Tuesday, October 23, 2018

ولایت، ویژه خداوند است (الله ولیّ المؤمنين)

ولایت، ویژه خداوند است
(الله ولیّ المؤمنين)
احمد شمّاع زاده

ومن اظلم ممن ذكّر بايات ربه فاعرض عنها و نسي ماقدّمت يداه انّا جعلنا علي قلوبهم اكنّه ان‌يفقهوه و في آذانهم وقراً و ان تدعهم الي‌الهدي فلن يهتدوا اذاً ابداً(كهف: 57)
ترجمه: چه کسی ستمگر از کسی است که آیه ها و نشانیهای پروردگارش به او یاداوری میشود. پس از این یاداوری دوری میگزیند و فراموش میکند که پیشتر چه کرده است. (در نتیجه) ما بر دلهای آنان پرده هایی قراردادیم که نفهمند آن(قرآن) را و در گوشهایشان سنگینی قراردادیم و اگر آنان را به سوی هدایت بخوانی پس هرگز به راه راست نمیروند به هیچوجه.
ـ در قرآن‌كريم نزديك به دويست‌ آيه داراي واژه‌اي با ريشه ولي وجوددارد؛ که مشهورترین آنها، آيه‌هاي پس از آية‌الكرسي است: الله وليّ‌الذين آمنوا يخرجهم من‌الظلمات الي‌النّور و الذين كفروا اولياءهم‌الطاغوت يخرجونهم من‌النّور الي‌الظلمات
ـ مفهوم همه اين آیات، بر اين اصل استوار است كه خداوند وليّ(به معنای سرپرست) مؤمنين است؛ و كس ديگري نمي‌تواند ولي مؤمنين باشد،‌ زيرا او تنها كسي است كه عهده‌دار و توانا بر اين مهم است؛ و در سوره کهف(آیه 44) حجت را تمام کرده و فرموده:
الولایه لله الحق یعنی ولایت برای خداوند، حق است؛ و سوی دیگرش این است که برای غیرخدا حق نیست!! و در دنباله آیه میفرماید که اگر چنین باشد و شما ولایت را تنها از آن خدا بدانید، هم ثواب آخرت را خواهید برد و هم در دنیا عاقبت به خیر خواهید شد. یعنی تنها در این صورت است که فیض دنیا و آخرت را خواهید برد: هو خیرٌ ثواباً و خیرٌ عقباً
یعنی ممکن است با حیل مختلف ولایت و سرپرستی مردم را از آن خود کنید و با رسیدن به مقام و منصب، خیر دنیا را هم ببرید ولی هرگز عاقبت به خیر نخواهید شد و به جای ثواب آخرت، عذاب الهی در انتظار شماست!
- خداوند اسماء و صفات بسياري دارد كه فراگيرند و همه آفريدگان را دربرمي‌گيرد؛ مانند رحمن، خالق، رازق، ربّ. اما صفت ‹ولي› صفتي اختصاصي براي خداوند نسبت به مؤمنين، و ويژه آنان است؛ يعني نه خداوند ‹وليّ› كس يا چيز ديگري است؛ و نه مؤمنين مي‌توانند جز خداوند ‹وليّ› ديگري داشته‌باشند. اين معنا از همه دويست آيه بر‌مي‌آيد؛ مانند:
مالكم من دون‌الله من ولي و لانصير(توبه: 116)
جز خداوند برای شما سرپرست و یاوری وجود ندارد.
قل اغیرالله اتخذوا ولیاً فاطرالسموات والارض و هو یطعم و لایطعم(مائده: 14)
بگو آیا جز خداوند را که آفریننده کیهان است و میخوراند و نمیخورد، سرپرست گرفتند؟
یعنی آیا آنان را که مانند شما انسانند و نیازمند خوروخواب، ولی خود مگیرید؟ هرچند انسانهایی بسیار والا و بلندمرتبه و مقرب درگاه الهی باشند؛ مانند ائمه اطهار.
ـ يكي از واژگان مرتبط به ‹ولي›، ‹مولا› به معني ‹سرور› است؛ كه در قرآن چندين بار در همان جهتي كه در پيرامون ‹ولي› بيان‌شد، آمده و توسط امام علي(ع) در دعاهايي مانند كميل، صباح، و مناجات آن حضرت، خطاب به خداوند به ‌كار گرفته ‌شده ‌است.
ـ واژه آميخته ‹اولي‌الامر› دو بار در آيه‌هاي 59 و 83 سورة نساء آمده كه مراد از آن به‌ قول شيعه، امام علي عليه‌السلام است؛ ولي اغلب اهل تسنن آن را واژه‌اي عام مي‌دانند كه به حكمران و رهبر مسلمين اطلاق‌ مي‌گردد. شيعه تنها امامان معصوم را ‹اولي‌الامر› مي‌داند.
ـ واژه اولي در ‹اولي‌الامر› ربطي به ‹ولي› پيدا نمي‌كند؛ زيرا به معناي ‹دارنده› و ‹صاحب› است؛ مانند ‹اولي‌العزم› يعني صاحب عزم. پس معناي ‹اولي‌الامر›، ‹ولي امر› نيست، بلكه ‹صاحب‌الامر› يا ‹داراي امارت› است.
بنابراین عبارت ولی امر مسلمین در فرهنگ قرآن جایگاهی ندارد و عنوانی ساختگی در زبان فارسی است. واژه آمیخته(مرکب) ولی عصر نیز که برای حضرت حجه بن الحسن المهدی(عج) به کار میرود یک واژه فارسی ساختگی است و نه تنها در فرهنگ قرآن جایگاهی ندارد، بلکه شیعیان عرب زبان ایشان را امام العصر و فارسی زبانان امام زمان میخوانند.
- تنها دعایی که واژه ولی امر در آن آمده دعای افتتاح است که آن هم نه به صورت ولی امر مسلمین بلکه ولی امر خدا آمده و عنوانی است که به حضرت حجة ابن الحسن(عج) داده شده؛ هرچند به همین نیز نمیتوان اعتماد کرد، زیرا دعاها از نفوذ غالیان در امان نبوده اند.
ـ آيه انما وليكم‌الله و رسوله و الذين آمنوا… (مائده: 55) نيز معناي ‹دوستي› مي‌دهد و نه ‹سرپرستي›، چنانكه از آية 51 تا آخر آيه 57 كه اين آيه نيز در ضمن آنها آمده سخن از دشمني اهل كتاب و كافران با مؤمنين، و توصية قرآن به اين است كه دوست‌ شما خدا، رسول(ص)، علي(ع) و ديگر مؤمنين اند.
- حضرت رسول اكرم(ص) در حديث مشهور به ‹حدیث ولايت›، در حجة الوداع و معرفی علی(ع) به مسلمانان به عنوان جانشین، واژه ولی را به کار نبرد. نگفت: من کنت انا ولیه فهذا علی ولیه، بلکه فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه. هر که را من مولای اویم، این علی مولای اوست. و نیز نفرمود که من کنت انا ولیه فعلی امیره بلکه فرمود: من کنت انا نبیه فعلی امیره. آن حضرت با این گونه جمله ها به ما فهماند که او نیز ولی مؤمنین نیست که ولایتی داشته باشد تا بتواند آن را به عنوان ودیعه به علی بدهد، و علی هم بتواند به فرزندان خود بدهد و آنان هم به علماء دین بسپرند؛ زیرا رسول اکرم(ص) که قرآن بر قلب او نازل شده، میداند که خداوند خوش ندارد که جز خود او را ولی و سرپست مؤمنین بدانند.
- بنابراین خداوند هم ولی(سرپرست) و هم مولا(سرور) مؤمنین است ولی دیگران مانند رسول اکرم(ص) و علی(ع) تنها سرور و نه سرپرست مؤمنین اند.
- مولا نیز صفتی فراگیر است و اختصاص به شخص خاصی ندارد؛ چنانکه جلال الدین محمد به مولانا(سرور ما) شهرت یافته است.
ـ واژه ‹ولايت› برای غیرخدا، يك بار در قرآن آمده كه معناي آن نيز دوست‌داشتن است.(انفال: 72)


