اگر اندلس «اسلامی» بود...
نقش تاریخی تفرقه امتهای مسلمان در زوال تمدن اسلامی
نقش تاریخی تفرقه امتهای مسلمان در زوال تمدن اسلامی
تاریخ حضور استعمار در جهان اسلام و توطئههای تفرقهآمیز آنان در میان
امتهای مسلمان، به قرنها پیش از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراطوری عثمانی
بر میگردد؛ زمانی که مسیحیان شکست خورده از آخرین جنگ صلیبی در شام1
مغبون و محزون به اروپا بازگشتند و این بار تمام توان خود را در اسپانیا
گذاشتند تا شاید دو قرن ناکامیخود در شام و مصر (از 1095 تا 1291 میلادی)
را جبران کنند. هرچند آنان پیش از این هم - از زمانی که پلاویو فرمانده
مسيحي اهل اشتورياس
جنبش بازپس گيري اسپانيا را از صخرهاي که امروزه به نام او نامیده
میشود، آغاز کرد - دستاوردهایی در اندلس داشته و توانسته بودند برخی مناطق
را از مسلمین بازستانند. شاید همین سقوط طلیطله (که امروزی تولدو نامیده
میشود) بهدست آلفونسوي ششم پادشاه قشتاله و ليون (کاستیل و لئون) در سال
1085 میلادی بود که پاپ اوربان دوم را مغرور ساخت و گمان کرد که روزگار اوج
مسلمین به پایان رسیده، و از آن رو بود که ده سال بعد فرمان بسیج
عمومیمسیحیان را برای بازپس گیری ارض مقدس صادر و جنگهای صلیبی آغاز شد.
به همین دلیل ابن اثير معتقد است سقوط مسلمين در
اندلس همچون حمله مسيحيان به شام در اواخر قرن پنجم هجري، يک نبرد صليبي و
از يک جنس و ماهيت برخوردار بوده است.2
چرا اندلس؟
مسلمین در بيست و يکم صفر سال 92 هجري، به رهبری طارق بن زیاد (گماشته موسی ابن نصیر سردار بنی امیه که برخی مورخان هر دو را ایرانی میدانند و تنگه مشهور جبلالطارق3 به نام وی ثبت شده است) پا به شبهجزیره ایبریا نهاده، بخش اعظم آن را فتح و شهر قرطبه (کوردوبا Córdoba) را به پایتختی آن که از آن پس اندلس4 نامیده میشد، برگزیده و به مدت ۷۸۱ سال (از سال ۷۱۱ تا ۱۴۹۲) بر آن حکومت کردند. اما همان طور که مسلمین از تفرقه میان ساکنان اسپانیا و من جمله نارضایتی ویزیگوتها از حاکمان اسپانیایی استفاده کرده5 و به سرعت تمام اسپانیا را تسخیر کردند و تا فرانسه هم پیش رفتند،6 چند قرن بعد مسیحیان نیز همان روند را در پیش گرفته با استفاده از تفرقه مسلمین، آنجا را در عرض چند قرن پس گرفتند.
دلایل متعددی بر سقوط اندلس ارائه شده. ابن خلدون، مورخ و جامعهشناس مسلمان معتقد است، بايد عقب ماندگي فرهنگي، علميو صنعتي را عامل زوال دولت اسلاميدر اندلس دانست.7 تا امروز مهمترین دلیل سقوط اندلس، انحطاط اخلاقی مسلمین که حاصل عملیات هدفمند مسیحیان ارزیابی شده، معرفی گردیده است. اما دکتر ناصری طاهری استاد دانشگاه و پژوهشگر تاریخ، معتقد است در عین حال که نمیتوان مشخصات فرهنگي و اخلاقي جامعه اسلامياندلس در عصر ملوک الطوايف يا اواخر عصر اموي را ناديده گرفت، اما قدرت طلبي دو جريان تاريخي قيسي و يماني و منازعات ديرينه آنها با يکديگر در اندلس هم همانند مشرق اسلاميبروز پيدا کرده و در نتیجه علاوه بر آنکه مسيحيان با اتکا به حافظه تاريخي خود درباره مناسبات اسلام و مسيحيت و با انگيزه اين هدف را دنبال کردند، محيط اجتماعي مسلمانان و درگيريهاي قبيلگي آنها از آغاز استقرار مسلمين، شدتبخش روند سقوط بود.8
جدال عرب و غیر عرب
کمیپس از تسخیر اندلس بهدست مسلمین، دستگاه خلافت امویان بهدست بنیالعباس ساقط شد (132 هجری) و هرج و مرج در تمامیقلمرو ایشان حاکم گردید. اگر چه سفاح و منصور عباسی به سرعت بقایای بنیامیه را نابود و رقبای علوی خود را مغلوب ساختند، اما در آندلس بهواسطه دوری از پایتخت، تسلط خلافت بغداد اندک بود. آنجا ميان امیرنشینهای متعددی که همچون دولتشهرهای یونان قبل از میلاد مسیح، با یکدیگر درگیر بودند و هر کدام منطقه کوچکی را در دست داشتند، تقسیم شد، درگیری میان مناطق مختلف و قومیتهای متعدد ساکن در آنجا در گرفت و این روند تا ظهور امویان اندلس ادامه داشت. در این زمان، مصریان (قیسیها)، اعراب شامیو غیر شامی، یمانیان و بربرها هر کدام امارت و قبیلهای به هم زدند و جدال همسایههای مسیحی و سپس مسیحیان مستعرب (عرب شده که در آستانه از دست دادن هویت اسپانیایی خود بودند) نیز بر این اختلافات میافزود. بدین ترتیب حکومت اندلس بواسطه دوری از دمشق (پایتخت امویان) از چنگ ایشان خارج شد و مرتب میان قبایل دست به دست میگردید.
عبدالملک بن قطن فهري والي يماني اندلس (124- 121 ق) که شاهدي بازمانده از واقعه حره بود،9 با کينه کهنهاي که از شاميان و قيسيان داشت از ابن حبحاب والي قيسي قيروان جدا شده و اعلان استقلال کرد. لکن رفتار تند و خشن او با بربرها باعث شد بربرهاي اندلس در سراسر اندلس قيام کنند. عبدالملک فهري برخلاف میلش مجبور شد براي فرو نشاندن قيام بربرها، از اعراب شامیصحرا، به رهبري بلج بن بشير قشيري کمک بخواهد. وحدت مصلحتي اعراب قيسي و يماني که براي برخورد با بربرهاي قيامگر شکل گرفته بود، با کشتار بيرحمانه بربرها در سال 123 ق پايان گرفت. اين کشتار بربرها، باعث شد بربرهاي مناطق شمالي شبه جزيره، مقر خود را ترک کرده به سرزمين اصلي يعني شمال آفريقا بازگردند.10 آلفونس اول پادشاه مسیحی از این فرصت استفاده کرده، اين مناطق تخليه شده را ضميمه دولت خود در اشتورياس کرد. اين نخستين شکاف بين عرب و بربر اندلس را بايد شکافي تاريخي قلمداد کرد و همين بود که سينه بربرهای بازمانده اندلس را در تمام دوران پس از آن از کينه نسبت به عرب پر کرد. البته نبايد تاثيرپذيري بربرها از انديشه خوارج را که منادي مساوات اجتماعي و عدالت بودند در روند مبارزات ضدعربي آنها ناديده گرفت.11
به سال 125 زمامدار «افریقیه»، ابوالخطار بن ضرار کلبی (یمانی) را حاکم اندلس ساخت. با حضور ابوالخطار چند ماهي آرامش و همزيستي قبايل عرب با يکديگر و با بربرها هويدا بود، به طوري که او و نظاميانش به سپاه عافيت (عسکرالعافيه) معروف شدند. ابوالخطار، برای از بین بردن درگیریهای عربهای قحطانی و عدنانی بر سرِ حکومت، هر یک از قبیلهها را به یکی از شهرهای اندلس کوچ داد و اوضاع را آرام ساخت. علاقه وافر و گرایش ابوالخطار به قبیلههای یمنی، سبب شد تا دوباره اوضاع اندلس ناآرام گردد و برخی قبیلهها آشوب به پا کنند. مسیحیان از این فرصت استفاده کرده و شهرهای شمالی اندلس را از مسلمانان پس گرفتند. سرانجام به سال 129 اهل اندلس بر يوسف بن عبدالرحمن فهری اتفاق کردند که مصری بود.12
در سالهاي پاياني عصر واليان و کميپيش از شکلگيري اميرنشين اموي اندلس، گرسنگي و استمرار جنگهاي داخلي موجب شد تا مسلمانان، مناطق شمالي از جمله اشتورقه را ترک کرده و تعداد زيادي از آنها به شمال آفريقا پناه بردند. در اين روزگار از تماميشهرهاي شمال ايبري فقط اربونه در دست مسلمين مانده بود که آن هم در سال 142 ق سقوط کرد. حتي در دوران حکومت امويان اندلس که تا حدود زيادي وحدت سياسي مشهود بود، خصومت قبيلگي اعراب با يکديگر و آنها با بربرها، جنگهاي امويان با دولتهاي مسيحي شمال را تحتالشعاع قرار ميداد و نتيجه مستقيم آن تضعيف مسلمين، کاهش قلمرو سياسي آنها و تقويت مسيحيان اسپانيا بود.13
جدال اموی - عباسی
چون دولت اموی در سال 132 هجری سقوط کرد و عباسيان به تعقيب و کشتار ايشان برخاستند، يکی از بزرگان اموی به نام عبدالرحمن الداخل پسر معاويه بن هشام از چنگ بنی العباس گريخت و در سال 138 با کمک قبیلههای بربر، از جبلالطارق عبور کرده، لشکر یوسف بن عبدالرحمن را شکست داد، قرطبه را فتح و دولت امویان اندلس را تأسیس کرد. جدايی اندلس از دولت عباسيان مايه ضعف ايشان بود، لذا آنان با دادن اختيارات به حکمرانان خود در شمال آفريقا کوشيدند با امويان مقابله کنند. اما اين اقدام سرانجام موجب کاهش هر چه بيشتر تسلط آنان بر شمال آفريقا شد.
