مناظره منبر و دار
شعري از اُستاد شهريار
منبر از پشت شيشه ي مسجد چشمش اُفتاد و ديد چوبه ي دار
عصبي گشت و غيضي و غضبي بانگ بر زد كه اي خيانت كار
تو هم از اهل بيت ما بودي سخت وحشي شدي و وحشت بار
نرده ي كعبه حرمتش كم بود؟ كه شُدي دار شحنه، شرم بدار
ما سرو كارمان به صلح و صلاح
تو به جُرم و جنايتت سر و كار
دار، بعد از سلام و عرض ادب وز گناه نكرده استغفار
گفت ما نيز خادم شرعيم صورت اخيار گير، يا اشرار
تو قلم ميزني و ما شمشير غِلظت از ما قضاوت از سركار
تا نه فتوي دهند منبر و ميز دار كي مي شود سر و سر دار
هر كجا پند و بند درماندند نوبتِ دار مي رسد ناچار
منبري را كه گير و دارش نيست همه از دور و بر كنند فرار
باز منبر فرو نمي آمد همچنان بر خر ِ ستيزه سوار
عاقبت دار هم ز جا در رفت رو به دَر تا كه بشنود ديوار
گفت اگر منبر تو منبر بود كار مردم نمي كشيد به دار
No comments:
Post a Comment