Thursday, August 18, 2016

سوزنبان آنتوان سنت اگزوپری

شازده کوچولو گفت: سلام! 

سوزنبان راه‌آهن پاسخ داد: سلام! 
شازده کوچولو پرسيد: تو اينجا چه می‌کنی؟
سوزنبان گفت: من مسافران را دسته‌دسته تقسيم می‌کنم و قطارهای حامل هر دسته را گاهی به راست می‌فرستم و گاهی به چپ.
در همين دم يک قطار تندرو با چراغهای روشن که همچون رعد می‌غريد، اتاقک سوزنبان را به لرزه درآورد.
شازده کوچولو گفت: اينها خيلی عجله دارند. پی چه می‌گردند؟
سوزنبان گفت: راننده قطار هم نمی‌داند. 
و باز قطار تندرو ديگری در جهت مخالف غريد.
شازده کوچولو پرسيد: مگر آنها به اين زودی برگشتند؟...
سوزنبان گفت: همانها نيستند. اين يک قطار دیگر است. 
- مگر از جايی که بودند راضی نبودند؟
سوزنبان گفت: آدم هيچوقت از جايی که هست، راضی نيست. 
قطار تندرو ديگری غرش‌کنان آمد.
شازده کوچولو پرسيد: اينها مسافران اول را تعقيب می‌کنند؟
سوزنبان گفت: اينها هيچ چيز را تعقيب نمی‌کنند. اينها در قطار يا می‌خوابند يا خميازه می‌کشند. فقط بچه‌ها هستند که بينی خود را به شيشه‌ها می‌فشارند. 
شازده کوچولو گفت: فقط بچه‌ها می‌دانند که به دنبال چه می‌گردند. آنها وقت خود را صرف يک عروسک پارچه‌ای می‌کنند و همان برایشان عزيز خواهد شد، و اگر آن را از ايشان بگيرند،‌ گريه خواهند کرد...
شازده آنجا را هم ترک کرد، درحالی که با خود میگفت:
شغل سوزنبان با دیگران تفاوت داره.
لااقل او به چیزی غیر از خودش مشغوله.
از مسافر کوچولو نوشته ی آنتوان سنت اگزوپری

No comments:

Post a Comment