در آندلس نيز مثل بيشتر بلاد اختلاف مصری و يمانی در ميان بود، لذا از همان آغاز عصر امويان در اندلس که عبدالرحمن الداخل، جبهه متحد قيسي يوسف فهري و صميل بن حاتم را درهم شکست، يک يماني مقيم باجه عليه دولت اموي در سال 143 ق / 763 م قيام کرد. وي که علاء بن مغيث يحصبي بود با همراهي يمانيها خود را امير خلافت عباسي خواند. شش سال بعد يماني ديگري به نام سعيد يحصبي معروف به مطري در لبله در غرب اشبيليه (سویل و سویای امروزی) قيام کرد و کشته شد. مثلث متحد يماني هم به رهبري عبدالغافر يحصبي، حيوه بن ملامس و عمربنطالوت که خيل عظيمياز بربرهاي ضداموي را در غرب اندلس بسيج کرد، با قتل بسياري از اعراب و بربرها فرو پاشيد.
مهدی، سومین خلیفه عباسي که همچنان فروپاشي دولت اموي اندلس را تمايل داشت، عبدالرحمن بن حبيب فهري معروف به صقلبي (اسلاوي) را که يماني بود در سال 158 ق/ 769 م به اندلس فرستاد تا به کمک دو يماني ديگر يعني سليمان بن يقظان کلبي حاکم شهر برشلونه (بارسلونای امروزی) و حسين بن يحيي انصاري والي سرقسطه (ساراگوسا) آرزوي خليفه عباسي را محقق کنند.14 ابن اثير میگويد: «مهدی عبدالرحمن بن حبيب فهری را به اندلس فرستاد و او از آفريقا گذشت دريا را پيمود و به سليمان بن يقطان که ولايت بارسلن داشت نامه نوشت و او را به اطاعت خليفه بغداد خواند اما سليمان دعوت وی را نپذيرفت و فهری خشمگين با گروهی از بربران به قلمرو او هجوم برد اما سليمان وي را بشکست و عبدالرحمن باقيمانده نيروی وی را تار و مار کرد و کشتيهای او را بسوخت که فرار نتواند کرد. فهری در ناحيه والانس موضع گرفت و محصور شد اما مقاومتی سخت کرد و ترس وی به دلها افتاد و عبدالرحمن هزار دينار جايزه برای سرش معين کرد و يکی از بربران وي را بکشت و سرش را به نزد خليفه اندلس برد.»15
پیوند عربی - فرنگی
پرده دیگر این ماجرای ننگین و تاسف بار، وحدت عمل خلفای عباسی با دولتهای اروپایی در مقابل دولت اموی اندلس بود، که منجر به تحت فشار قرار گرفتن مسلمان اندلس و سقوط نقاط گستردهتری از اندلس شد. وقتی منصور از مسالمت کاری نساخت به پپين پادشاه فرنگ16 متوسل شد تا از او بر ضد عبدالرحمن کمک گيرد و فرستادگان به دربار او روان کرد که سالی چند در آنجا مقيم بودند و با فرستادگان وی به نزد منصور بازآمدند و باز به دربار پپين رفتند و برای وی هديههای گرانبها بردند اما اين گفتگوها ثمری نداشت جز آنکه عبدالرحمن از هجوم فرنگيان به کشور خويش بيمناک شد و هرگز در صدد جنگ با عباسيان نيفتاد. بنابراين منصور در مانور سياسی خويش به نسبت زياد توفيق يافت و سياست عباسيان را درباره اندلس پايه نهاد.17
آنان با تحریک یمانیان بر علیه اعراب شامی(که طرفدار بنیامیه بودند) و بربرها، میکوشیدند تا پایههای حکومت بنیامیه را سست کنند. در نتیجه عبدالرحمن فرزند منصور بن ابي عامر در عصر هشام دوم خليفه اموي (399-366 هـ) با لقب مامون اعلان ولايتعهدي کرد. اين اقدام او خشم خاندان اموي را برانگيخت و موجب شد محمدبن هشام بن عبدالجباربن عبدالرحمن سوم با همدستي اعراب قيسي و بربرها زماني که عبدالرحمن به جنگ با مسيحيان رفته بود، واقعه بزرگي موسوم به الفتنه البربريه را در سال 399 ق خلق کند. اين حادثه شورشها و جنبشهاي ديگري را در پي داشت، ضمن آنکه قتل عبدالرحمن عامري در همان سال، مسيحيان را به سمت جنوب پيش برد و زماني که هشام دوم براي دومين بار به خلافت رسيد (403- 400 ق) بحرانهاي پي در پي بربرها، او و مردم قرطبه را نااميد و مجبورشان کرد به مسيحيان پناه ببرند. مسيحيان نيز به ازاي بازپسگيري بيش از 200 دژ از دژهاي آزاد شده عصر عامري، به خليفه اموي و مردم قرطبه کمک کردند.18
مسیحیان آگاهانه از این اختلافات در جهت اهداف خود استفاده میکردند، همان طور که سسنندو (ششنند) يکي از مستعربان معاهد و مشاور آلفونس ششم ميگويد و عبدالله بن بلقين زيري امير غرناطه آن را در خاطرات خود به نام التبيان براي ما بازگو کرده است؛ «مقصود- يعني آزادسازي اسپانيا- وقتي حاصل ميآيد که مهاجمان (مسلمانان) ناتوان و ناتوان تر شوند و ديگر براي ايشان نه اموالي مانده باشد و نه مردان جنگجو. آنگاه ما آن سرزمين را بي هيچ رنجي بازپس خواهيم گرفت.» متاسفانه غیرت مسلمانی در دولتها و ملتهای مسلم وجود نداشت و نه تنها وحدت عمل میان آنان صورت نگرفت، بلکه تا توانستند با فرنگیان به تعامل پرداختند تا یکدیگر را تضعیف نمایند.
جدال اعراب و مستعربان
در کنار منازعات حکومت اموي اندلس با يمانيها و قيسيها، بربرها نيز حرکتهايي چند ضدحکومت اموي شکل دادند و از عصر حکم بن هشام سومين امير اموي، مولدين يعني نسل دوم اسلام آورندگان عصر فتوح (اسالمه) به جمع آنها پيوستند. قيام معروف آنها در 202 ق / 808 م در اطراف قرطبه که به نام «انقلاب ربض» در تاريخ ثبت است به مهاجرت برگشت ناپذير گروهي بزرگ از مسلمانان قرطبه به شمال آفريقا و اسکندريه منجر شد. در عصر عبدالرحمن دوم که تا حدودي تسامح و مدارا با مسيحيان اندلس بيشتر بود پديده استعراب يا عرب گرايي که مبين اقبال مسيحيان ذمياندلس به زبان عربي و فرهنگ مسلمانان بود قابل توجه است، که در نهايت زمينه گرايش به اسلام را در ميان آنها رواج ميداد. اين اقبال و رويکرد خشم مسيحيان متعصب را برانگيخت و جمع ديگري از همين مستعربين به تحريک کليسا برخاسته، خواستار مقابله جدي با مسلمين و دولت اسلاميشدند. مولدين پيش گفته که در بسياري از مناطق اکثريت داشتند با اصرار بر حفظ قوميت اسپانيايي خود، در صورت رفتار عربگرايانه دولتهاي اسلامياندلس، از خود گرايشهاي قوميشديد نشان داده و در حرکتهاي ضددولتي شرکت پيدا کرده يا خود بنيانگذار آن ميشدند. طليطله (تولدوی امروزی) بزرگترين مرکز تجمع مولدين و کانون حرکتهاي ضددولتي شاهد جنبشهايي بود که بعضاً با حمايت مسيحيان رخ ميداد.
