Thursday, April 21, 2016

اجتناب‌ناپذیری انقلاب ایران؛ اراده یا تقدیر؟

اجتناب‌ناپذیری انقلاب ایران؛ اراده یا تقدیر؟

امیریحیی آیت‌اللهی
پژوهشگر فلسفه
این یادداشت کوششی است در آفتابی کردن پاره‌ای پنداشت‌ها درباره آنچه در بهمن ۱۳۵۷ رخ داد. از جنبه‌های متفاوتی می‌توان انقلاب ایران را تحلیل کرد. وانگهی، آنچه در پی می‌آید صرفاً به‌منزله یادآوری مشهوراتی است که باید در صدق و اعتبار آن به دیده تردید نگریست. از این رو، تمرکز توامان آن بر نمونه‌های تاریخی و تصورات مدافعان انقلاب است.


اجتناب‌ناپذیری انقلاب؛ اراده یا تقدیر؟
Image copyrightGettyانی از انقلاب ایران یا توجیه حقانیت آن بسیار شنیده می‌شود که آنچه اتفاق افتاد سرنوشت گریزناپذیر ایران بود و روزی بالاخره باید به وقوع می‌پیوست. طرح چنین دلیلی بیش از هر چیز برخاسته از به‌هم‌آمیختن دو رویکرد یکسره موازی و رویاروست: ضرورت تاریخی و اراده انسانی. این دو دیدگاه آشتی‌ناپذیر است.
در پشتیبانی از انقلاب ایران یا توجیه حقانیت آن بسیار شنیده می‌شود که آنچه اتفاق افتاد سرنوشت گریزناپذیر ایران بود و روزی بالاخره باید به وقوع می‌پیوست. طرح چنین دلیلی بیش از هر چیز برخاسته از به‌هم‌آمیختن دو رویکرد یکسره موازی و رویاروست: ضرورت تاریخی و اراده انسانی. این دو دیدگاه آشتی‌ناپذیر است.
اینکه فراز و فرود تاریخ در نهایت به سرنگونی نظام پیشین می‌انجامید، سویه‌ای سترگ از تقدیرباوری دارد. این معادله البته در گذر زمان صورت‌بندی‌های گوناگون یافته است. صورت منتقدانه‌اش چنین است که «ما ایرانیان یک حکومت به روحانیت بدهکار بودیم» و صورت همدلانه‌اش اینکه «انقلاب باید به وقوع می‌پیوست و رژیم شاه عمرش به سر آمده بود». باورمندان به چنین گزاره‌هایی دو نکته را نادیده می‌گیرند. نخست آنکه چنین بیانی مدیون یک «آگاهی پس از رخداد» است. یعنی انقلاب رخ داد و سپس ادعا شد که انقلاب باید رخ می‌داد. توجیه آن مدعا یکسره مدیون گذشته‌ای است که خود پیش از تحقق، تنها یک امکان تاریخی بود. اکنون که آن امکان بدل به واقعیتِ محقق شده است،‌ چنان چینشی از واژگان حکم این‌همان‌گویی و گفتار توتولوژیک را دارد.
دوم آنکه مدعیان «ضرورت تاریخی انقلاب» همهنگام بار سنگین آن رخداد را بیش از همه بر گُرده پهلوی دوم می‌گذارند. اینگونه است که روح تاریخ به یاری انقلاب می‌آید و در عینِ حال، اراده‌باوری افراطی تمامی مسئولیت آن فاجعه را به یک شخص نسبت می‌دهد. اما چگونه می‌توان اراده را نخست منکر شد و سپس آنرا در یک شخص متجلی دید و او را تنها اراده‌مند در پهنه تاریخ دانست؟ پشتیبانان این رویکرد متناقض به زبان بی‌زبانی دارند می‌گویند که روح تاریخ در شخص محمدرضا پهلوی حلول کرده بود و از آنجا که فلسفه‌های تقدیرباورانه بازتعبیر نگرش‌های دینی اند، باید بپذیریم که خدای تاریخ به مَکر «املاء و استدراج» دست یازید و به شاه مهلت داد تا در گم‌راهی خود گام به گام و هر چه بیش‌تر پیش برود و با دستان خودش سرنگونی تاج و تخت را رقم بزند. اما در نهایت تناقض چنین رهیافتی توضیح داده نمی‌شود که چگونه می‌توان انقلاب را تقدیر تاریخی ایران دانست و همزمان شاه را یگانه یا مهم‌ترین عامل آن. این میان جایگاه اراده ملت که سنگ‌بنای ستایش از انقلاب است نیز در این معجون ناهمساز پا-در-هوا می‌ماند.


خواست آزادی و بنا نهادن بردگی
Image copyright

Image caption
حجم خشونت‌های مشخص در روند انقلاب، رساترین شاهد بر بی‌باوری به حقوق شهروندی، آزادی قانونمند و اصول مبارزه دموکراتیک است؛ از زنده زنده سوزاندن مردم در سینما رکس آبادان بگیرید تا جنگ خونین قدرت میان خود کسانی که در سرنگونی نظم گذشته «وحدت کلمه» داشتند اما در ایجاد نظم جدید هر کدام می‌خواستند یگانه ناظم باشند.
ارزش یک خواست (بر فرض پذیرش وجود آن) نسبت معناداری با نتیجه‌اش دارد. شما نمی‌توانید خواستار چیزی باشید و سپس نقیض آن را بیافرینید. نمی‌توان برای رهایی مبارزه کرد و سپس اسارت فزون‌تر را بنیان نهاد. تفکیک میان نیت و انگیزه انقلاب با فرآورده و برون‌داد آن نه تنها نشانه توجیه ناکامی است بلکه حاکی از دریافت ناراست از خاستگاه شکست است. ادموند برک (فیلسوف بریتانیایی) به‌درستی هشدار داده است که آزادی فراتر از فرد و در گستره توده‌ها همان قدرت است. پیکار ملی برای دست‌یابی به آزادی یعنی خواست به چنگ آوردن قدرت. در مقیاس همگانی، آزادی‌خواه همان قدرت‌طلب است. ازین‌رو، بررسی بنیادین می‌بایست معطوف به چگونگی فهم مخالفان شاه از قدرت سیاسی باشد و اینکه ساز و کار حکم‌رانی در رژیم انقلابی به چه صورتی درآمد. از چگونگی تعامل انقلابیان با رژیم پیشین و با یکدیگر می‌توان به چیستی ذهنیت آنان از آزادی و قدرت پی بُرد. هنگامی که در اعمال نشانه‌های دموکراتیک نیست، نمی‌توان باور کرد که عاملان خواستار دموکراسی بوده‌اند.
حجم خشونت‌های مشخص در روند انقلاب، رساترین شاهد بر بی‌باوری به حقوق شهروندی، آزادی قانونمند و اصول مبارزه دموکراتیک است؛ از زنده زنده سوزاندن مردم در سینما رکس آبادان بگیرید تا جنگ خونین قدرت میان خود کسانی که در سرنگونی نظم گذشته «وحدت کلمه» داشتند اما در ایجاد نظم جدید هر کدام می‌خواستند یگانه ناظم باشند. پرهیز از مغالطه جوهرانگاری و جان‌بخشی به مفاهیم انتزاعی یعنی خیلی روشن بگوییم که انقلاب یعنی انقلابیان. ترجیع‌بند رویدادهای آن دوران چیزی نیست مگر تقدیس ویرانگری، حذف دیگری و هرج‌ومرج شرارت‌بار. ازین‌ جهت، توفان ۲۲ بهمن برسازنده ویرانه ۱۲ فروردین است و انقلاب اسلامی بنیان و شالوده جمهوری اسلامی. جداسازی فرآیند انقلاب از فرآورده آن یعنی نادیده انگاشتن واقعیت عینی انقلاب و پناه بردن به ذهنیت آزمون‌ناپذیر برای بزرگ‌داشت چیزی که از اساس نه بوده است و نه بودش‌پذیر می‌توانست باشد؛ گرایش به آزادی نمی‌تواند آزادمنشانه نباشد و اگر چنین است می‌بایست به بنیاد چنان تمایلی که به استبداد زیان‌بار و پیچیده‌تری انجامیده است، شک کرد.


