اوّل ما خلقالله
حدیث قدسی:
من گنجي پنهاني بودم دوستداشتم كه شناختهشوم؛ پس
آفرينش را آفريدم.
در ازل پرتو حسنت ز تجلي دمزد
عشق پيداشد و آتش به همه عالم زد
آنگاه كه جز او چيزي نبود،(لم يكن
شيئاً مذكوراً) اولين تجلي الله ذرّهاي از نور وجود ‹او› بود كه ‹نور
محمّد› نام گرفت؛ و از اين نور بود كه افلاك زينت وجوديافتند.(لولاك لما خلقتالافلاك)
خداوند
رحمن كه فيضان وجودش هميشگي، و در تمام اركان عالم ساري و جاري است، هرازچندگاهي
نيز نظری خاص بر عالم خاك ميافكند و ما خاكيان را تا افلاك بالا ميبرد.
چرا؟
زيرا دوست دارد كه بهتر شناختهشود.
در چه زماني
چنين كند؟ آن زمان كه همهجا تيره و تار
شود.
با چه وسيلهاي؟ بهوسيلة حجّت!
حجّت كيست؟ ‹مخلوقي› است كه چون ما آدميان ميخورد و ميآشامد و در كوچه
و بازار راهميرود،(ياكلالطعام و يمشي فيالاسواق) ولي آفريدگار را بهتر
از ما به ما ميشناساند.
مثلش چيست؟ انبياء و مرسلين كه همه اولياء اويند، ولي با
اینهمه همه فاني هستند(كل شيء هالك الاّ وجهه- قصص: 28).
يكي
از اين گاهوزمانها، آنگاه بود كه در لجنزاري كه فرهنگ و مدنيت به ابتذال كشيدهشدهبود،
خداوند منان، نور محمّد را تجسّمبخشيد و روانة اين لجنزار كرد.
محمد(ص)
دورانهاي تكامل جسماني و روحاني خويش را سپريكرد؛ و آن هنگام كه به چهلسالگي
رسيد، خداوند رحمن پيام خود را همچون بارقهاي ناگهاني و قوي در شبي ديجور توسط او
بر زمينيان فروتابانيد. (اقرء باسم ربك الذي خلق – علق: 1)
محمد(ص)
‹رسول› خدا و پيامآور او شد. شيوة نيك زندگي(دين) را بر زمينيان عرضهداشت؛
و با كتاب و سيره خويش دين را آموزشداد. قرآن و سيرة
نبوي مبناي نظر و عمل مسلمانان گرديد.
او
همچنانكه مانند ديگران ميخورد و ميآشاميد، و در كوچه و بازار راهميرفت،(وقالوا
ما لهذالرسول ياكل الطعام و يمشي فيالاسواق-
فرقان: 25)
تمام رفتار و كردار و حرکات و سكناتش براي ما درس زندگي بود؛ و بزرگترين درسي را
كه به اعراب باديهنشيني كه دختران را زندهبهگورميكردند، و به همة عالميان و
آدميان داد، آن بود كه فيض وجود ‹كوثر›ي را كه خداوند به او عطاكردهبود، بر همة
آدميان عرضهداشت؛ و با وجود ذيجود اين كوثر سرشار، آبروي ريختهشدة بشريت را و
شرف و حيثيت او را بازخريد؛ و به عالم و آدم شرف و افتخار بخشيد.
آري ‹كوثر› او
زهراي اطهر بود. زهرا كه بود؟ نميدانم. با كدام
بضاعت علمي و روحي بدانم؟ كدام قلم ميتواند از او سخن بگويد و جرأت به خود بدهد و
بگويد من از او مينويسم؟ اصولاً كدام قلم ميتواند ‹ولي› خدا را وصفكند؟ وصف ولي
خدا را جز ولي خدا نميتواند كه بازگويد.
تنها اين را
ميدانم كه ‹او› جزء پنجتني بود كه گل سرسبد جهانيانند. و نيز اين را ميدانم كه
همهچيز او استثنائي بود: پدرش، مادرش، ازدواجش، شوهرش، حسنش، حسينش، محسنش،
زينبش، خانهاش، پردهها و اسباب خانهاش، فضّهاش، گردنبندش، فدكش، خطبهاش،
مسجدش، تسبيحش، نوع مرگش، و حتي مراسم غسل و تدفينش...
مبعث رسول اكرم، سال 1377
نوشتن
رايانهاي: مبعث رسول اكرم، 1384
احمد شماعزاده
No comments:
Post a Comment