مهمترين شورش مولدين در دوره اسلامياندلس، جنبش عمر بن حفصون عليه دولت قرطبه (کوردوبا) بود. او توانست از جيان در شرق تا استجه در غرب را قلمرو خود کند. اين شورشگر اندلسي در عصر عبدالله بن محمد امير اموي (300- 275 هـ) تا نزديک قرطبه آمد و بر دژ پولاي در جنوب شرقي پايتخت مسلط شد و در سال 286 ق به مسيحيت گرويد. همکاري مسيحيان معاهد يا مستعربان با اين مولدين و دولتهاي مسيحي از نکات برجسته در مبارزه مسيحيان عليه مسلمين اندلس است. مولدين با حمايت و مساعدت آنها توانستند قلعه منت شاقر يا مندخار در شمال شرقي غرناطه را اشغال کرده و جمعي از اعراب را سر ببرند. آنها در محاصره و اشغال قلمريه (آلمریا) در سال 456 ق پادشاه قشتاله را ياري کردند.19 بدین ترتیب دولت بنیامیه در اندلس نیز منقرض شد و دولتهای کوچکی در مناطق مختلف اندلس تشکیل شد.
احیای اندلس به دست بربرها
در دوره حکومت «عمر المتوکل»، «آلفونسو» پادشاه مسیحی «لیون» به سرزمینهای شمالی بطلیوس حمله و بخش وسیعی از آن را اشغال کرد. در سال 478 ه . ق «طلیطله» را تصرف کرد و پس از این پیروزی، نامهای تهدیدآمیز به «معتمد بن عباد»، حاکم «اشبیلیه» نوشت و از وی خواست تسلیم شود. نیز نامهای تهدیدآمیز به «متوکل بن افطس»، حاکم «بطلیوس» نوشت و از وی خواست شماری از قلعههایش را به او بسپارد. خبر اشغال «طلیطله» و نامههای تهدیدآمیز «آلفونسو» به همه حاکمان مسلمان دولتهای مستقل رسید. آنان برای حفظ حکومت خود، برای اولین و آخرین بار، تصمیم گرفتند با یکدیگر متحد شوند. از این رو، 13 تن از حاکمان دولتهای مستقل جلسهای تشکیل داده، نامهای به «یوسف بن تاشفین»، حاکم «مرابطون»20 در «مغرب»(مراکش) نوشته و از وی خواستند به کمک آنان بشتابد. در سال 479 یوسف با مشورت فقهای مغرب با سپاهی عظیم به «بطلیوس» آمد و با لشکر آلفونسو به جنگ پرداخت و وی را در نبرد مشهور به «زلاقه» شکست داد. یوسف بن تاشفین پس از پیروزی به مغرب برگشت؛ اما در سال 483 به دنبال سقوط «شِلب» توسط مسیحیان، به اندلس برگشت و تمام شهرهای اندلس را تصرف و دولتهای مستقل را ساقط و دولت مرابطون اندلس را تأسیس کرد.
کمیبعد دولت مرابطون که دولت شهرها را تصرف و در تیول خود درآورده بود، موجب نارضایتی اندلسیها شد و آنان برای احیای استقلال خود دست به شورش زدند، از سوی دیگر، رفاه طلبی مرابطون در سرزمین مستعد و زیبای جدید، روحیه جنگاوری و دینی آنان را که محصول حضور در صحرای بزرگ بود (مرابط به معنای جنگجوی صحرا نشین است)، از دست دادند و در جنگ با مسیحیان شکست خورده و مضمحل شدند. در نتیجه مسلمین مجدد از بربرهای افریقا استمداد طلبیدند و سپاهان الموحدون دولت جدید و متعصب که به تازگی از شمال آفریقا وارد اسپانیا شده بودند، در جنگ آلارکوس در سال 1195م مسیحیان را شکست داده و خود را حاکم مطلق اندلس کردند. اما پس از مدتی موحدون نیز به همان آفت مرابطون گرفتار آمدند و در اواخر دوران حکومتشان، پادشاهان مسیحی بارها به قلمرو سرزمینهای اسلامیتجاوز کردند. پادشاه پرتغال، «افونسو انریکش»، به شهرهای غربی اندلس حمله کرد و «کنت نونیو»، حاکم «طلیطله»، به شهرهای جنوبی طلیطله یورش برد. در سالهای 542 ـ 556 مسیحیان، بسیاری از شهرهای غربی اندلس را تصرف کردند. در سال 1212م در نبرد تعیین کننده «لاس ناواس دوتولوسا»، قوای مشترک مسیحیان، سپاهان مراکشی «الموحدون» را شکست دادند. بدین ترتیب، دروازههای سرزمین زیبا و آباد اندلس به روی مسیحیان گشوده و پادشاه پرتغال نیز شهر «شلب» را اشغال کرد. در سال 633 مسیحیان «قرطبه» و در سال 646 نیز «اشبیلیه» را تصرف کردند و اندک اندک بر تمام شهرهای اندلس، جز غرناطه و چند شهر کوچک دیگر، تسلط یافتند.
عصر انحطاط و تفرقه
پس از سقوط موحدون، حکومتهای کوچک محلی مجددا احیا شدند و دولتشهرهای بنی هود، بنی زیری، بنی عباد و بنی نصر و ... هر یک در منطقهای کوچک حکومت را بهدست گرفتند. با ظهور عصر ملوک الطوايف وحدت سرزميني کاملاً آسيب ديد و بحرانهاي اجتماعي بربرها، متعالبه و حتي اعراب شدت گرفت و مسيحيان به راحتي پيش رفتند و در اين مسير از دشمني ملوک الطوايف با يکديگر بهره گرفتند. به عنوان مثال جنگ بنوعباد با بربرهاي بنوزيري به خاطر غرناطه، با جانبداري آلفونس ششم از بنوعباد صورت گرفت و در نتیجه اراضي غرناطه و دژهايي در جنوب غربي جيان به مسيحيان واگذار شد. يا نبرد بنو هود با بنوذوالنون در سال 436 ق با حمايت دولتهاي مسيحي و جدال بنو تجيب امراي سرقسطه با بربرهاي بنوزيري که با حمايت دولتهاي مسيحي شمال اسپانيا مثل برشلونه (بارسلونا) و ليون شکل گرفت و مردم سرقسطه (ساراگوسا) امير دولت متبوع خود را به خيانت متهم کردند از آن نمونه است.
از سوی دیگر تصرف قسطنطنیه (پایتخت امپراطوری روم شرقی) بهدست سلطان محمد فاتح عثمانی هم نگرش منفي حاکم بر غرب را تقويت کرد. در این شرایط حملات دول مسیحی شمال اسپانیا افزایش یافت و قرطبه درسال 634. ق و اشبیلیه در سال 645 ق بهدست مسیحیان افتاد. در این ایام فردی بهنام محمد بن یوسف ابن نصر حکومت نصریه را تاسیس کرد.21 در سال 645 شهر «جیّان» توسط «فردیناند سوم»، پادشاه لیون، اشغال شد و ابو عبدالله محمد به ناچار شهر «غرناطه» را مرکز حکومت خود قرار داد که وی و 20 جانشینش 268 سال در آن حکومت کردند.22 غرناطه در آن روزگار، مهمترين شهر اسلامیاندلس به شمار میآمد، زيرا شهر قرطبه پايتخت امويان اسپانيا به دست مسيحيان افتاده بود. بنی نصر مدتها در برابر مسيحيان ايستادگی كردند. لکن آسايش طلبی و اختلافات داخلی، مهمترين عامل ضعف آنان در برابر قدرت در حال افزايش مسيحيان بود. آنهم دولت بنی نصری که به تنهايی میبايست در برابر دو دولت قدرتمند مسيحی اسپانيا يعنی كاستيل و آراگون ايستادگی میكرد. با ازدواج فردیناند (1516 ـ 1451 م) پادشاه قشتاله (کاستیل) و ایزابل ملکه ارغون (آراگون) و اتحاد آنها به منظور تشكيل دولت واحد اسپانيا كار بر مسلمانان سختتر شد. آندو در دوازدهم جمادي الثاني سال 896 ق آهنگ غرناطه کرده و پس از محاصره اين آخرين سنگر مسلمانان، با بناي پايگاهي براي نظاميانش به نام شنتفي که با نام سانتافه در تاريخ اسپانيا ماندگار است، در مدت هفت ماه جمع زيادي از مسلمانان را کشتند.23
دولت بنی نصر در آخرين روزهای حيات خود، دست كمك به سوی دولت عثمانی دراز كرد که در مشرق مديترانه قدرت مسلمانان را احيا كرده بود، اما فاقد نيروی دريايی كافی برای رساندن كمك مؤثر به مسلمانان اندلس بود. دولتهای قبايلی بربر در شمال افريقا هم قدرت كافی نداشتند. لذا بنی نصر به اميد حفظ حيات خود، درصدد مصالحه با دولت مسيحی اسپانيا بر آمد. برای اين منظور معاهداتی ميان طرفين منعقد شد اما دولت اسپانيا به هيچيك از معاهدات خود وفادار نماند. در نتیجه بنی نصر بار ديگر با توسل به جنگ كوشيدند موقعيت خود را حفظ كنند. سرانجام شهر غرناطه در سال 897 ق / 1492 م سقوط كرد، بنی نصر به شمال افريقا عقب نشست و اين به معنای پايان عمر آن بود. با شكست دولت بنی نصر مسلمانان اسپانيا سخت در فشار قرارگرفتند. بر اثر اين اقدامات، حيات اسلام و مسلمانان پس از هشت قرن به طور كلی در اسپانيا به پايان رسيد.24
اندلس عربی یا اسلامی؟
با تسليم شهر غرناطه در اوايل سال 897 ق/ 1492 م معاهدهاي در بيش از 60 بند ميان دو طرف امضا شد. طبق اين معاهده، مسلمانان ساکن در اسپانیا ضمن برخورداري از امنيت کامل جاني و مالي و آزادي در تجارت و داد و ستد، بر دين خود باقي مانده و مطابق با شريعت اسلاميزندگي ميکردند. اما مسيحيان پس از چندي برخلاف تعهدات خود بر مسلمانان سخت گرفتند. آخرين پادشاه بنو احمر هم که از مسيحيان تعهد گرفته بود در پناه دولت قشتاله باشد، با امضاي سند جديدي خود را خادم پادشاه و ملکه مسيحي خوانده، در سال 898 ق با گريهاي زنانه آخرين فغان را برداشت. هرچند طبق معاهدهاي که به امضا رسيده بود، به مسلمين آزادي در دين، سنن و زبان اعطا شده بود اما مسيحيان با ورود به غرناطه، ميراث مکتوب مسلمين را سوزاندند. مالکان مسلمان تحت سلطه اشراف و نجباي مسيحي درآمدند و به مرور مسلمين در کمپها و مکانهاي مشخص سکونت داده شدند.25 ادامه اين فشارها عکسالعملهاي شديدي از جانب مسلمين در پي داشت.
