داشت عباسقلی خان پسری
پسر ِرانت خور با هنری
اسم او بابک زنجانی بود
پارتی اش آن که تو می دانی بود
داشت اندازۀ یک متر زبان
ملت از دست زبانش به امان
یک شبه راه هزاران شب را
کرد طی این پسر بی پروا
پسر خوشگل ما جای غذا
رانت می خورد به صد ناز و ادا
آن چنان خورد که شد چون هرکول
فکر و ذکر پسر ما شد پول
چون که شد نعمت تحریم بپا
پسر قصۀ ما شد آقا
شد بر این موج دلیرانه سوار
جیبش از پول من و تو سرشار
پارتی اش مخترع هالۀ نور
حتم دارم که گرفتی منظور
گفت ای بابک زنجانی من
بهترین یار دبستانی من
چون که در کله و مغزت هوش است
غول تحریم به پیشت موش است
چون که تو دورزدن می دانی
خر ما را به جلو می رانی
نفت ملت ببر و پول بیار
خبر از قطع سر ِ غول بیار
هر چه می خواهی از این پول ببر
بهره از کشتن این غول ببر
گفت بابک که تو چون جان منی
تو خودت مذهب و ایمان منی
می برم امر تو را فرمان من
می روم جان تو را قربان من
بُرد فرمان ولی نعمت خود
چاشنی اش کرد کمی همت خود
غول ماند و خودش اما شد غول
بر سرش ریخت چو باران هی پول
شد به لطف و کرم استکبار
ثروتش فوق ِ تریلیارد دلار
هر که شد رام ولی نعمت خود
تا ثریا ببرد ثروت خود
چون که شد غول، سر ِغول زدند
قید دارندۀ آن پول زدند
یک اتاق از هتل لوکس اوین
شد به پاس خدماتش تعیین
گفت «جاوید» که قربان خودم
هر چه دارم بُود از آن ِ خودم
No comments:
Post a Comment