بسمه تعالي
طرحدرس درستنويسي، ويرايش و پالايش زبان فارسي
هدفهاي طرح:
هدف كاربردي: حساسكردن همگان نسبت به درستنويسي در زبان
فارسي.
هدف پـايـاني: پالايش و ويرايش
زبان فارسي نه تنها در آموزشگاهها، بلكـه
در كارهاي فردي، پيوندهاي مدني و
وابستگيهاي اجتماعي.
سخننخست
درستنويسي در زبان فارسي با دشواريهايي به گونههاي
زير روبهروست:
1. فرهنگستانزبانوادبفارسي تاكنون نتوانستهاست وظايف خود
را بهخوبي انجامدهد، ازجمله:
ـ هنوز تمام واژگان زبان فارسي را تعريف نكردهاست.
ـ هنوز نگارش زبان فارسي را يكدست و سازمند نكردهاست.
ـ بااينكه به ديگران رهنمود ميدهد، هنوز خود را
وفادار به درستنويسي نشاننداده.
ـ نهتنها كوششي براي برابريابي واژگان عربي نكرده،
بلكه از عربينويسي نيز دورينجسته.
ـ بخشي از برابرها و تعريفهايي كه براي واژگان و
نگارش تصويبكرده، نيازها را براوردهنكرده.
2. بيتوجهي و بيدقتي روزنامهها در نگارش، تاُثير واژگونهاي
بر درستنويسي داشته و دارد.
3. كمتر كتاب يا نوشتهاي را ميتوان يافت كه از خطاهاي نگارشي
و درستنويسي دور باشد.
4. كمتر كسي يا سازماني خود را موظف به درستنويسي ميداند.
5. كساني كه بتوانند كاملاٌ درست بنويسند بسيار كماند.
6. پسرفت زبان فارسي
تا بدانجا رسيدهاست كه در كتابهاي درسي آموزش زبان فارسي، براي برابرگزيني و
آموزش واژگان سره فارسي از واژگان عربي بهرهميگيرند.
بنابراين
اگر آهنگآنكردهايم كه زبان فارسي را گسترشدهيم، ناگزير از درستنويسي و پالايش
آن هستيم، و تاآنجاكه درتوانداريم بايد آن را از آميختگيها پاككنيم، و پس از
آن، و يا دستكم همگاه با اين پاكسازي آن را گسترشدهيم.
چگونه درستنويسي را فراگيريم؟
تاكنون بدون برنامهاي درست، و
داشتن يك طرحدرس آموزشي، به دانشپژوهان(دانشآموز و دانشجو) گفتهايم بايد چنينوچنان
نوشت، و كمتر نتيجة دلخواه را گرفتهايم. زيرا نتوانستهايم آنان را نسبت به درستنويسي
حساسكنيم. آنان پس از آنكه بههرگونه نمرة قبولي را گرفتهاند، در عمل و به هنگام
كار، و نيز در كاركردهاي مدني و اجتماعي خويش، انگيزهاي براي درستنويسي
درخودنديدهاند. بنابراين:
بايد
درسي را پايهگذاري كنيم كه خود دانشپژوهان انگشت روي نادرستيها گذارند و كاستيها
را ببينند، تا احساس نكنند وادارشدهاند درستبنويسند، بلكه باوركنند كه خود،
داراي انگيزه و پشتيبان درستنويسي هستند.
هنگاميكه دانشپژوه در برابر نادرستيها
حساسشد، خردهخرده نسبت به هر واژه و نگارش نادرستي حساس ميشود، و نهتنها خود
نادرست نمينويسد، بلكه آنچه را كه كموكاست دارد، ناخودآگاه درستميكند و
همچون رايانه نسبت به نوشتههاي ديگران دقيق و حساسميشود.
پالايش
زبان فارسي
چگونه زبان فارسي از خود دورشد؟
پس از ورود اسلام به ايران، گذشته از دانشمندان
ايراني كه كتابهاي خود را به زبان عربي مينوشتند، آنان واژگان مختلف يوناني،
رومي و ايراني را با گنجاندن حرفهايي چون «ط»، «ض» و «ص» به گونة عربي درميآوردند.