آیه ابلاغ یا تبلیغ:
بسیار جالب توجه است که:
تنها آیه‌ای را که معتقدان به ولایت(سرپرستی) امیرالمؤمنین به آن استناد میکنند و آن را تأییدی مهم بر حدیث ولایت میدانند، یعنی آیه 67 سوره مائده، در میانه آیات 65 تا 70 قرار دارد که موضوع همه این ایات، اهل کتاب و خطاب به آنها، و نیز وظیفه رسول اکرم نسبت به چگونگی مواجهه یا رویارویی ایشان با اهل کتاب و کافران است؛ و هیچ ربطی به مسلمانان و بویژه ولایت امیرالمؤمنین ندارد!!
۞ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ
ای رسول، آنچه از خدا بر تو نازل شده (به خلق) برسان که اگر نرسانی تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده‌ای، و خدا تو را از (شر) مردمان محفوظ خواهد داشت، (و دل قوی دار که) خدا کافران را (به هیچ راه موفقیتی) راهنمایی نخواهد کرد.
این ترجمه، ترجمه ای نسبتاً درست و بدون افزودن واژه‌ای در مورد ولایت داشتن امیرالمؤمنین بر مؤمنین است؛ که از دانشنامه اسلامی نقل شد.
شأن نزول:[۲]
«شیخ طوسی» گوید: در سبب نزول این آيه پنج قول است:
اول، محمد بن كعب القرظى و ديگران گويند كه يك نفر از اعراب در صدد قتل رسول خدا صلى الله عليه و آله برآمد و خواست پيامبر را با شمشير بكشد شمشير از دست وى افتاد.
دوم، رسول خدا صلى الله عليه و آله از قريش در بيم و هراس بود، خداوند به وسيله اين آيه ترس از قريش را از دل او برداشت.
سوم، رسول خدا صلی الله علیه و آله را نگهبانانى حراست و حفاظت مي‌نمودند وقتى كه اين آيه آمد، پيامبر به نگهبانان مزبور دستور داد كه بروند و فرمود: خداوند مرا حفظ خواهد كرد.[۳]
چهارم، عائشه گويد: مقصود آيه از بين بردن توهم است زيرا پيامبر بعضى از امور وحى را به عنوان تقيه ابراز نمىنمود.
پنجم، امامين باقر و صادق عليهماالسلام روايت نمايند كه خداوند به رسول خويش وحى فرستاد كه على بن ابى‌طالب عليه‌السلام را جانشين خود قرار دهد. پيامبر مى ترسيد كه اين موضوع بر بعضى از صحابه گران آيد لذا خداوند براى تشجيع به آشكار شدن اين امر و تهديد به اين كه اگر آن را انجام ندهد، تبليغ رسالت ننموده است. فرمان عملى ساختن جانشينى على عليه‌السلام را صادر فرمود.[۴][۵][۶]
(نقل از دانشنامه اسلامی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت علیهم السّلام)
به نظر نگارنده درستترین مورد از این شأنهای نزول، مورد چهارم است، که هم معقولتر و هم از کسی نقل شده که به حضرت رسول اکرم بسیار نزدیک بوده است؛ و دورترین مورد، مربوط به حدیثی جعلی از غالیان است که به صادقین علیهم السلام نسبت داده‌اند.
میدانیم که غالیان، احادیث بسیاری را جعل کرده و چون پیدایش این گروه همزمان با آن دو بزرگوار بوده‌است، احادیث جعلی خود را به آن بزرگواران نسبت داده اند.
پیرامون جعّال بودن غالیان و دیگر کارهایشان اشاره هایی در دو پژوهش زیر شده است:
بازشناسی شیعه حقیقی از شیعه سنّتی: https://www.academia.edu/33205818
نقدی بر زیارت عاشورای معروفه: https://www.academia.edu/9091151

پس به این نتیجه میرسیم که تمام ادّعاهای شیعیان سنتی بر اساس احادیثی جعلی از سوی غالیان صورت گرفته که هچ پایه و مایه‌ای از قرآن و اسلام و نیز تشیع علوی ندارند!!
و به این نتیجه میرسیم که شیعیان سنّتی پیروان حقیقی غالیان اند و نه پیروان علی(ع)!!


