سفر کوتاهی به پراگ
پراگ تابلو نقاشی زیبایی است از یک شهر تاریخی با معماری قدیمی و زیبا، مجسمه های زیبا و کلیساهای باشکوه و بزرگترین قلعه جهان! درست برخلاف شرق دنیا که شهرهای قدیمیتر و سرمایه دارتر (چه به لحاظ اقتصادی، چه به لحاظ تاریخی و فرهنگی و هنری) تبدیل میشوند به کلانشهرهای مدرن، شلوغ، پرترافیک، با آسمانخراشهای ناتراشیده و نمایی بیهویت که هیچ ردپایی از سالهای کودکی و دوران بلوغشان برجای نمیماند.
تمام تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی پراگ ختم می شود به روی پل چارلز. کافی است مسیرتان را از آن کلیسای باشکوه در قلب قلعه پراگ آغاز کنید و تمام نقشهای برجسته و مجسمه ها و نقاشیهای کلیسای جادویی سنت ویتوس، که ساخت آن شش قرن طول کشیده را از جان و دل تماشا کنید. چیزی هست آنجا که آدم را پرت میکند به عمق یک تاریخ غریب، اما به طرز مرموزی ملموس.
قلعه پراگ، خانه شاهان بوهمیا و سپس امپراطوری مقدس روم ، بعدها کاخ و منزل رییس جمهور "چک و اسلواکی" و حالا دفتر ریاست جمهوری چک است. نقش برجسته های روی در و دیوار کلیسا مرور زیبایی است بر تاریخ شاهان، کشیشها و قدّیسان و قدّیسه هایی که بر تاریخ این سرزمین سایه انداخته اند. اما عجب نیست که هم در کلیسا و هم در دیگرجاهای قلعه، آثار وحشیانه ترین شکنجه های قرون وسطایی را ببینی. عجیب نیست آنچه را که سالها در کتابهای تاریخ قرون وسطای اروپا خوانده ای یا آنچه را که درباره شکنجه قدّیسان و قدّیسه ها و در راس آنها به صلیب کشیده شدن عیسی مسیح را بارها شنیده ای به طرز ملموس تری از نزدیک بازخوانی کنی؛ و دلت به درد بیاید از آنچه که انسان بر انسان روا میداشت و با آنهمه بیرحم و وحشیانه به شکنجه و آزار و سوزاندن همنوعان خود میپرداخت.
اگر گذرت کمی آنطرفتر، به سیاهچاله ها و شکنجه گاههای قلعه بیفتد، حتا تصور رنجی که بر آدمی در آنجا رفته است، خود به تنهایی عذاب است. من از بام آن سیاهچاله و آن چهاردیواریهای کوچکی که خانه سربازان قلعه بود، شهر زیبا را تماشا می کنم که چگونه درختان هفت رنگ، همشانه رودخانه ولتاوا، چشم اندازی رؤیایی و زیبا را به تصویر کشیده اند. با خودم می گویم، چطور میشود میان این زیبایی دل انگیز و این گشاده دستی و لطافت طبیعت زیست، و اینهمه سنگدل بود! با دلی آغشته از رنج تاریخی، از بلندای تپه پراگ، جایی که بزرگترین قلعه جهان برآن قدبرافراشته پایین میآیم .
از کوچه پس کوچه های سنگفرش شده شهر وکافه های کوچک، کافه های نشستنها و گپ و گفتهای آزاد و روشنفکرانه. در شهر کافگا و کوندرا. جایی که مردمش باور دارند این کافه نشینیها و این جمع شدن سلایق و نظرهای مختلف در کنار هم برای مباحثه منجر به رشد و توسعه فرهنگی جامعه میشود. من از میان این کوچه های خوشبخو که عطر شیرینی و دارچین و شراب داغ، همه جای آن پیچیده، تاب میخورم و پایین میآیم تا به پل چارلز برسم. پلی که به دستور چارلز چهارم در قرن چهاردهم بر روی رودخانه ولتاوا ساخته شده است. تمام مسیر پل در هر دو طرف با سی مجسمه بزرگ سبک باروک تزیین شده است . مجسمه هایی که هرکدام با عظمت و زیبایی خود روایتگر یک قصه و اسطوره است. آنچه این شهر را زیباتر و خواستنی تر میکند آن است که تمام تاریخ بیش از هزار ساله آن در کنار زندگی امروزی دست نخورده و پابرجا، پرچمدار هویت شهر مانده است.
به پل چارلز که می رسم زیر سایه آن مجسمه های باروک، هنرمندانی، نقاشیها و کارهای دستی خود را برای فروش گذاشته اند و هنرمندانی دیگر با ویلن و آکاردئون و سازهای دیگر به زیبایی مینوازند و میخوانند تا زیبایی منظره پرواز مرغابیها و قوهای سپید بر فراز رودخانه را صدچندان کنند. نگاهم را از روی مجسمه هایی که بر بالای برج زیبایی که در امتداد پل چارلز نشسته پایین می آورم. جوانان عاشقی روی پل ایستاده اند و بی آنکه نگاه هیچ رهگذری بر شانه شان سنگینی کند یکدیگر را میبوسند. صدای موسیقی و ناقوس کلیسا در هم میپیچد. مرغابیها میخوانند . راز تمام نقاشیهای شهر، بوسه است. بوسه های عاشقانه در کوچه پس کوچه های تاریخی پراگ با نمای معروفترین آثار تاریخی. لبخندی میزنم به تمام آن مجسمه های قرون وسطایی که حالا بیصدا و بیحرکت، آنجا ایستاده اند و آرامش، آزادی و بوسه را تماشا می کنند .
هیلا صدیقی
پاییز ۹۵
عکس : ایمان عزیزم
No comments:
Post a Comment