در سدههاي پسين، درسخواندگان
ايراني نيز واژگان، دستورها و پايههاي زبان عربي را وارد زبان فارسي كردند و با
آنها واژگان تازهاي ساختند و طرحهاي نوي در زبان فارسي درانداختند. زيرا گرايش
روز آن دوران به گونهاي بود كه به كسي درسخوانده و «ملا» ميگفتند كه اين شيوه
را بهكاربندد(اين شيوه در دوره قاجاريه به اوج خود رسيد). همانگونه كه امروزه
نيز گرايش روز چنين است و هرانكس كه چند واژه فرنگي را وارد زبان فارسي كند، فرنگرفته
و فرهيختهاش ميخوانند.
بدين ترتيب بود كه زبان فارسي ازخوددورشد. با
اين شيوه، آنان نهتنها خدمتي به زبان عربي و كمكي به فهم آن نكردند، بلكه زبان
دين را نيز ويرانساختند. زيرا واژگان عربي واردشده در زبان فارسي نه ترجمان زبان
دين، و نه ترجمان زبان امروزين عربي است.
فرايند پالايش زبان فارسي را ميتوان به چند دوره بخش كرد، به گونه زير:
فردوسي و شاهنامهاش: بيگمان اولين پالايشگر زبان فارسي، فردوسي توسي است كه نيازي به روشنگري ندارد. خود نيز گفتهاست:
بسي رنجبردم در اين سال سي عجم زندهكردم بدين پارسي
دستاورد جنبشها: در گذر تاريخ، هرازچندگاهي جنبشهايي مليگرايانه در ايران رخداد كه در پالايش زبان فارسي، يا كارايي چنداني نداشتند و يا كارامدي آنها ديري نپاييد.
پيشگامي رضاخان:
رضاخان نيز، نه بهپشتيباني از زبان فارسي كه بهانگيزه نوخواهي و نوگرايي، در زدودن
برخي واژههاي عربي و فرانسوي از زبان فارسي گامي فراپيشنهاد، ولي او هم در كار
خود چندان كامياب نشد و نتوانست اين دگرگونيها را به همگان برساند و گفتار و
نوشتار همگان را دگرگون سازد. نوسازي نام بسياري از شهرها و ديگر دگرگونيها در
واژگان وابسته به ارتش، وزارتخانهها، و ديوانخانههاي دولتي در دورة او پيريزي
شد.
آخرين گام:
آخرين گامي كه در زمينه پالايش زبان فارسي گذاشته شد، از سالهاي پاياني حكومت
پيشين كشورمان آغاز گشت و پس از انقلاب اسلامي پيگيـري، و با بنيـانگذاري
‹فرهنگستانزبانوادبفارسي› اميدهايي برانگيخته شد. اميدميرود فرهنگستان با يك
خودبازنگري و خودتكاني در لاكي كه كارگزاران رضاخان فروافتادند، درنيفتد و همگام
با واژهگزينيهاي علمي و كارويژگي، در پوياكردن زبان فارسي نيز بكوشد.
… و اين گام: نتيجه كار اين طرحدرس نيز همانا
پالايش زبان فارسي است. آنهم بهگونهايكه در آغاز گفتار آمد. در دورههاي پيشين
پالايش، واژههايي جايگزين واژگان بيگانه شد، ولي اين جايگزيني نتوانست واژههاي
عربي و حتي در دهههاي اخير واژههاي فرنگي را از زبان فارسي بزدايد. اين طرحدرس،
به دانشپژوهان ميآموزد كه فارسي را تاآنجاكه درتواندارند فارسي بنويسند و آن را
از آميختگيها و ناسرهها بزدايند، بهگونهايكه نوشتارشان گفتار آنان را نيز
دگرگون سازد.
آنگاه
كه اين طرحدرس جاي خود را در ميان درسهاي دانشپژوهان ايراني و انيراني بازكند،
و همگان ببينند زبان فارسي تاچهاندازه زيبا و پربار بوده و چه دگرگونيهايي در
زبان فارسي پديدار گشتهاست، ديري نخواهد پاييد كه آخرين تهنشينهاي واژگان
ناهمگون نيز، به كوشش خودجوش فارسيزبانان و دوستداران زبان فارسي زدودهخواهدشد.
پس: فارسي را پاس بداريم! و به اين
طرحدرس توجهكنيم، و در انجامدادن آن بكوشيم.
نكتههايي كه پيش از آغاز درس، بايد بهديدآيد:
1. ازآنجاكه دانشپژوهان آغازكنندة درس در اين طرحاند،
بايد نكتهسنج باشند و پيش از آغاز درس نكتههاي زير را بدانند و سپس بهكاربندند:
الف ـ دستورهاي درستنويسي و پالايش
زبان فارسي را كه پسازاين خواهدآمد، بياموزند.