از تمام موارد فوق برمي‌آيد كه:
در قرآن و اسلام، واژه وليبه معناي سرپرست، و واژه «ولایت» به معنای سرپرستی جز براي خداوند، براي كس ديگري، حتا پيامبر عظيم‌الشأنش به‌كارنرفته، و به‌كارگيري آن برای غیرخدا شرك است؛ به همین دلیل پیامبر اکرم(ص) نیز خود را ولی المؤمنین نمیداند؛ و به تبعیت از ایشان هیچیک از ائمه اطهار خود را ولی المؤمنین نمیدانسته اند.
تحريف دين در طول تاريخ
حال ببينيم كه اين واقعيت‌هاي اسلامي و شيعي، چگونه در طول تاريخ، تحريف‌شده‌اند(نقل از کتاب مفاتیح الجنان):
1ـ در ششمين عمل از اعمال مستحبي شب سيزدهم ماه رجب، تولد حضرت علي(ع) به نقل از امام صادق(ع) آمده‌است: ‹بعد از سلام چهارمرتبه بگويد: الله الله ربي لااشرك به شيئاً ولااتّخذ من دونه وليّاً و هرچه مي‌خواهد بخواند. و اين نماز را بدين طريق سيد از حضرت صادق عليه‌السلام روايت‌كرده؛ وليكن شيخ در مصباح فرموده(با چند نقل قول) ميگويي: الله‌الله‌ ربي‌ لااشرك‌ به ‌شيئاً و ما شاءالله‌ لاقوه الا بالله العلي‌العظيم
اولين دعاي نماز، كاملاً توحيدي است و دوري‌جستن حتا از هرگونه شرك خفي و كوچك و ‹ولي نگرفتن جز خداوند›؛ در آن تأكيد شده‌است؛ بويژه كه ‹الله› دوبار در آغاز دعا تكرار شده و كل دعا چهار بار بايستي تكرار شود.
اما مي‌بينيم كه نمي‌گذارند اين دعاهاي ضدشرك به همين شكل باقي بماند و فرهنگ قرآن در دعاها جاري و ساري شود؛ و شكل دوم دعا به‌وجود آمده است كه بخش دوم (ماشاء….) آن ربطي به بخش اول پيدانمي‌كند!!
چرا چنين كاري را كرده‌اند؟ زيرا مي‌بينيم اگر بخش دوم عوض‌نشود، چگونه مي‌توانند علي(ع) را ولي خود بگيرند، و بعد هم در شب ولادتش بگويند ‹اگر كسي جز خداوند را ولي بگيرد›، شرك ورزيده‌است؟
حقيقت اين است كه امام صادق(ع) مي‌خواسته به شيعه بگويد: بايستي در شب ميلاد آن حضرت چنين گفت تا به شرك آلوده‌نشويم؛ و با اين دعا، ايشان خواسته‌است، درسي به پسينيان از شيعه بدهد؛ كه متأسفانه غلوکنندگان در امور شیعه سخن امام معصوم را نادیده گرفته و گونه دوم دعا را ساخته اند!!
2ـ گفتيم كه هيچ‌يك از دعاهايي كه از معصومين واردشده، شرك‌الود نيست. و اگر شركي ديده‌شد بايد يقين بدانيم كه از معصوم نيست. از آنجا كه پيشگام ‹دعا› امام علي است و سپس در داشتن بيشترين دعاها، امام سجاد پيشگام است، براي ‹دعاسازي› دست شيعيان غلوكننده، تا اندازه‌اي بسته‌بوده،‌ و جز در مواردي همچون مورد بالا، نتوانسته‌اند در مفاهيم ضدشرك قرآن دستكاري‌كنند.
3ـ از آنجا كه در مورد زيارت‌ها قضيه عكس مي‌شود، يعني تنها برخي از زيارت‌هايي كه امامان معصوم بر سر مزار پدران خود خوانده‌اند، ثبت‌وضبط شده‌است، دست شيعه بويژه غلات، براي ‹زيارت‌سازي› بازشده و هرچه خواسته‌اند، ساخته‌ و يا كم‌وزيادكرده‌اند.
به برخي از آنها مي‌پردازيم:
ـ در اعمال مسجد كوفه: سلّمت لامرالله لااشرك به شيئاً و لااتخذ مع‌الله ولياً(در اينجا نيز مي‌گويد تسليم امر خدا شدم و چيزي را به او شريك قرارنمي‌دهم‌؛ و نمي‌گيرم با خدا كسي را ‹ولي›. يعني حتي در كنار خدا هم ولي ديگري نه، كه شرك است) ولي پس از آن مي‌خوانيم: انّ علياً والائمه المهديين من ذريته عليهم‌السلام اوليائي(در اينجا تمام امامان عليهم‌السلام را ولي یا سرپرست گرفته).
ـ در آخرين زيارت صاحب‌الامر: السلام علي محيي‌المؤمنين و مبيرالكافرين…
ـ در دعاي نماز اين زيارت: وليّ‌المؤمنين و مبيرالكافرين
با مقايسة اين دو جمله نيز متوجه‌مي‌شويم كه اين زيارت نيز دستكاري شده و ‹محيي‌المؤمنين› كه با ‹مبيرالكافرين› همخواني دارد، در شكل ديگر زيارت، به ‹ولي‌المؤمنين› تغييريافته‌ كه هم با ‹مبيرالكافرين› بي‌ارتباط ‌است؛ و هم خداوند گفته ‹ولي‌المؤمنين› منم و بس.
4ـ ‌هرجا كه ‹ولي‌الله› براي ائمة اطهار به‌كاررفته، اين معني از ولي با آن معني كه آورديم تفاوت بسيار دارد و اشكالي بر آن نيست؛ زيرا بر اساس همان حديث ولايت اميرالمؤمنين،  به معناي ‹تولّي› و دوست‌داشتن(و نه سرپرستي) اميرالمؤمنين و خاندان و فرزندان اوست. در آنجا ‹ولي‌المؤمنين›، به معني ‹سرپرست مؤمنين› است كه تنها شايستة خداونداست، اما در اينجا ‹ولي‌الله› به معني ‹دوست خداوند› است، كه شايسته امامان است: انّ علياً وليّ‌الله(علي دوست خداست) همچنانكه موسي كليم‌الله(هم‌سخن خدا) است.