تصور عام از وضعیت موازی و جایگزین انقلاب
Image copyrightAFP

Image caption
در کوچه و خیابان بسیار می‌شنوید که «بی‌عرضه بود. به‌جای فرار باید می‌کُشت تا بماند». در ژرفای داوری پاره‌ای از مردم درباره انقلاب می‌توان ریشه‌های پندار همچنان پابرجای آنان از قدرت سیاسی را کاوید.
در کوچه و خیابان بسیار می‌شنوید که «بی‌عرضه بود. به‌جای فرار باید می‌کُشت تا بماند». در ژرفای داوری پاره‌ای از مردم درباره انقلاب می‌توان ریشه‌های پندار همچنان پابرجای آنان از قدرت سیاسی را کاوید. در وضعیتی متناقض و کُمیک، گوینده خود از کسانی است که در میانه میدان شهر غریو «مرگ بر شاه» سر می‌داده و اگر پند او را به آن مرحوم جدی بگیریم، یعنی گوینده می‌گوید «باید مرا می‌کُشتی». از جهت هراس تاریخی ما ایرانیان از جان و زندگی خودمان در درازنای تاریخ، به‌راستی دشوار است که راستی و یک‌رنگی چنان مدعایی را بپذیریم. در برابر، خود این سخن نشانه‌ای است بر سخت‌جانی پنداشتی یکسره استبدادی و تمنای سرکوب از قدرت سیاسی. آیا هرگز گزاره مشابهی شنیده‌ایم که «مظفرالدین شاه باید می‌ایستاد و می‌کُشت»؟ آیا فرزندش که ایستاد و کُشت بدنام تاریخ معاصر نیست؟ با بازگشت به تجربه مشروطه، بهتر است از خود بپرسیم که چگونه ضعف یک شاه بیمار منجر به دگرش درخشانی در سیاست شد و ضعف شاه بیمار دیگری منجر به نابودی دستاوردهای همان درخشش؟ چرا سستی اقتدار سیاسی در هفتاد سال پیش از آن با همه ناکامی‌های دموکراسی‌خواهانه‌اش (که نتیجه طبیعی بافت قدرت در ایران بود)، آغازگاه توسعه کشور، آزادی‌های اجتماعی و پایه‌گذاری نهاد آموزش و نهاد دادگستریِ خودبنیاد از شریعت شد اما ضعف حکومت در بحران بهمن فرآورده‌ای یکسره وارونه داشت؟ آیا این پنداشت دوگانه و هم‌ستیز را در ذهنیت پساانقلابی که مسئولیت جمعی یک خطای تاریخی را نمی‌پذیرد و حاضر است طیفی از اتهامات متناقض را به رژیم پهلوی نسبت دهد که از بی‌عرضگی تا جنایتکاری را در بر می‌گیرد، نمی‌توان حاکی از ناپختگی، آزادی‌گریزی و هراس از اندیشیدن و مواجهه با خود دانست؟
واقعیت آن است که نخبگان و توده‌های همراه در بهمن ۵۷ ضد شاهی شوریدند که به سبب‌های فراوان می‌خواست و اراده جدی داشت تا نقطه پایانی بگذارد بر پیوند بیمارگونه قدرت که چیزی جز فضای مه‌آلود و پر از بدبینی میان سه ضلع حکومت، مخالفان و مردم به بار نیاورده بود. اینجا نیز همان «آگاهی پس از رخداد» به کار می‌افتد و گذشته‌ای را پیش‌گویی می‌کند که دلخواسته ستایشگران انقلاب است؛ «دیگر دیر شده بود». اگر بپرسیم «چرا؟»، پاسخ می‌شنویم که چون شد آنچه شد. آری! معمای سیاست چو حل گشت، آسان شود. اما شناخت ما از چیستی و رفتار مخالفان رژیم پهلوی و نیز حجم ناپیدای دلبستگی به اسلام سیاسی در نخبگان و مردم، نمی‌گذارد چندان خوش‌بین باشیم که هر زمان دیگر اگر شاه به فضای باز تن می‌داد آنگاه سرنوشتی جز از دست رفتن نظم و نظام پیشین می‌داشتیم.

از پس همه این سالیان، سهمگینی آن «ناضروری‌ترین انقلاب تاریخ» (به‌تعبیر داریوش همایون) و سویه‌های نادیده و پیدهای امروزین‌ش هر چه بیش‌تر آفتابی می‌شود. در برابر قریب به چهل سال توجیه امر توجیه‌ناپذیر شاید زمانی هم فرا برسد که بپذیریم «بر قلم صُنع» ملت ما نیز گاه خطا رفته است
موقعیت‌های مشابه دهه بیست و سی این بدبینی را هر چه بیش‌تر تثبیت می‌کند که فرادستی در هنگامه فترت قدرت سیاسی در ایران اغلب با نیروهای مدافع بیگانه‌هراسی و اسلام‌پناهی بوده است. آیا این روی واقعیت می‌تواند توجیه‌گر سویه دیگر آن باشد و سرکوب مخالفان، سترونی در بنیان نهادن یک گفتار سیاسی پیشرو (که در بحران‌ها چه‌بسا می‌توانست سد مردمی در برابر انقلاب باشد)، ناتوانی در یارگیری از طبقه متوسطی که خود آن رژیم لقاح و آبستنی و زایشش را رقم زد و جهل هیات حاکمه به سنت شیعی و توان تاریخی یک تبعیدی پانزده ساله را نادیده بگیرد؟ هرگز! مسئله آن است که در شکل‌گیری یک نظم سیاسی همواره مخالفان نیز نقش تعیین‌کننده دارند و در جهت‌گیری مخالفان نیز نظم مستقر صورتگری می‌کند. این دیالکتیک و پیوند دوسویه میان وضع موجود و وضع رقیب انکارناپذیر است. تکیه این نوشتار بر شناخت موقعیت هماورد و پیکارجو ضد سلطنت پهلوی است، زیرا هسته استدلال ستایشگران بر برجسته‌سازی کاستی‌های نظم پیشین و نادیده‌انگاری همان کاستی‌ها در مقیاسی به‌مراتب وخیم‌تر میان مخالفان یا «آزادی‌خواهان» است.


«به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل»؟

این پند دیرین که «دیکته نانوشته غلط ندارد» گویا زاینده وهم دیگری شده است که حتماً باید مشق خانمان‌برانداز گذشته را به‌صرف آنکه کُنشی رخ داده است، ستود. پایبندی به سازواری و تناسب منطق تاریخی اجازه نمی‌دهد که از یکسو پهلوی سکولار و توسعه‌محور را ارتجاعی بنامیم و از سوی دیگر انقلاب اسلامی و ارتجاعی ۵۷ را آزادی‌خواهانه. از پس همه این سالیان، سهمگینی آن «ناضروری‌ترین انقلاب تاریخ» (به‌تعبیر داریوش همایون) و سویه‌های نادیده و پیامدهای امروزین‌ش هر چه بیش‌تر آفتابی می‌شود. در برابر قریب به چهل سال توجیه امر توجیه‌ناپذیر شاید زمانی هم فرا برسد که بپذیریم «بر قلم صُنع» ملت ما نیز گاه خطا رفته است و از «نظر پاک خطاپوش» بر آن انقلاب دست برداریم تا آینده‌ای اگر در پیش باشد، اندکی از لغزش‌های گذشته دور بماند.

