Monday, July 30, 2012

شیرین‌ترین نماز من!!

شیرین‌ترین نماز من!!
برگرفته از كانون گفتگوی قرآنی: 
... در اتوبوس بودم. یك مرتبه دیدم خورشید دارد غروب می‌كند. یادم آمد نماز نخوانده ام. به بابایم گفتم نماز نخوانده ام. گفت خوب باید بخوانی حالا كه توی جاده هستیم و بیابان. گفتم برویم به راننده بگوییم نگه‌دارد.
گفت راننده به خاطر یك دختر
بچه نگه نمی‌دارد. گفتم التماسش می‌كنیم. گفت نگه نمی‌دارد. گفتم تو به او بگو. گفت گفتم نگه نمی‌دارد، بنشین. بعداً قضا می‌كنی.
دیدم خورشید هنوزغروب نكرده است. گفتم بابا خواهش می‌كنم. پدر عصبانی شد. گفتم آقاجان می‌شود امروز شما دخالت نكنی؟ امروز اجازه بده من تصمیم بگیرم. گفت خوب هرغلطی می‌خواهی بكن.
ساكی داشتیم. زیپ ساك را باز كردم. یك شیشه آب درآوردم. زیرِ صندلی اتوبوس هم یك سطل بود. آن سطل را هم آوردم بیرون. شروع كردم وسط اتوبوس وضو گرفتن.(قرآن یك آیه دارد می‌گوید كسانی كه برای خدا حركت كنند مهرش را در دلها می‌گذاریم به شرطی كه اخلاص داشته باشد، نخواسته باشد خودنمایی كند، شیرین‌كاری كند، واقعا دلش برای نماز بسوزد، پُز نمی‌خواهد بدهد. «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» مریم/۹۶ یعنی كسی كه ایمان دارد، «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» كارهایش هم صالح است، كسی كه ایمان دارد، كارش هم شایسته است، «سَیَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَانُ وُدًّا»، «وُدّ» یعنی مودت، مودتش را در دلها می‌گذاریم.) شاگرد شوفر نگاه كرد دید من وسط اتوبوس دارم وضو می‌گیرم. گفت دختر چه می‌كنی؟ گفتم آقا من وضو می‌گیرم ولی سعی می‌كنم آب تو اتوبوس نریزه. می‌خواهم روی صندلی نشسته نماز بخوانم. شاگرد شوفر یك خورده نگاهم كرد و چیزی نگفت. به راننده گفت عباس آقا ببین این داره وضومی‌گیره. راننده هم همین‌طور كه جاده را می‌دید در آینه هم مرا می‌دید، هی جاده را می‌دید، هی آینه را می‌دید. جاده را می‌دید، آینه را می‌دید. راننده دلش برام سوخت و گفت: دخترم می‌خوای نماز بخونی؟ من می‌ایستم. ماشین را كشید كنار گفت نماز بخوان آقاجان. وقتی اتوبوس ایستاد من پیاده شدم و شروع كردم به "الله اكبر" گفتن.
یك مرتبه مسافرانی که نگاه میكردند یکی یکی گفتند: من هم نخوانده ام، من هم نخوانده ام. یكی یكی آنهایی هم كه نخوانده بودند ایستادند. یك مرتبه دیدم پشت سرم یك عده دارند نماز می‌خوانند. شیرین‌ترین نماز من این بود.

No comments:

Post a Comment