Monday, January 26, 2015

انسانی والامقام و محبوب درگاه الهی

https://www.facebook.com/m.noori58/photos/pcb.813055515412197/813055312078884/?type=1
https://www.facebook.com/m.noori58/photos/pcb.813055515412197/813055345412214/?type=1
https://www.facebook.com/m.noori58/photos/pcb.813055515412197/813055372078878/?type=1
https://www.facebook.com/m.noori58/photos/pcb.813055515412197/813055398745542/?type=1
 
 
 
آرسن میناسیان

من تنها چند هفته ای است که میدانم و شاید برخی از شما که این نوشته را میخوانید هنوز هم ندانید که اولین داروخانه شبانه روزی ایران در شهر ما "رشت" راه اندازی شد. مبتکر آن یکی از ارامنه گیلان به نام "آرسن میناسیان" بود و داروخانه اش "کارون" نام داشت. ماجرا باز میگردد به سالهای جنگ جهانی دوم. سالهایی که تیفوس در رشت بیداد میکرد و آرسن میناسیان که داروساز تجربی بود، به ابتکار خود در همین داروخانه برای مردم شهر "دارو" می ساخت و با تیفوس می جنگید. تا پیش از جنگ دوم جهانی، از کارخانه داروسازی "بایر" آلمان دارو به ایران وارد می شد، اما با شروع جنگ و مخصوصا از وقتی که ارتش متفقین به ایران آمد و مناسبات ایران و آلمان تیره شد، داروهای بایر هم به ایران صادر نشد و در رشت "آرسن میناسیان" به ابتکار خود شروع به تولید داروی های جانشین کرد. زنان مقابل داروخانه اش صف می بستند و التماس می کردند:
"آرسن جان، تی جان قوربان، می دختر کرا از دست شه. او کرا میره. به دادا ما برس"
میگویند آرسن هیچ بیمار یا بیمارداری را از مقابل داروخانه اش بی آنکه نسخه ای مجانی و یا با پول اندکی برایش بپیچد رد نمیکرده است.
همسایه ام از قول مادر بزرگش نقل میکند که وقتی آرسن مرد، چنان تشییع جنازه ای از او در رشت برپاکردند که سابقه نداشت. مسلمان و ارمنی پشت جنازه اش راه افتادند و او را تا مدرسه ای که حالا دیواری بلند آن را از شهر جدا کرده بدرقه کردند. مدرسه "آهوردانایان" در خیابان سعدی.
داروخانه "کارون" رشت در میدان شهرداری کنار سینما انقلاب یادگاری است که از او باقی مانده و چقدر دلم گرفت وقتی از رهگذاران پرسیدم: "میدانید صاحب این داروخانه چه کسی بوده؟" و هیچیک نمیدانستند. شاید حتا آنها که اکنون در داروخانه کارون نسخه می پیچند هم ندانند.

دلم میخواست بدانم چرا میناسیان اسم داروخانه اش را گذاشته بود "کارون". پس از مدتی جستجو فهمیدم که او عاشق رودخانه کارون بوده است و هرچه بیشتر درباره اش تحقیق کردم، بیشتر شیفته او شدم و به همان اندازه هم متعجب. تعجب از اینکه دانستم او داروها را ارزان تر از هر داروخانه ای میفروخته- به کسانی که پول نداشته اند داروی مجانی میداده، با چمدانی از داروهای خود ساخته اش به روستاها میرفته و به داد مردم میرسیده.
در "سلیمان درآب" رشت نخستین خانه سالمندان ایران را تاسیس کرد. بعدها در کنار آن برای معلولین هم جایی برای نگهداری آنان ساخت. سپس به فکر کودکان عقب افتاده ذهنی افتاد و برای آنها هم ساختمانی بنا کرد. حتا برای نگهداری و درمان سگهای سرگردان در کوچه ها و خیابانهای رشت هم درمانگاه حیوانات ساخت.


مردم رشت با اعتماد کامل هرآنچه را که در توان داشتند در اختیار میناسیان میگذاشتند. حتا کسانی برای آسایشگاه سالمندان او گوسفند نذر میکردند. کنار آسایشگاهی که ساخته بود یک آغل هم برای گوسفندان نذری ساختند. برای دختران خانواده های کم بضاعت جهیزیه تهیه میکرد. برای بیرون آوردن بدهکاران از زندان پول جمع می کرد. 


جز عضویت در شورای شهر رشت، هیچ مسئولیتی را در زندگی اش نپذیرفت و عضویت در شورای شهر را هم برای خدمت به مردم رشت قبول کرد. شنیده ام آیت الله ضیاء بری(بحرالعلوم) که در پاکدامنی و مهربانی زبانزد بوده، در تمام آن سالها حامی میناسیان بوده است.

میناسیان که می گویند زیاد سیگار می کشیده، سرانجام دچار تنگی نفس شد، تا یک سال پیش از انقلاب زنده بود، تا آن که 14 فروردین 1356 در یکی از بیمارستانهای رشت چشمهایش را برای همیشه بست. سال 1285 شمسی در شهر رشت بدنیا آمده بود و روز 15 فروردین که خبر مرگ آرسن در شهر پیچید. میگویند در رشت باران نه از آسمان که از زمین میبارید. مسلمانان با پرچم و کتل و مسیحیها با صلیب راه افتادند و جنازه اش را تا کلیسای ارامنه روی شانه بدرقه کردند. همچنین میگویند جنازه به هر خیابان شهر که میرسید، کاسبها مغازه هایشان را میبستند و پشت جنازه راه میافتادند، چنانکه گفته شده آن روز شهر رشت تعطیل شده بود. او را به مدرسه ارامنه رشت بردند و به خاک سپردند. یعنی همان مدرسه ای که من به زحمت توانستم از داخل آن و از سنگ قبر میناسیان عکسی برایتان بگیرم و به اشتراک بگذارم.

از آن روزی که فهمیدم در شهر ما "رشت" یک روز نه از آسمان بلکه از زمین باران میباریده، هر گاه که باران میبارد یاد میناسیان می افتم. میناسیان افسانه نبوده، واقعیت بوده. واقعیتی که در گذشته بوده اما در این روزگاری که حالا ما هستیم اگر تمام گیلان را چراغ به دست هم بگردیم نمیتوان نمونه اش را پیدا کرد و به همین دلیل میخواهم بگویم میناسیان افسانه بود. افسانه انسانیت و این افسانه در شهر ما "رشت" و درکنار گذشتگان ما زندگی میکرده است. چقدر دلم میخواهد شرح حالی از میناسیان را شهرداری رشت بنویسد و همراه با عکس او در یکی از میدانهای شهر نصب کند تا همه بدانند میتواند آنگونه هم زیست که میناسیان زیست. یا اگر چنین نمیکنند، حداقل تابلوئی با عکس او بنویسند و در کنار در داروخانه کارون نصب کنند.

چون این متن را با ایمیل دریافت کرده ام نام نویسنده اش را نمیدانم. برخی اطلاعات پیرامون این انسان واقعاً انسان در ویکیپدیا هست ولی این متن خواندنی تر است.

No comments:

Post a Comment