارش هم ديپلماتيك نيست و ديدار با او تشريفات ندارد.
     بايد دانست كه كريم خان در هر دو جنگ خود با عثماني بر سر بصره پيروز شده بود. وي علاوه بر دور ساختن عثماني از منطقه بصره، هلندي ها را هم از خارك و جزاير اطراف آن اخراج كرده بود.
     كريم خان كه از پذيرفتن عنوان شاهي و تاسيس سلسله اجتناب مي كرد نسبت به امنيت خليج فارس و خوزستان حساس بود.
     مورخان اروپايي كريم خان را مردي عادل و منصف و يك ايراني فوق العاده و شخصيتي منحصر به فرد در تاريخ توصيف كرده و درباره اش به نقل از ديپلماتهاي اروپايي و ميسيونهاي مسيحي نوشته اند: كريم خان كه از يك نژاد خالص ايراني (لر) بود، از ديدن شادي مردم شاد ميشد و براي شاد كردن شيرازيها از جيب خودش (نه از خزانه عمومي) به نوازندگان پول ميداد كه در ميدانهاي شهر ساز بزنند و اگر فرصتي به دست ميآورد، درطباخي هاي عمومي در كنار مردم عادي غذا صرف ميكرد و با شنيدن گفتگوي آنان با يكديگر از دشواريها آگاه ميشد و اين مسائل را حل ميكرد. به نوشته منشي كريم خان، به باور وکیل الرعایا (نماينده ايرانيان- كريم خان) مسائل كوچك گاهي دفعتا چنان بزرگ ميشوند كه دودماني را منقرض مي كنند.
     كريم خان كه رييس طايفه زند از مردم «لُر ـ بختياري» و يكي از ژنرالهاي ارتش نادرشاه بود؛ پس از قتل نادر (دهم ژوئن 1747 در يك كودتاي نظامي در قوچان)، در سخت ترين شرايط تصميم گرفت مانع از هم گسيختگي ايران شود؛ زيرا كه پس از كودتا، هر ژنرال در يك منطقه از كشور پرچم خودمختاري برافراشته بود. از جمله ژنرال احمدخان دراني در قندهار. در اين هرج و مرج، كريم خان با ده سال تلاش يكايك اين مدعيان را سركوب و يا غيرفعال كرد، ولي پس از هر پيروزي، مغلوبين را مورد بخشودگي قرارداد و دشمنان مقتولش را با احترام و تشريفات مرسوم دفن كرد و با اينكه بناي كاخ گلستان را در تهران آغاز كرده بود، شهر شيراز را پايتخت كشور قرار داد تا بازگشتي به عهد باستان و در مجاورت تخت جمشيد باشد.
     وي با ايجاد يك نظام اداري ـ قضايي كارآمد آرامشي را به کشور بازگردانيد كه قرنها آن را به خود نديده بود.
     كريم خان در طول 30 سال زمامداري اش به عمران و آباداني فراوان دست زد. تجارت را تشويق و ماليات كارگران و كشاورزان را لغو كرد. درشيراز بناهاي متعدد از جمله مسجد و بازار وكيل را ساخت. حافظيه و آرامگاه سعدي از كارهاي اوست. وي در كرمان نيز دست به عمران زد و بازسازي مسجد جامع مظفريه از يادگارهاي اوست و به همين سبب كرمانيها لطفعلي خان نوه وي را در روزهاي سخت در پناه خود قرار دادند كه گرفتار شقاوت و بيرحمي دشمن او آغامحمدخان قاجار شدند و ....
@Only
nhistory

شانس و زندگی

شانس و زندگی


چرا برخی مردم بی‌وقفه در زندگی شانس می‌آورند درحالی که دیگران همیشه بدشانس هستند؟
مطالعه برای بررسی چیزی که مردم آن را شانس می‌خوانند، ده سال قبل شروع شد. می‌خواستم بدانم چرا شانس و اقبال همیشه در خانه بعضی‌ها را می‌زند، اما دیگران از آن محروم می‌مانند. به عبارت دیگر چرا بعضی از مردم خوش‌شانس و عده دیگر بدشانس هستند؟

آگهی‌هایی در روزنامه‌های سراسری چاپ کردم و از افرادی که احساس می‌کردند خوش‌شانس یا بدشانس هستند خواستم با من تماس بگیرند. صدها نفر برای شرکت در مطالعه من داوطلب شدند و در طول سال‌های گذشته با آنها مصاحبه کردم، زندگی‌شان را زیر نظر گرفتم و از آنها خواستم در آزمایش‌های من شرکت کنند.
نتایج نشان داد که هرچند این افراد به کلی از این موضوع غافلند، کلید خوش‌شانسی یا بدشانسی آنها در افکار و کردارشان نهفته است. برای مثال، فرصت‌های ظاهرا خوب در زندگی را در نظر بگیرید. افراد خوش‌شانس مرتبا با چنین فرصت‌هایی برخورد می‌کنند، درحالی که افراد بدشانس نه.
با ترتیب دادن یک آزمایش ساده سعی کردم بفهمم آیا این مساله ناشی از توانایی آنها در شناسایی چنین فرصت‌هایی است یا نه. به هر دو گروه افراد خوش شانس و بدشانس روزنامه‌ای دادم و از آنها خواستم آن را ورق بزنند و بگویند چند عکس در آن هست.

به طور مخفیانه یک آگهی بزرگ را وسط روزنامه قرار دادم که می‌گفت: اگر به سرپرست این مطالعه بگویید که این آگهی را دیده‌اید، 250 پوند پاداش خواهید گرفت. این آگهی نیمی از صفحه را پر کرده بود و به حروف بسیار درشت چاپ شده بود. با این که این آگهی کاملا خیره کننده بود، افرادی که احساس بدشانسی می‌کردند عمدتا آن را ندیدند، درحالی که اغلب افراد خوش‌شانس متوجه آن شدند.
مطالعه من نشان داد که افراد بدشانس عموما عصبی‌تر از افراد خوش‌شانس هستند و این فشار عصبی توانایی آنها در توجه به فرصت‌های غیرمنتظره را مختل می‌کند. در نتیجه، آنها فرصت‌های غیرمنتظره را به خاطر تمرکز بیش از حد بر سایر امور از دست می‌دهند.
برای مثال وقتی به مهمانی می‌روند چنان غرق یافتن جفت بی‌نقصی هستند که فرصت‌های خیلی خوبی را برای یافتن دوستان خوب از دست می‌دهند. آنها به قصد یافتن مشاغل خاصی روزنامه را ورق می‌زنند و از دیدن سایر فرصت‌های شغلی باز می‌مانند. افراد خوش‌شانس آدم‌های راحت‌تر و بازتری هستند، در نتیجه آنچه را در اطرافشان وجود دارد و نه فقط آنچه را در جستجوی آنها هستند می‌بینند. تحقیقات من در مجموع نشان داد که آدم‌های خوش‌اقبال براساس چهار اصل، برای خود فرصت ایجاد می‌کنند.
اول آنها در ایجاد و یافتن فرصت‌های مناسب مهارت دارند.
دوم به قوه شهود گوش می‌سپارند و براساس آن تصمیم‌های مثبت می‌گیرند.
سوم به خاطر توقعات مثبت، هر اتفاقی نیکی برای آنها رضایتبخش است.
چهارم نگرش انعطاف‌پذیر آنها، بدبیاری را به خوش‌اقبالی بدل می‌کند.
در مراحل نهایی مطالعه، از خود پرسیدم آیا می‌توان از این اصول برای خوش‌شانس کردن مردم استفاده کرد؟ از گروهی از داوطلبان خواستم یک ماه وقت خود را صرف انجام تمرین‌هایی کنند که برای ایجاد روحیه و رفتار یک آدم خوش‌شانس در آنها طراحی شده بود. این تمرین‌ها به آنها کمک کرد فرصت‌های مناسب را دریابند، به قوه شهود تکیه کنند، انتظار داشته باشند بخت به آنها رو کند و در مقابل بدبیاری انعطاف نشان دهند.
یک ماه بعد، داوطلبان بازگشته و تجارب خود را تشریح کردند. نتایج حیرت انگیز بود80 درصد آنها گفتند آدم‌های شادتری شده‌اند، از زندگی رضایت بیشتری دارند و شاید مهم‌تر از هر چیز خوش‌شانس‌تر هستند. و بالاخره این که من عامل شانس را کشف کردم.