مسلمانان اندلس پس از اين سرکوبها، از هم دينان خود در مشرق يعني دو دولت مماليک مصر و عثماني مدد جستند، اما جوابي نيافتند. درد دل مردم مسلمان اندلس و مدد جستن آنها از سلطان بايزيد عثماني نيز سودي نبخشيد زيرا در اين ايام دو دولت عثماني و مماليک با يکديگر درگير بودند. به استناد سند ديگري 40 سال بعد مردم اندلس دوباره نامهاي به اسلامبول براي سليمان قانوني فرستادند و از او همراهي خواستند که آنهم بینتیجه بود چراکه او ترجیح میداد به محاصره وین (پایتخت امپراطوری اتریش) و جنگ با شاه طهماسب صفوی بپردازد که البته این جنگ دراز مدت، با شکست آنان نیز منجر شد. علیرغم سقوط اندلس در اثر اختلاف بین مسلمین و اتحاد آنان با بیگانگان، مسلمین درس عبرت نگرفته و همین ماجرا در چند قرن بعد میان دولتهای مسلمان صفوی و عثمانی تکرار شد، چنانچه صفویه شیعی مذهب در جدال با عثمانی سنی مذهب نیز، دست دوستی به سوی دولتهای انگلستان و فرانسه و اسپانیا و ... دراز کرد و از طریق امتیازات سنگین به آنان، اسلحه مدرن وارد ایران ساخت. کما اینکه در جریان مقابله با پرتغالیهای مستقر در خلیج فارس هم، شاه عباس اول دست به دامان بریتانیا شد و عملا تنگه هرمز را از پرتغالیها گرفته به انگلیسیها داد.
قیام پس از سقوط
بزرگترين قيام مسلمانان پس از سقوط اندلس در سال 976 ق و عصر فيليپ دوم پادشاه اسپانيا رخ نمود. او که برخلاف پدرش - شارل کن- بسيار متعصب و خشن بود، در سال 975ق قانون تحريم زبان و لباس عربي را که نيم قرن قبل وضع شده، ولي اجراي آن به تعويق افتاده بود مجدداً ابلاغ کرد. بر اساس اين قانون آداب و سنن مسلمانان لغو شد. ابلاغ آن فرمان در اندلس در سالروز سقوط غرناطه بود، تا از آن پس به عنوان روز ملي و يکي از اعياد مسيحي تکريم شود. اين حادثه خشم مسلمين اندلس (موريسکها) را برانگيخت. در بشرات فردي به نام فرج که ظاهراً از بازماندگان خاندان عربنژاد بنوسراج در عصر بنو احمر بود قيام خود را در سال 976 ق آغاز کرد و از آنجا به غرناطه آمد. به علت همراهي نکردن مسلمانان غرناطه با او دوباره از شهر به منطقه البشرات رفت. اين انقلاب بزرگ که پايان حرکتهاي فراگير ضدحکومتي بود بيش از دو سال طول کشيد و رهبر بعدي آن فرناندو قرطبي که به اعتبار اصالت عربياش محمدبن اميه خوانده ميشد فداکاريها کرد و پس از او پسر عم و جانشينش «ديگولوپث» که «ابن عبو» خوانده ميشد26 با نام «مولاي عبدالله محمد» راه او را ادامه داد. اما پس از مقاومتهاي مردانه مخفيگاهش لو رفت و سر بريدهاش در غرناطه بر فراز دکلي قرار گرفت. اين قيام آنچنان براي اسپانيا گران آمد که فيليپ دوم در سال 978 ق/ 1570 م فرمان اخراج همه مسلمانان از غرناطه و مصادره اموالشان را صادر کرد. پس آن و با احتساب اخراج مسلمين غرناطه توسط دن خوان اتريشي برادر غيرشرعي فيليپ که مامور مقابله با قيام مسلمانان بود نزديک به 50 هزار نفر از غرناطه به ساير نقاط کوچانده شدند. در سال 1018 ق/ 1609 م قانون تبعيد نهايي مسلمانان موريسک توسط لرما نخست وزير اسپانيا صادر شد. اخراجي که به قول يک کاردينال فرانسوي «از نظر جسارت و توحش سختترين حادثهاي است که تاريخ ضبط کرده است».
جالب آنجاست که میبینیم فرهنگ اسلامی تا بدانجا در اسپانیا حاکم شده بود، که حتی کسانی از بین اسپانیایهای مسیحی آنزمان، مثلهاشم ضراب و عبدالرحمن جلیقی که به تحریک کلیسا علیه مسلمانان میجنگیدند، اسم و رسم عربی داشتند! اما پس از سقوط غرناطه کار به جایی رسید که شورشیان مسلمان اسمهای اسپانیایی همچون لوپز بر خود داشتند. دکتر ناصری طاهری، استاديار گروه تاريخ تمدن و ملل اسلاميدانشگاه الزهرا در مقاله ای با عنوان “چگونه اندلس سقوط کرد” مینویسد:
مسلمين اندلس در فاصله سقوط غرناطه تا تبعيد نهايي، وفاداري خود به اسلام و خويشتن عربي را مورد توجه داشتند. دکتر لويس کاردياک در رساله دانشگاهي خود مصاديقي از اين اهتمام را ذکر ميکند. مثلاً آندره لوپز يک مسلمان موريسک که بعد از انقلاب بشرات تبعيد شده بود، در برابر دادگاه تفتيش عقايد آرزو ميکند قبل از مرگش به هويت عربياش بازگردد. يا زني عربي الاصل در مادريد وقتي مورد سرزنش قرار ميگيرد به عربيت خود افتخار ميکند. همچنين در سال 981 ق وقتي جواني را که از اعراب طليطله است سنگ باران ميکنند ميگويد «من تا نخاع استخوانم عربي ام.»27
آنچه که از این مقاله و از شواهد بر میآید، پایداری اعراب به سنت عربی است، نه اسلامیو تعصب آنان به ملیت است و نه مذهب. شاهد ماجرا میگوید: “تا مغز استخوان عربم” و نمیگوید مسلمان. این تعصبات نه تنها درمان درد ساکنان اندلس نبود، که ریشه درد همو بود، چراکه همین تعصبات جاهلی به قومیت عرب و یمنی و بربر و شامیو غیر شامیبود که اندلس را از درون مضمحل ساخت. که اگر اندلس، اسلامیمیبود، هرگز چنین نمیشد.
مسلمین در بيست و يکم صفر سال 92 هجري، به رهبری طارق بن زیاد (گماشته موسی ابن نصیر سردار بنی امیه که برخی مورخان هر دو را ایرانی میدانند و تنگه مشهور جبلالطارق3 به نام وی ثبت شده است) پا به شبهجزیره ایبریا نهاده، بخش اعظم آن را فتح و شهر قرطبه (کوردوبا Córdoba) را به پایتختی آن که از آن پس اندلس4 نامیده میشد، برگزیده و به مدت ۷۸۱ سال (از سال ۷۱۱ تا ۱۴۹۲) بر آن حکومت کردند. اما همان طور که مسلمین از تفرقه میان ساکنان اسپانیا و من جمله نارضایتی ویزیگوتها از حاکمان اسپانیایی استفاده کرده5 و به سرعت تمام اسپانیا را تسخیر کردند و تا فرانسه هم پیش رفتند،6 چند قرن بعد مسیحیان نیز همان روند را در پیش گرفته با استفاده از تفرقه مسلمین، آنجا را در عرض چند قرن پس گرفتند.