ب ـ تاآنجاكه به زيبايي نگارش
زيان نرساند، از كاربري واژههاي بيگانه خودداري، و برابرهاي فارسي را در متن
آموزشي جايگزينكنند.(پيوستها را ببينيد.)
ج ـ با برخي نشانههاي
ويرايشي مورد نياز به گونة زير آشنا شوند:
- فاصله از ميان برود ( ) - يك فاصله ايجاد شود ( ) - جدا شوند ( ) - بچسبند ( )
- نشانه يا واژه افزودهشود ( )
– نشانه يا واژه ازميانبرود
( )
- اول بند( پاراگراف): ( )
در پايان جملهاي كه پايان مطلب نيست بيايد(؛)
د ـ به ساختار جمله توجهكنند،
يعني جداكردن(بافاصلهنوشتن) بخشهاي جمله(فاعل، فعل، مفعول، قيد و… ) و يكيكردن(بدونفاصلهنوشتن)
چند واژه يا حرفي كه يكي از بخشهاي جمله را شكلدادهباشند.
تاآنجاكه نگارنده آگاهي دارد،
بخش دوم اين سفارش(د) تاكنون از سوي هيچ نويسنده يا اديبي رعايتنشده، درنتيجه،
انجامدادن آن كاري دشوار، و نيازمند دقتي بسنده و بلكه بسيار است. در اين نوشته
تاآنجاكه درتوانبوده نگارنده خود كوششكرده تا آن را انجامدهد. پس، پيگيري و
پيجويي اين نكته در اين نوشته، به فهم موضوع كمكخواهدكرد، و توجه به آن، درمورد
مضافومضافاليه و صفتوموصوف و … نيز لازم است.
2. آموزگار نيز گذشتهازاينكه بايد زبان فارسي را خوب
بداند، لازماست با واژگان زبان فارسي الفتيديرينه، و از واژهها و روشهاي
پذيرفتهشدة فرهنگستان، آگاهي بسندهاي داشتهباشد.
3. پيشنهادميشود اين درس، در برنامة درسي دانشپژوهان
ايراني، از سال سوم دوره راهنمايي، و براي دانشپژوهان انيراني زبانوادبفارسي،
از سال سوم دانشگاه گنجانده شود.
گوشزدي چند پيرامون درستنويسي و
پالايش زبان فارسي
1. خودداري از بهكارگيري همزة عربي در واژگان
فارسي، مانند:
آيين، آيينه، بفرماييد، پايين، زيبايي، تنهايي
روشنگري: شكل(ة)
را كه در پايان برخي واژههاي فارسي بهكارميرود،(مانند: بهرة مالكانه) نوعي
قرارداد است؛ كه ‹ي› را كوچك كرده و بر سر ‹ه› ميگذاشتهاند و اين شيوه در زبان
فارسي پيشينة درازي دارد، و همزة عربي نيست. چنين شكلي در زبان عربي وجودنداشته و
معنايي نيز ندارد.
با اين وصف نتيجهميگيريم روشي
را كه چندسالي است در كتابهاي درسي بهكاربردهاند و به شكل نازيبايي مينويسند و
به كودكان ميآموزند كه بنويسند: «ترجمهي …
نمونهي … » روشي ناشايسته است.
2. خودداري از جدانوشتن ‹كه› در واژههايي كه اين
شكل را در خود دارند؛ مانند ‹آنكه› و ‹اينكه›؛ زيرا اينگونه واژهها، خود يك
واژه با معناي خاصي هستند، و ربطي به ‹كه› موصول ندارند. بهتازگي ديدهشده،
‹آنها› و ‹اينها› را نيز بهگونة ‹آنها› و ‹اينها› مينويسند، كه درست نيست. اين
گونه واژگان، خود يك واژه هستند و واژة آميخته نيستند كه بخشهاي آن را از يكديگر
جداكنيم؛ چنانكه مينويسيم: اينان و آنان. آيا ميتوان نوشت: اينان، آنان؟
3. خودداري از بهكارگيري شكل عربي واژگان فارسي، مانند:
ممهور: مهرشده ـ ملكوك: لكهدار ـ مفلوك: فلكزده ـ
گاهاٌ: گاهگاهي ـ دفاتر: دفترها ـ ميادين: ميدانها ـ اساتيد: استادان ـ كفّاش:
كفشدوز ـ مزبور: يادشده(بالايي) ـ طوفان: توفان ـ طناب: تناب ـ صندل: چندل(سندل) ـ
طبر: تبر ـ اطاق: اتاق ـ طباشير: تباشير
4. پرهيز از نادرست و بيرويهنويسي واژگان بيگانه در
نگارش فارسي؛ مانند:
ـ ‹هليم› كه درست آن ‹هليوم›(هيدروژن سنگين) است.