چرا وليّ‌المؤمنين، تنها خداست؟
حال اين سؤال پيش مي‌آيد كه چرا خداوند تا اين اندازه اصراردارد كه ‹ولي‌المؤمنين› تنها خود او باشد و نه كس ديگري، حتا اگر آنكس رسول اكرم(ص) باشد؟
همواره خودشناسي پايه خدا‌شناسي است. هرگاه به مشكلي خداشناسي و یا مشکلی اجتماعی در رابطه با خداشناسی برخورد كرديد، خود را مثال بزنيد. مثلاً اگر مي‌خواهيد بدانيد خداوند چقدر شما را دوست‌دارد،‌ ببينيد شما چقدر فرزند خود را دوست‌داريد. آنگاه تا اندازه‌اي ميزان دستتان مي‌آيد. بنابراين، براي پاسخگويي به اين پرسش نيز ناگزيرم اين مثال را بياورم:
شما خانواده‌اي داريد. آن خانواده را شما به ‌وجود آورده؛ و با منظور و هدفي تشكيل‌ داده‌ايد. به ‌پاي آن زحمت كشيده‌ايد؛ تا سروسامان يافته است.
آيا دلتان راضي مي‌شود كس ديگري حتا اگر بهترين عضو خانواده شما باشد، تا هنگامي كه شما زنده‌ايد، سرپرستي خانواده شما را برعهده‌بگيرد؟
مسلم است كه پاسخ، قاطعانه، هرگز خواهد بود.
خداوند هم كه خود را مالك و صاحب همه‌چيز ما مي‌داند، چگونه مي‌شود راضي‌ به چنين وضعي شود؟ همان‌گونه كه شما در چنان شرايطي خود را بي‌هدف و آن وضع را توهيني به خود مي‌دانيد،‌ خداوند نيز چنين وضعي را توهيني به خود و شرك مي‌داند، و كاملاً هم حق دارد كه چنين فرضي را داشته‌باشد.
پس نتیجه میگیریم:
کسانی که بپذیرند خداوند سرپرستی خود را به دیگران(رسول اکرم- ائمه اطهار و رهبران کشورهای اسلامی) محول کرده است، تهمتی عظیم بر ساحت خداوند کریم وارد کرده اند. زیرا بدان معناست که خداوند پس از آوردن دویست آیه در قرآنش که من ولی مؤمنین هستم، از کار خود پشیمان شده و بر آنها خط بطلان کشده و به یکباره سرپرستی خود را به دیگران واگذارده است!!


تأثیر کاربردی “الله ولی المؤمنین”:
این پرسش همواره بوده است که: آيا خداوند كه تمام كيهان و از جمله زمين ما و خود ما را هدفمند و روشمند آفريده‌، در جزئيات زندگي ما نيز دخالت‌مي‌كند؟ يا اينكه ما را رهاكرده و بر مبنای مقررات و قانون‌های جهان، اگر راه درست را نرويم در زير سنت‌های الهي و قانون‌هاي مشخص اين طبيعت و جهان خردمي‌شويم؛ و هرگاه روش درستي انتخاب‌كنيم، به سعادت خواهيم رسيد؟
در پاسخ همان مثال خانواده را مي‌آوريم. تا هنگامي كه انسان به بلوغ نرسيده، و رشد بسنده‌ای نيافته، نيازمند هدايت مستقيم والدين است. ولي هنگامي كه به ‌رشد رسيد و تشكيل خانواده‌ جداگانه‌ای داد، والدين ديگر نه به‌گونه‌اي مستقيم، بلكه دورادور از فرزند خود مراقبت‌مي‌كنند؛ و آنگاه كه كاملاً بر زندگي چيره‌شد، ديگر تنها با او رابطة عاطفي و مشورتي خواهدداشت؛ و درصورتي‌كه مرتكب خطايي شد، (چه بزرگ و چه كوچك) طبق قانون و مقررات جامعه با او رفتارمي‌شود،‌ هرچند نابود شود.
خداوند نيز كه سرپرست ماست، همين گونه با ما رفتارمي‌كند. براي همين است كه تا هنگامي كه نادانيم، خطاها را مي‌بخشد، براي همين است كه روزی همه را مي‌رساند،‌ و هنگامي كه به رشد و نمو رسيديم، و در طول زندگانی، با ما رابطه عاطفي و مشورتی و وكالتی برقرارمي‌كند.
از سوي ديگر راه بازگشت را همواره بازگذارده‌است؛ مگر هنگامي كه بنده‌اش، به او شرك بورزد. ‹شرك›، خط قرمز خداوند و ‹شهر ممنوعة› اوست. مشرك‌، همانند فرزندي است كه نه تنها پدرش را به پدري پذيرا نباشد، بلكه شخص ديگري را پدر خود دانسته‌است، يعني غيرخدا را سرپرست خود قرارداده‌؛ و خداوند کریم کسی را که غیرخدا را سرپرست یا ولی خود قرار داده نمیبخشد: ان‌الله لايغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء(نساء: 48 و 116)
در اين ميان جايگاه ‹كافرين› نيز مشخص مي‌شود. خداوند گفته، من سرپرست مؤمنین یا ايمان‌آورندگانم و نگفته سرپرست مسلمين یا مسلمانانم. پس در خانوادة مؤمنين همه آناني كه سرپرستي خداوند را پذيرفته‌اند جاي‌مي‌گيرند، از هر دين و كيشي.
در فرهنگ قرآن، كافر به كسي گفته‌مي‌شود كه ولايت(سرپرستی) خداوند را نپذيرفته‌باشد؛ وسرپرست دیگری هم نگرفته‌باشند؛ همانند فرزندي كه پدر خود را پذيرا نبوده، ولي پدر ديگري را هم نپذيرفته؛ به همين دليل كافر برخلاف مشرك، هرگاه ايمان بياورد، در خانواده الهي عضو‌شده و جزء آن به‌‌حساب‌‌‌‌آمده، و خداوند ‹ولي› او نيز مي‌شود.
به این آیات از سوره فرقان نیز توجه کنید:
و یوم یحشرهم و ما یعبدون من دون الله فیقول ءأنتم أضللتم عبادی هوءلاء أم هم ضلواالسبیل(17) قالوا سبحانک ماکان ینبغی لنا أن نتخذ من دونک من أولیاء ولکن متعتهم و آباءهم حتی نسواالذکر و کانوا قوما بوراً(18)
ترجمه: و روزی که همه آنان و آنچه را که بجز خداوند میپرستیدند برمیانگیزیم. پس گفته میشود(به آنانکه پرستیده شده بودند.): آیا شما گمراه کردید این بندگان مرا؟ یا اینکه خود گمره شدند؟ (آنانکه پرستیده شده بودند. دقت شود که جاندارند و منظور بتهای دست ساز نیستند.) گفتند(میگویند) پاک و منزهی تو. برای ما انتخابی وجود ندارد که به جز تو را سرپرستانی بگیریم( ما که تو را تنها سرپرست خود میدانسته و میدانیم، چگونه به دیگران بگوییم تا ما را بپرستند؟) ولی آنقدر آنها و پدران آنها را از دنیا بهره مند ساختی تا اینکه دلیلهای یگانگی(ذکر) تو را فراموش کردند(یا از آنها غافل شدند) و شدند گروهی نابود یا فاسد شده.(همین موضوع موجب نابودی یا فسادشان شد.)
نکته ای که در این آیات باید مورد توجه قرار گیرد، آن است که هرکس به پیشینیان خود مینگرد(متعتهم و آباءهم) و این پیروی از گذشتگان و تجدیدنظر نکردن در رویه هایی که از پدرانمان به ما رسیده و پیروی کوکورانه از آنان بویژه در خداشناسی، یکی از مهمترین عوامل فراموش کردن ذکر(دلایل یگانگی خداوند) است که باید همواره مراقب آن باشیم و نگوییم: اگر چنین بود چرا علمای ما، بزرگان ما نفهمیدند و تو میفهمی؟ هرکس قرآن راهنمایش باشد میفهمد و هرکس قرآن را بی توجه به مفاهیم بلندش بخواند و همچون مشرکین صدر اسلام تنها از علما و بزرگانش پیروی کند گمراه میشود زیرا که قرآن هدی للمتقین یعنی هدایتی تنها برای پرهیزگاران است. والسلام علی من اتّبع الهدی