چه دولت و حکومتی! چه حکایتی!



چه دولت و حکومتی! چه حکایتی!

یک- دولت با  نظر موافق و زیر نظر حکومت مشکلی کشوری، لشگری، منطقه ای و جهانی را با هزینه شدن دو سال وقت متولیان سیاست خارجی کشور، همراه با هزینه های مالی فراوان به فرجام میرساند و عنوانش میشود: برجام

دو- هدف دولت از برجام، رفع تحریمها و نجات کشور از ورشکستگی اقتصادی بود که بانی اش دولت فرمانبر و مطیع حکومت پیشین بود؛ ولی هدف حکومت دسترسی به منابع مالی بیشتر برای تأمین هزینه های ماشین جنگی خارج از کشور بود.

سه- در طول آن دو سال بسیاری از وعده و وعیدهای دولت به ملت، عاطل و باطل ماند و ملت چشم به راه به فرجام رسیدن برجام بود تا مطالبات خود را از دولت دریافت کند.
چهار- هرچند همه چیز زیر نظر حکومت بود و به دستور حکومت، مجلس آن را بی آنکه بررسی کند به تصویب رساند، ولی حکومتیان همواره آن را به دولت نسبت میدادند و از آن به عنوان اهرمی برای فشار بر دولت بهره میبردند، زیرا به فرجام رسیدن آن را شکست خود میدانستند و منافعی را که به واسطه تحریمها نصیبشان شده بود، از دست میدادند.
پنج- از همان روزهای آغازین اجرائی شدن برجام، بازوی نظامی حکومت، جنگ سردی را با دشمن، به تلافی این دستاورد موفق دولت آغازمیکند؛ شعارهای همیشگی را بیش از پیش سرمیدهد که ما چنین و چنان میکنیم و برای "دشمن"! شاخ و شانه نشان میدهد؛ همانند بچه ای که تنبیه شده باشد، ولی برای فرافکنی، به هرچه و هرکه بتواند ناسزا گوید.
شش- پس از مدت کوتاهی، همان بازوی نظامی شعارهایش از شعار و جنگ سرد فراتر میرود و تهدیدآمیز میشود. دست به آزمایش موشکی میزند؛ همراه با پیام تهدیدآمیز نابودی اسرائیل که هدفی جز تحریک و ایجاد ترس و واهمه در دشمنان منطقه ای و جهانی چیزی در بر ندارد.
هفت- دشمن! ازآنهمه تحریک، به تکاپو میافتد و عکس العمل نشان میدهد. او که تصور میکرد ایران به جامعه جهانی بازگشته و قصد ساختن و آبادکردن کشور خود را دارد و در نظر داشت برخی مشکلات اقتصادی ما را با برقراری برخی روابط و اعطای امتیازهایی سروسامان دهد و مشکلات خود را با ما حل و فصل کند، آن هنگام که تحریکها را میبیند، اندیشه میکند که گویا این کشور باز هم بر طبل ناسازگاری با جهان میزند و در اندیشه ساختن خرابیها و آبادکردن کشور خود نیست! در نتیجه از آنچه در ذهن داشت صرف نظر میکند.
هشت- دلیل خوشبینی دشمن! این بود که نمیدانست در نظام ولایی حساب حکومت از حساب دولت کاملاً  جداست! حکومت در اندیشه اجرای هدفهای فراملیتی خود است و دولت باید به فکر مردم و درون کشور باشد. دشمن! تصورش این بود که نظام سیاسی ایران همانند نظام سیاسی آمریکاست. در آمریکا هرانچه را که حکومت برای بیرون از مرزها برنامه ریزی میکند و دولت به اجرا در میآورد، برای رسیدن به منافع ملی بیشتر است و هدفهای دولت و حکومت از یکدیگر جدا نیست و همگی در چارچوب وظایف خود و طبق قانون اساسی عمل میکنند.
نه- حکومت میگوید "دشمن خدعه و خلف وعده کرد و با وجود برجام مشکلاتمان به قوت خود باقی است." در نتیجه طرفداران حکومت میگویند دیدید که ما راست میگفتیم! و فشار خود را بر دولت بیشتر میکنند. ولی دولت به حکومت نمیگوید شما کاری کردید که خوشبینی آنها به بدبینی تبدیل شود و از تهدیدهای شما بهراسند و به وعده های خود عمل نکنند.
ده- تعطیل شدن کارخانه ها، کارگاهها، صنایع کوچک و بزرگ، بیکاری کارگران و اخراج آنان، هر روزه ادامه مییابد و ابعاد بزرگتری به خود میگیرند. چیزی که تصور میشد پس از اجرای برجام گام به گام رفع شود. ولی این مشکلات جامعه، مشکل و مسأله حکومت نیست. مسأله حکومت آن است که زرّادخانه اش از کار نیفتد و دستمزد کارکنان و کارگرانش به موقع پرداخت شود، که میشود.
یازده- وقتی اسرائیل را آنچنان تحریک میکنی و روی موشک آزمایشی ات مینویسی با هدف نابودی اسرائیل، طبیعی است که خود را برای دفع ضد حمله موشکی احتمالی اسرائیل آماده کنی؛ در نتیجه در پی خرید هرچه زودتر اس سیصد میافتی. ولی روسیه بدون دریافت پول و برای نشاندن گلی به گوشه جمال حکومت ایران اس سیصد به شما نمیدهد.
دوزاده- حکومت به دولت فشار میآورد که هزینه و بودجه این کار را تأمین کن! ولی دولت ایستادگی نمیکند و نمیگوید که من نماینده ملتم و باید طرفدار ملتی باشم که هر روزه فقیرتر میشود؛ که نتیجه اش گسترش فحشاء در جامعه است... من هنوز نتوانسته ام جلو اخراج کارگران و تعطیلی کارخانه ها را بگیرم. چگونه و چرا تأمین کننده هزینه های دفاعی بی نتیجه و بی سرانجام شما باشم؟ همان هزینه هایی را که بر دولت پیشین تحمیل کردید و کشور را به این روز رساندید. این سیاست شما نیز سرانجام همان نتیجه ای را در پی خواهد داشت که برنامه هسته ای تان بر کشور تحمیل کرد.
دولت سرانجام هزینه ها را ضمن تصویب افزایش بودجه سپاه، با تعیین ردیف بودجه آنها از جریمه هایی که بابت غیبت سربازان غائب و فروش سربازی میستاند تأمین میکند!