در اين زمينه روزنامهنگاراني يافتميشوند كه ‹حليم› را نيز ‹هليم› مينويسند، و كار را بر همگان دشوارميسازند.
ـ عرابه = ارابه = گردونه
5. هر واژة عجمي كه شكل عربي بهخودگرفته، فارسي
بنويسيم؛ مانند:
مغناطيس = مگنتيك: كهربا
گفتني است كه عربزبانان واژة
‹كهربا›(كوچكشدة كاهربا، همانند كهكشان) را از فارسي گرفته و براي
الكتريسيته(برق) بهكارميبرند.
6. خودداري از فاصلهگذاري ميان پسوندها و پيشوندها
با واژهها، مانند:
برداشتن، دربرداشتن، كارگر، پيشگاه، برامدن، آسايشگاه، نامدار، بيرويه، هدفدار، بنام = نامدار
7. جايگزيني واژههاي عربي ساده بهجاي واژههاي
عربي دشوار، مانند:
لزوم = ضرورت
رايج = مصطلح، متداول، مأنوس
بهتناسب = بهمقتضاي
مناسب = مقتضي
ممكن = ميسّر
توجّه = عنايت
تميز = تشخيص
بعداً = تلواً
رقابتها = مسابقات
8. جايگزيني برابرهاي فارسي با واژگان سنگين عربي مانند:
ويژگيها = خصوصيات و مختصات
نيازمنديها = ملزومات
زودياب = سهلالوصول
ديرياب = صعبالوصول
بهتراست = ترجيحاً
برتريدارد = مرجّحاست
تاآنجاكهميشود = حتيالامكان، حتيالمقدور
برواژگان = اصطلاحات
چشمبرهمزدن = طرفهالعين
بهناچاري = لابدمنه، لاجرم
خوشنما، آراسته = ظاهرالصّلاح
بدگماني = سوءظن
ديرباز = قديمالايام
نامبرده = مشاراليه
شنود، گوشايستادن = استراقسمع
تيزرو، تندرو = سريعالسير
بهآسودگي = فراغالبال
آسوده = فارغالبال
بهگونة زير = به شرح ذيل
بهدستدادن، نمودن = مشخّص و معيّنكردن
نوپا = جديدالتّأسيس
باربردار = جراثقال، جرثقيل
بهرهبرداري = استحصال
9. خودداري از فاصلهگذاري ميان واژهها در فعلهاي
آميخته، مانند:
نگاهكردن، نگاهداشتن، پشتگرمبودن، پشتكارداشتن،
بهكارگرفتن، سروكارداشتن.
10. خودداري از بهكارگيري ‹ات› عربي در نگارش فارسي،
مانند: مقامات، عبارات، جملات
11. خودداري از بهكارگيري نامهاي ‹علمي› كه شكل عربي
بهخودگرفتهاند، و جايگزيني آنها با واژگان خودي، مانند:
اطريش، ايطاليا، سوئيس(سويس)،
طهران، طبرستان، اصطهبان، اصفهان(اسپهان)، آذربايجان(آذرپايگان)، جنابذ(گناباد) طبس،
جرجان، قصران(كيسران) پطرزبورغ(پیترزبورگ)، ارسطاطاليس(ارستو)، قسطنطنيه(كنستانتين)،
بوذرجمهر(بزرگمهر)
12. «آ» تنها در ابتداي واژهها
ميآيد و يا هنگامي كه بهخوبي تلفظ شود وگرنه به شكل «ا» نوشته ميشود. يعني
همانگونه كه دلارام، هماواز، پيشامد، دلاويز، هماهنگ درست است؛ پس، واژگاني همچون
گرداوري، ناماور، درامد، كارامد، و فنّاوري نيز درست است.
