با خدا یا بی خدا؟ کدوم بهتره؟
نویسنده: مهرداد وحدتی دانشمند
سلام. چندی پیش یه بحثی در مورد کتاب "توهم
خدا" نوشته ریچارد داوکینز در گرفته بود. منم مطلبی رو خواستم آماده کنم ولی چون آماده نشد موکولش
کردم به بعد. به تازگی بخشهایی از کتاب "زبان خدا" نوشته فرانسیس
کالینز رو خوندم و بخشهایی از حرفهایی که خودم تو ذهن داشتم رو توش دیدم. این
بهم یه قوت قلبی هم داد و بهونه ای شد که اون نوشته های قبلی رو یه کم مرتب و
خلاصه کنم و بنویسم. قبل از هرچیزی بگم که فرانسیس کالینز مدیر پروژه نوشتن کد
ژنتیک انسان بوده و الانه هم رئیس انستیتو تحیققات ژنتیک انسانی در آمریکاست.
نکته بامزه ترش اینکه ایشون قبلاً بی خدا بوده و بعداً با خدا شده.
اگه کتاب "توهم خدا" رو خوندین این کتاب رو هم حتماً بخونین. به هرصورت
شنیدن دو طرف داستان لازمه.
من اول یه خلاصه ای از نگاه کسانی که به خالق اعتقاد ندارن در مورد پیدایش
دنیا و حیات میدم. و بعد بعضی قسمت هاش را به چالش میکشم. فرض من اینه که شما در
نظریه تکامل داروین شک ندارین. مثلا اینکه چشم با این پیچیدگی چگونه بوجود آمده
برایتان سوال بی جوابی نیست.
عمده استدلال این گروه بر این دو محور میچرخه که (1) پیچیدگی بیولوژیکی دنیا
در قالب تئوری تکامل توضیح داده میشه و (2) قسمتهایی که احتیاج به تصادفهای نادر
داره با "اصل انسانی" توضیح داده میشه. مثلا ما میدونیم که تئوری تکامل
فقط روی موجودات زنده کار میکند. بنابراین اولین موجود زنده(ساده ترین شکل حیات)
باید تصادفی بوجود آمده باشد. اگرچه احتمال این تصادف بسیار بسیار اندکه ولی از
میان بیلیونها بیلیون سیاره بالاخره در چندتایی ممکنه این تصادف رخ بده. اما چرا
در زمین؟ این سؤال اشتباهیه. چون ما نتیجه این تصادف هاییم، طبیعتا هرجایی که ما
هستیم این تصادف حیات اتفاق افتاده. هرکجای دنیا این اتفاق میوفتاد نتیجه همین بود
و ما اونجا میبودیم و اسمش را میذاشتیم زمین.
به طور مشابه نمیشه بپرسین چرا فاصله زمین تا خورشید اینقدر دقیق تنظیم شده.
اگه فاصله خورشید کمتر یا بیشتر بود خوب ما بوجود نمیومدیم. ولی یه جای دیگه دنیا
(از میون بیلیون ها سیاره) یکی پیدا میشد که هم فاصله خوبی تا خورشیدش داشته باشه
و هم تصادفی حیات روش اتفاق بیوفته. بنابراین هرآنچه لازمه حیات ماست نباید به
سوال کشیده بشه.
ماده گراها یک سوال مهم هم میپرسن که تئوری خدا را کیش و مات کنن. میگن خدایی
که تونسته دنیای به این عجیبی بیافرینه باید پیچیده تر از دنیا باشه و چون پیچیده
است خودش بیشتر از دنیا احتیاج به خالق داره. و دست آخر اینکه معتقدین
به خدا را متهم میکنن به اینکه پشت یک فلسفه غیر قابل آزمایش(یعنی وجود خدا) پناه
گرفتن.
استدلال معتقدین به خدا به این صورته که همه حرفهای شما قبول ولی باید پتانسیل
تشکیل دنیای زنده از اول وجود میداشت تا یه جایی تصادفش رخ بده. مثلا ثابتهای
فیزیک باید جوری باشن که دنیا با فرم امروزیش شکل بگیره. فیزیکدانها نشون
دادن که اگه ثابت جاذبه یک واحد در صد میلیون میلیون 100000000000000 تغییر کنه
دنیا اونقدر متفاوت میشه که محاله زندگی هوشمند درش بوجود بیاد. بلاخره این سوال
باقی میمونه که چرا این ثابت مقدارش دقیقا همون عدد طلاییه که باید باشه. ثابت
جاذبه یکی از 7 ثابت فیزیکیه که مقادیرشون به طرز عجیبی تنظیم شده به نظر
میرسه. در فیزیک به این ثابتها میگن ثابتهای طلایی. در ضمن شاید بد
نباشه بدونین در میون دانشمندان فیزیک دانان بالاترین آمار اعتقاد به خدا را دارن.