بدین ترتیب پولهایی که باید صرف آبادانی کشور شود، به جیب روسیه سرازیر میشود.
این بود بخشی از: سیاست بی درایت ولایت ما

Tuesday, April 19, 2016

شورای نگهبان و هواهای نفسانی

علی مطهری: 
عده‌ای شورای نگهبان را ابزار رسیدن به هواهای نفسانی خود کرده‌اند
  شنبه, ۲۸ام فروردین, ۱۳۹۵
Ali-Motahari-Amadnews
علی مطهری، نماینده مجلس شورای اسلامی و منتخب مجلس دهم، طی نامه‌ای به احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان، نکاتی را درباره ابطال آرای مینو خالقی منتخب مردم اصفهان مطرح کرد.
آقای مطهری در بخشی از این نامه نوشت: «با توجه به این که انتخابات حوزه اصفهان از طرف هیئت نظارت استان و طبعا شورای نگهبان تأیید شده است وزارت کشور وظیفه دارد اعتبارنامه خانم خالقی را صادر کند، در غیر این صورت مجلس باید وزیر کشور را به دلیل دفاع نکردن از حقوق ملت و تسلیم شدن در برابر یک رویه غیرقانونی که کیان جمهوری اسلامی را تهدید می کند، استیضاح کند.»
متن این نامه که عصر ایران آن را منتشر کرده، بدین شرح است:
آیت الله جنتی
دبیر محترم شورای نگهبان
با اهداء سلام
موضوع حذف خانم مینو خالقی از منتخبان اصفهان در انتخابات مجلس شورای اسلامی مسئله‌ای نیست که بتوان به سادگی از کنار آن گذشت. اگر این رویه در کشور باب شود که پس از تأیید صلاحیت یک کاندیدا و رأی مردم در یک انتخابات سالم، آن منتخب به این بهانه که مدارک جدیدی به دست ما رسیده و نظر ما درباره صلاحیت او تغییر کرده است حذف شود، این امر می‌تواند مستند شورای نگهبان در آینده واقع شود و منتخبان زیادی از جمله یک کاندیدای ریاست جمهوری را پس از انتخاب مردم و رای مثلا سی میلیونی حذف کند.
قطعا نظارت استصوابی را عقلا و قانونا این مقدار نمی‌توان توسعه داد. به همین جهت قانونگذار تصمیم‌گیری درباره این موضوع را در خصوص منتخبان مجلس به نمایندگان ملت ارجاع داده است که اگر پس از انتخاب مردم مدارک جدیدی درباره یک منتخب ارائه شد، این مدارک در فرایند تأیید اعتبارنامه‌ها توسط مجلس مورد بررسی قرار گیرد؛ یعنی اگر باید منتخبی حذف شود، این کار باید با نظر مجلس که نماینده ملت است انجام شود تا احترام به رأی مردم محفوظ بماند. این که بگوییم چون ما می دانیم مجلس دهم اعتبارنامه او را رد نمی کند پس ما او را حذف می کنیم، منطق درستی نیست.
در اینجا وزارت کشور نیز مسئولیت سنگینی دارد. ماده ۷۳ قانون انتخابات مجلس می‌گوید: «صدور اعتبارنامه منتخبین موکول به عدم ابطال انتخابات از طرف شورای نگهبان می باشد و شورای نگهبان در اسرع وقت نظر خود را درباره انتخابات اعلام می نماید و وزارت کشور موظف است بلافاصله دستور صدور اعتبارنامه را بدهد.»
با توجه به این که انتخابات حوزه اصفهان از طرف هیئت نظارت استان و طبعا شورای نگهبان تأیید شده است وزارت کشور وظیفه دارد اعتبارنامه خانم خالقی را صادر کند، در غیر این صورت مجلس باید وزیر کشور را به دلیل دفاع نکردن از حقوق ملت و تسلیم شدن در برابر یک رویه غیرقانونی که کیان جمهوری اسلامی را تهدید می کند، استیضاح کند.
اگر شورای نگهبان انتخابات حوزه اصفهان را ابطال کرده پس چرا فقط خانم خالقی را حذف کرده است و سایر منتخبان باقی مانده‌اند؛ و اگر می‌گوید صلاحیت این یک نفر پس از انتخاب سالم مردم به دلیل وصول مدارک جدید رد شده است، پاسخ این است که قانونگذار تصمیم‌گیری درباره این موضوع را به خاطر احترام به رأی مردم به مجلس واگذار کرده است.
مطلب آخر این که تجسس در زندگی مردم آن هم درباره یک زن و بی توجهی به آبروی مؤمن از نظر اسلام مذموم است. این که رقبای یک کاندیدا که فکر نمی کردند او رأی بیاورد، پس از اقبال مردم به وی و انتخاب او مدارکی از زندگی خصوصی وی ارائه کنند و شورای نگهبان را ابزار دست خود برای رسیدن به هواهای نفسانی خود نمایند، زیبنده نظام جمهوری اسلامی نیست.
فرضا آن منتخب، اشتباهی در زندگی خود کرده ولی سیره او یک سیره اسلامی است آیا باید رد صلاحیت شود، آن هم بعد از اتمام فرصت بررسی صلاحیت‌ها و رأی مردم؟ آیا اعضای محترم شورای نگهبان خود در زندگی خویش اشتباهی مرتکب نشده‌اند؟
از جنابعالی که دلسوز انقلاب اسلامی هستید می‌خواهم که اجازه ندهید این رویه سوء در جمهوری اسلامی باب شود زیرا علاوه بر نادیده گرفتن حق انتخاب کنندگان، ظلمی است به منتخب حذف شده.
اصولا برای رد صلاحیت‌ها در آینده باید یک فکر اساسی شود تا تناقض‌هایی در جامعه به وجود نیاید. مثلا جناب آقای افشین علا که رهبر انقلاب درباره ایشان می‌نویسند «من شما را شاعر انقلاب می‌دانم» و در دیدار عیدانه با محبت فراوان از او تقدیر می‌کنند چرا رد صلاحیت شد؟ آیا این امر یک منطق دوگانه را در ذهن مردم تداعی نمی‌کند؟ برای آن مقام محترم آرزوی توفیق الهی دارم.
با تقدیم احترام
۲۶/۱/۹۵
علی مطهری

Monday, April 18, 2016

دردنامه زندانی ده ساله برای نخستین‌بار

دردنامه زندانی ده ساله برای نخستین‌بار
 آیت‌الله کاظمینی بروجردی: 
فاتحه خویش را در «قبرستان اوین» خوانده‌ام
  دوشنبه, ۳۰ام فروردین, ۱۳۹۵  
 
Hosein-Kazemeini-Boroujerdi-Amadnews

«اختصاصی آمدنیوز»- آیت‌الله سیدحسین کاظمینی بروجردی که از مهرماه ۱۳۸۵ تا کنون بی‌وقفه در زندان به سر می‌برد، طی درد نامه‌ای که خطاب به «سیدحسین هاشمی‌نژاد» تنظیم شده، نسبت به جفاهای رفته بر خود و خانواده‌اش گلایه کرده است.
در بخشی از این دردنامه که طی «دست‌خط»ی از وی برای انتشار در اختیار «آمدنیوز» قرار گرفته، از تنگ‌دستی خانواده این روحانی محبوس در بند ویژه روحانیت زندان اوین، برای تهیه «جهیزیه» دختران‌اش گلایه شده و آمده است: «صبایایم، نوامیس فاطمی هستند، آیا مراجعی که سهم سادات دریافت می‌کنند، می‌توانند به این ذلت‌ها پاسخ دهند؟ چنان‌چه دخترانم به خاطر معیشت معمولی تن به خودفروشی بدهند، ننگ منع ارتزاق خمس به دامن داعیه‌داران شریعت حقه می‌نشیند و بس.»
وی هم‌چنین در این نامه تاکید کرده که «فرزند بیست و هفتم امام سجاد (ع) است» که در زندان اوین «در حال احتضار به سر می‌برد.»
آیت‌الله سیدحسین کاظمینی بروجردی در سال‌های ۱۳۷۴، ۱۳۷۹ و ۱۳۸۴ دستگیر و زندانی شده بود. وی بار دیگر در سال ۱۳۸۵ بازداشت و به ۱۱ سال زندان، و مصادره اموال محکوم شد. او در زندان اوین در شرایط بد جسمی و روحی به سر می‌برد و از حق استفاده از مرخصی و ملاقات محروم بوده است. منابع آگاه می‌گویند که وی در زندان، بارها مورد شکنجه قرار گرفته و به بیمارستان منتقل شده‌ است.
گفتنی است چندی پیش برخی رسانه‌ها از «مسمومیت آیت‌الله کاظمینی بروجردی در زندان اوین خبر دادند که منابع آگاه خبری طی تماس با خبرنگار «آمدنیوز»، این مطلب را تکذیب کردند.
تا کنون هیچ‌گونه «دست‌خط»ی از این روحانی محبوس در بند ویژه روحانیت زندان اوین در رسانه‌ها منتشر نشده است.
«متن» و «تصویر دست‌خط» دردنامه آیت‌الله سیدحسین کاظمینی بروجردی که برای انتشار در اختیار «آمدنیوز» قرار گرفته، به شرح زیر است:
خدمت حضرت ابن عم عزیز سید الخصیصین آقا سیدحسین هاشمی نژاد اطال‌الله مکرمه
سلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته
این مرغ قفس خفته که جرمش غیرت بر اجداد کبار بود و بر این عقیده‌ی مقدس بر نیزه‌ی استبداد گردید، لحظات وخیمی در مقدرات خود را می‌گذراند که تاریخ معاصر بر یاد ندارد.
پسر عموی غیور که نام و خاطره‌ی مظلومیت آباء مقتولت را احیاء می‌کنی، فقط به جهت درج در وجدانت می‌گویم که این فرزند بیست و هفتم امام سجاد که به گواهی کتب رجال و مشاهیر انساب، دارای پدرانی صاحب اقتدار علمی و عملی و عینی بوده، الان در وضعیت احتضار به سر می‌برد و به امراض ثقیلی مبتلاء شده که تداوم حیات را بر وی، ناممکن نموده. نه سال بی‌وقفه در زندان و تحت فشارهای روحی و جسمی و خانوادگی، چیزی از عمر را باقی نگذاشته و فاتحه خویش را در قبرستان اوین خوانده‌ام. اما در باب اهل و عیالم بیم‌ناکم که آن‌ها جرم‌شان اتصال به فرزند رسول‌الله است و به این اتهام، روزشان شب شده و آسایش ایشان سلب گردید.