13. هرگاه ‹ب› جزئي از واژهاي
باشد، نبايد آن را جدانوشت، مانند اين حالتها:
هرگاه واژه، قيد باشد، مانند:
بموقع(سر وقت)، بجا(شايسته)
هرگاه واژه اسم مفعول باشد، مانند: بسامان(سامانيافته)،
بنام(مشهور)
هرگاه واژه مضارع التزامي باشد، مانند: برود، ببرد
14. خودداري از نادرستنويسي و نادرستگويي واژگان
و مثلها، مانند:
دستمريزاد، نه دستمريضاد؛
كجدارومريز، نه كجدارومريض؛
سالانه و ماهانه، همچون روزانه،
نه ساليانه و ماهيانه؛
صحت خواب و آبگرم نه ساعت خواب و
آبگرم؛
ويرايش نه ويراستاري، و ويرايشگر،
نه ويراستار. مگر مينويسيم آراستار كه ميگوييم ويراستار، همانگونه
كه مينويسيم آرايشگر، پس بايد بگوييم ويرايشگر.
غافلگيرانه، نه ناغافل،
خوبنيست، نه خوبيّتندارد. همانگونه
كه دوئيّت و منيّت نيز درست نيست.
15. خودداري از بهكاربردن ‹ي› نسبت براي قومها؛ مانند:
تركيهاي، لرستاني، بلوچي، گيلاني، چكي، ازبكي، تاجيكي. بلكه بايد گفت و نوشت: او
‹ترك› است، ‹لر› يا ‹بلوچ› يا ‹گيل› است، ‹چك› است، ‹ازبك› يا ‹تاجيك› است. تنها
در مواردي شكل اول درست است كه بدانيم آن شخص تنها ساكن آن شهر است، يا شناسنامة
آن كشور را داراست؛ و از پيكرة آن قوم نيست.
در زبان
انگليسي يا ديگر زبانها نيز اين روش بهكارميرود. براي نمونه نميگويند: He is polish بلكه بايد بنويسند و مينويسند: He is a Pole يعني نميگويند او ‹لهستاني› است، بلكه
ميگويند او يك ‹له› است. البته اين واژه در زبان فارسي نادانسته ‹لخ› ترجمهشده،
چنانكه مينويسند: لخ والنسا.(نام رئيسجمهور پيشين كشور لهستان)
16ـ خودداري از بهكارگيري نابجاي واژگان عربي و جايگزينكردن
واژگان فارسي بهجاي آنها
(بخشي از واژگان بيگانه واردشده
در زبان فارسي و برابرهاي آنها را در بخش پيوستها ببينيد).
17. خودداري از بيرويهنويسي واژگان آميخته:( پيوستها را ببينيد )
روند
انجام طرحدرس
گزينش منبع
- آموزگار كتابي را از ميان كتابهاي چاپشدهاي كه
داراي خطاهاي نگارشي و درستنويسي است، برميگزيند.
- بهتر است از برگزيدن كتابهايي كه با روشهاي نو،
ويرايششده و كمتر ايراد دارند، و نيز از گزينش متن روزنامهها كه نادرستيهايشان
زياد است، خودداري شود.
گروهبندي دانشپژوهان
ـ دانشپژوهان هر كلاس درسي به سه گروه الف، ب، و ج
بخش ميشوند.
ـ براي هر گروه، بايد يك سرگروه بهدستداد.
ـ سرگروه به هر يك از دانشپژوهان يك شماره ميدهد و
اين شماره نزد آموزگار نيز ميماند.
گزينش متن
ـ آموزگار از منبع تعيينشده، براي هر نشست درسي، سه
برگ متن برميگزيند.
ـ بهتر است هر سهبرگ درسي پيدرپي و به ترتيب برگههاي
منبع، تصويربرداري شود.
ـ آموزگار عنوان گروهها را بر روي سه برگة متن
برگزيده مينويسد و آنها را به شمار افراد هرگروه درميآورد.
ـ آموزگار برگهها را توسط سرگروهها ميان دانشپژوهان
پخشميكند.
روشكار دانشپژوهان
ـ دانشپژوهان پس از نوشتن شمارة خود بر روي متن
آموزشي، نادرستيهاي متن را با بهرهگيري از آموختههاي خود از زبان فارسي و نشانههاي
ويرايشي، با مداد درستنويسي ميكنند و همگاه با درستنويسي، برابرهاي فارسي را
جايگزين واژههاي بيگانه ميسازند.
ـ دانشپژوه در برخورد با موارد ناآشنا، از آموزگار
ميپرسد.
ـ سرگروه پس از آگاهي از پايان كار گروه خود، آموزگار
را نيز آگاهميسازد.