برای رفع مشکل ثابتهای طلائی، ماده گراها یک راه حل دیگه
پیشنهاد میکنن: دنیاهای متعدد یا به عبارتی دنیاهای موازی. یعنی یه
عالمه جهان که در عرض هم هستند و مستقل از هم. ما تو یکی از این جهان ها هستیم.
اگر تعداد این دنیاها کافی باشه، بلاخره در یکی از این دنیاها (براثر تصادف)
ثابتها مقادیر طلائی میباشن. طبیعتا ما توی یکی از دنیاهای خوب هستیم و اون
دنیاهای بد کسی توشون بوجود نمیاد که بخواد از این سوال ها بپرسه.
مشکل من با این راه حل اینه که اصل ایده ماده گرایی از
اونجا شروع میشه که میخوان برای دنیا راه حلی کم هزینه تر از خدا ارائه بدن ولی
بعد میرسن به یک عالمه دنیا که هر کدام معلوم نیست از کجا آمده. نه یکی و دوتا.
حداقل چند بیلیون بیلیون بیلون بیلیون تا از این دنیاها لازم داریم تا بتوانیم
مشکل ثابتهای طلائی را حل کنیم.
حال ممکنه بگین که خوب بلاخره این هم یک نظریه است. ولی
این نظریه اصلا علمی نیست. چون هیچ راه اثبات یا ردی براش وجود ندارد. دنیای موازی
به این مفهوم نیست که اون دورها یک دنیای دیگری هست. معنی اش اینه که بین این دنیا
و آن دنیا حتی فضا هم نیست. یعنی اصلا "مکان" به مفهوم صددرصد انتزاعی
اش بین ایندو دنیا نیست. اون دنیا اصلا یک دنیای دیگه است. مکان خودش را داره. ولی
به مکان دنیای ما هیچ اتصالی نداره. هیچ راه انتقال ماده و و یا حتی اطلاعات از
یکی به دیگری وجود نداره. هیچ اثری برروی هم ندارن و غیره و غیره. به عبارتی این
یک تئوری علمیه که هیچکس نمیتونه ردش کند! فلسفه مدرن اسم این جور نظریه ها را
فلسفه میذاره نه علم. (کاری که دینداران متعصب را کمی عصبانی میکنه).
پس واقعا انتخاب ما (آنطور که ماده گراها میگن) بین علم
و خدا نیست. انتخاب ما بین فلسفه و فلسفه است. اما واقعا کدوم فلسفه بهتره. ممکنه
بگین، حداقل خوبی نظریه ماده گراها اینه که محتاج یه موجود عجیبی به اسم خدا نیست.
خدایی که خودش باید پیچیده تر از دنیا باشه.