دلایل متعددی بر سقوط اندلس ارائه شده. ابن خلدون، مورخ و جامعهشناس مسلمان معتقد است، بايد عقب ماندگي فرهنگي، علميو صنعتي را عامل زوال دولت اسلاميدر اندلس دانست.7 تا امروز مهمترین دلیل سقوط اندلس، انحطاط اخلاقی مسلمین که حاصل عملیات هدفمند مسیحیان ارزیابی شده، معرفی گردیده است. اما دکتر ناصری طاهری استاد دانشگاه و پژوهشگر تاریخ، معتقد است در عین حال که نمیتوان مشخصات فرهنگي و اخلاقي جامعه اسلامياندلس در عصر ملوک الطوايف يا اواخر عصر اموي را ناديده گرفت، اما قدرت طلبي دو جريان تاريخي قيسي و يماني و منازعات ديرينه آنها با يکديگر در اندلس هم همانند مشرق اسلاميبروز پيدا کرده و در نتیجه علاوه بر آنکه مسيحيان با اتکا به حافظه تاريخي خود درباره مناسبات اسلام و مسيحيت و با انگيزه اين هدف را دنبال کردند، محيط اجتماعي مسلمانان و درگيريهاي قبيلگي آنها از آغاز استقرار مسلمين، شدتبخش روند سقوط بود.8
جدال عرب و غیر عرب
کمیپس از تسخیر اندلس بهدست مسلمین، دستگاه خلافت امویان بهدست بنیالعباس ساقط شد (132 هجری) و هرج و مرج در تمامیقلمرو ایشان حاکم گردید. اگر چه سفاح و منصور عباسی به سرعت بقایای بنیامیه را نابود و رقبای علوی خود را مغلوب ساختند، اما در آندلس بهواسطه دوری از پایتخت، تسلط خلافت بغداد اندک بود. آنجا ميان امیرنشینهای متعددی که همچون دولتشهرهای یونان قبل از میلاد مسیح، با یکدیگر درگیر بودند و هر کدام منطقه کوچکی را در دست داشتند، تقسیم شد، درگیری میان مناطق مختلف و قومیتهای متعدد ساکن در آنجا در گرفت و این روند تا ظهور امویان اندلس ادامه داشت. در این زمان، مصریان (قیسیها)، اعراب شامیو غیر شامی، یمانیان و بربرها هر کدام امارت و قبیلهای به هم زدند و جدال همسایههای مسیحی و سپس مسیحیان مستعرب (عرب شده که در آستانه از دست دادن هویت اسپانیایی خود بودند) نیز بر این اختلافات میافزود. بدین ترتیب حکومت اندلس بواسطه دوری از دمشق (پایتخت امویان) از چنگ ایشان خارج شد و مرتب میان قبایل دست به دست میگردید.
عبدالملک بن قطن فهري والي يماني اندلس (124- 121 ق) که شاهدي بازمانده از واقعه حره بود،9 با کينه کهنهاي که از شاميان و قيسيان داشت از ابن حبحاب والي قيسي قيروان جدا شده و اعلان استقلال کرد. لکن رفتار تند و خشن او با بربرها باعث شد بربرهاي اندلس در سراسر اندلس قيام کنند. عبدالملک فهري برخلاف میلش مجبور شد براي فرو نشاندن قيام بربرها، از اعراب شامیصحرا، به رهبري بلج بن بشير قشيري کمک بخواهد. وحدت مصلحتي اعراب قيسي و يماني که براي برخورد با بربرهاي قيامگر شکل گرفته بود، با کشتار بيرحمانه بربرها در سال 123 ق پايان گرفت. اين کشتار بربرها، باعث شد بربرهاي مناطق شمالي شبه جزيره، مقر خود را ترک کرده به سرزمين اصلي يعني شمال آفريقا بازگردند.10 آلفونس اول پادشاه مسیحی از این فرصت استفاده کرده، اين مناطق تخليه شده را ضميمه دولت خود در اشتورياس کرد. اين نخستين شکاف بين عرب و بربر اندلس را بايد شکافي تاريخي قلمداد کرد و همين بود که سينه بربرهای بازمانده اندلس را در تمام دوران پس از آن از کينه نسبت به عرب پر کرد. البته نبايد تاثيرپذيري بربرها از انديشه خوارج را که منادي مساوات اجتماعي و عدالت بودند در روند مبارزات ضدعربي آنها ناديده گرفت.11
به سال 125 زمامدار «افریقیه»، ابوالخطار بن ضرار کلبی (یمانی) را حاکم اندلس ساخت. با حضور ابوالخطار چند ماهي آرامش و همزيستي قبايل عرب با يکديگر و با بربرها هويدا بود، به طوري که او و نظاميانش به سپاه عافيت (عسکرالعافيه) معروف شدند. ابوالخطار، برای از بین بردن درگیریهای عربهای قحطانی و عدنانی بر سرِ حکومت، هر یک از قبیلهها را به یکی از شهرهای اندلس کوچ داد و اوضاع را آرام ساخت. علاقه وافر و گرایش ابوالخطار به قبیلههای یمنی، سبب شد تا دوباره اوضاع اندلس ناآرام گردد و برخی قبیلهها آشوب به پا کنند. مسیحیان از این فرصت استفاده کرده و شهرهای شمالی اندلس را از مسلمانان پس گرفتند. سرانجام به سال 129 اهل اندلس بر يوسف بن عبدالرحمن فهری اتفاق کردند که مصری بود.12
در سالهاي پاياني عصر واليان و کميپيش از شکلگيري اميرنشين اموي اندلس، گرسنگي و استمرار جنگهاي داخلي موجب شد تا مسلمانان، مناطق شمالي از جمله اشتورقه را ترک کرده و تعداد زيادي از آنها به شمال آفريقا پناه بردند. در اين روزگار از تماميشهرهاي شمال ايبري فقط اربونه در دست مسلمين مانده بود که آن هم در سال 142 ق سقوط کرد. حتي در دوران حکومت امويان اندلس که تا حدود زيادي وحدت سياسي مشهود بود، خصومت قبيلگي اعراب با يکديگر و آنها با بربرها، جنگهاي امويان با دولتهاي مسيحي شمال را تحتالشعاع قرار ميداد و نتيجه مستقيم آن تضعيف مسلمين، کاهش قلمرو سياسي آنها و تقويت مسيحيان اسپانيا بود.13
جدال اموی - عباسی
چون دولت اموی در سال 132 هجری سقوط کرد و عباسيان به تعقيب و کشتار ايشان برخاستند، يکی از بزرگان اموی به نام عبدالرحمن الداخل پسر معاويه بن هشام از چنگ بنی العباس گريخت و در سال 138 با کمک قبیلههای بربر، از جبلالطارق عبور کرده، لشکر یوسف بن عبدالرحمن را شکست داد، قرطبه را فتح و دولت امویان اندلس را تأسیس کرد. جدايی اندلس از دولت عباسيان مايه ضعف ايشان بود، لذا آنان با دادن اختيارات به حکمرانان خود در شمال آفريقا کوشيدند با امويان مقابله کنند. اما اين اقدام سرانجام موجب کاهش هر چه بيشتر تسلط آنان بر شمال آفريقا شد.
در آندلس نيز مثل بيشتر بلاد اختلاف مصری و يمانی در ميان بود، لذا از همان آغاز عصر امويان در اندلس که عبدالرحمن الداخل، جبهه متحد قيسي يوسف فهري و صميل بن حاتم را درهم شکست، يک يماني مقيم باجه عليه دولت اموي در سال 143 ق / 763 م قيام کرد. وي که علاء بن مغيث يحصبي بود با همراهي يمانيها خود را امير خلافت عباسي خواند. شش سال بعد يماني ديگري به نام سعيد يحصبي معروف به مطري در لبله در غرب اشبيليه (سویل و سویای امروزی) قيام کرد و کشته شد. مثلث متحد يماني هم به رهبري عبدالغافر يحصبي، حيوه بن ملامس و عمربنطالوت که خيل عظيمياز بربرهاي ضداموي را در غرب اندلس بسيج کرد، با قتل بسياري از اعراب و بربرها فرو پاشيد.