روشكار آموزگار
- آموزگار زمان پايانيافتن كار هر گروه را زير نظر
دارد، ولي تا پايان كار سه گروه، بخش دوم درس را آغاز نميكند.
- پس از پايان كار سه گروه، آموزگار از سرگروهها ميخواهد
برگة يكي از كسان گروه خود را به او بدهند.
- آموزگار تصوير سه برگة درستشده را به ترتيب و با
بهرهگيري از دستگاه بزرگنمايي (Overhead)، روي تختهسياه(سفيد) و يا روي ديوار مياندازد.(در نبود چنين
دستگاهي تنها از تختهسياه بهرهگيري ميشود).
- آموزگار متن درستشدة سه دانشپژوه را بررسيميكند.
گونههاي درست را به ديد همگان ميگذارد، و گونههاي نادرست را با توجه به نظر
ديگران روي تختهسياه درستنويسي، و نكتههاي لازم را گوشزدميكند.
پايان درس
ـ همة دانشپژوهان برگههاي خود را بهمانند نمونة
درستشده درميآورند.
ـ برگههاي ويرايششدة همة دانشپژوهان گرداوري،
نگهداري، و سپس بايگاني ميشود، تا به هنگام خود از آنها بهرهبرداريهاي گوناگون
بشود.
×××××××××××
بي مايه فطير
است
خوانندة گرامي با خواندن اين متن دريافتهاست كه
نگارنده در نوشتن آن كوششكرده تا ازعربينويسي بپرهيزد و واژگان فارسي را بيشتر
بهكارگيرد؛ درنتيجه هنگام نوشتن آن با رايانه با دشواريهايي روبهروگرديد.
چرا؟
چون حرفهاي ژ، پ، گ، و چ را به گونهاي پراكنده در
جايجاي كليدنما يافت.
چه كسي آنها را پراكنده است؟
يك برنامهريز ايراني رايانه، كه اين چهار حرف را بر
حرفهاي عربي رايانه افزوده است.
چرا برنامهريز آنها را پراكنده است؟
چون كاربرد كمتري نسبت به ديگرحرفها داشتهاند. چرا كاربرد كمتري داشتهاند؟
زيرا ما
فارسيزبانان كوشش نميكنيم بيشتر فارسي بنويسيم، بلكه نگارش ما بيشتر عربي است،
كه خالي از اين چهار حرف است. آنهم نگارشي كه آميختهاي ناجور از عربي و فارسي است
كه نه فارسي است، و نه عربي. بويژه آنكه فارسي در دنيا تاكنون جايگاهي نداشته كه
برنامهريزان رايانه، جداگانه براي آن كوششكنند. حتي براي «عبري» چنين شده، ولي
براي «فارسي» هنوز نشدهاست.
به اميد آن روز كه حرفهاي پراكندة ويژه زبان فارسي در
كليدنماها، در دسترس و در جايگاه شايستة خويش جايگيرند.
14/12/1380 ـ احمد شمّاعزاده
اين طرحدرس پيوست نيز دارد؛ پيوستها را نيز ببينيد:
پيوستها
1. گونه درست برخي
واژگان آميخته
گونة درست گونة نادرست
يكپارچه ـ يكپارچه يك پارچه
دوباره
دو باره
باهم با
هم
هشتبهشت هشت
بهشت
گيرودار گير و
دار
جستوجو جست و جو ـ
جستجو
گفتوگو گفت و گو ـ گفتگو
كندوكاو كند و
كاو
درهرصورت در هر
صورت
بيوزني
بيوزني
بيهوده
بيهوده
درصورتيكه
در صورتي كه
طرحدرس
طرح درس ـ
طرحدرس
راهحل راه حل ـ
راهحل
ادارةكل ادارة كل
جنابعالي جناب عالي -
جنابعالي
هماسم،
هممرز هم اسم، هم مرز
جمهورياسلاميايران جمهوري اسلامي
ايران
صداوسيما صدا و
سيما
سيلآسا سيل
آسا
نكته: فرهنگستان در بند 7 از اصول موضوعه خود در « دستور خط فارسي » به موضوع
سفارشكرده ولي اين سفارش را در نوشتههاي خود بهكارنبردهاست.