اینجاست که یک ایراد دیگه تو کار ماده گراها را باید
مطرح کنم. این فرض که دنیا باید آفریده موجودی پیچیده تر از دنیا باشه اساس محکمی
نداره. مگر حرکت فوق العاده پیچیده سیارات و ستاره ها و کهکشانها با یک قانون ساده
مثل جاذبه قابل توضیح نیست؟ مگر خود ماده گراها پیچیدگی بیولوژی دنیا را با قانون
ساده تکامل داروینی توضیح نمیدن؟ مگه همه تلاش ماده گراها این نیست که بگن این
دنیای پیچیده احتیاج به خالق نداره و وجودش رو میشه با قوانین ساده توضیح داد. چرا
یک باره وقتی اسم خدا میاد میرسن به موجودی پیچیده تر از دنیا؟
حالا واقعاً توصیف یک خدا برای دنیا توصیف کم هزینه تریه
یا توصیفی که احتیاج داره به حداقل یک بیلیون بیلیون بیلیون بیلیون دنیای موازی. و
هر دنیا با ابعادی بی اندازه بزرگ؟(قرآن کریم این سخن شما را از قول حضرت یوسف
چنین بیان میکند: أأرباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار- در این آیه خداوند از
زبان یوسف نظر خداناباوران را رد نیمکند بلکه میپرسد در صورتی که معتقد به خدای
یگانه نباشید باید به چندین پروردگار و الهه باور داشته باشید! کدام بهتر است.؟-
شماع زاده)
علم تجربی با قطعیت تقریبا کامل معتقده که هر معلول مادی
علتی داره. این اصل ساده نیروی محرک علمه. اگر ناچاریم که دنبال یک علت بدون معلول
بگردیم، به نظر من بهتره به جای یک عالمه جرم در یک عالمه دنیا و یک سری قوانین
فیزیکی که خودشون منشاءشون مشخص نیست، به یک علت غیر مادی متوسل شیم. مشابه این
کار را در عالم علم زیاد کردیم. وقتی معادلات فیزیک نیوتونی به تناقض رسیدن، راه
حل اینشتین این بود که یک بعد به مکان اضافه کند و زمان-مکان را تعریف کند. وقتی
معادلات اینشتین با کوانتم فیزیک به تناقض رسیدن، فیزیکدانان تئوری ریسمان ۷ بعد
به ابعاد دنیا اضافه کردند و با تصور یک دنیای ۱۱ بعدی عمده مشکلات را حل کردند.
اگر تئوری علیت داره به تناقض میرسه شاید راه حلش اضافه کردن یک بعد (متافیزیک) به
دنیاست.
گاهی بد نیست آدم یک نگاهی از دور به داستانش بکنه تا
ببینه چقدر داستان مرتبی داره. دنیا وجود دارد. با عظمت خیره کننده اش. با یک
عالمه قوانین ساده ولی حیاتیش. پذیرفتن اینکه این وجود صرفا وجود داشته و خالق
نداره و بیلیونها بیلیون کپی خوب و بدش هم وجود داره به نظر من خیلی سخت تر از
اونه که بگیم این دنیا یک خالقی دارد که قوانین مادی بهش اعمال نمیشه. اگر سوال
اینه که چه کسی خالق را آفرید، جواب اینه که خالق غیر مادیه و شاید در دنیای غیر
ماده قانون علیت به صورتی که ما میشناسیم نباشه. شاید رگرشن (دور) اصلا تناقض
نباشه. جالب اینکه خود داوکینز تو کتاب "توهم خدا" یک همچین مثالی میزنه
ولی برای رسیدن به یه نتیجه دیگه! مثال داوکینز اینه که اگر شروع کنیم به نصف کردن
یک تکه طلا آیا تا ابد میتوانیم اینکار را تکرار کنیم؟ بلاخره هرچقدر هم این قطعه
کوچیک باشه به نظر میرسه که میشه کوچیکترش کرد. اما میدونیم که این درست نیست چون
بلاخره به یک اتم طلا میرسیم و وقتی اتم را میشکنیم دیگه طلا نیست. یک عنصر دیگه
است. حالا علیت هم شاید همینه. اگر ناچاریم تا ابد در چرخه علیت بالا برویم و هی
بپرسیم خالق این خالق کیه شاید یکجایی نوع خالق عوض میشه و دیگر ماده نیست (دیگر
طلا نیست)! اصولا دلیل اینکه برای خدا صفت غیر مادی بودن را فرض میکنیم همینه.
خلاصه حرف من اینه که برخلاف ادعای ماده گراها سوال ما
تقابل علم و خدا نیست. بلکه انتخابی بین دو فلسفه است. و هیچکدوم از این دو فلسفه
اونقدرها بر دیگری سنگینی نمیکنه. در یک مناظره تلویزیونی بین داوکینز و کالینز
آخرین جمله را داوکینز اینجوری گفت:
If there is a God,
it's going to be a whole lot bigger and a whole lot more incomprehensible than anything that any theologian of any religion has ever proposed.
اگر خدایی در کار باشه اون خدا بسیار بزرگتر و بسیار غیرقابل تصورتر از
هر چیزیه که دینداران هر دینی مطرح کرده اند. به
نظر من خلاصه این حرف داوکینز میشه "سبحان الله"
و به نظر من از دیدگاهی که دینداران خدا را معرفی کرده اند: بله میشه سبحان
الله ولی از دیدگاهی که داوکینز عنوان کرده میشه: الله اکبر!!- شماع زاده
No comments:
Post a Comment