هستي يا نيستي؟ اصل كدام است؟
از دوران نوجواني به هنگام خواندن كتاب از واژة ‹عدم› دل خوشي
نداشتم و نميدانستم چرا؟
در جواني و به
هنگام خواندن كتابهايي پيرامون فلسفه و عرفان، بيشتر با واژة ‹عدم› آشناشدم:
‹آنچه معدوم است … ›، ‹خداوند عدم را زينت وجود بخشيد.›،
‹آنهنگام كه همة آفريدگان در كتم عدم بودند،...›...
در متنهايي نيز ميخواندم و هنوز ميخوانم
كه ‹عدم وجود…› كه اين يكي ديگر خيلي بيمعني است،
زيرا معناي ‹نبودن بودن› ميدهد و ميتوان بهجاي آن به فارسي نوشت: ‹نبودن›
اينها
همه جملهها و عبارتهايي بودند وهستند كه معنايي ندارند. ميدانستم كه خداوند
هميشه بوده. پس هيچگاه نيستي يا عدم معنايي نداشتهاست. خداوند همة هستي است.
خداوند منشأ هستي است. همة هستها از اوست. همة صفرها با او معنيدار ميشوند.
پوچي و صفر و هيچ و نيستي هيچگاه نبودهاند كه از آنها سخني به ميان آيد.
اصولاً جاي و گاه،(مكان و زمان يا spacetime) را او آفريده. پيش از ‹جايگاه› او
بوده، پس از ‹جايگاه› نيز او بوده و نيز همه آنچه كه به ديد ما ميآيد يا نميآيد.
او
بوده، حي و حاضر. ذره بسياربسيار ريزي(به قول خودش ‹مثقال ذره›) را از نور وجود
خودش ‹زينت ظهور›(نه زينت وجود) بخشيده تا هم خود از تنهايي بهدرايد، و هم ما به
شناختش دستيابيم.(حديث قدسي: اني كنت كنزاً مخفياً …)
پس
ميبينيم كه همه آنچه را كه تا كنون فيلسوفان و ديگران گفتهاند، و واژة عدم را در
نوشتههاي خود بهكاربردهاند، اشتباه بودهاست. شايد هم به اين دليل از اين واژه
از آغاز زندگي دل خوشي نداشتهام كه نكتهاي فطري بوده. زيرا خداوند همه جا از
هستي ديدني و ناديدني و نيز هستي خود يادميكند و ياداورمان ميشود.
حال كه ميبينيم همه هستي است، پس چرا ما
از نيستي سخن ميگوييم.
به
همين دليل به ذهنم رسيد كه اين واژه را در قرآن كريم نيز پيگيرشوم. در آغاز از ذهن
خود ياري جستم. متوجهشدم در اين دوران بلند سروكارداشتن با قرآن كريم، با چنين
واژهاي برخوردي نداشتهام. سپس براي يقين خود، معجمالمفهرس را بازكردم. به واژة
‹عدل› رسيدم. گفتم اگر باشد پس از ‹عدل› است. بهيكباره پس از پايان يافتن
واژههايي كه از ريشة عدل بودند، واژة ‹عدن› را ديدم.
مشخصشد كه خداوند كريم هيچگونه واژهاي
كه از ‹عدم› مشتقشدهباشد و نيز خود ‹عدم› را در قرآنش بهكارنبردهاست.
دليلش هم روشن است. زيرا كه قرآن منظومة تمام هستي است و نه منظومة نيستي. جلالخالق!!
پس چرا ما از نيستي نيز سخن ميگوييم درحالي كه خداوند همهاش از هستي سخن ميگويد؟!!
از قرآن كريم درس گيريم و اين واژه را از
فرهنگمان بزداييم.
ديماه 1385 ـ احمد شماعزاده
No comments:
Post a Comment