مهدی، سومین خلیفه عباسي که همچنان فروپاشي دولت اموي اندلس را تمايل داشت، عبدالرحمن بن حبيب فهري معروف به صقلبي (اسلاوي) را که يماني بود در سال 158 ق/ 769 م به اندلس فرستاد تا به کمک دو يماني ديگر يعني سليمان بن يقظان کلبي حاکم شهر برشلونه (بارسلونای امروزی) و حسين بن يحيي انصاري والي سرقسطه (ساراگوسا) آرزوي خليفه عباسي را محقق کنند.14 ابن اثير میگويد: «مهدی عبدالرحمن بن حبيب فهری را به اندلس فرستاد و او از آفريقا گذشت دريا را پيمود و به سليمان بن يقطان که ولايت بارسلن داشت نامه نوشت و او را به اطاعت خليفه بغداد خواند اما سليمان دعوت وی را نپذيرفت و فهری خشمگين با گروهی از بربران به قلمرو او هجوم برد اما سليمان وي را بشکست و عبدالرحمن باقيمانده نيروی وی را تار و مار کرد و کشتيهای او را بسوخت که فرار نتواند کرد. فهری در ناحيه والانس موضع گرفت و محصور شد اما مقاومتی سخت کرد و ترس وی به دلها افتاد و عبدالرحمن هزار دينار جايزه برای سرش معين کرد و يکی از بربران وي را بکشت و سرش را به نزد خليفه اندلس برد.»15
پیوند عربی - فرنگی
پرده دیگر این ماجرای ننگین و تاسف بار، وحدت عمل خلفای عباسی با دولتهای اروپایی در مقابل دولت اموی اندلس بود، که منجر به تحت فشار قرار گرفتن مسلمان اندلس و سقوط نقاط گستردهتری از اندلس شد. وقتی منصور از مسالمت کاری نساخت به پپين پادشاه فرنگ16 متوسل شد تا از او بر ضد عبدالرحمن کمک گيرد و فرستادگان به دربار او روان کرد که سالی چند در آنجا مقيم بودند و با فرستادگان وی به نزد منصور بازآمدند و باز به دربار پپين رفتند و برای وی هديههای گرانبها بردند اما اين گفتگوها ثمری نداشت جز آنکه عبدالرحمن از هجوم فرنگيان به کشور خويش بيمناک شد و هرگز در صدد جنگ با عباسيان نيفتاد. بنابراين منصور در مانور سياسی خويش به نسبت زياد توفيق يافت و سياست عباسيان را درباره اندلس پايه نهاد.17
آنان با تحریک یمانیان بر علیه اعراب شامی(که طرفدار بنیامیه بودند) و بربرها، میکوشیدند تا پایههای حکومت بنیامیه را سست کنند. در نتیجه عبدالرحمن فرزند منصور بن ابي عامر در عصر هشام دوم خليفه اموي (399-366 هـ) با لقب مامون اعلان ولايتعهدي کرد. اين اقدام او خشم خاندان اموي را برانگيخت و موجب شد محمدبن هشام بن عبدالجباربن عبدالرحمن سوم با همدستي اعراب قيسي و بربرها زماني که عبدالرحمن به جنگ با مسيحيان رفته بود، واقعه بزرگي موسوم به الفتنه البربريه را در سال 399 ق خلق کند. اين حادثه شورشها و جنبشهاي ديگري را در پي داشت، ضمن آنکه قتل عبدالرحمن عامري در همان سال، مسيحيان را به سمت جنوب پيش برد و زماني که هشام دوم براي دومين بار به خلافت رسيد (403- 400 ق) بحرانهاي پي در پي بربرها، او و مردم قرطبه را نااميد و مجبورشان کرد به مسيحيان پناه ببرند. مسيحيان نيز به ازاي بازپسگيري بيش از 200 دژ از دژهاي آزاد شده عصر عامري، به خليفه اموي و مردم قرطبه کمک کردند.18
مسیحیان آگاهانه از این اختلافات در جهت اهداف خود استفاده میکردند، همان طور که سسنندو (ششنند) يکي از مستعربان معاهد و مشاور آلفونس ششم ميگويد و عبدالله بن بلقين زيري امير غرناطه آن را در خاطرات خود به نام التبيان براي ما بازگو کرده است؛ «مقصود- يعني آزادسازي اسپانيا- وقتي حاصل ميآيد که مهاجمان (مسلمانان) ناتوان و ناتوان تر شوند و ديگر براي ايشان نه اموالي مانده باشد و نه مردان جنگجو. آنگاه ما آن سرزمين را بي هيچ رنجي بازپس خواهيم گرفت.» متاسفانه غیرت مسلمانی در دولتها و ملتهای مسلم وجود نداشت و نه تنها وحدت عمل میان آنان صورت نگرفت، بلکه تا توانستند با فرنگیان به تعامل پرداختند تا یکدیگر را تضعیف نمایند.
جدال اعراب و مستعربان
در کنار منازعات حکومت اموي اندلس با يمانيها و قيسيها، بربرها نيز حرکتهايي چند ضدحکومت اموي شکل دادند و از عصر حکم بن هشام سومين امير اموي، مولدين يعني نسل دوم اسلام آورندگان عصر فتوح (اسالمه) به جمع آنها پيوستند. قيام معروف آنها در 202 ق / 808 م در اطراف قرطبه که به نام «انقلاب ربض» در تاريخ ثبت است به مهاجرت برگشت ناپذير گروهي بزرگ از مسلمانان قرطبه به شمال آفريقا و اسکندريه منجر شد. در عصر عبدالرحمن دوم که تا حدودي تسامح و مدارا با مسيحيان اندلس بيشتر بود پديده استعراب يا عرب گرايي که مبين اقبال مسيحيان ذمياندلس به زبان عربي و فرهنگ مسلمانان بود قابل توجه است، که در نهايت زمينه گرايش به اسلام را در ميان آنها رواج ميداد. اين اقبال و رويکرد خشم مسيحيان متعصب را برانگيخت و جمع ديگري از همين مستعربين به تحريک کليسا برخاسته، خواستار مقابله جدي با مسلمين و دولت اسلاميشدند. مولدين پيش گفته که در بسياري از مناطق اکثريت داشتند با اصرار بر حفظ قوميت اسپانيايي خود، در صورت رفتار عربگرايانه دولتهاي اسلامياندلس، از خود گرايشهاي قوميشديد نشان داده و در حرکتهاي ضددولتي شرکت پيدا کرده يا خود بنيانگذار آن ميشدند. طليطله (تولدوی امروزی) بزرگترين مرکز تجمع مولدين و کانون حرکتهاي ضددولتي شاهد جنبشهايي بود که بعضاً با حمايت مسيحيان رخ ميداد.
مهمترين شورش مولدين در دوره اسلامياندلس، جنبش عمر بن حفصون عليه دولت قرطبه (کوردوبا) بود. او توانست از جيان در شرق تا استجه در غرب را قلمرو خود کند. اين شورشگر اندلسي در عصر عبدالله بن محمد امير اموي (300- 275 هـ) تا نزديک قرطبه آمد و بر دژ پولاي در جنوب شرقي پايتخت مسلط شد و در سال 286 ق به مسيحيت گرويد. همکاري مسيحيان معاهد يا مستعربان با اين مولدين و دولتهاي مسيحي از نکات برجسته در مبارزه مسيحيان عليه مسلمين اندلس است. مولدين با حمايت و مساعدت آنها توانستند قلعه منت شاقر يا مندخار در شمال شرقي غرناطه را اشغال کرده و جمعي از اعراب را سر ببرند. آنها در محاصره و اشغال قلمريه (آلمریا) در سال 456 ق پادشاه قشتاله را ياري کردند.19 بدین ترتیب دولت بنیامیه در اندلس نیز منقرض شد و دولتهای کوچکی در مناطق مختلف اندلس تشکیل شد.
احیای اندلس به دست بربرها
در دوره حکومت «عمر المتوکل»، «آلفونسو» پادشاه مسیحی «لیون» به سرزمینهای شمالی بطلیوس حمله و بخش وسیعی از آن را اشغال کرد. در سال 478 ه . ق «طلیطله» را تصرف کرد و پس از این پیروزی، نامهای تهدیدآمیز به «معتمد بن عباد»، حاکم «اشبیلیه» نوشت و از وی خواست تسلیم شود. نیز نامهای تهدیدآمیز به «متوکل بن افطس»، حاکم «بطلیوس» نوشت و از وی خواست شماری از قلعههایش را به او بسپارد. خبر اشغال «طلیطله» و نامههای تهدیدآمیز «آلفونسو» به همه حاکمان مسلمان دولتهای مستقل رسید. آنان برای حفظ حکومت خود، برای اولین و آخرین بار، تصمیم گرفتند با یکدیگر متحد شوند. از این رو، 13 تن از حاکمان دولتهای مستقل جلسهای تشکیل داده، نامهای به «یوسف بن تاشفین»، حاکم «مرابطون»20 در «مغرب»(مراکش) نوشته و از وی خواستند به کمک آنان بشتابد. در سال 479 یوسف با مشورت فقهای مغرب با سپاهی عظیم به «بطلیوس» آمد و با لشکر آلفونسو به جنگ پرداخت و وی را در نبرد مشهور به «زلاقه» شکست داد. یوسف بن تاشفین پس از پیروزی به مغرب برگشت؛ اما در سال 483 به دنبال سقوط «شِلب» توسط مسیحیان، به اندلس برگشت و تمام شهرهای اندلس را تصرف و دولتهای مستقل را ساقط و دولت مرابطون اندلس را تأسیس کرد.