Hosein-Kazemeini-Boroujerdi-Amadnews-1 

صبایایم، نوامیس فاطمی هستند، آیا مراجعی که سهم سادات دریافت می‌کنند، می‌توانند به این ذلت‌ها پاسخ دهند؟ چنان‌چه دخترانم به خاطر معیشت معمولی تن به خودفروشی بدهند، ننگ منع ارتزاق خمس به دامن داعیه‌داران شریعت حقه می‌نشیند و بس.
برادرم!
ما ثروت‌مندان فقیریم، ما مالکان میراث پدرانی هستیم که در ولایت تکوینی وارثانی «ألست أولى بکم من أنفسکم» می‌باشند، ولی هیهات که بروجردی با این‌همه هزینه‌ای که از جان یک‌بار مصرف برای طنین «مکتب غدیر» داده، باید برای غربت خانواده‌اش، روزی هزار بار بمیرد و جان بکند که در عاصمه‌ی تشیع، دخترانش «معطل» جهازیه‌اند و «آبروی‌شان در جامعه در خطر است.» Hosein-Kazemeini-Boroujerdi-Amadnews-2 

وای اگر روز حساب و کتابی باشد که بر ثانیه‌های این مدت مدید جسم، احتجاجی کنم که عدالت غبارروبی گردد.
حقیر را عفو کنید که دل شکسته‌ام و به لحاظ ارادتی که به شما دارم، خواستم عقده‌گشایی کنم و امدادی عاطفی و احساسی از مخاطب مهربانم بگیرم.

سعید امامی: فلاحیان به من دستور حذف سید احمد خمینی را داد

Mohsen Sazegara Sunday 29 Farvardin 1395 Apr 17, 2016

Sunday, April 17, 2016

در حاشیه مرگ فرج الله سلحشور

محمد نوری زاد
محمد نوری زاد زاویه: درود نوری زاد سردار ابراهیم جباری را که می شناسید؟ ایشان شوهر خواهر آقای فرج الله سلحشور است و مسئول حفاظت بیت رهبری. ببین در باره سلحشور چها گفته: فرمانده "سپاه ولی‌امر": صهیونیسم بین‌الملل سلحشور را مسموم کرد
فرمانده "سپاه ولی امر" که مسوولیت حفاظت از رهبر جمهوری اسلامی را بر عهده دارد، می‌گوید فرج‌الله سلحشور، کارگردان درگذشته‌ی حامی حکومت توسط «عوامل صهیونیسم بین‌الملل» مسموم شده است....
به نوشته‌ی خبرگزاری "مهر"، ابراهیم جباری، شام‌گاه دوشنبه (۲۳ فروردین-۱۱ اپریل) در مراسم "بزرگ‌داشت" آقای سلحشور گفت: «آثار فرج‌الله سلحشور چون منبعث از قرآن و در راستای اعتقادات انقلابی است، بنابراین در تضاد کامل با اندیشه صهیونیستی قرار دارد. فیلم‌نامه سریال "حضرت موسی" نیز تماما ضد صهیونیستی است. به دلیلِ همین آثار نیز من یقین دارم در سفرهای خارجی، عوامل صهیونیسمِ بین‌الملل ایشان را مسموم کرده‌اند؛ هرچند که نمی‌توانم این ادعا را که ناظر بر شهادت ایشان است، اثبات کنم.»
وی با بیان اینکه آثار سلحشور در بیش از ۴۰ کشور جهان به نمایش گذاشته شده، اضافه کرد: «در سفر به برخی از این کشورها افتخار همراهی با زنده‌یاد سلحشور را داشتم و مشاهده کردم که به محض ورود ایشان، شهرها تعطیل می‌شد و جمعیت زیادی به استقبال می‌آمدند. عالمگیر شدن نام نیک سلحشور فقط و فقط به دلیل ایمان و عقیده راستینش به دین مبین اسلام و کلام‌الله مجید بود.»
در این مراسم، هم‌چنین، علی‌اکبر صالحی، رییس سازمان انرژی اتمی ایران نیز در اظهاراتی گفت: «در دوره‌ای که نماینده ایران در آژانس بین‌المللی انرژی اتمی بودم، روزی برای مذاکره به سفارت کانادا در اتریش رفتم. پس از پایان کار، معاون سفیر از من درخواست کرد وقتی به ایران بازگشتم برایش فیلم‌های ایرانی بفرستم چرا که به زعم او فیلم‌ها و سریال‌های ایرانی تنها آثاری هستند که می‌توان آن‌ها را با حضور تمامی اعضای خانواده دید. این جریان، نشان‌دهنده بالندگی سینمای متعهد و دینی ایران و به ثمر رسیدن تلاش‌های هنرمندانی چون زنده‌یاد سلحشور است.»
فرج‌الله سلحشور از جمله کارگردانان سینمای ایران بود که ارتباط نزدیکی با رهبر جمهوری اسلامی و چهره‌های تندروی حامی او داشت.
او در مهرماه ۱۳۹۰ در سخنانی که بازتاب گسترده‌ای پیدا کرد سینمای ایران را "فاحشه‌خانه" و آنجلینا جولی، بازیگر مطرح امریکایی را “فاحشه بین‌المللی” خوانده بود.
وی در خرداد ۱۳۹۴، و در حالی که با بیماری سرطان ریه مبارزه می‌کرد نیز به هفته‌نامه‌ی “تماشاگران امروز” گفت: «آنجلینا جولی یک صهیونیست است و تمام کره زمین هم گناه‌آلود بودن و فساد این زن را، هم می‌دانند و هم دیده‌اند؛ آن وقت به نظر شما این فرد می‌تواند آدم شود؟»
سلحشور روز ۸ اسفند ۱۳۹۴ در بیمارستان "بقیةالله" تهران درگذشت.