چند نکته برای کسانی که می‌خواهند خوش‌اقبال شوند
به غریزه باطنی خود گوش کنید، چنین کاری اغلب نتیجه مثبت دارد.
با گشادگی خاطر با تجارب تازه روبرو شوید و عادات روزمره را بشکنید.
هر روز چند دقیقه‌ای را صرف مرور حوادث مثبت زندگی کنید.

***
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت: لباس‌ها چندان تمیز نیست. انگار نمی‌داند چطور لباس بشوید. احتمالاً باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفتهربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد، زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: "یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده."
مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!

زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه‌کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به‌ جای قضاوت کردن فردی که می‌بینیم، در پی دیدن جنبه‌های مثبت او باشیم؟

زندگی، تاس خوب آوردن نیست، تاس بد را خوب بازی کردن است.

ابتذال خامنه ای و کهریزک 2 را بهتر بشناسیم

Friday, January 12, 2018

داستان سه شاهزاده اشکانی

داستان سه شاهزاده اشکانی

(جشنواره اپیفانی یا سالگرد سه پادشاه)

Feast of the Epiphany or Three Kings’ Day

احمد شمّاع زاده


در این روز بنا بر عقیده صائب و مستند مسیحیان، رخدادی بس مهم، رخ مینماید که هم موجب تأییدی بر زایش بزرگ مردی است که گاهواره تمدن را به حرکتی عظیم وامیدارد؛ و هم تبلیغی برای گسترش دین مسیحیت است، در دوره ای که هیچ‌کس چیزی در باره زایش پیامبری تازه نمیدانست. در نتیجه این رخداد به عنوان سندی مهم بر رسالت بزرگ مرد تاریخ انبیاء، یعنی عیسی مسیح تلقّی میگردد که بازیابی حقیقت آن ارزشمند است. برای پی بردن به اهمیت این روز در میان مسیحیان، بسنده است تا عبارت Three Kings Day (Three Wise Men or Magi) را در وب سرچ کنید.
در یک وبسایت نیز آمده است که:
For many Christians, the holiday season doesn’t officially end until the 12th day of Christmas known as the “Feast of the Epiphany” or “Three Kings’ Day”.


رخداد مهم ششم ژانویه:
با توجه به اشاره‌هایی که در دین زرتشت آمده بوده و مغان (روحانیون این دین) به آن آگاهی یافته بودند، متوجه می‌شوند که کودکی زاییده می‌شود که زایشش رخدادی عظیم است. در نتیجه سه شاهزاده اشکانی مأموریت مییابند تا این رخداد را پیگیر شوند و گزارشش را به مغان برسانند.
از آن جهت آنان را اشکانی خوانده‌ام که به هنگام میلاد مسیح، اشکانیان دوره اقتدار پادشاهی خود را بر ایران زمین میگذراندند.
امروز نیز ششم ژانویه 2018 بود. همه، از پیروجوان و خردوکلان؛ در این کشور مسیحی شادند؛ ولی حال من گرفته شد! زیرا مشغول دیدن مراسمی بودم که در این باره هر ساله از تلویزیونهای کشورهای مسیحی با آمدن مردم به خیابانها شکل میگیرد؛ که از سویی به مراسم عاشورای ما میماند (از جنبه شبیه سازی و تأتری آن)، و از سوی دیگر کارناوالی است برای بزرگداشت این روز بزرگ تاریخی.
ولی تا اینجای کار نیز دلیلی بر دلگرفتگی من وجود ندارد… و مشکل از جایی شروع می‌شود که با دیدن صحنه‌هایی از این مراسم، به یاد این حقیقت میافتم که گذشته از اینکه بسیاری از صادراتی که پیش از انقلاب از ایران صادر میشد، و نه تنها موجب افزایش در‌آمد کشورمان، بلکه موجب افتخار ما ایرانیان و سربلندی مان در میان دیگرکشورها میشد و فرهنگمان را به جهان صادر، و یا دستکم معرفی میکرد، پس از انقلاب، یکی یکی از ما گرفته شده، بلکه افتخارهای فرهنگی مان را نیز یکی یکی از ما میگیردند و به دیگر کشورها نسبت می‌دهند، و اگر نمیتوانند به کشوری دیگر نسبت دهند، دستکم نامی از کشور ما نمیبرند و به عنوانهایی کلی همچون آسیا نسبت میدهند!! و این نیست، جز دلیلی بر بی متولی بودن و بی پشتیبان بودن فرهنگ و حقوق معنوی ملتی که اسیر ستم حاکمانش شده است!
آری از این موضوع دلم به شدت گرفت!
در این مراسم، نامی از کشور ایران و هویت پارتی آن سه شاهزاده برده نمیشود؛ و به جای سه شاهزاده پارتی، یک جوان ازبک، یک جوان اروپایی و یک مرد میانسال سیه چرده آفریقایی در صحنه کارناوال حضور دارند!! و پشت هر یک، یک تابلو بزرگ به چشم میآِید، که روی آنها نوشته شده آسیا، اروپا و آفریقا! یعنی اینکه آن سه شاهزاده یکی از آسیا، یکی از اروپا، و دیگری از آفریقا بوده! و یا دستکم این شبهه را به بینندگان تلقین کنند که چنین بوده است. جل الخالق!!
یک آژدهای پارچه ای که نماد منطقه چین و ماچین است، نیز توسط نوجوانان به حرکت در میآید و شکی باقی نمیماند که در این مراسم سفارتخانه های دیگرکشورها فعال بوده‌اند و رنگ و بوی ایرانی بودن این مراسم را حذف، و به کشورهای خود منعطف کرده اند.
با توجه به جست‌و‌جویی که در وب انجام دادم، متوجه شدم که این تحریفها ممکن است از چندین سال پیش تاکنون ادامه داشته باشد؛ زیرا دریک وبسایت چنین جمله‌هایی را دیدم که یقین کردم مسیحیانی که میانشان زندگی میکنم، تنها مسیحیانی نیستند که این رخداد را تحریف کرده‌اند بلکه این رشته سر دراز دارد!! ببینید یک نویسنده غربی چه نوشته است:
Melchior, Caspar, and Balthazar, representing Europe, Arabia, and Africa respectively, travelled by horse, camel, and elephant in order to present baby Jesus with three symbolic gifts.
متوجه می‌شوید که اولاً آن سه را نامگذاری کرده‌اند و به هر یک نامی درخور منطقه خود داده اند، که چنین نامهایی در انجیل نیامده است: مرد اروپایی را ملکور، مرد عرب (یعنی نماد آسیا!) را کاسپر، و مرد آفریقایی را بالاتازار نامیده اند؛ و برای هر یک باز هم نماد آن قاره را برای سفر برگزیده اند: اروپایی با اسب میآید، عرب با شتر، و آفریقایی با فیل!!! این در حالی است که این ادعا نه با متن کتاب مقدسشان همخوانی دارد و نه با آنچه که تاکنون گفته‌اند و یا به تصویر کشیده اند. سه شاهزاده پارسی در بیشتر تصویرها بر شتر سوارند، و در حال سفرند. از سوی دیگر همه تصویرها نشان از آن دارد که آن‌ها با هم بوده‌اند و نه از قاره های مختلف. چرا و چگونه می‌شود از قاره های مختلف بوده باشند؟ با چه انگیزه‌ای، و با چه دانشی و…!!!
در این گفتار حقیقت این رخداد بازیابی میشود، تا در ضمن آن، بلکه بتوانیم مانع از توسعه تحریفهایی شویم که پیرامون این رخداد مهم در سالهای اخیر در حال وقوع است:


روشنگری:
یک- در انجیل، تنها عنوان سه مرد عاقل یا سهMagi آمده است. منظور از مگی، همان مغان یا روحانیون دین زرتشتی است؛ ولی در روایات مربوط به این رخداد، عنوان سه شاه نیز آمده است و این عنوان در طول تاریخ پررنگتر هم شده است. چنین به نظر میرسد که عنوان شاه را مسیحیان بعدها به آن دلیل به آن سه شاهزاده داده اند که بگویند مسیح شاه شاهان بوده است و این سه شاه او را به شاهنشاهی پذیرفته اند، چنانکه این موضوع در نوشته‌های مربوط به این رخداد آمده است.
دو- از نکته بالا نیز متوجه می‌شویم که آن سه شاهزاده، پارسی بوده‌اند زیرا که تنها ایران در آن زمان دارای حکومت پادشاهی و دین زرتشتی بوده است.
سه- در روایات مربوط به این رخداد (و نه در انجیل) آمده است که یکی از شاهزادگان، سیاهپوست بوده است؛ ولی گونه یا تیپ نژادی سیاهپوستان آفریقا با اقوامی که هزاران سال است در ایران زندگی میکنند، متفاوت است. سیاهپوستان ایران که به بلوچ شهرت دارند و در استان سیستان و بلوچستان و بسیاری از آنان در بندرعباس زندگی میکنند، درست است که سیاهپوستند، ولی از تیره براهوتیان منشعب از نژاد دراویدی هستند.
نقل از ویکیپدیا: امروزه مردمی که به این نژاد تعلق دارند حدود یک‌چهارم جمعیت هند را تشکیل می‌دهند و اکثراً در جنوب هندوستان زندگی می‌کنند. سریلانکا، پاکستان، نپال و مالدیو کشورهای دیگری هستند که دراویدی‌ها در آن‌جا اقلیت قابل ملاحظه‌ای را شکل می‌دهند. البته پس از مهاجرت آریائیان در حدود سه تا چهار هزار سال پیش به شبه قاره هند، رفته رفته در بخش‌های بزرگی از هندوستان آمیزش گسترده‌ای میان آریائیان روشن‌پوست و دراویدیان تیره‌پوست صورت گرفت و امروزه بیشتر هندیان از تبار آمیخته این دو نژاد هستند. دراویدیان حدود شش هزار سال پیش از سوی شمال به شبه‌قاره هند وارد شده بودند. پیش از حرکت به سوی جنوب، یک شاخه از آنها به سوی غرب کوچیدند. تیرهٔ براهویی ساکن در بلوچستان پاکستان و ایران، از تبار همین شاخه از دراویدیان است.
زبان براهویی امروزه نیز در برخی مناطق بلوچستان ایران و پاکستان صحبت می‌شود. در ایران از مردم شهرستان خاش می‌توان نام‌برد که با تیرهٔ براهویی آمیختگی نژادی دارند.

روشنگری: مقاله‌ زیر را بدین دلیل برای نقد و بررسی این موضوع برگزیدم تا هم خوانندگان به تأثر من از ستمی که بر فرهنگ ایران زمین وارد شده بهتر پی ببرند؛ و هم اینکه این پژوهش را که به وسیله آقای امیر اهوارکی عضو مؤسسه مطالعات یهود نوشته شده، (غیر از مواردی که تحریفهای آگاهانه یا ناآگاهانه در آن صورت گرفته،) جامع و نسبتاً کامل یافتم.

مجوسان ستایشگر عیسای نوزاد، که بودند؟

گفتنی است آنچه که به رنگ زرشکی نگاشته می‌شود نقد این پژوهشی است که ظاهراً هدفدار نگاشته شده و هدف از نگارش آن هم در همان آغاز پژوهش آمده است، همان‌گونه که در پایان آمده است؛ یعنی:
این سه مجوس در واقع سه نفر یهودی بودند که در ایران زندگی می‌کرده‌اند و خداوند بدین وسیله، آنها را از آمدن پیامبر جدیدی برای قوم یهود خبر داده است... به نظر می‌رسد که اینان یهودیان مؤمنی بوده‌اند که پس از عقوبت خداوند بر این قوم که به دست بخت نصر به وقوع پیوست، خود را از تقدیر قوم یهود خارج کرده و به زندگی عادی خود در میان ایرانیان ادامه می‌دادند.(از این پس خواهید دید که نویسنده، به جای به کارگیری واژه زرتشتی یا زردشتی، واژه مجوس عربی را به کارمیگیرد، تا رنگ ایرانی بودن آن کمرنگ شود.)
گروه فرهنگی مشرق - در سنت مسیحی بر اساس خبری که در باب دوم انجیل متّی آمده است در هنگام تولد حضرت عیسی(ع) سه نفر مجوس (زرتشتی) از حوالی ایران به اورشلیم و سپس بیت لحم رفته‌اند و هدایایی به حضرت عیسای نوزاد تقدیم کرده‌اند. آیا این واقعه صحت دارد؟ آیا ممکن است پس از دو هزار سال از هویت این افراد تحقیق کرد و از نیّت آنها پرسید؟ آنها آن مسافت دور را چگونه و به چه قصدی به بیت لحم مسافرت کرده‌اند؟ راقم این سطور گرچه یک مسلمان است ولی پس از تحقیقات وافر به وقوع این واقعه اعتقاد یافته و توانسته به نتایج بدیعی در این خصوص دست یابد.
******
به وقت تولد حضرت عیسی(ع) در شهر بیت لحم، سه ایرانی به کمک ستارگان از تولد آن حضرت باخبر شده و به آنجا رفتند و هدایایی به حضرت مریم(س) تقدیم نمودند. مسیحیان این سه نفر را به « سه پادشاه» (the three kings) یا «سه مرد عاقل» (the three wise men) ملقب کرده و حتی نام‌هایی نیز به آنها نسبت داده‌اند: بالتازار (بل تصّر)، مِلکور (ملکیور)، گاسپر (یاسپر) 1(Balthassar, Melchior, Gaspar). در خصوص اینکه این مجوسان که بوده و از کجا آمده‌اند بحث و نظرهای گوناگونی درگرفته است، ولی هنوز هیچ قطعیتی در این خصوص وجود ندارد.