کمیبعد دولت مرابطون که دولت شهرها را تصرف و در تیول خود درآورده بود، موجب نارضایتی اندلسیها شد و آنان برای احیای استقلال خود دست به شورش زدند، از سوی دیگر، رفاه طلبی مرابطون در سرزمین مستعد و زیبای جدید، روحیه جنگاوری و دینی آنان را که محصول حضور در صحرای بزرگ بود (مرابط به معنای جنگجوی صحرا نشین است)، از دست دادند و در جنگ با مسیحیان شکست خورده و مضمحل شدند. در نتیجه مسلمین مجدد از بربرهای افریقا استمداد طلبیدند و سپاهان الموحدون دولت جدید و متعصب که به تازگی از شمال آفریقا وارد اسپانیا شده بودند، در جنگ آلارکوس در سال 1195م مسیحیان را شکست داده و خود را حاکم مطلق اندلس کردند. اما پس از مدتی موحدون نیز به همان آفت مرابطون گرفتار آمدند و در اواخر دوران حکومتشان، پادشاهان مسیحی بارها به قلمرو سرزمینهای اسلامیتجاوز کردند. پادشاه پرتغال، «افونسو انریکش»، به شهرهای غربی اندلس حمله کرد و «کنت نونیو»، حاکم «طلیطله»، به شهرهای جنوبی طلیطله یورش برد. در سالهای 542 ـ 556 مسیحیان، بسیاری از شهرهای غربی اندلس را تصرف کردند. در سال 1212م در نبرد تعیین کننده «لاس ناواس دوتولوسا»، قوای مشترک مسیحیان، سپاهان مراکشی «الموحدون» را شکست دادند. بدین ترتیب، دروازههای سرزمین زیبا و آباد اندلس به روی مسیحیان گشوده و پادشاه پرتغال نیز شهر «شلب» را اشغال کرد. در سال 633 مسیحیان «قرطبه» و در سال 646 نیز «اشبیلیه» را تصرف کردند و اندک اندک بر تمام شهرهای اندلس، جز غرناطه و چند شهر کوچک دیگر، تسلط یافتند.
عصر انحطاط و تفرقه
پس از سقوط موحدون، حکومتهای کوچک محلی مجددا احیا شدند و دولتشهرهای بنی هود، بنی زیری، بنی عباد و بنی نصر و ... هر یک در منطقهای کوچک حکومت را بهدست گرفتند. با ظهور عصر ملوک الطوايف وحدت سرزميني کاملاً آسيب ديد و بحرانهاي اجتماعي بربرها، متعالبه و حتي اعراب شدت گرفت و مسيحيان به راحتي پيش رفتند و در اين مسير از دشمني ملوک الطوايف با يکديگر بهره گرفتند. به عنوان مثال جنگ بنوعباد با بربرهاي بنوزيري به خاطر غرناطه، با جانبداري آلفونس ششم از بنوعباد صورت گرفت و در نتیجه اراضي غرناطه و دژهايي در جنوب غربي جيان به مسيحيان واگذار شد. يا نبرد بنو هود با بنوذوالنون در سال 436 ق با حمايت دولتهاي مسيحي و جدال بنو تجيب امراي سرقسطه با بربرهاي بنوزيري که با حمايت دولتهاي مسيحي شمال اسپانيا مثل برشلونه (بارسلونا) و ليون شکل گرفت و مردم سرقسطه (ساراگوسا) امير دولت متبوع خود را به خيانت متهم کردند از آن نمونه است.
از سوی دیگر تصرف قسطنطنیه (پایتخت امپراطوری روم شرقی) بهدست سلطان محمد فاتح عثمانی هم نگرش منفي حاکم بر غرب را تقويت کرد. در این شرایط حملات دول مسیحی شمال اسپانیا افزایش یافت و قرطبه درسال 634. ق و اشبیلیه در سال 645 ق بهدست مسیحیان افتاد. در این ایام فردی بهنام محمد بن یوسف ابن نصر حکومت نصریه را تاسیس کرد.21 در سال 645 شهر «جیّان» توسط «فردیناند سوم»، پادشاه لیون، اشغال شد و ابو عبدالله محمد به ناچار شهر «غرناطه» را مرکز حکومت خود قرار داد که وی و 20 جانشینش 268 سال در آن حکومت کردند.22 غرناطه در آن روزگار، مهمترين شهر اسلامیاندلس به شمار میآمد، زيرا شهر قرطبه پايتخت امويان اسپانيا به دست مسيحيان افتاده بود. بنی نصر مدتها در برابر مسيحيان ايستادگی كردند. لکن آسايش طلبی و اختلافات داخلی، مهمترين عامل ضعف آنان در برابر قدرت در حال افزايش مسيحيان بود. آنهم دولت بنی نصری که به تنهايی میبايست در برابر دو دولت قدرتمند مسيحی اسپانيا يعنی كاستيل و آراگون ايستادگی میكرد. با ازدواج فردیناند (1516 ـ 1451 م) پادشاه قشتاله (کاستیل) و ایزابل ملکه ارغون (آراگون) و اتحاد آنها به منظور تشكيل دولت واحد اسپانيا كار بر مسلمانان سختتر شد. آندو در دوازدهم جمادي الثاني سال 896 ق آهنگ غرناطه کرده و پس از محاصره اين آخرين سنگر مسلمانان، با بناي پايگاهي براي نظاميانش به نام شنتفي که با نام سانتافه در تاريخ اسپانيا ماندگار است، در مدت هفت ماه جمع زيادي از مسلمانان را کشتند.23
دولت بنی نصر در آخرين روزهای حيات خود، دست كمك به سوی دولت عثمانی دراز كرد که در مشرق مديترانه قدرت مسلمانان را احيا كرده بود، اما فاقد نيروی دريايی كافی برای رساندن كمك مؤثر به مسلمانان اندلس بود. دولتهای قبايلی بربر در شمال افريقا هم قدرت كافی نداشتند. لذا بنی نصر به اميد حفظ حيات خود، درصدد مصالحه با دولت مسيحی اسپانيا بر آمد. برای اين منظور معاهداتی ميان طرفين منعقد شد اما دولت اسپانيا به هيچيك از معاهدات خود وفادار نماند. در نتیجه بنی نصر بار ديگر با توسل به جنگ كوشيدند موقعيت خود را حفظ كنند. سرانجام شهر غرناطه در سال 897 ق / 1492 م سقوط كرد، بنی نصر به شمال افريقا عقب نشست و اين به معنای پايان عمر آن بود. با شكست دولت بنی نصر مسلمانان اسپانيا سخت در فشار قرارگرفتند. بر اثر اين اقدامات، حيات اسلام و مسلمانان پس از هشت قرن به طور كلی در اسپانيا به پايان رسيد.24
اندلس عربی یا اسلامی؟
با تسليم شهر غرناطه در اوايل سال 897 ق/ 1492 م معاهدهاي در بيش از 60 بند ميان دو طرف امضا شد. طبق اين معاهده، مسلمانان ساکن در اسپانیا ضمن برخورداري از امنيت کامل جاني و مالي و آزادي در تجارت و داد و ستد، بر دين خود باقي مانده و مطابق با شريعت اسلاميزندگي ميکردند. اما مسيحيان پس از چندي برخلاف تعهدات خود بر مسلمانان سخت گرفتند. آخرين پادشاه بنو احمر هم که از مسيحيان تعهد گرفته بود در پناه دولت قشتاله باشد، با امضاي سند جديدي خود را خادم پادشاه و ملکه مسيحي خوانده، در سال 898 ق با گريهاي زنانه آخرين فغان را برداشت. هرچند طبق معاهدهاي که به امضا رسيده بود، به مسلمين آزادي در دين، سنن و زبان اعطا شده بود اما مسيحيان با ورود به غرناطه، ميراث مکتوب مسلمين را سوزاندند. مالکان مسلمان تحت سلطه اشراف و نجباي مسيحي درآمدند و به مرور مسلمين در کمپها و مکانهاي مشخص سکونت داده شدند.25 ادامه اين فشارها عکسالعملهاي شديدي از جانب مسلمين در پي داشت.
مسلمانان اندلس پس از اين سرکوبها، از هم دينان خود در مشرق يعني دو دولت مماليک مصر و عثماني مدد جستند، اما جوابي نيافتند. درد دل مردم مسلمان اندلس و مدد جستن آنها از سلطان بايزيد عثماني نيز سودي نبخشيد زيرا در اين ايام دو دولت عثماني و مماليک با يکديگر درگير بودند. به استناد سند ديگري 40 سال بعد مردم اندلس دوباره نامهاي به اسلامبول براي سليمان قانوني فرستادند و از او همراهي خواستند که آنهم بینتیجه بود چراکه او ترجیح میداد به محاصره وین (پایتخت امپراطوری اتریش) و جنگ با شاه طهماسب صفوی بپردازد که البته این جنگ دراز مدت، با شکست آنان نیز منجر شد. علیرغم سقوط اندلس در اثر اختلاف بین مسلمین و اتحاد آنان با بیگانگان، مسلمین درس عبرت نگرفته و همین ماجرا در چند قرن بعد میان دولتهای مسلمان صفوی و عثمانی تکرار شد، چنانچه صفویه شیعی مذهب در جدال با عثمانی سنی مذهب نیز، دست دوستی به سوی دولتهای انگلستان و فرانسه و اسپانیا و ... دراز کرد و از طریق امتیازات سنگین به آنان، اسلحه مدرن وارد ایران ساخت. کما اینکه در جریان مقابله با پرتغالیهای مستقر در خلیج فارس هم، شاه عباس اول دست به دامان بریتانیا شد و عملا تنگه هرمز را از پرتغالیها گرفته به انگلیسیها داد.