برای دلخوشی بروبچه های آبادان

تقدیم  به اونهایی که هنوز قلبشون به خاطر آبادان و خرمشهر میتپه

((بهرام فرهنگ)) 
یاد ایام
آبادان ای آبادان
شهر خوبان آبادان
شهر دلیران آبادان
خسته از بازی دوران
هنوز هم عروس ایران آبادان

یاد نخلهای بلندت
شط بهمنشیر و رودخونه اروندت
کشتی لب جتی
باد لنجهای کویتی

یاد اون روزا بخیر
روزهای بچگیها
پاپتی تو کوچه ها
غلو و ماشو و سیفو
ممدو حسن سیاه

بازیهای بچگی هوبیو اشکلکی
گاری بازی ، گل شده ، اشتی تی
چلپ تیلیها و سینمای شرکتی
گران شاپوری و شاهین و کارگر
توپ گرد و زمین و لاینزمن و داور

صدای فریادمون تو آسمون
همگی داد میزدیم چه بی امون
شاعری دروازبانه
بک او جاسمیانه
آبادانه آبادانه فوتبالیستهاش قهرمانه

یاد اون روزا بخیر
بچه های تیم شاهین
علی سرخو سیم خاردار
سالیا و برمکی ، تاشکه و جاسمیان
دهداری ، علمداری ، شاعری ، صفریان
نامدار و فتاحی ، کهزاد ، عابدیان

کارگرای تیم کارگر
زارع و اکبر سیاه ، ذالکیان ، عباس شیرو
چرومی و خلیفه ، عباس گرد و خاک ورجو
دهباشی ، کوهستانی ، بشیر سیاه و کارجو

بکسورهای شهرمون
چه با شهامت
بابا خان و کرامت

یاد اون روزا بخیر
می چیدیم خارک و خرما
می پریدیم توی شط
از زور گرما
یاد اون روزا بخیر
احمدآباد لین یک
سینما ایران و کیهان
دو نفر با یه بلیط
فیلمهای فردین و بیک
بازار ماهی فروشها
بوی ماهی ، بوی میگو
سنگسر ، زبیدی ، خارو
شوریده ، حلوا و راشگو
لین سه معرکه گیرها
پهلوون ناصر ، مار گیرها
بازار کویتی ها
خیابون امیری
سینما خورشید و رکس
لب شط اسکله ها
رادیو نفت تو بریم
میلک بار و الفی و بنگله ها
سینما تاج تو بوارده
عروس سینماها

توی این شهر شلوغ
همه جور آدمی بود
دی بلال  ، سید واویلا
برخوردار ، ممد شیطون ، میرزا آقا عطاری شهرمون کل شاهمراد
برای هر درد یه دوا میداد
سر ایستگاه ها نشسته آدم ها
همگی منتظر شهری گدا
یاد اون روزا بخیر
طبقی سر کوچه
سرتاسر خنجر بالی
بنک و باسورک و نقل و کلوچه
بچه ها ، ای بچه های آبادان
یادتونه آن گرگی آن
تریلی های پلیتی
اتوبوسهای یه لیتی
سر بمبو همه دله ها پلیتی
عروسیهای تو کوچه
نی همبون ، ضرب و کمونچه

میگرفتیم تو سبق
ملخهای بی رمق
یاد اون روزا بخیر
می اومد صدای فیدوس
کارگرا پر اتوبوس
کلاه ایمنی سراشون
بیلرسوت بود به تناشون
سپرتاس توی دستاشون
چشما بود به دراشون

تاسیسات شرکتی
تانک فارم و شیپینگ و لیبر آفیس
هاسپیتال و لاندری و تایم آفیس
باشگاههای شرکتی
باشگاه نفت ، ایران و بوستان
آبادان ، انکس ، گلستان
بالماسکه ، دانسینگ و دوستان

تصنیفهای گلنوازان
صدای شاپور میلانی
دخترای آبادانی
سبزن و چقدر مامانی
شور و حالی بود و زندگانی
یادتونه اون قدیما
تابستونا توی نخلها
بوشلمبو تو آب نهرها
پاپتی با بچه ها تو ظهر گرما

حشو تو ماهی صبور
پختن توی تنور
یادتونه ننمون می پخت چه جور

ظهر گرما تو تابستون
شزجیهای خرما پزون
شربت و آب سبیل
همه جا سر خیابون

بچه ها ، ای بچه های آبادان
یادتونه دمپایی ، عینک ریبون
یادتونه سر کوچه وامیسادیم
با چه حالی جس میدادیم
بچه های غریبه راه نمیدادیم؟

باخسم و چای عصرونه
تیس میداد با اهل خونه
یاد اون روزا بخیر
دوره گرد کوچه ها
حسین محمودی بود با بچه ها

استور شرکت نفت
پنیر و کره هلندی
تیس میداد با نون قندی

دبیرستانهای قدیما
رازی و امیرکبیر
فرخی ، ابن سینا
بچه های با صفا
گاراژ مرکزی بود ، دکترفلاح

یادتونه میزدیم با تیرکمون
کفترای لب بون
گنجشکهای رو درخت
شیشه های کوچه مون

یاد اون روزا بخیر
هرماه تو رشن خونه
جیره های کارگری
می بردیم با یه گاری
یادتونه ننمون
تو حیاط خونه مون
با چه زحمتی می پخت
نون تیری یا تنوری برامون
ظهر نهار بود قلیه ماهی
میخوردیم با چه اشتهایی
رنگینک دسر غذا بود
بعدش هم یه خواب طلایی

روزای سیزده بدر
همه خونه با هم میزد به در
تو دیری فارم ، نخلستونها
پر میشد از آدما
شور و حال بچه ها
صدای ساز و آواز
شادی میشد مال ما

یادتونه قدیما سالی دو ماه
چه جوری افتاد به جون آدما
کارگرای شرکت بیکار شدن
بعضی ها از زور غم بیمار شدن

یادتونه درس میخوندیم
پشت باغها
توی جنگل بوارده
پای برج
زیر چراغها
یادتونه پاکوره ، سمبوسه ها
جلوی سینماها ، مدرسه ها
تیس میداد تو آب فلفل
خوردن با بچه ها

یاد اون روزا بخیر
شهرمون چه با صفا بود
آدمهاش چه با وفا بود
شادی تو محله هابود
پشت سده ، کارون و جمشیدآباد
ایستگاه هفت و تانکی دو ، پیروز آباد
بهمنشیر و بوارده ، احمدآباد
سیک لین و ذوالفقاری ، فرح آباد
بهار و سید محمد ، تنورآباد
لام سی و لین دو و چادرآباد
بریم و کفیشه و امیرآباد
توی شهر یه رنگ
عینهو شهر فرنگ
یهو از کجا اومد
این غول جنگ ؟
شهرمون رفت رو هوا
شادیهامون شد عزا
صدای ضجه پیچید تو کوچه ها
نیومد صدای پا تو کوچه ها
کجا رفتند بچه ها؟
کجا رفتند بچه ها؟
غلو و ماشو و سیفو
ممدو حسن سیاه
بچه ها ای بچه های آبادان
شما که آواره اید دور جهان
کی میاین؟