روایت واقعه در انجیل متّی
واقعۀ آمدن مجوسان به دیدار عیسای نوزاد، سراسر باب دوم از انجیل متّی را به خود اختصاص داده است. خلاصه ماجرا این است که پس از تولد حضرت عیسی(ع) در بیت لحم، چند نفر مجوس از سمت مشرق (در مشرق، جز کشور پارسیان که آیین زرتشتی داشته‌اند کشوری دیگر که شاهزاده داشته باشد و پیرو آیین زرتشتی باشد وجود نداشته است.) به اورشلیم می‌آیند و می‌پرسند: «کجاست آن تازه مولود که پادشاه یهود است؟ ما ستارۀ او را در مشرق دیده و برای پرستش (تکریم) او آمده‌ایمپس هیرود پادشاه و مردم اورشلیم از این خبر مضطرب شدند. هیرود از کاهنان یهود پرسید: «مسیح کجا باید متولد شود؟» آنها با بررسی کتب خود گفتند: «در بیت لحم». آنگاه هیرود مجوسان را به حضور طلبیده از ظهور آن ستاره پرسید و گفت: «به بیت لحم بروید و چون او را یافتید مرا نیز خبر کنیدمجوسان به سمت بیت لحم رفتند و در راه، ستاره را مجدداً یافتند و خرسندانه آن را تعاقب نمودند تا به بیت لحم رسیدند.
ستاره در بالای منزلی ایستاد و آنها داخل شده طفل را با حضرت مریم(س) دیدند و بر او تعظیم کرده، هدایای خود، یعنی طلا و کُندُر و مُرّ را تقدیم نمودند. پس در خواب شب به مجوسان وحی رسید که به نزد هیرود بازگشت نکنند. لذا آنها از راه دیگر به وطن خویش (در اینجا نیز مشخص می‌شود که آن‌ها به یک کشور خاص تقلق داشته اند.) مراجعت کردند. بعد از رفتن ایشان، فرشتۀ خدا در خواب به یوسف (کفیل/ شوهر مریم) ظاهر شده گفت: «برخیز و طفل و مادرش را بردار و به مصر فرار کن و در آنجا بمان، زیرا هیرود می‌خواهد طفل را هلاک کندپس آنها به مصر رفتند. و چون هیرود دید که مجوسان بازنگشتند سربازانش را فرستاد تا تمام اطفال کمتر از دو سال را در بیت لحم بکشند. چندی بعد، هیرود نیز مرد و فرشتۀ خدا در خواب، زمان بازگشت را به یوسف اعلام نمود. در مراجعت یوسف دید که اَرکیلا پسر هیرود حاکم یهودیه شده لذا به هدایت فرشته به استان جلیل در شمال فلسطین رفته، در شهر ناصره ساکن شدند.

