دوازده سال زندان بجرم بهایی بودن!
یک: اتومبیل خودم از کار افتاده بود و نیازمند تعمیر
بود. با یک اتومبیل کرایه رفتم به سمتِ خانه ی دکتر محمد ملکی که با وی قرار داشتم
برای ساعت ده صبح. در راه، سرِ صحبت وا شد و راننده، مرا به گوشه ای از هزارتوی
زندگی اش راه داد. گفت: سابقاً
سپاهی بودم. در سالهای دور با سر و رویی ژنده و در جلد آدم های خلاف، فرستادنم
داخل زندان. سه فقره قتل هم برایم آراستند تا باور کردنی باشم. در زندان اعتماد
قاچاقچی ها را جلب کردم. جوری که در یک قلم، یک تریلی با بیست تن هروئین را گیر
انداختم. همین بیست تن مواد، به میز قاضی که رسید، شد بیست کیلو. به قاضی اعتراض
کردم. که: من برای گیرانداختنِ این محموله ماهها در زندان مانده ام و به میان یک
مشت آدمخوار نفوذ کرده ام. آدمخوارانی که با یک غفلت می توانستند نسلم را بروبند.
قاضی چی گفت؟ نه گذاشت و نه برداشت، گفت: به تو مربوط
نیست. به من مربوط نیست؟ همانجا از سپاه زدم بیرون. رفتم تاکسیرانی تا یک تاکسی
بگیرم برای مسافرکشی. چند جور امتحان از من گرفتند همه اش را قبول شدم. سرآخر قرار
شد یک تاکسیِ پنج میلیونی به من واگذار کنند. دو میلیونش را نقد خواستند و مابقی اش را به آدمهایی واگذار
کردند که خواستند برایشان ببرم. من آدم فروش نبودم. از آنجا هم زدم بیرون. یعنی چه
که من مسافران ناراضی و مخالف نظام را ببرم تحویل بدهم؟ بعضی ها چه نانی برای زن و
بچه شان می برند!
دو: دکتر ملکی جلوی خانه اش قدم می زد که رسیدیم و سوارش
کردیم. حالا کجا برویم؟ پیروزی.
بعدش؟ خیابان نبرد. جلوی یک خانه ی شمالی توقف کردیم. پدر که قامتی بلند و لهجه ای
شیرازی داشت، به استقبالمان آمد. اینجا خانه ی مهدی خدایی است. جوانی که تا کنون
چهار سال است که در اوین زندانی است. با آسانسور رفتیم بالا. مادر مهدی در را به
روی ما گشود. و ما به برکتِ روی گشاده ی این مادر، و اشک ها و بغض های گاه به گاه
پدر، و جای خالی مهدی، به داخل آپارتمان پای نهادیم. پدر می گفت: طبق قانونِ خود
اینها، یک زندانی اگر دو حکم همزمان برای زندان داشته باشد، آن حکمی قابل اجراست
که طولانی تر است. یعنی حکم کوتاه تر خود بخود ملغی است. و گفت: پسر من مهدی دو
حکم چهارساله و سه ساله دارد. چهارسال اول را در اوین گذرانده و یک سال از دومی را
نیز. اما چرا به قانون خودشان عمل نمی کنند نمی دانم!
مهدی خدایی یک دانشگاهی لاغر و باریک اندام و فعال در
زمینه ی حقوق بشر بوده است. وی یکی از نخستین کسانی است که از حقوق تباه شده و
بایسته ی بهاییان سخن رانده است. مهدی اکنون در دانشگاهی برتر به اسم اوین دوره ی تخصصی اش را
می گذراند.
سه: ساعت پنج بعد از ظهر به منزل نوید خانجانی رفتم. عزیزان دیگر نیز آمده بودند. در آنجا
بکوری چشم آیت الله هایی که فتوا داده اند: بهاییان نجس اند، از خوردنی هایشان
خوردیم. این جوان بهایی اکنون در زندان است. دوازده سال ناقابل برایش زندان بریده
اند. جرمش؟ بهایی بودن.
چهار: از آنجا رفتم منزل عماد الدین باقی. مرد شریفی که
یک موی شرافت و خیرخواهی و نوعدوستی و وطن پرستی و انسان گرایی اش در تن و بدن
خیلی از آیت الله ها و قاضیان و نمایندگان مجلس پیدا نمی شود. این مرد بزرگ، سراسر
ادب و حق خواهی و خود ندیدن است. برای رهایی خیلی ها از چنگ بی عدالتی های این
نظام هردمبیل زحمت ها کشیده و آسیب ها دیده است. سالهای فراوانی از عمر گرانمایه
اش را در زندان عصبیت آخوندها سپری کرده و جمعی از جوانان و زندانیان ما را از
اعدام و حبس های بی دلیل وا رهانده است. سواد قضایی وی را در یک کفه بگذارید و
سواد قضایی همه ی قاضیان دستگاه قضا را در کفه ی دیگر. من یک چند وقتی توفیقِ این
را داشته ام که با عماد الدین باقی در زندان اوین هم بند بوده ام و از برکت حضور
خردمندانه اش بهره مند.
پنج: دیرهنگام شب بود که رفتم به دیدن حمزه کرمی. حمزه
کرمی همان است که برای شکستنش در زندان، بارها تا مرز مرگ او را کتک زدند و سرش را
بارها و بارها در کاسه ی مستراح فرو بردند و به شیوه ی گزمه های قاجاری ازش اعتراف
گرفتند برای بقای نظام هردمبیل شان.
شش: امروز صبح نامه ای از مجید عابدینی مقدم که هم اکنون
در بند هشت زندان اوین زندانی است به دستم رسید داغ داغ. روی سخن این نامه به
جعفری دولت آبادی دادستان تهران است. در این نامه به ضایع شدن چند مورد از حقوق
بدیهی زندانیان از یکسوی، و جفای رایجِ زندانبانان از دیگر سوی اشاره شده است. و
همچنین به ایجاد درگیری میان زندانیان عادی و مالی با زندانیان سیاسی. مجید در این
نامه به زندان کهریزک اشاره کرده که خود یکی از شاهدان زنده ی آن فاجعه ی حتمی و
اسلامی است. وجود بیماری های واگیردار و
نبود ابتدایی ترین امکانان انسانی در زندان اوین و احتمال تکرار فاجعه ی کهریزک
اما در اوین، وجود زندانیان سومالیایی و درهم شدگی زندانیان با هرجرم، و حضور
ناقلان و آلودگان به بیماری های ایدز و هپاتیت، و نبود دارو و انفعال بهداری اوین،
احتمال شیوع بیماری های منجر به فاجعه، و هشدار این که جعفری دولت آبادی نکند به
قاضی قاتلی همچون مرتضوی بدل شود، از دیگر فرازهای نامه ی مجید مقدم است. امروز
دوشنبه است و دارم می روم پیِ دکتر ملکی تا با هم به دیدن بانو نسرین ستوده و همسر
خندانش جناب رضا خندان برویم جلوی کانون وکلا.
محمد نوری زاد
دهم فروردین نود و چهار - تهران
دهم فروردین نود و چهار - تهران
No comments:
Post a Comment