اولین نگارش و یرایش: آبانماه هشتادوپنج
آخرین ویرایش: اول آبانماه نودوهفت
احمد شمّاع زاده

Thursday, October 18, 2018

پیامبری ماجرا ساز و ماجراجو!

پیامبری ماجرا ساز و ماجراجو!

گذری بر زندگانی پرپیچ و خم موسای پیامبر

احمد شمّاع زاده


گذشته از آنچه که از ماجراهای زادروز وی و در رود نیل قراردادنش توسط مادرش، از آب برگرفتن وی توسط آسیه آن بانوی بزرگوار، و به فرزندخواندگی فرعون رسیدنش، همراه شدنش با حضرت خصر و مردودشدنش در کلاس مریدی و مرادی او به دلیل بیصبری اش، کشتن مرد قبطی و زیر پیگرد قرارگرفتنش، فرارش از مصر و ازدواجش با دختر شعیب پیامبر و دوری از وطنش به مدت هشت سال، و بازگشتش به سوی مصر و ابلاغ حکم برگزیده شدنش در این مسیر، در وادی مقدس صحرای سینا و رفتنش به دبار فرعون برای بازپسگیری و رهایی قوم بنی اسرائیل و در نهایت غرق شدن فرعون و برچیده شدن بساط فرعونیان و… شنیده و خوانده‌اید؛ ولی این پیامبر اولوالعزم، ناشنیده ها و یا کمتر شنیده هایی نیز دارد که بد نیست به آن‌ها نیز اشاره‌ای بشود.
بر طبق دعای نور، تنها دو بار خداوند نور وجود خود را به ظهور رسانده است:

اولین بار: آن زمان بی زمانی بود که ذره بسیار ناچیزی از نور وجود خود را آشکار ساخت و با انفطاری شگرف و باشکوه!، حرکت ایجاد شد و از حرکت، زمان به وجود آمد و این رخداد، به مهبانگ شهرت یافت.
دومین بار: آن زمان بود که پیامبر برگزیده اش، موسای کلیم الله از او درخواست کرد که خود را به من بنمایان. خداوند به او گفت تو هرگز مرا نخواهی دید (لن ترانی). سپس فرمود: من بر آن کوه (کوه طور در صحرای سینا) جلوه میکنم. اگر آن کوه بر جای خود استوار ماند، تو نیز مرا خواهی دید. پس از لحظه‌ای خداوند ذره بسیار بسیار ناچیزتر از آنچه که اولین بار از نور وجود خود بروز داده بود، (که اگر چنین نمیبود، کره زمین منفجر میشد.) بر کوه طور جلوه داد. کوه منفجرشد و موسی بیهوش بر زمین افتاد. (و خرّ موسی صعفاً).

*****
خداوند در مواردی سنت شکنی میکند و استثناء قائل میشود؛ از جمله در مورد پیامبرانش.
از میان اینهمه نبی و رسول (124000)، یکی را برمیگزیند که پدرش مشرک است (ابراهیم خلیل الله) یکی را از روح خود به وجود میآورد و در اصل بی پدر است (عیسی بن مریم!) و یکی را نیز بی‌آنکه به او وحی کند، نبی و رسول قرار میدهد؛ و به او میگوید من تو را برای خودم ساخته ام (اصطنعتک لنفسی). به ترجمه آیات 163 و 164 سوره نساء توجه کنید:

ما وحی کردیم به سوی تو (ای پیامبر) چنانکه وحی کردیم به سوی نوح و پیامبران پس از او. و وحی کردیم به سوی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون (برادر موسی) و سلیمان و به داوود زبور را دادیم. و نیز رسولانی که به درستی پیشتر بر تو داستانشان را برخوانده ایم و رسولانی که داستان آن‌ها را هرگز بر تو برنخواهیم خواند. و خداوند با موسی مکالمه میکرد.
بدین ترتیب مشخص می‌شود که حضرت موسی پیامبری است که به او وحی نمیشده است.

ممکن است برای برخی این پرسش پیش آید که: پس تورات چگونه بر او نازل شده است؟

در پاسخ باید گفت: تورات بر حضرت موسی نازل نشده، بلکه در اصل جزوه های آموزشی حضرت موسی در یک دوره چهل شبانه‌روزی بود که وی برای ملاقات و در اصل شرکت در کلاسهای هستی شناسی خداوند، به کوه رفت و آموزش دید و دست آخر به صورت الواحی به دست او دادند.
گفتنی است در این ملاقات، گذشته از گذراندن دوره آموزشی حضرت موسی، خداوند میخواست قوم بنی اسرائیل را در غیاب پیامبرشان بیازماید و به همین دلیل خداوند قرار ملاقات یک ماهه را ده روز تمدید کرد تا قوم او به خوبی آزمایش خود را پس دهند.

شبیه چنین الواحی را بعدها به دست یحیی زکریا که کودک یا نوجوانی بیش نبود نیز دادند و به او گفتند خذالکتاب بقوه... زیرا الواح سنگین بودند و وی توانایی حمل آن‌ها را به راحتی نداشت. ولی چون حضرت موسی مرد قوی بنیه ای بود، آن‌ها را به راحتی حمل کرد. وی در بازگشت، در لحظه‌ای که دید قوم وی گوساله پرست شده اند، از فرط ناراحتی الواح را بر زمین انداخت و ریش برادر را برگرفت که چرا؟!!
این الواح پس از بازنویسی، به صورت کتاب تورات در‌آمدند و اصل الواح قدسی تا مرگ حضرت موسی و نیز پس از مرگ حضرت هارون برادر وی، در صندوقی نگهداری میشدند که بعدها به تابوت الشّهاده یا تابوت السّکینه یا تابوت العهد شهرت یافت.