قیام پس از سقوط
بزرگترين قيام مسلمانان پس از سقوط اندلس در سال 976 ق و عصر فيليپ دوم پادشاه اسپانيا رخ نمود. او که برخلاف پدرش - شارل کن- بسيار متعصب و خشن بود، در سال 975ق قانون تحريم زبان و لباس عربي را که نيم قرن قبل وضع شده، ولي اجراي آن به تعويق افتاده بود مجدداً ابلاغ کرد. بر اساس اين قانون آداب و سنن مسلمانان لغو شد. ابلاغ آن فرمان در اندلس در سالروز سقوط غرناطه بود، تا از آن پس به عنوان روز ملي و يکي از اعياد مسيحي تکريم شود. اين حادثه خشم مسلمين اندلس (موريسکها) را برانگيخت. در بشرات فردي به نام فرج که ظاهراً از بازماندگان خاندان عربنژاد بنوسراج در عصر بنو احمر بود قيام خود را در سال 976 ق آغاز کرد و از آنجا به غرناطه آمد. به علت همراهي نکردن مسلمانان غرناطه با او دوباره از شهر به منطقه البشرات رفت. اين انقلاب بزرگ که پايان حرکتهاي فراگير ضدحکومتي بود بيش از دو سال طول کشيد و رهبر بعدي آن فرناندو قرطبي که به اعتبار اصالت عربياش محمدبن اميه خوانده ميشد فداکاريها کرد و پس از او پسر عم و جانشينش «ديگولوپث» که «ابن عبو» خوانده ميشد26 با نام «مولاي عبدالله محمد» راه او را ادامه داد. اما پس از مقاومتهاي مردانه مخفيگاهش لو رفت و سر بريدهاش در غرناطه بر فراز دکلي قرار گرفت. اين قيام آنچنان براي اسپانيا گران آمد که فيليپ دوم در سال 978 ق/ 1570 م فرمان اخراج همه مسلمانان از غرناطه و مصادره اموالشان را صادر کرد. پس آن و با احتساب اخراج مسلمين غرناطه توسط دن خوان اتريشي برادر غيرشرعي فيليپ که مامور مقابله با قيام مسلمانان بود نزديک به 50 هزار نفر از غرناطه به ساير نقاط کوچانده شدند. در سال 1018 ق/ 1609 م قانون تبعيد نهايي مسلمانان موريسک توسط لرما نخست وزير اسپانيا صادر شد. اخراجي که به قول يک کاردينال فرانسوي «از نظر جسارت و توحش سختترين حادثهاي است که تاريخ ضبط کرده است».
جالب آنجاست که میبینیم فرهنگ اسلامی تا بدانجا در اسپانیا حاکم شده بود، که حتی کسانی از بین اسپانیایهای مسیحی آنزمان، مثلهاشم ضراب و عبدالرحمن جلیقی که به تحریک کلیسا علیه مسلمانان میجنگیدند، اسم و رسم عربی داشتند! اما پس از سقوط غرناطه کار به جایی رسید که شورشیان مسلمان اسمهای اسپانیایی همچون لوپز بر خود داشتند. دکتر ناصری طاهری، استاديار گروه تاريخ تمدن و ملل اسلاميدانشگاه الزهرا در مقاله ای با عنوان “چگونه اندلس سقوط کرد” مینویسد:
مسلمين اندلس در فاصله سقوط غرناطه تا تبعيد نهايي، وفاداري خود به اسلام و خويشتن عربي را مورد توجه داشتند. دکتر لويس کاردياک در رساله دانشگاهي خود مصاديقي از اين اهتمام را ذکر ميکند. مثلاً آندره لوپز يک مسلمان موريسک که بعد از انقلاب بشرات تبعيد شده بود، در برابر دادگاه تفتيش عقايد آرزو ميکند قبل از مرگش به هويت عربياش بازگردد. يا زني عربي الاصل در مادريد وقتي مورد سرزنش قرار ميگيرد به عربيت خود افتخار ميکند. همچنين در سال 981 ق وقتي جواني را که از اعراب طليطله است سنگ باران ميکنند ميگويد «من تا نخاع استخوانم عربي ام.»27
آنچه که از این مقاله و از شواهد بر میآید، پایداری اعراب به سنت عربی است، نه اسلامیو تعصب آنان به ملیت است و نه مذهب. شاهد ماجرا میگوید: “تا مغز استخوان عربم” و نمیگوید مسلمان. این تعصبات نه تنها درمان درد ساکنان اندلس نبود، که ریشه درد همو بود، چراکه همین تعصبات جاهلی به قومیت عرب و یمنی و بربر و شامیو غیر شامیبود که اندلس را از درون مضمحل ساخت. که اگر اندلس، اسلامیمیبود، هرگز چنین نمیشد.
1- در سال ۱۲۹۱ میلادی، ممالیک مصر با تسخیر دژ عکا، که آخرین پناهگاه صلیبیون در سرزمینهای اسلامیبود، خط پایانی بر حضور مسیحیان در ارض مقدس کشیدند.
2 _ اندلس چگونه سقوط کرد، دکتر عبدالله ناصري طاهري، ضمیمه روزنامه اعتماد. مورخ 5 دي 1387.
3 _ البته امروز جبل الطارق در تصرف بریتانیا است.
4 _ اَندَلُس یا اَندَلوثیا در اواخر حضور مسلمین به منطقه کوچکی در جنوب اسپانیا محدود شده بود، امروزه به یکی از ۱۷ بخش خودمختار کشور اسپانیا اطلاق میشود که شامل 8 استان است و پایتخت آن شهر سویل (اشبلیه) است.
5 _ البته عوامل دیگری نیز در این ماجرا موثر بود، من جمله اختلاف و نارضایتی یهودیان با مسیحیان، که به عنوان اقلیت مذهبی، بیشتر تحت فشار بودند و حکومت چنان بر آنها سخت گرفت که یهودیان با آغوش باز از مسلمانان استقبال کردند و در جریان فتح اسپانیا از هیچ کمکی برای پیروزی دریغ نکردند.
6 _ مسلمین در جنگ با شارلمانی شکست خورده و سرانجام در آنجا متوقف شدند. با تغییر سیاست دستگاه خلافت که از ترس تمرد سرداران خود در اروپا، حمایت از فتوحات اروپایی را متوقف نمودند، مسلمین کمکم از فرانسه (که مکان قوم گل و قلمرو امپراطوری مقدس روم محسوب میشد) به پشت کوههای پیرنه که مرز اسپانیا و فرانسه امروز است، بازگشتند.
7 _ چنین تحلیلهایی نقطه اتکای آثار دکتر صادق زیباکلام نیز هست. رک: ما چگونه ما شدیم، دکتر صادق زیباکلام، نشر روزنه و همچنین سنت و مدرنیته، از همان نویسنده و همان انتشارات.
8 _ ناصري طاهري، همانجا.
9 _ کشتار و تجاوز لشگر یزید بن معاویه در شهر مدینه در اواخر ذيحجه سال 63 هجری.
10 _ همانجا.
11 _ همان.
12 _ تصرف اندلس به دست سپاه اسلام، جام جم آنلاين، مورخ دهم اسفند سال 1386.
13 _ ناصري طاهري، همانجا.
14 _ همان.
15 _ تاريخ اسلام و دولتهای مسلمان، رسول جعفريان، و عبدالرسول خيرانديش.
16 _ پپینها خاندان قدیمیدر فرانسه بودند که مدتها پیش از روی کار آمدن بوربنها پادشاهی میکردند. جان اشتاین بک، رمان “سلطنت کوتاه پپین چهارم” را درباره یکی از بازماندگان خیالی این خاندان نوشته است.
17_ تصرف اندلس به دست سپاه اسلام، همانجا.
18_ ناصري طاهري، همانجا.
19_ همان.
20_ مرابطین متشکل از شعبههایی از قبایل «صنهاجه» و از بزرگترین قبایل بربر آفریقا که به «ملثمین» یعنی نقابداران نیز معروف بودند. “ابن خلدون” میگوید چون نقاب بر چهره میانداختند به ملثمین خوانده شدند. رک: تاریخ سیاسی اجتماعی شمال آفریقا، عبدالله ناصری طاهری، تهران، فرهنگ و ارشاد اسلامی.
21 _ تاریخ اندلس، سایت دانشنامه.
22 _ محمدرضا سمّاک امانی، اسلام در اسپانیا (آندلس).
23 _ جالب آنکه امروزه ما ایرانیان، خودرویی با همین نام (سانتافه) را که عملا توهینی آشکار به تاریخ مسلمین است را به عنوان هدیه دنیای مدرن میپذیریم و به داشتن آن افتخار هم میکنیم!
24 _ اوضاع اندلس پس از بنیاميه، تاريخ اسلام و دولتهای مسلمان، ص 149، رسول جعفريان و عبدالرسول خيرانديش.
25 _کاری که امریکاییها با ساکنان اصلی این سرزمین کردند و امروزه اسرائیل با ملت فلسطین میکند.
26 _ جالب است که الان نام دیه گو لوپز دروازه بان تیم ویارئال اسپانیا برای همه آشناست، اما دیه گو لوپز مسلمان نه!
27 _ ناصري طاهري، همانجا.
No comments:
Post a Comment