بررسی واقعه
در میان اناجیل چهارگانه مسیحی (متّی، مرقس، لوقا و یوحنا)، این واقعه فقط در انجیل متّی دیده می‌شود. البته چون متن اناجیل مرقس و یوحنا از دوران رسالت حضرت عیسی(ع) آغاز می‌شود لذا در این خصوص تضادی با انجیل متّی پدید نیامده است. اما سؤال اینجا است که انجیل لوقا که تولد حضرت عیسی(ع) را با جزئیات ذکر کرده و نویسنده‌اش در همان ابتدا مدعی است که همه چیز را از آغاز، دقیق و به ترتیب خواهد نوشت (لوقا 1/ 3) چرا از این وقایع مهم سخنی نگفته است؟ وقایعی مانند: آمدن مجوسان به اورشلیم و بیت لحم به هدایت ستاره، کشتار کودکان بیت لحم به فرمان هیرود، مهاجرت عیسای نوزاد با خانواده‌اش به مصر. (ممکن است لوقا یا لوک هم در انجیل خود، مطالبی را در این زمینه نقل کرده ولی چون دیده در متی جامعتر آمده، آنها را حذف کرده است.)
قصور نویسندۀ انجیل لوقا نباید موجب تضعیف این خبر در انجیل متّی شود. به هر حال اعتقاد بنده بر این است که این واقعه حقیقتاً رخ داده و خداوند آن مجوسان را از ایران برای دیدار عیسای نوزاد به اورشلیم و سپس بیت لحم آورده است تا اولاً مردم یهود را به تولد پیامبر جدید این قوم خبر دهد (نویسنده مرتباً حضرت عیسی را پیامبر بنی اسرائیل میخواند و با این نسبت دادن، هدفی را دنبال میکند.) و ثانیاً برای مقاصد چندی که در ادامه خواهد آمد. بنده حتی گمان دارم که در خصوص این واقعه اشاره‌ای ظریف در قرآن مجید نیز وجود دارد (مؤمنون/ 50 و 51- به قرآن بازگشت شد. به هیچ روی نمیتوان از آن دو آیه مطلبی در این زمینه به دست داد.) که در جای خود به آن خواهیم پرداخت.
انجیل متّی تعداد مجوسان را ذکر نکرده است ولی آنها در سنت مسیحی سه نفر دانسته شده‌اند. شاید به این دلیل که آنها طبق نقل انجیل متّی، سه هدیه (طلا، کُندُر، مرّ) به عیسی(ع) تقدیم کرده‌اند. ما نیز همین رقم را می‌پذیریم. مراد از «مجوس» پیروان دین زرتشت است. اگر آنها از سمت شرق به اورشلیم آمده باشند پس آنها ظاهراً زرتشتیان ایرانی بوده‌اند. (نویسنده، این مطلب اساسی را تنها در چند واژه و تنها در اینجا بیان میکند!) چون در آن زمان امپراطوری روم و ایران هم‌مرز بودند و فلسطین جزو مستعمرات روم بود.
تولد پیامبران عظیم القدری (عظیم الشأن درست است و نه عظیم القدر. عظیم القدر تنها خداست. شاید نویسنده می‌خواسته بنویسدعالیقدر و یا جلیل القدر.) همچون حضرت ابراهیم(ع) و حضرت موسی(ع) (صفتی را که برای این‌گونه پیامبران میآورند، اولوالعزم به معنای دارای عزم و اراده ای سخت است. سه پیامبر دیگر: نوح، عیسی، محمد هستند.) به ترتیب توسط کاهنان دربار نمرود و فرعون پیشگویی شده بود. علم پیشگویی از روی ستارگان که به آن «احکام نجوم» می‌گویند در نزد بابلی‌ها و سپس مصریان متداول بوده است. اما مشخصات آن ستاره که با تولد حضرت عیسی(ع) بر مجوسان نمایان شد به نظر نمی‌رسد که با «احکام نجوم» تطبیق کند، و نه همچنین با پدیده‌های نجومی‌ای که امروزه شناخته شده هستند از قبیل: انواع مختلف ستارگان دنباله‌دار، ابَر نو اختر (Super Nova)، شهاب‌سنگ.(ستاره دنباله‌دار و بویژه شهابسنگ را در کنار سوپرنوا گذاشتن، مانند این است که برکه ای در یک روستا را در کنار اقیانوس آرام قراردهی.)
از انجیل متّی برمی‌آید که آن ستاره سه مشخصۀ بارز داشته است:
1. در ارتفاع پایین حرکت می‌کرده است، مانند ارتفاع پرواز یک کبوتر. چون ستاره در بیت لحم در
بالای منزلی که عیسای نوزاد در آن بوده توقف کرده و مجوسان بدانجا هدایت شده‌اند.
2. آن ستاره، محلّی (منطقه‌ای) بوده، یعنی فقط مجوسان آن را دیده‌اند. و به همین جهت است که مردم اورشلیم از سخن مجوسان تعجب کرده و مضطرب شدند. (این ویژگی، بیان دیگری از مشخصۀ اول است).
3. ستاره از قوانین حرکتِ ستارگانِ آسمان تبعیت نمی‌کرده است. زیرا که ابتدا به سمت غرب و سپس به جنوب حرکت نموده است. (بیت لحم در فاصلۀ 9 کیلومتریِ جنوب اورشلیم است). توضیحاً اینکه اجرام سماوی در آسمان شب بر اثر چرخش وضعی زمین، همگی از سمت شرق به غرب حرکت می‌کنند.
با توجه به شرحی که نویسنده بر مبنای پژوهشش انجام داده، میتوان گفت که آن ستاره به طور کلی ستاره نبوده، بلکه یک یوفو بوده که برای این امر مأموریت داشته است. باید توجه داشت که یوفوها پدیده تازه‌ای نیستند و بسیار پیشتر از تولد حضرت مسیح هم بوده اند. (نقش بشقابهای پرنده در جامعه جهانی آینده را ببینید.)
با اندکی تأمل به این نتیجه می‌رسیم که اگر آمدن مجوسان به اورشلیم صحت داشته باشد (نویسنده پیشتر نوشت که معتقد به این رخداد است؛ ولی در اینجا به باور خود شک میکند و آن قلت میگذارد!) این ماجرا یک واقعۀ نجومی خاص بوده که خداوند آن را برای هدایت کردن مجوسان به اورشلیم و سپس بیت لحم، ایجاد نموده است. (این سخن نویسنده با توضیحی که در بالا دادم، منطبق است: اشاره به یاری یک یوفو در این رخداد) اما برای بررسی بهتر واقعه لازم است در خصوص رسالت حضرت عیسی(ع) تأمل کنیم، که آیا رسالت آن حضرت جهانی است؟
رسالت عیسی(ع)
آمدن مجوس‌ها به دیدار عیسای نوزاد می‌تواند دلیلی باشد که محدودۀ رسالت حضرت عیسی(ع) جهانی بوده است. ولی آیا حقیقتاً این پیامبر عظیم القدر(الشأن) بر همۀ مردم دنیا مبعوث شده است؟ پاسخ منفی است. زیرا بر اساس آنچه از قرآن مجید و اناجیل اربعۀ مسیحی برمی‌آید، رسالت حضرت عیسی(ع) مختص به قوم بنی‌اسرائیل بوده است. (این مطلب نیز نادرست است. از آنجا که حضرت عیسی پیامبر بوده، پس رسالتش جهانشمول بوده است. بویژه پیامبران اولوالعزم رسالتشان جهانی بوده است. تنها رسولان هستند که تنها برای قوم خود برانگیخته شده اند، مانند لوط و صالح و هود. همه پیامبران رسول نیز بوده اند. به رسولان عام خداوند یا برگزیدگان الهی بازگشت شود.) هیچ کجا نقل نشده که حضرت عیسی(ع) غیر یهودیان را به دین خدا فراخوانده باشد. (اگر دعوت نکرده دلیلی نمیشود که رسالتش جهانشمول نبوده است. عیسی در جوانی رسالتش به پایان رسید؛ ولی اراده الهی پشتیبان رسالت عیسی بود تا جهانی شود.) عیسی(ع) بنا به نص قرآن در دنبالۀ رسالت حضرت موسی(ع)، بر قوم یهود مبعوث شده است (بقره/ 88 ـ مائده/ 44 و 46). (حضرت رسول اکرم اسلام هم در دنباله رسالت حضرت عیسی مبعوث شده است. اینکه دلیل نشد!!) در اناجیل مسیحی نیز دیده می‌شود که حضرت عیسی(ع) مردم را به تورات و کتب انبیاء یهود ارجاع می‌دهد (متّی 5/ 17 ـ 7/ 12 ـ 8/ 4 ـ مرقس 13/ 14 ـ لوقا 4/ 21 ـ 10/ 26 ـ یوحنا 10/ 34 و 35). به همین سبب است که مسیحیان مجبور به قبول تورات و سایر کتب انبیاء یهود هستند. (مسلمانان هم مجبور به قبول تورات و انجیل هستند. البته مسلمانان به کلییت آن‌ها باور دارند و معتقدند که در اناجیل دستکاری صورت گرفته است.)
با تعاریفی که نویسنده به دست میدهد، چنین به نظر میرسد که وی، مقاله را برای خوشایند یهودیان نوشته است!
بنی‌اسرائیل یعنی برادران یوسف، به جرم مخالفت عمدی با خواست خداوند در سیادت یوسف(ع) و فروختن آن حضرت(برادرانش او را در چاه انداختند و نه اینکه فروخته باشند! چرا نویسنده در این زمینه و در دیگر مطالب پیرامون حضرت یوسف و بنی اسرائیل، از قرآن نقل نمیکند که کاملترین و درستترین منبع است و از تورات دلیل میآورد؟!)، به مصر تبعید شدند (تبعید نشدند بلکه چون یوسف عزیز مصر شد، آن‌ها را نزد خود فراخواند: ادخلوا مصر ان‌شاءالله آمنین- یوسف: 99) و پس از قحطی نیز بازنگشتند. حدود چهار صد سال بعد، طبق پیشگویی ابراهیم و یعقوب و یوسف علیهم السلام که در تورات مذکور است (پیدایش 15/ 13 تا 16 ـ 48/ 21 ـ 50/ 24)، خداوند حضرت موسی(ع) را فرستاد تا بنی‌اسرائیل را به فلسطین بازگرداند. لذا رسالت حضرت موسی(ع) نیز مختص به قوم یهود بود و این حقیقت در قرآن مجید نیز مؤکد است (اعراف/ 105 و 134 ـ طه/ 47 ـ شعراء/ 17). بنا به یک حکم کلی، همۀ امت‌ها پیامبر(پیامبر نه!، رسول) داشته‌اند (فاطر/ 24- در این آیه تنها نوشته نذیر یعنی هشداردهنده و نه پیامبر. در آیه بعد میگوید رسول، باز هم نه پیامبر!) و این پیامبران به سوی قوم خود رفته‌اند، به زبان همان مردم (نگا. یونس/ 74 ـ یوسف/ 109 ـ ابراهیم/ 4). (نویسنده در اینجا نیز مطالبی را به قرآن نسبت میدهد که یا نشان از ناآگاهی، و یا نشان از غرض ورزی اوست.)