2. بخشي از واژگان
ناهمگون و بيگانه در زبان فارسي و برابرهاي آنها:
واژه برگردان فارسي
واژه برگردان فارسي
احتراز، اجتناب دوريگزيدن احفاد
نوادگان
اخفا پنهانداشتن
ادراك آگاهي
اراذل،
اسافل، اوباش فرومايگان، تبهكاران حرص، طمع، شره
آز
حريص، طمّاع آزمند جزا كيفر، سزا
استظهار پشتگرمي مستظهر پشتگرم
استعلا برتريجويي
استغنا بينيازي
استراق دزدي
استماع شنيدن، گوشدادن
اصحاب، صحابه
ياران اضطرار
ناچاري
اعتقاد باور
اعتكاف گوشه(چله)نشيني
اعتراف
بازشناسي افراطي
تندرو
اسرارورموز
رمزورازها مواصلاتي
ترابري
التهاب
برافروختگي انصار مددكاران،
ياوران
اوراد افسونها
اهتزاز جنبش
باديه بيابان
باغي گردنكش
طاغي
سركش ياغي
افسارگسيخته
تحملكردن تابآوردن تحت
زير
تعاون همكاري
همزمان همگاه
تعاطي بدهبستان معامله
دادوستد
مزبور، مذكور
يادشده
فقدان نبود
تعليمات
آموزهها احتراز
دوريجستن
تقديم پيشكش تشجيع،
تحريص برانگيختن
تعلقات دلبستگيها تفحّص
جستوجو
قابل
تأمّل انديشيدني(شايان درنگ) باب، درب
در
تفسير پردهبرداري
تقرّب نزديكي
تمشيت
راهبرد تواضع
فروتني
تهذيب
آراستن، بهتركردن جبلي، ذاتي خدادادي
جبين پيشاني جريمه،
غرامت تاوان
جوارح،
ارگانيزم اندام نحس، نحوست
ناخجسته، ناخجستگي
حجاب، نقاب
پرده، پوشش حسد
رشگ
حلم بردباري
صبر شكيبايي
خاطره يادبود، يادمان
خجالت شرمندگي، شرمساري
خدشه
خراش خدعه، حيله، مكر،
كيد فريب، نيرنگ
خبيث ناپاك
خصم دشمن
خلل آشفتگي، رخنه
ركن ستون
زخم، جراحت
ريش زاد
رهتوشه
زائلكردن زدودن
ساطع تابان، درخشان
سيرت نهاد، منش شافي، معالج
چارهساز
شراره اخگر، جرقه شماتت،
عتاب سرزنش
صعب سخت، دشوار
سهل آسان
صلابت سختي، استواري
صومعه دير
صيد شكار
صيقلدادن پرداختكردن
ضيق تنگي،تنگ طرّار،
شياد گوش(جيب)بر
طعام خوراك
طنطنه خروش، ولوله
طواف گردگشت، گرديدن
طيور پرندگان
عاري برهنه، تهي عاجل
بيدرنگ
عاقبت سرانجام
عدم نيستي
عميق گود، ژرف
عزلت كنارهگيري
عرق رگ، ريشه
عنان دهنه
عطف
بازگشت
عودت برگشت
غدار پيمانشكن
غره فريفته
فاحشه روسپي
فتّان دلربا، دلفريب، فريبنده
فجور هرزگي
فراست هوشياري
فراغت آزادي، آسايش
فرتوت سالخورده، پوسيده
فرط زيادي خالص
سره
قلعوقمع بركندن، ريشهكني قنات،
كانال كاريز
كاهل تنبل، تنپرور كراهت،
تنفر بيزاري
كسوت، لباس
پوشش، جامه كتمان
پنهانداشتن
كفران ناسپاسي
لئيم دونمايه، پست
مملو،
مالامال انباشته، لبالب مأمن ـ
ماوا پناهگاه ـ جا
مبدأ ـ
مقصد آغازراه ـ پايانراه مجتمع،
مجموعه گردامد
مباهات باليدن، نازيدن
مبرّا پاك، بيگناه
مبرز برجسته، نامدار
مبهم سربسته
مختوم، پلمبشده
سربهمهر مبين روشن،
آشكار
متابعت پيروي، دنبالهروي مزين آراسته، آذينبسته
مترصد دركمين، گوشبهزنگ
متروك واگذارده، رهاكرده
متعال،
متعالي بلندپايگاه
متنبّه آگاه، بيدار
متوفّي درگذشته مثابه،
مشابه ماننده
مجادله چونوچرا منازعه
