Sunday, June 12, 2016

هفت سال بعد، شهر خون و خاطره(به مناسبت هفتمین سال جنبش سبز ایرانیان)

مردی از جنس باران
 
Hila Sedighi هیلا صدیقی
هفت سال بعد، شهر خون و خاطره
هفت سال بعد، بغض و زخم حنجره
هفت سال بعد، آسمان گرفته و
حرف دل به خون شداین زبان گرفته و
هفت سال بعد، بچه ها جوان شدند
عمرما گذشت و فصل ها خزان شدند

هفت سال بعد، شهر خسته پا نشد
حصرِ فِكر و قفلِ فِكرِ بسته وا نشد

حبس او گذشت و مادرش دگر نبود
پشت شیشه های هفتگی پدر نبود

حبس این گذشت و وقت قصه ها نشد
قدِ خوابِ بچه، روى پاش جا نشد

بخت بد که اسم دشمنت برادر است
یوسفی و چاه انتخاب آخر است

گرچه شب هم آسمان تهی نمی شود
خواب بد به نور منتهی نمی شود

هفت سال بعد، هفت گاو گشنه و
هفت/ده/ میلیون ، جان تشنه و

هفت گاو لاغری که می خورد هنوز
آب و خاک و جان و مال ما شبانه روز

خسته خسته این ترانه زار می زند
هق هق شبانه روی تار می زند

موی او‌سپید و پلک من خمیده شد
رنگ شادی از لبانمان پریده شد

هفت سال بعد، دوستی عوض شد و
اختلاف و نقد و دشمنی غرض شد و

انتظار سبز بچه ها به سر نشد
این کلاغ شوم بدخبر که پر نشد

هفت سال بعد، شهر خون و خاطره
هفت سال بعد ، بغض و زخم حنجره

نسل من میان خاطرات گم شده
خواب رفته پای دل، حیات گم شده

ما شبیه قصه ها بسر شدیم و آه
غصه ها بسر نیامدند و بی گناه

مثل ساقه ای میان برف مانده ایم
گرچه تا همیشه از بهار خوانده ایم

هیلا صدیقی

No comments:

Post a Comment