در قرآن از زبان فرشته‌ای که بر حضرت مریم(س) پدیدار شد، آمده است: «و او پیامبری است که به سوی بنی‌اسرائیل می‌رود» (آل‌عمران/ 49- اینهم تحریفی دیگر درباره قرآن. قرآن در این آیه از جانب عیسی میگوید: تصدیق کننده ام آنچه را که در برابر من است از تورات. یعنی تورات را به طور کلی و برای همه زمانها تصدیق نکرده. بلکه گفته آنچه که اکنون هست- زمان خود او- تصدیق میکنم.) این حقیقت، از برخی دیگر از آیات قرآن نیز مستفاد می‌شود (صف/ 6 و 14 ـ مائده/ 72 ـ زخرف/ 59).(اگر نقدی بر این ادعاهای وی نمینویسم دلیل بر پذیرش آن‌ها نیست، بلکه برای خودداری از کش دادن موضوع است.) در انجیل متّی از زبان حضرت عیسی(ع) منقول است که فرمود: «فرستاده نشده‌ام مگر به جهت گوسفندان گم‌شدۀ بنی‌اسرائیل» (متّی 15/ 24). مراد از «گوسفندان گمشده»، عموم مردم یهودی هستند که توسط علما و کاهنان یهود گمراه شده‌اند. برخی از محققان معتقدند که هرچند حضرت عیسی(ع) از مُلک یهود خارج نشد ولی به حواریون خود اجازه داد تا انجیل او را در تمام جهان تبلیغ کنند. در حالیکه در انتهای انجیل لوقا آمده است که حضرت عیسی(ع) به حواریون خود سفارش کرد که تا زمان ظهور منجی موعود، در اورشلیم بمانند (لوقا 24/ 49).(تبلیغ کردن ربطی به خروج حواریون از اورشلیم ندارد.)
فلسطین در زمان حضرت عیسی(ع) به سه استان شمالی، مرکزی و جنوبی تقسیم شده بود که به ترتیب جلیل(تاکنون تنها عنوان جلیله را دیده ام.)، سامریه و یهودیه خوانده می‌شد. حضرت عیسی(ع) طبق متن سه انجیل نخست (متّی، مرقس و لوقا)، فقط در شهرهای استان جلیل موعظه می‌کرد و فقط یک نوبت به اورشلیم وارد شد که همان وقت، کاهنان او را گرفته و به قتل رساندند(!) حضرت عیسی(ع) در این سه انجیل یک پیامبر جلیلی خوانده می‌شود و محدودۀ رسالت او بخشی از قوم یهود است و نه همۀ یهودیان، تا چه رسد به تمام مردم جهان.
ادعای مسیحیان در خصوص رسالت جهانی پیامبرشان به آن دلیل است که ایشان حضرت عیسی(ع) را رسول خاتم معرفی می‌کنند و از آنجا که در تورات و کتب انبیاء آمده است که «تمام اقوام جهان منتظر آمدن رسول خدا هستند» (پیدایش 49/ 10) و یا «کسانی که در جزیره‌ها ساکنند شریعت او را انتظار می‌برند» (اشعیاء 42/ 4) لذا حکم می‌کنند که عیسی(ع) همان پیامبر خاتم است. در حالیکه حضرت عیسی(ع) شریعت و فقه نیاورد و مطابق شریعت تورات حکم می‌کرد. ثانیاً او هرگز چنین ادعایی نکرده است که پیامبر موعود (ماشیح) است (برای نمونه نگا. متی 22/ 41 تا 45 ـ 24/ 5). ثالثاً این ادعا را نخستین مرتبه پولس در دمشق مطرح کرد (اعمال 9/ 22) و در شهرهای دیگر هم آن را نشر داد، و این همان بدعت بزرگ اوست. نتیجه می‌گیریم که محدودۀ حضرت عیسی(ع) نیز به مانند حضرت موسی(ع) و سایر انبیاء بنی‌اسرائیل مختص به قوم یهود بوده است. (طرفداری نویسنده از یهودیان هر دم پررنگتر میشود!!)

نه مجوسان بلکه سه یهودی
با توجه به آنچه که در بخش قبل اثبات شد نتیجه می‌گیریم که این سه مجوس در واقع سه نفر یهودی بودند (کجا اثبات شد؟!! در بخش پیشین رسالت عیسی را محدود به قوم یهود کردی تا بعد ماهی مقصود را از آب بگیری. گویی نویسنده مأموریت دارد تا با زدن زیرآب ایران و اسلام، همه نیکیها را به یهودیت نسبت دهد و از آن دفاع کند.) که در ایران زندگی می‌کرده‌اند و خداوند بدین وسیله، آنها را از آمدن پیامبر جدیدی برای قوم یهود خبر داده است. بعد از فتح اورشلیم توسط سپاه بخت النصر در سال 586 قبل از میلاد، تعداد چهل هزار نفر یهودی برای غلامی به بابل برده شدند. نزدیک به پنجاه سال بعد، در سال 538(539) ق.م. کورش هخامنش بابل را فتح کرد و یهودیان را رخصت داد تا به اورشلیم بازگردند. بنا به نوشتۀ یوسیفوس کسانی که از اسارت بابلی بازگشتند 000/42 هزار نفر بودند و اینها تعدادشان کمتر از آنهایی بود که ماندند. لهذا تعداد زیادتری از یهودیان، از بابل به فلسطین بازنگشتند. به نظر می‌رسد که اینان یهودیان مؤمنی بوده‌اند که پس از عقوبت خداوند بر این قوم که به دست بخت النصر به وقوع پیوست، خود را از تقدیر قوم یهود خارج کرده و به زندگی عادی خود در میان ایرانیان ادامه داده‌اند.
در اینجا میبینیم که بی هیچ دلیلی و آوردن هیچ مدرکی، این سه شاهزاده پارسی که در بالا مرتباً از مجوسی بودن آن‌ها یاد میکرد، به یکباره یهودی شدند!!
در خصوص اینکه برخی از یهودیان در ایران ماندند و به همراه سایر اسیران به فلسطین بازنگشتند، می‌توان به کتاب استر (از مجموعۀ عهد عتیق) رجوع کرد. مُردخای یهودی در دربار خشایارشا در شهر شوش کار می‌کرد و یهودی بودن خود را کتمان می‌نمود. او نهایتاً توانست برادرزاده‌اش استر را به همسری خشایارشا در آورد. خشایارشا نوۀ دختری کورش کبیر بود و از 486 تا 465 قبل از میلاد حکمرانی کرد. همچنین در کتاب تاریخ جامع ادیان برخی یهودیانی که در بابل مانده بودند مذکورند (نگا. جان ناس، تاریخ جامع ادیان، انتشارات علمی و فرهنگی، صص. 536 و 537 و 558)
کدام آدم عاقلی میپذیرد که پس از پانصد سال، این زرتشتیان، از نوادگان خشایارشاه بوده‌اند، و این در صورتی است که این ادعاها درست باشند که بسی سخت است باورکردنشان!

اهداف آمدن مجوس
خداوند پس از قرن‌ها یک رسول عظیم‌القدر(تصور میکنم عظیم القدر یک واژه در کتاب‌های یهودی و تورات به زبان فارسی باشد که نویسنده آن را بسیار به کار برده است.) به نام عیسی بن مریم برای یهودیان مبعوث کرده است و به همین سبب یهودیان موحد را که در ایران زندگی می‌کردند به آمدن آن پیامبر خبر می‌کند. لذا ستاره‌ای در ارتفاع پایین بر این یهودیان نمایان می‌شود و آنها قبل از تعاقب آن، با علم «احکام نجوم» یا سایر معارف دین خود از تولد آخرین پیامبر یهود باخبر (آخرین پیامبر یهود!! کم کم عیسی را هم از پیامبران بنی اسرائیل خواند.) می‌شوند. آنگاه به تعقیب آن می‌پردازند تا به اورشلیم برسند. پس از باخبر شدن مردم اورشلیم، یهودیان بابلی (یه یکباره این سه شاهزاده ایرانی را پانصد سال به قهقرا برد و یهودیان بابلی خواند، به همین سادگی! جل الخالق! از این‌گونه شیادان و شیادیگری شان!!) می‌فهمند که باید برای دیدار این پیامبر تازه متولد شده به بیت لحم بروند. آنها نهایتاً هدایای خود را به عیسی(ع) تقدیم کرده و از بیراهه به شهر خود بازمی‌گردند.

