چند
سال پيش كه به ايران رفته بودم و در اصفهان بودم، در يكي از روزهاي
تعطيل و عزاداري وارد دسته اي شدم. مطمئنا در آن روز در بازار اصفهان
من تنها فرد خارجي بودم. در آن دسته شيون و گريه زاري زيادي مي شد. اما از آنجا كه من شيعه نيستم موقعيت بسيار
مشكلي داشتم و تنها كسي بودم كه در اين دسته گريه نمي كردم. من بازيگر
بسيار خوبي هستم ولي آن جا خجالت ميكشيدم كه گريه كنم. كنار من چند مرد
ايستاده بودند كه زار زار گريه ميكردند يكي از آنها كه به من نزديكتر بود
هنگام عزاداري و وسط گريه زاري رو به من كرد و گفت: مي خواهي فرش بخري؟ و در عين حال به سختي گريه ميكرد. او بزرگترين بازيگري بود كه تا کنون ديده ام.
No comments:
Post a Comment