تنها آیه در این زمینه آیه 248 سوره بقره است:
و قال لهم نبیهم ان آیة ملکه أن یأتیکم التّابوت فیه سکینةٌ من ربکم و بقیة مما ترک آل موسی وآل هارون تحمله الملائکة ان فی ذلک لایة لکم ان کنتم مؤمنین
ترجمه: و پیامبرشان به آنان (بنی اسرائیل) گفت: علامت حکومت او (طالوت) این است که نزد شما آید آن صندوق که در آن است سکینه ای (آرامشی) از سوی پروردگارتان و باقیمانده ای از میراث آل موسی و آل هارون، که فرشتگان آن را حمل می‎کنند. همانا در آن است آیت و نشانه ای برای شما اگر ایمان داشته باشید.
بیست و ششم مهرماه نودوهفت
احمد شمّاع زاده

Wednesday, October 17, 2018

Sunday, October 14, 2018

جهل مقدس

جهل مقدس

سيدمصطفی محقق داماد

ویرایش و آماده سازی:
احمد شمّاع زاده

🌅 ۴۱۱سال پيش، در روز ۱۷ فوريه‌ ســـال ۱۶۰۰ ميلادی، "جوردانو برونو" فيلسوف ايتاليايی پس از گذراندن ۸ ســـال در سياهچال‌های خوفناك دادگاه انگيزاسيون (تفتيش عقايد) در ميدان كامپو دی فيوری شـــهر رم زنده زنده در آتش سوزانده شد. برونو كسی بود كه از حق تمام انسان‌ها برای انديشيدن بدان‌گونه كه دلشان می‌خواست، دفاع می‌كرد.

🌅نوشته‌اند كه وقتی برونو را به يك ستون‌ آهنين بسته بودند و انبوهی از هيزم برای سوزاندن او جمع كرده بودند، او هم ساكت بود و تسليم شده بود و چيزی نمی‌گفت؛
ولی اتفاقی افتاد كه يك جمله‌ گفت كه در تاريخ باقی ماند.

🌅آن اتفاق اين بود كه ناگهان ديدند پيرزنی نزديك شد و تكه هيزمی در دست داشت و با آوردن نام خدا بر لب، آن را به روی هيزم‌ها انداخت.
برونو سكوتش را شكست و گويی عمل اين پيرزن مغز استخوانش را سوزانده بود، گفت:
«لعنت بر اين جهل مقدست

🌅يكي از آفات اجتماعی كه من مايلم آن را فاجعه‌ تأسفبار برای جوامع دينی امروز بنامم، جهل مقدس است؛ جهلی كه قهرمانانش دست به مهمترين جنايات می‌زنند، به خيال آنكه كاری كه می‌کنند مورد خواست خداست و آنان برای خدا تلاش می‌کنند.‌ پس جهل مقدس جهلی است كه بُعد قدسی دارد.

در يونان باستان، جنگ ميان خدايان بود و در ادوار بعد در قالب جنگ اديان شكل گرفت. در تاريخ اسلام جنايات و خونريزی‌هايی كه به بار آمد، عموما معلول همين نوع جهل بوده است.

🌅مهمترين و يا لااقل يكی از اهم آفت‌های اجتماعی نه‌تنها در منطقه‌ اسلامی بلكه شايد بتوان گفت در سراسر جهان که جوامع دينی از آن رنج می‌برند، همین جهل مقدس است.

🌅در چنين جهلی، شخص جاهل در جهل می‌سوزد، ولی برای خدا می‌سوزد.
گرسنگی، فقر، فلاكت، بيماری، جنگ و دشمنی، جنايت، آدمكشی، ايذا و آزار به همنوع، همه را به قصد قربت تحمل می‌كند و جالب اين است كه از هرگونه روشـــنگری هم می‌هراسد، آن هم برای خدا!‌
🌅در جهل مقدس، شخص جاهل با نهادی همراه می‌شود به نام «اعتقاد»؛ یعنی براي چنين انسانی اعتقاد به جای تفكر می‌نشيند. اعتقاد از ريشه‌ «عقد» یعنی بستن است. شخصی كه به امری معتقد می‌شود فكرش را گـره زده و معتقداتش را خط قرمز خويش می‌سازد.

🌅كسانی كه به جهل مقدس گرفتار می‌شوند، جاهلانه برای خويشتن، خدا می‌سازند، خدايی كه ناخودآگاه مجموعه‌ای از خواسته‌های خود آنان است.

🌅جهل مقدس همـراه با اعتقادهاي دينی است؛ ولی دينی كه نه براساس تعقل، بلكه براساس هواهای نفسانی، انسان معتقد می‌شود و بالاترين جنايت را ممكن است مرتكب شـــود در حالي كه خيال می‌كند براي خداست و متقرب الی‌الله می‌شود.

🌅امـــروز در جامعه‌ ايران نيز جهل مقدس گاه منشأ فاجعه می‌شود، كه به ذكر يك نمونه بسنده می‌کنیم.

🌅 در دادنامه‌ی ۱۷۲ ۱۶/۲/۱۳۸۲ پرونده‌ی كلاســـه‌ی ۱۱۳۱-۸۱-۹ دادگاه عمومی كرمان، از قول متهمين قتل‌های محفلی كرمان مكرراً اين مطلب آمده است كه در مورد برخی مقتولين با تسبيح استخاره گرفتيم و چون عدد۶ آمد و عدد۶ به معنای لزوم تعجيل در عمل است، تصميم گرفتيم كه او را بكشيم و كشتيم! (در مورد اسیدپاشان به صورت دختران و زنان اصفهانی و نیز تهرانی اشاره ای نکردید! گرفتن جان کسی بهتر از گرفتن بینایی و زیبایی خدادادی از اوست، تا عمرش فنا شود و یک عمر، در حسرت نعمتهای الهی از دست رفته حسرت بخورد و آه بکشد!!)

🌅گاهی اوقـات جهل كه لباس تقدس می‌پوشد، يك ملت را در تاريكی و جهنم ابدی فرو می‌برد. نمونه‌اش در زمان ما، مردم كره‌شمالی هستند.
در این كشور، مردمی زندگي می‌کنند كه از حداقل شرایط حيات يك انسان برخوردار نيستند؛ ولی تبليغات حاكميت فكر آنان را چنان ساخته كه خيال می‌کنند در بهشت برين‌اند! آنان در تاريكی هستند؛ ولي قدرت مشت آهنين، اجازه‌ روشنگری به هيچ فردی نمی‌دهد.
در این کشور تنها كسی كه حق فكر كردن دارد، رهبر حكومت است كه فرمانده‌ بزرگ ناميده می‌شود. وقتی فرمانده‌ بزرگ درباره‌ مسئله‌ای حرفی زد، ديگر هيچكس حق ندارد در آن زمينه
اظهارنظر كند!