یهودیان بابلی (همان مجوسان) با آمدن خود چند هدف را برآورده کردند:
1. نخست خود و سایر یهودیان مقیم بابل(کدام مدرک نشان میدهد که در دوهزار سال پیش در بابِل هنوز یهودی باقی‌مانده بود!!؟) و ایران، از تولد آخرین پیامبر بنی‌اسرائیل (مفت و مجانی عیسی مسیح را آخرین پیامبر بنی اسرائیل جاانداخت!!) آگاه شدند و دانستند که به زودی آخرین پیام خداوند به توسط این پیامبر به یهودیان ابلاغ خواهد شد.
نویسنده فراموش میکند که در بالا نوشت فلسطین سه بخش داشته و یکی از آن‌ها یهودیه بوده است. از سوی دیگر در قرآن آمده است که یهودیان با دیدن کودکی در آغوش مریم به وی اعتراض کردند و گفتند ای که از قوم هارونی! (یعنی از خودمان هستی.) نه پدرت شخص بدکاری بود، و نه مادرت آدم سرکشی بود!(مریم: 28). آن هم حضرت مریمی که در میان یهودیان و توسط حضرت زکریا بزرگ شده بود. چگونه آن‌ها آمده بودند تا تولد عیسی را به یهودیان خبر دهند!! از سوی دیگر وجود سه شاهزاده به ما میگوید که رسالت عیسی جهانی بوده و خداوند تولد و رسالت او را از آن سر دنیا فاش کرده است. به حقایقی شگفت پیرامون مسیح و مریم در قرآن در وب بازگشت شود.
2. مردم اورشلیم و هیرود نیز از تولد حضرت عیسی(ع) باخبر شدند.
3. هدایای یهودیان بابلی برای عیسی(ع) و خانواده‌اش مفید بوده است. طبق نقل انجیل متّی، آنها سه هدیه تقدیم کردند: کُندُر، مُرّ و طلا. دو مورد اول، دو صمغ گیاهی هستند و فواید زیادی دارند و از جمله در بهبود سریع‌تر زن زائو مفیدند. هدیۀ طلا نیز احتمالاً خرج سفر غیرمترقبۀ آنها به مصر شد. زیرا هیرود قصد قتل عیسی(ع) را کرده بود.(!!!)
آیا واقعۀ سه مجوس در قرآن مذکور است؟
به جهت آمدن سه مجوس، لازم است به آیۀ 50 از سورۀ مؤمنون که بنا به گفتۀ اکثر مفسران در خصوص تولد حضرت عیسی(ع) نازل شده است اشاره کنیم:
وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْناهُما إِلى‏ رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ * يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَلِيم‏ (مؤمنون/ 50 و 51) و پسر مريم و مادرش را معجزه‌ای ساختيم و آن دو را بر بلند جايى كه قرارگاه و آبی روان داشت پناه داديم * اى رسولان! از طیّبات بخوريد و كار نیک كنيد، كه من به كارهايى كه مى‏كنيد آگاهم‏.
ظن این حقیر آن است که آیۀ 51 نیز دربارۀ حضرت عیسی(ع) است. اگر اینچنین باشد شاید بتوان استنباط نمود که مراد از «طیّبات» در این آیه، هدایایی است که آن یهودیان موحّد بابلی در هیئت سه مجوس به حضرت عیسی(ع) تقدیم کرده‌اند. (نظر شما کاملاً نادرست است بلکه آیات پنجاه و پنجاه و یک سوره مؤمنون در شرح آیاتی است که پیرامون مسیح و مریم در سوره مریم آیات بیشت وچهار و بیست و پنج آمده است: غمگین مباش پروردگارت جویی از پایین تو جاری ساخته. تنه درخت خرما را به سوی خود بکش تا رطبی که به تازگی چیده شده بر تو فروریزد.) به حقایقی شگفت پیرامون مسیح و مریم در قرآن در وب بازگشت شود.




مقایسۀ واقعۀ انجیل متی با انجیل برنابا
از آنجا که راقم این سطور در این ایام مقالۀ «برنابا، حواری گمشدۀ عیسی(عرا در سایت مشرق در حال انتشار دارد و در آنجا اثبات نموده که برنابا یکی از دوازده حواری است و خصوصاً اینکه او تنها حواری‌ای است که انجیل حضرت عیسی(ع) را نوشته لذا مناسبت دارد که به جهت حسن ختام این واقعه را در انجیل برنابا و متی با یکدیگر مرور کنیم. به نظر راقم، اقتباس نویسندۀ انجیل متی از انجیل برنابا بسیار واضح است.


انجیل متی
باب دوم
(1) و چون عیسی در ایام هیرودیس پادشاه، در بیت لحم یهودیه تولد یافت، ناگاه مجوسی چند از مشرق به اورشلیم آمده، گفتند: (2) «کجاست آن مولود که پادشاه یهود است زیرا که ستارۀ او را در مشرق دیده‌ایم و برای پرستش او آمده‌ایم.» (3) اما هیرودیس پادشاه چون این را شنید، مضطرب شد و تمام اورشلیم با وی. (4) پس همۀ رؤسای کَهَنه و کاتبان قوم را جمع کرده، از ایشان پرسید
که مسیح کجا باید متولد شود؟ (5) بدو گفتند: «در بیت لحم یهودیه. زیرا که از نبی چنین مکتوب است: (6) و تو ای بیت لحم، در زمین یهودا از سایر سرداران یهودا هرگز کوچکتر نیستی، زیرا که از تو پیشوایی به ظهور خواهد آمد که قوم من اسرائیل را رعایت خواهد نمود.» (7) آنگاه هیرودیس مجوسیان را در خلوت خوانده، وقت ظهور ستاره را از ایشان تحقیق کرد. (8) پس ایشان را به بیت لحم روانه نموده، گفت بروید و از احوال آن طفل به تدقیق تفحّص کنید و چون یافتید مرا خبر دهید تا من نیز آمده، او را پرستش نمایم. (9) چون سخن پادشاه را شنیدند، روانه  شدند، که ناگاه آن ستاره‌ای که در مشرق دیده بودند، پیش روی ایشان می‌رفت تا فوق آنجایی که طفل بود رسیده، بایستاد. (10) و چون ستاره را دیدند، بی‌نهایت شاد و خوشحال گشتند. (11) و به خانه درآمده، طفل را با مادرش مریم یافتند و به روی در افتاده، او را پرستش کردند و ذخائر خود را گشوده، هدایای طلا و کُندر و مرّ به وی گذرانیدند. (12) و چون در خواب وحی بدیشان در رسید که به نزد هیرودیس بازگشت نکنند، پس از راه دیگر به وطن خویش مراجعت کردند. (13) و چون ایشان روانه شدند، ناگاه فرشتۀ خداوند در خواب به یوسف ظاهر شده، گفت: «برخیز و طفل و مادرش را برداشته به مصر فرار کن و در آنجا باش تا به تو خبر دهم، زیرا که هیرودیس طفل را جست‌وجو خواهد کرد تا او را هلاک نماید.» (14) پس شبانگاه برخاسته، طفل و مادر او را برداشته، به سوی مصر روانه شد (15) و تا وفات هیرودیس در آنجا بماند، تا کلامی که خداوند به زبان نبی گفته بود تمام گردد که «از مصر پسر خود را خواندم.» (16) چون هیرودیس دید که مجوسیان او را سخریّه نموده‌اند، بسیار غضبناک شده، فرستاد و جمیع اطفالی را که در بیت لحم و تمام نواحی آن بودند، از دو ساله و کمتر موافق وقتی که از مجوسیان تحقیق نموده بود، به قتل رسانید. (17) آنگاه کلامی که به زبان ارمیای نبی گفته شده بود، تمام شد «آوازی در رامه شنیده شد، گریه و زاری و ماتم عظیم که راحیل برای فرزندان خود گریه می‌کند و تسلّی نمی‌پذیرد زیرا که نیستند.» (18) اما چون هیرودیس وفات یافت، ناگاه فرشتۀ خداوند در مصر به یوسف در خواب ظاهر شده، گفت: (19) «برخیز و طفل و مادرش را برداشته، به زمین اسرائیل روانه شو، زیرا آنانی که قصد جان طفل داشتند، فوت شدند.» (20) پس برخاسته، طفل و مادر او را برداشت و به زمین اسرائیل آمد. (21) اما چون شنید که اَرکلاؤس به جای پدر خود هیرودیس بر یهودیه پادشاهی می‌کند، از رفتن بدان سمت ترسید و در خواب وحی یافته، به نواحی جلیل برگشت. (22) و آمده در بلده‌ای مسمّی به ناصره ساکن شد، تا آنچه به زبان انبیاء گفته شده بود تمام شود که «به ناصری خوانده خواهد شد