Saturday, April 16, 2016

طایفه‌ای گستاخ و عمله استبداد!(نوشته ای از دکتر سروش)- ویرایش دوم


۲۸ فروردین ۱۳۹۵

پای مداحان در نعلین روحانیان

عبدالکریم سروش
این مقال مرثیه‌ای است برای جامعه‌ای که انقلاب خود را برای عدل و آزادی و بنام حسین و علی آغاز کرد و سپس کارش به اسلام فقاهتی رسید که جز زجر و زندان و تندخویی و ترشرویی در آن نبود و اسلام فقیهانه جا را بر اسلام عارفانه و حکیمانه تنگ کرد و اینک سرانجامی شوم‌تر یافته است و اسلام مداحانه تومار فقیهان را هم در نوردیده و مداحان بدل به هادیان ومتفکران قوم شده‌اند. زهی شومی، زهی محرومی….
گویا کبر سّن و کثرت اشتغال و وزیدن بادهای مخالف و نرفتن امور بر مراد و بر آمدن مخالفان و جفای صندوق های رای و حمله بیماری‌ها و نارسایی اعصاب و بی‌وفایی اصحاب و خوارخواندن برجام و خوردن زهر جام، ذهن و زبان رهبری را آسیب رسانده و صلابت و سلامتش را جّدا ستانده است. در طلیعه سال نو، واژه‌هایی چون نانجیب در خطاب به شیران محصور بیشه شجاعت و «خائن» در نسبت با هاشمی و سفارش‌هایی چون روانه کردن جوانان به بازار مداحان حکومتی به طلب معرفت، سخت ناخوش و ناصواب می‌نماید و جز دل جاهلان را نمی‌رباید.
به تازگی فرمان ظفرنشان رهبر جمهوری اسلامی شرف صدور یافته است که «مداحان» به تقویت بنیه فکری جوانان بپردازند ودشمن را در جنگ روانی شکست دهند و نگذارند که «باور به اسلام و باور به کار امدی نظام اسلامی» را ازمردم بستانند. (۱۱ فروردین ۱۳۹۵در جمع مداحان)

بطّالانی چون ازغدی و پناهیان و انصاریان و رشاد و… بس نبودند که حالا طبّالانی چون ارضی و کریمی و حدادیان و… هم از راه رسیده‌اند تا به توصیه رهبری قدر ببینند و بر صدر بنشینند و دین و هنر و فرهنگ را به سخره بگیرند
هیچگاه باور نداشته‌ام که «هر چه آن خسرو کند شیرین کند». اما این بار باور دارم که از آن فرمان خسروانه، خسرانی عظیم برخواهد خاست و خیانتی خطیر به فرهنگ و فضیلت خواهد رفت و انحطاطی ستبر و سهمگین قلب دیانت و روحانیت را نشانه خواهد گرفت.
مّداحان شعبان جعفری صفت (نه ذاکران محترم و مخلص مصائب اهل بیت رسول) که هیچگاه در جامعه دینی و در چشم مومنان حرمتی و منزلتی نداشتند، و در میانشان نانجیبان و فرومایگان کم نبودند و در نادانی و ناپاکی انگشت نما بودند و داستان‌های کژ رفتاری‌های اخلاقیشان بر سر زبان‌ها بود و در هیچ حال و هیچ جا هیچ کس حتی مسائل شرعی ساده را از آنان نمی‌پرسید، گویی ناگهان به «حکم فلکِ گردان یا حکم فلک گردان» صحنه گردان معرفت و آموزگار فضیلت و رقیب روحانیت شده‌اند و رسالتی نوین یافته‌اند تا به جای عالمان راستین دست نجات از آستین هدایت بدر آورند و جوانان سرگشته‌ای را که غرقه دریای جهالت و بطالت و ضلالت شده‌اند به ساحل ثبات و سفینه سعادت برسانند و ایمانشان را از چنگال راهزنان برهانند!
زهی بخت و دولت، زهی جاه و مکنت!
شنیده و خوانده بودیم که:
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش
خشک ابری که بود ز آب تهی
ناید از وی صفت آب دهی
اما نمی‌دانستیم که معجزه ولایت، ابر بی‌باران را هم پر آب، و ذات بی‌هستی را هستی بخش خواهد کرد، و طایفه‌ای بی‌علم و بی‌تقوا را که در مغازه مغز تهیشان جز چند بسته گاز آشک آور چیزی ندارند، ناگهان به معراج معرفت خواهد برد و از پستان‌های خشک و خسته‌شان، خروار‌ها شیر خردورزی خواهد دوشید.
نمی‌دانم بخت مداحان باز شده یا بخت از ملت ما برگشته است که این هیچکسان، کسی شده‌اند و دستگیری جوانان را بدست گرفته‌اند. هرچه هست «خواب گربه موش را گستاخ کرد».
وای بر روحانیت خاموش. وای بر دانشگاه خاموش. وای بر فرهنگستان خاموش.
بطّالانی چون ازغدی و پناهیان و انصاریان و رشاد و… بس نبودند که حالا طبّالانی چون ارضی و کریمی و حدادیان و… هم از راه رسیده‌اند تا به توصیه رهبری قدر ببینند و بر صدر بنشینند و دین و هنر و فرهنگ را به سخره بگیرند و به ارشاد خلایق بپردازند و جواب شبهات غربیان را بدهند و غبار ناباوری را از جان جوانان بیفشانند!
کجاست مولانا و کجاست فریادهای جگرشکافش بر سر این «زّراقان گیج بی‌وقوف»:
لاف کیشی کاسه لیسی طبل خوار
بانگ طبلش رفته اطراف دیار
سبطی‌اند این قوم گوساله پرست
بر چنین گاوی همی مالند دست
آیا پسندیده‌تر نیست که رهبری از این پس کمتر سخن بگویند و ازین خطاهای عظیم که بر زبانشان رفته و کارنامه ولایت را سیاه کرده در پیشگاه ملت پوزش بطلبند یا توضیحی در خور دهند تارفع شبهه شود و بصیرت و نجابت رهبری مطعون و مخدوش نگردد؟

شاید طایفه‌ای گستاختر از این مداحان سیاسی نیافته‌اند که حاضرند به امر و اشاره حکومتیان و چون عَمله َسفله استبداد دینی، با روحانیان اصیل و مراجع موقّر در آویزند و بستیزند و بی‌آبرویی و ناسزاگویی کنند
بر نگارنده بدرستی معلوم نیست که اقبال رهبری به جامعه مداحان برای چیست؟ همه می‌دانند که نقش این قوم هیچگاه تغذیه عقل نبوده بل همواره تحریک عواطف بوده است. در مجالس عزا و شادی آیینی، وقتی خطیب روحانی بر منبری می‌رفت و با صدای نرم و ملایم قصه‌های معقول و منقول و یاجوج و ماجوج می‌گفت و ذهن مستمعان را بخواب می‌برد، آنگاه نوبت مداحان می‌رسید تا با صدای بلند چشم خواب آلودگان را پر آب و دامنشان را پر ثواب کنند.
حالا چه شده است که از این زیرنشینان عَلَمِ روحانیت که هنری جز آتش زدن به جگر شیعیان ندارند، خواسته‌اند تا جا را بر خواجگان خود تنگ کنند و پای تملک در نعلین سیادت آنان فرو برند؟ چرا؟
 
شاید طایفه‌ای گستاختر از این مداحان سیاسی نیافته‌اند که حاضرند به امر و اشاره حکومتیان و چون عَمله َسفله استبداد دینی، با روحانیان اصیل و مراجع موقّر در آویزند و بستیزند و بی‌آبرویی و ناسزاگویی کنند و آنان را با دشنام و دروغ و افترا از میدان بدرکنند و پاداش‌های کلان بستانند (ذاکران مخلص اهل بیت حکمی دیگر دارند)(اصل موضوع همین است و شایدی در کار نیست آقای دکتر سروش)