پی نوشت: هرچه در مورد کره شمالی نوشتید، در مورد کشور خودمان و صیغه ولایت فقیه و بویژه گونه مطلقه آن بیش و پیش از کره شمالی صادق است. اگر از فجایع به بار آمده در کشور خود چشمپوشی کنیم، آن هم می‌شود:
تجاهل مقدس!!

Wednesday, October 10, 2018

همکاران با وفا و فروتن

همکاران با وفا و فروتن
احمد شمّاع زاده
سال 1382 یا 83 بود. روزی در کتابخانه وزارتخانه مشغول مطالعه بودم که همکاری دیرینه که گهگاهی او را می‌دیدم با لبخندی به سویم آمد و گفـت:
«چندین سال پیش یک جمله به من گفتی که همیشه در گوشم مانده است. گفتی نباید از دیگران توقع زیادی داشته باشی که خود دچار مشکل میشوی...” و من به یاد آوردم اردویی یک هفته‌ای را که کارکنان دولت اجباراً بایستی آن را میگذراندند که در پادگان حسن آباد، نزدیک شهر قم برگزار شده بود و در آن اردو با او آشنا شده بودم و بر اثر برخوردی لفظی که با یک هم اتاقی پیداکرده بود، این جمله را به او گفتم.
یک شخص ممکن است از یک جمله ساده که البته نتیجه سالها تجربه است، بهره های بسیاری ببرد و شخص دیگری ممکن است از کنار هزاران سخن نیکو، بیتوجه بگذرد و هیچ عبرتی نیاموزد؛ و به قول معروف، من جرب المجرّب حلّت به النّدامة یعنی «کسی که از تجربه‌ دیگران درس نیاموزد و خود آن را تجربه کند، پشیمانی نوش جانش باد”.

از خیل دوستان و همکارانی که چندین سال در این وزارتخانه با هم بوده ایم، ایشان سومین شخصی است که با فروتنی بیان میکند که از کسی که اکنون بازنشسته شده‌، چیزی فراگرفته است.

دومین نفر نیز تنها چند جمله تحلیلی پیرامون شهری که در آن زاده شده ام، یعنی خرمشهر به هنگام بازدید از خرمشهر همراه با کاروان نور در سال 1380 به یادداشت که ایشان نیز در همین کتابخانه به من یادآوری کرد و با فروتنی گفت هیچ‌گاه حرفهای تو را فراموش نمیکنم.

نفر سوم هم آقای عبدالله گودرزی بود که مدتی با یکدیگر کارکرده بودیم و چیزهایی پیرامون روش ویرایش متنهای آماده چاپ، از من آموخته بود. وی بعدها هرگاه مرا میدید، جلو دوستان موضوع را بیان میکرد و مرا شرمنده میساخت.

اما از خیل دوستانی که در طول زندگی کاری ام داشته‌ام نیز به دو مورد اشاره میکنم:

بخشی از نامه مورخ نهم دیماه سال 1358 شهید سیدشجاع الدین رضوی سروستانی که شرح زندگی‌اش را در چگونگی شکلگیری و روند دگرگونی سپاه پاسداران نوشته ام:

احمدجان شاید احمقانه باشد که از تو طلب بخشش کنم. اما این مطلب مرا سبک و وجدانم را راحت میکند؛ با وجود اینکه میدانم تو نه من که حتی دشمن خود را میبخشی. تو کاملاً دلسوزانه مرا راهنمایی میکردی و درس میدادی؛ لاکن باید قبول کنی که من هم تا آنجایی که جوهرم پذیرایی داشت سعی در پذیرفتنش میکردم و چنانچه مورد قبول تو نبود، و تأثیرات هدایت تو در من محسوس نمیشد، به آن معنا نبود که من در پذیرفتن درسهای تو مغرور بودم که غرور از زیادی و بلندی مقام و مرتبه و یا سواد و ثروت بعلاوه جهالت میباشد که من فقط جاهل بود. پس نمیتوانستم مغرور باشم. به هر حال درسهای همه شما به اندازه ایمان خودم در من تأثیر گذاشته و این در برخورد با محیط خارج، (منظورش خارج از سپاه بوده.) برایم ثابت شد.”

این هم بخشهایی از نامه‌های همکار و دوستی عزیز به نام شفیعی که در دو روستای جداگانه در دوره سپاهی دانش خدمت میکردیم و من دوره خدمتم تمام شده، و از او دور افتاده بودم:

از نامه مورخ: چهارم آذر 1350:
بگذار جدّی با تو صحبت کنم یعنی بگویم:
«آقای احمد شمّاع زاده، هیچ‌وقت خاطرات آن زمان از نظرم محو نمیشود. آنهمه خوبیهای تو که بچه‌ای کاملاً پاک زیست کرده‌ای و برایم چراغ نورانی بودی که راه تاریک پیش پایم را روشن کردی و با راه و روشی دیگر، الان زندگی میکنم...”

از نامه دوازدهم بهمن 1350:
«… کاش همچون سال قبل پیشم بودی؛ گرچه پارسال نیز به علت بعد مسافت نمیتوانستم درست رفت و آمد بکنیم ولی گهگاه نیز بسیار لذت داشت. احمد جون من قبولم نیست. این طرز نامه نوشتن نیست. اگر یادت باشد گفته بودم که باید از سخنان خوب و شیرین خود در هر نامه مرا راهنمایی کنی. مرا به سوی راه حق و خدابینی هرچه بهتر راهنمایی کنی. زیرا باز هم احتیاج دارم. اگر بگویم در آن مدت بسیار کمی که با هم بودیم تحول عظیمی در زندگی این حقیر ایجاد کرده ای، باور کن که اغراق نکرده‌ام و راست میگویم. بنابراین باز هم و باز هم مرا با آن پاکی و صفای درونت بیشتر آشنا کن تا بتوانم با اعمال خداپسندانه به سر برم…»

چه خوب است که همکاران قدر یکدیگر را بدانند، به یکدیگر بهره برسانند، از یکدیگر بهره برگیرند و فوت آخر را برای خود نگه ندارند و با یکدیگر حسادت نورزند، و چشمهایشان تنها به رحمت الهی دوخته شود… اگر چنین بود، تازه میتوان آن را همکاری، به معنای واقعی آن! نامید.