انجیل برنابا
فصل ششم

(1) چون تولد شد یسوع در زمان هیرودس پادشاه یهودیه، سه نفر بودند از مجوس در اطراف مشرق که چشم داشتند ستارگان آسمان را. (۲) پس نمایان شد برای ایشان ستاره‌ای که سخت درخشندگی داشت. پس از آنجا با هم مشورت کردند و آمدند به یهودیه در حالتی که رهبری می‌‌نمود ایشان را آن ستاره که جلوی روی آنها می‌‌رفت. (۳) پس چون رسیدند به اورشلیم، پرسیدند کجا تولد شده پادشاه یهودیه؟ (۴) چون بشنید هیرودس این را، هراسان شد و همۀ مردم شهر مضطرب شدند، پس از اینجا جمع نمود هیرودس کاهنان وکاتبان را و گفت: «کجا تولد خواهد یافت مسیح؟» (۵) جواب دادند: «به درستی که او متولد خواهد شد در بیت لحم. زیرا نوشته شده است در [کتاب] نبی اینطور: "و تو ای بیت لحم! کوچک نیستی میان رؤسای یهود، زیرا زود است برآید از تو تدبیر کننده‌ای که سرپرست شود طایفۀ مرا، یعنی اسرائیل را."» (۶) آنوقت هیرودس مجوس‌ها را به حضور خود طلب نموده و از آمدن ایشان جویا شد.  (۷) پس جواب دادند که همانا ستاره‌ای در مشرق رهبری نمود ایشان را به سوی اینجا. (۸) پس از این جهت خوش داشتند که پیشکش کنند هدایا را و سجده نمایند برای این پادشاه تازه‌ای که نمایان شد برای ایشان ستارۀ او. (۹) در آن وقت هیرودس گفت: «بروید به بیت لحم و به دقت از این طفل سراغ بگیرید، (۱۰) و چون او را پیدا نمودید، بیایید و مرا خبر دهید. زیرا من نیز می‌‌خواهم سجده نمایم برای او.» (۱۱) و او این را از روی مکر گفت.

فصل هفتم

(1) رفتند مجوس از اورشلیم. (۲) ناگاه دیدند ستاره‌ای را که ظاهر شده بود برای ایشان در مشرق، جلو روی ایشان می‌رفت. (۳) پس چون آن ستاره را دیدند مملو شدند از سرور. (۴) وقتی به بیت لحم رسیدند و ایشان در بیرون شهر بودند، ستاره را بالای کاروانسرا یافتند، آنجایی که یسوع متولد شده بود. (۵) پس مجوس آ‎نجا رفتند. (۶) چون داخل کاروانسرا شدند، طفل را با مادرش یافتند. (۷) پس خم شدند و سجده نمودند برای او. (۸) آنگاه مجوس پیشکش کردند عطرها را با نقره و طلا. (۹) نیز حکایت کردند بر عذرا هر چه را که دیده بودند. (۱۰) آنگاه ایشان را میان خواب، طفل تحذیر نمود از رفتن به ‌سوی هیرودس. (۱۱) پس رفتند در راه دیگر و بازگشتند به ‌سوی وطن خود و خبر دادند به آنچه در یهودیه دیده بودند.

فصل هشتم

(1) چون هیرودس دید که مجوس باز نگشتند به ‌سوی او، گمان نمود که ایشان او را استهزا نمودند. (۲) پس بر بست نیّت را بر کشتن طفلی که متولد شده بود. (۳) لیکن وقتی که یوسف در خواب بود، ظاهر شد از برای او فرشتۀ خدای و گفت: (۴) «برخیز به‌زودی و بگیر طفل و مادرش را و برو به‌ سوی مصر. زیرا هیرودس می‌خواهد او را به قتل برساند.» (۵) پس یوسف برخاست با خوف عظیم و گرفت مریم و طفل را رفتند به‌ سوی مصر. (۶) پس ماندند در آنجا تا مرگ هیرودس، که گمان کرد مجوس او را ریشخند نموده‌اند. (۷) آنگاه لشکرهای خود را فرستاد تا به قتل برساند تمام کودکانی را که تازه متولد شده بودند در بیت لحم. (۸) پس لشکرها آمدند و کشتند همۀ کودکانی را که بودند در آنجا، چنانکه هیرودس فرمان داده بود. (۹) این هنگام تمام شد کلمات آن پیغمبر که گفته: (۱۰) «نوحه وگریه در رامه‌ است. (۱۱) راحیل ندبه می‌کند پسران خود را و هیچ تسلی نیست برای او، زیرا موجود نیستند.» [ارمیاء 31/ 15]

فصل نهم

(1) و چون هیرودس مُرد ظاهر شد فرشتۀ خدای در خواب یوسف و گفت: (۲) «برگرد به یهودیه، زیرا مردند آنانکه می‌خواستند مرگ طفل را.» (۳) پس یوسف گرفت طفل و مریم را (و طفل به هفت سال رسیده بود) و آمد به یهودیه، از آنجا که شنیده بود اینکه ارخیلاوس پسر هیرودس حاکم در یهودیه بود. (۴) پس رفت به سوی جلیل، زیرا ترسید که در یهودیه بماند. (۵) آنگاه رفتند تا ساکن شوند در ناصره.


محقق و نویسنده: امیر اهوارکی
پاورقی:
1. این کلمه به صورت‌های Gaspard, Jasper, Kasper, Kaspar نیز ضبط شده است و محتمل است که اصل فارسی این کلمه، «گنجور» باشد (به نقل از یادداشت فضل الله نیک‌آئین مترجم این کتاب وزین: عبدالاحد داود، محمد در تورات و انجیل، نشر نو، 1361، ص 139)