یکی کرده بی‌آبرویی بسی
چه غم دارد از آبروی کسی

شاید در جمهوری اسلامی، افسوسمندانه، دوران دین ورزی عارفانه وحکیمانه پاک بسر آمده و قرار است جای خود را به دین ورزی مداحانه بدهد که در آن نه از فکر نشانی هست و نه اخلاق. 
چرا باید جوانان مؤمن انگشت در چشم تعصّب کنند و تعبّد و تقلید را فروگذارند و سؤالات سخت بپرسند وحکومتیان را به کلفت افکنند؟ آیا بهتر نیست پای منبر مدّاحان حکومتی بنشینند و شعری زمزمه کنند و چنگ و ناخنی بر سروسینه زنند و اشکی بریزند و صفای دلی حاصل کنند و به امامان توسّل جویند و گناهان خود را بخشوده انگارند و دشنامی به فتنه گران دهند و وجدان مشوّش و معذّب را آرامشی بخشند و رشته ارادت و اطاعت خود به رهبری را محکمتر کنند و از تجاوز‌ها و تبعیض‌ها نپرسند و همه چیز را حمل بر صحّت کنند و ماجراهای اقتصادی، سیاسی و قضائی را کش ندهند و دماغ را چنان به تنبلی عادت دهند که سستی و سخافت سخنان امامان جمعه را در نیابند و لای هیچ کتابی جز کتب نوحه و زیارات و رساله عملیّه را باز نکنند و از جراید تنها "رسالت" و "کیهان" بخوانند تا رسالت کیهانی خود را به جای آرند؟ 

بر چنین مریدانی حکومت کردن البته بسی آسان‌تر است تا بر دلیران و نقادان و حق طلبان. چه کسی گفته است حکومت دینی­ فقهی میسر و موفق نیست؟ حکومت دینی بر جامعه‌ای بسته و برعامیان و مقلدان البته موفق است. و مداحان گولِ گول پرور، بهترین صدا و سیمای این چنین حکومت‌اند.
این شعبان‌های جعفری و مداح‌های رهبری از موفق‌ترین تولیدات جمهوری اسلامی‌اند که سالهاست به دقّت از میان جوانان گلچین می‌شوند و پس از تربیت و تمشیت به عرصه رقابت با خطیبان و عالمان گسیل می‌شوند و با مغزی تهی و دهانی پر به خدمت استبداد در می‌ایند و زیر نام شهیدان و قدیسان خرافه می‌پراکنند و یاوه می‌سرایند و مدح قدرت و بسط جهالت می‌کنند و سقف معیشت بر ستون خرافات می‌زنند و دست در دست نیروهای ولایی و خودسر، خونریزی و خانمانان سوزی می‌کنند. جنبش سبز را همینان سرخ کردند واینک هم عَلمِ «فتنه ستیزی» بر دوش دارند و ترویج خشونت و تبلیغ قساوت می‌کنند و فاسد‌ترین حاملان جهل مقدس و مرکّب‌اند.

جنبش سبز را همینان سرخ کردند واینک هم عَلمِ «فتنه ستیزی» بر دوش دارند و ترویج خشونت و تبلیغ قساوت می‌کنند و فاسد‌ترین حاملان جهل مقدس و مرکّب‌اند.
فرستادن جوانان به درِ خانه این مزّوران مزدور مدلولی جز تحقیر معرفت و تمسخر فضیلت نخواهد داشت. برای فرهنگ این کشورآینده‌ای تاریک‌تر ازین متصّور نیست که این اولاد بیداد و استبداد از اینکه هستند پروار‌تر شوند و چون ابری سیاه، آفتاب دیانت و معنویت را در خسوف برند. اگر مصلحت استبداد درتحمیل و تقویت اینان است، مصلحت علم و آزادی ومعنویت و روحانیت درکوبیدن و روبیدن آنان است. استبداد را درین خیانت فرهنگی ناکام بگذاریم و رو به عالمان راستین آریم!
اگر سیاست ما عین دیانت ما ودیانت ما عین سیاست ماست اینک این دیانت ماست تا سیاستمان چه شود و چه باشد.
***
براستی انتظار همه چیز را می‌کشیدیم جز این قهقهرای فرهنگی و قانقاریای اخلاقی را. جای آنست که خون موج زند دردل لعل… آیا باز هم می‌توان به خود دلداری داد که «رو شکر کن مبادا که از بد بتر شود»؟
عبدالکریم سروش فروردین ۱۳۹۵

نظر:
اما آمار رأی دهندگان به نامزد ریاست جمهوری شان(سعید جلیلی) که اتفاقاً مدّاحان از مهمترین مبلغان و معرکگیران او بودند آنهم همراه با تبلیغهای همه جانبه رسانه های رژیم، تنها چهار میلیون رأی بود که این شمار ناچیز حتا خانواده پاسداران و اطرافیان رهبر را هم در بر نمیگیرد؛ و این نشان از آن دارد که طرحهای رهبری همه شکست خورده، و تنها ستمگری بی حدوحصر و پرکردن زندانهاست که رژیم را تاکنون سرپا نگاه داشته است. 
متن زیر، پیوست یکی از نوشته هایم زیر عنوان مداح یا نوحه گر است:


دستکم برخی از مداحان را بهتر بشناسید:
به تازگی در یوتیوب به یک فایل صوتی با عنوان فایل صوتی که به صورت مخفی از مداحان اهل بیت ضبط شده برخوردکردم. از آن میشود فهمید که برخی مداحان مشهور تهران و نوچه ها و دوستان و دوستدارانشان دور هم جمع شده اند و یکی از آنها که واقعاً هنرمند است و سن و سالی هم از او میگذرد(چون مسائل پیش از انقلاب را به یاد دارد)جو کهایی بسیار رکیک و مستهجن و در عین حال بسیار خنده آور را که محور بیشترشان مداحان و تعزیه گردانها و منبریها و آخوندها هستند، چنان هنرمندانه تعریف میکند که هرکس گوش داده انزجار خود را از این طیف ابراز داشته است.
من از اظهار نظر درمانده ام و تنها میتوانم بگویم:  عفت کلام و پاکیزگی زبان نه تنها در هر دین و آیینی بلکه در هر مرام و مسلکی بسیار ارزشمند است و این نوع دریده گوییها که بوی ناسپاسی به خداوندی را میدهد که نعمت سخن گفتن را به آدمیان ارزانی داشته، بویژه آنگاه که در جمع عمومی و نه در یک محفل چندنفری بیان شوند، تنها و تنها از آدمهای بسیار کثیف برمیآید. و پرسش این است که چگونه این افراد بسیار کثیف میتوانند مدح آدمهای والایی همچون حسین بن علی را بر زبان جاری سازند؟ از این گذشته، آیا دستکم همان نوچه ها و اطرافیانشان گمراه یا سردرگم نمیشوند؟

نوحه گر باشد مقلد در حدیث             جز طمع نبود مراد آن خبیث
   نوحه گر گوید حدیث سوزناک           لیک کو سوز دل و دامان چاک
       از محقق تا مقلد فرقهاست              کین چو داوود و آن دیگر صداست
منبع گفتار این سوزی بود               و آن مقلد کهنه آموزی بود 
مثنوی دفتر دوم ب: 4/491

حديث نبوي در وصف نشانههاي ظهور:
اي سلمان در آن وقت حجميكنند اغنياء براي نزهت،متوسطين ايشان براي تجارت، و فقراي ايشان براي ريا و سمعه، پس در آن وقت پيداشوند قومي كه يادگيرند قرآن را براي غيرخداوند. او را براي خود خوانندگي بگيرند و پيداشوند قومي كه علم دين آموزند براي غيرخدا و بسيار شود اولاد زنا و خوانندگي كنند به قرآن و بر روي يكديگر بريزند براي دنيا.
(منتهيالآمال ص 1140  به نقل از حديثي از ابن عباس در تفسير عليبن ابراهيم قمي)

20/9/91 -    احمد شماع زاده