هجدهم مهرماه نودوهفت - احمد شمّاع زاده

Monday, October 8, 2018

زندگینامه کاری مهرداد کاظمی

زندگینامه کاری مهرداد کاظمی

کسی را دیدم که سیمایش مرا به یاد مهرداد کاظمی انداخت. گفتم خیلی وقته از او خبری ندارم. نامش را سرچ کنم و احوالش را جویا شوم. نتیجه وبگردی:
همشهری آنلاین در روز چهارم مهر نودویک مطلبی پیرامون زندگی او نگاشته، و در آخر نوشته بود: اول مهر سال 1391 به کما رفت.
دوشنبه سوم مهر: کمای کاظمی همچنان ادامه دارد. عیادت معاون وزیر ارشاد. طبقه بندی خبر: ورزشی!! (علامت تعجب از نگارنده است. آیا طبقه بندی هنری نداشته اند یا او را هنرمند نمیشناسند!)
تابناک پس از به کما رفتن وی مطلبی نگاشته که چند نفر کامنت گذاشته اند ولی نظرها تنها مربوط به یکی دو روز است و روز دوم مهر، جایی برای کامنت گذاری وجود ندارد.
خبرآنلاین در روز یکشنبه نهم مهر نودویک نوشته: مهرداد کاظمی دیروز به خانه رفت. یعنی تنها هشت روز درکما بوده است ویا کمتر.
سایت خبری ناشکیبا پس از دو سال در روز سه شنبه دهم تیر نودوسه نوشته: خواننده پرطرفدار موسیقی کشورمان اواخر تابستان امسال پس از مدتها دوری از وطن که به منظور تکمیل مراحل درمانی اش صورت گرفته بود به کشور باز خواهد گشت.
و با این خبر مطمئن شدم که او زنده است. ولی چرا این آقامهرداد، این هنرمند مشهور خرده خرده نامشهود و به کنارگذاشته شده؟

شرح مختصر دیدار مرا با او بخوانید:
در سال هفتادوشش روزی برای بازدید از صداوسیما با گروهی از همکاران به آنجا رفته بودم. مهرداد را دیدم که کاپشنش روی دستش بود و در اداره پرسه میزد. معلوم بود که در آنجا اتاقی یا میز کاری ندارد. سر صحبت را با او بازکردم:
وقتی سال شصت و پنج پادگان دوکوهه بودم به آنجا آمدی و اجرایی داشتی که لذت بردیم (او برای بچه های جبهه دورگذاشته بود و برای آنها موسیقی اجرا میکرد). درد دلش تازه شد و گفت خیلی اذیتم میکنند... هرکاری تونستیم کردم ولی استخدامم نمیکنند. او باید به استخدام صداوسیما درمیآمده ولی مانعش شده بودند.
در آن زمان سن و سال او را نمیدانستم ولی با خواندن شرح زندگیش دانستم او در آن زمان بیش از چهل سال داشته و نمیتوانسته به استخدام رسمی دراید. ولی جای پرسش این است که چرا در این مدت بلند، مثلا دهه شصت که دهه سی ام زندگیش بوده او را استخدام نکرده اند؟ گذشته از اینکه در همان زمان هم دستکم به صورت پیمانی کار نمیکرده و او را مانند یک دستمال مصرف شده دور انداخته بودند!
به هر حال و خلاصه کلام اینکه هر بلایی که به سرش بیاید مربوط به همین است که نمیخواهند حق مسلمش را به او بدهند. انسان در چنین مواقعی تحملش به قول معروف تاق میشود...
اگر به خدا ایمان نداشته باشد دست به خودکشی میزند؛ و اگر ایمانی برایش مانده باشد روانه تیمارستان! و یا دستکم بیمارستان!! میشود. گاهی هم از بیمارستان مستقیماً به گورستان!!! میرود.
دهم شهریور نودوسه – احمد شمّاع زاده

این هم بخشی از زندگینامه او در ویکیپدیا که تأییدی است بر اظهار نظرم که چهار سال پیش ارائه دادم:
مهرداد کاظمی در پائیز سال ۹۱ بر اثر تصادف دچار عارضه مغزی شد و پس از یک ماه کما، برای ادامه درمان توسط دخترش به آمریکا رفت. وی پس از ۳ سال در مصاحبه‌ای که با او در خارج از کشور شده بود ابراز امیدواری کرد که با پایان دوره درمان و بهبود، بزودی به ایران برگردد. وی در ادامه ضمن درد دل و گلایه از بی‌توجهی مسئولان هنری و فرهنگی کشور عنوان کرد:
«در کشور ما، ظاهراً هنرمندها تاریخ مصرف دارند، تاریخ آن‌ها که تمام می‌شود، یعنی دیگر تعطیل، بروید دنبال زندگی‌تان. در صورتی که در کشورهای دیگر، وقتی هنرمندی پیش‌کسوت می‌شود تازه حرمتش بالاتر می‌رود، امکانات بیش‌تر در اختیارشان می‌گذارند، راه‌ها برایشان بازتر می‌شود. اما در ایران برعکس است. نمی‌دانم چرا این‌طور است، من دلیلش را متوجه نشده‌ام… ما زمانی که اول انقلاب شروع کردیم، سه چهار نفر بودیم که این چرخ را گرداندیم. بعدها به هر حال سایرین هم آمدند. راه درستش هم همین بود که بیایند، جوان‌ها بیایند و از ما تحویل بگیرند، اما ما را هم نباید کنار بزنند، این کار، کار زشتی است. این نوع برخوردها روی حوزه‌ای مانند موسیقی چه تأثیری می‌تواند بگذارد؟ آیا باعث نمی‌شود خود همین جوان‌ها بعدها بی‌انگیزه و دلسرد شوند؟... خدا می‌داند ما با آقای گلریز، آقای وطن‌دوست، با این دوست‌ها چقدر جبهه رفتیم، چقدر آهنگ اجرا کردیم، شاید بالای هزار تا، شاید دو هزار تا. تمام برنامه‌های رادیو و تلویزیون را، از صبح جمعه گرفته تا برنامه‌های مذهبی و غیره، همه را ما راه انداختیم و کار کردیم. با این حال، الآن خیلی بد فراموش شده‌ایم، این دل آدم را می‌شکند…»
 
دومین ویرایش و و آماده سازی: مهرماه نودوهفت
احمد شمّاع زاده