Thursday, May 5, 2016

خاطره ای جالب از آیت الله برقعی قمی

آن مرحوم را در سال 1359 ملاقات کردم که او را گرفته بودند و آورده بودند به تحریریه پیام انقلاب. مطالبی را در ارتباط با چند ساعتی که با وی بودم در "چگونگی شکلگیری و روند دگرگونی سپاه پاسداران" آورده ام. مطلب مفیدی است؛ و تأییدی بر مقاله های ضدشرکم که یک نکته اش غیب ندانستن ائمه معصومین است؛ بلکه آن بزرگواران به واسطه علم امامت کراماتی داشته اند.
 ********

آیت الله علامه برقعی قمی در خاطرات خود مینویسد: روزی به قصد عیادت  از بیماری در صف اتوبوس منتظر بودم که ناگهان یک ماشین شخصی جلو من توقف کرد و سرنشین آن مرا به اسم صدا زد وگفت : آقای برقعی بفرمایید بالا، نگاه کردم دیدم واعظ معروف آقای فلسفی است سوار شدم پس از سلام و احوالپرسی، ایشان گفت: آقای برقعی کجایید؟ چه میکنید؟ خبری از شما نیست؟

گفتم : جناب فلسفی به سبب عقایدم تقریباً خانه نشین شده ام و اگر میدانستید که عقایدم چیست ، شاید مرا سوار نمی کردید. گفت: مگر شما چه می گویید؟

 گفتم : من می گویم روضه خوانی حرام است ، کمک به روضه خوانی حرام است ، گفت : چرا؟

گفتم : چون روضه خوان ها آنچه را که می گویند ، اکثرا ضد قرآن است و در واقع با پیامبر و ائمه دشمنی می کنند.
آقای فلسفی گفت : حتی من؟! و پرسید : آیا منبر هم حرام است؟

 گفتم : آری منبر تو هم حرام است  گفت : چرا؟

برای تفهیم مطلب به او گفتم : آقای فلسفی یادتان هست در دهه عاشورا در بازار به منبر رفته بودی؟
گفت : آری.  
گفتم : من یکی از همان روزها که از بازار رد می شدم صدای شما را شناختم و ایستادم که سخنان شما را بشنوم ، و شنیدم که می گفتی امام در شکم مادرش همه چیز را می داند،
گفت : بله این موضوع در روایات ما ذکر شده مقصود فلسفی روایاتی بود که دلالت دارد بر علم امام قبل از تولد ، از جمله روایاتی که می گویند ، ( امام در شکم مادر از طریق ستونهای نور که در مقابل اوست همه چیز را می بیند )

گفتم : ولی این مطلب اولاً ضد قرآن است که می فرماید:

 وَاللَّـهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ ۙ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ. سوره شریفه نحل : آیه ٧٨

خدا شما را در حالیکه هیچ چیز نمی دانستید، از شکم مادرانتان بیرون آورد و به شما گوش و چشم و دل داد باشد که سپاسگزاری کنید ثانیا ، شما در آخر همان منبر گریز به صحرای کربلا زدی و گفتی:
هنگامی که امام حسین (ع) به طرف کوفه می آمد « حر » جلوی او را گرفت و مانع شد که امام به کوفه برسد امام ناگزیر راه دیگری را در پیش گرفت و « حر » نیز آنها را دنبال می کرد تا اینکه به جایی رسیدند که اسب امام (ع) قدم از قدم برنداشت و هرچه امام رکاب زد و کوشید و نهیب زد و هی کرد مرکبش حرکت نکرد ، امام ماند متحیر که چرا اسب حرکتی نمی کند ، در آنجا عربی را یافت، امام او را صدا زد و از او پرسید : نام این سرزمین چیست؟

عرب جواب داد : غاضریه ( قاذریه) ، امام حسین (ع) سئوال کرد : دیگر چه اسمی دارد؟
عرب گفت : شاطی الفرات ، امام پرسید : دیگر چه اسمی دارد؟

 گفت : نینوا ، امام پرسید دیگر چه اسمی دارد؟ گفت : کربلا  امام حسین (ع) فرمود : هان ، من  از جدم شنیده بودم که می فرمود خوابگاه شما کربلا است

سپس به فلسفی گفتم : آقای فلسفی این امامی که شما در ابتدای منبر میگفتی در شکم مادر همه چیز را می داند و قرآن می خواند چطور ، به اینجا که رسید اول اسبش فهمید و آن سرزمین را شناخت و بعد امام (ع ، و تازه پس از پرسیدن از یک عرب بیابانی محل را شناخت؟

جناب فلسفی این چه امامی است که شما ساخته اید؟  که نعوذ بالله اسبش پیش از او مطلع می شود؟

آیا این است حب ائمه؟  آیا این است معارف اسلام؟  چرا در مورد روایات بیشتر دقت و تامل نمیكنيد؟

No comments:

Post a Comment