كشمكش
مشاجره ستيزهجويي
مجاورت همسايگي
مجرم بزهكار، گناهكار
مجوّف ميانتهي، پوك، توخالي
محاسن نيكوييها،
زيباييها محلتولد زادگاه،
زادبوم
مخاصمت دشمني
مخدوش خراشيده، نادرست
مخمصه گيرودار، دردسر
مدفون خاكسپرده
تدفين
خاكسپاري مرور ايام
گذشت روزگار
هجوم، حمله، هجمه
يورش فيش، قبض
رسيد
بعضي برخي، پارهاي شبيه،
مثل مانند، ماننده
منقضي
سپريشده
هرچقدر هراندازه
شيء چيز
اشياء چيزها
مرصّع جواهرنشان
مستمعين شنوندگان
مسمّي نامگذاريشده مشايعت، ملازمت
همراهي
معاش، معيشت
گذرانزندگي معاد
روزبازپسين
معاضدت
همياري
معرفت آگاهي، دانش
معضلات، مشكلات
دشواريها معظّم ارجمند، بزرگوار
معما چيستان
مصداقيافتن درستي خود را بازيافتن
معمور آباد
مغلق پيچيده
مكّار، حيلهگر
فريبكار، نيرنگباز، گولزننده مكافات، مجازات
كيفر
ملحقات پيوستها
منحرف گمراه
مناره
گلدسته
مؤسّسه بنياد
منقطع گسيخته، بريده منوال
روش، گونه
مركز كانون، ستاد رشيو
بايگاني
دوسيه پرونده
فايل پوشه
تضارب افكار برخورد
انديشهها
واژة فارسي واژة عربي واژة فارسي واژة
عربي
پايايي
ثبات پايدار
مداوم
پايداري،استواري
مقاومت پايگيري
نضج
گستره، اندازهها
ابعاد بازتاب
انعكاس
تندروي
افراط
كندروي
تفريط
تندرو
مفرط، راديكال جلوگيري
ممانعت
نادرست غلط
كم معدود، قليل
نياز
احتياج، لزوم راي راُي،
نظر
پرچم، درفش
رايت، لوا رايمند
صاحبنظر
انديشمند
متفكر دانشمند
عالم
برداشت
استنباط گسترشدادن توسعه، اشاعه، ترويج
سودمند
مفيد كارا، كارامد
مؤثر
كارايي
تآثير بازده، برايند
نتيجه
هوده، سود، بهره فايده،
نفع بيهوده
بيفايده،بينتيجه
اندازه
مقياس، سايز اندازة نقشه مقياس
نقشه
فراواني
تعدد گوناگوني
تنوع
برپايه
برطبق، براساس فراگيري
تحصيل
آموزش
تعليم پرورش
تربيت
واژگان آميخته كلمات
مركب والايي اعتلاء،
تعالي
فرزانه عاقل
فرهيخته فاضل
ديرينه، كهن قديمي،
مندرس هنگامة درگيري بحبوحة جدال
اطلاعات
اينفورميشن دانستنيها
اطلاعات
دادهها، دادگان ديتا،
اطلاعات گرفتهشده
مأخوذه
فروپاشي
اضمحلال نامهايي كه اسامياي كه
فروريزي
سقوط همينكه
بهمحضاينكه
دهل، كوس
طبل رسا، گويا
فصيح
رسا
بليغ رسايي(سخن) بلاغت(كلام)
همگاني
عمومي بسنده
كافي
چلچراغ
لوستر دگرگوني تطور
چشمگير قابل
توجه، معتنابه دلبسته علاقمند
از اين دست از اين
قبيل(در اينزمره) بارگاه ـ بارگاهان بقعه ـ
بقاع
پافشاري تأكيد،
اصرار، ابرام بنيان(پايه)گذاري تأسيس
ساخت ايجاد،
احداث ناگهاني، نابهنگام غيرمترقبه
بهنگام
بموقع گوياي… حاكي(حكايتگر)
همگي جملگي،
تماماُ به انجام(پايان)رساندن به اتمامرساندن
سرانجام
بالاخره، در نهايت
رخدادها اتفاقات، حوادث
گفتني، شايانگفت قابلذكر،
لازمبهذكر جداگانه مجزا
ردهها
اقشار، طبقات درگذر زندگي در طول
زمان
گذر، گذرگاه معبر،
پاساژ فراوردهها
توليدات
نشستها
جلسات ريشهگرفتن، پاگيري
نضجگرفتن
رفتوآمدها
مراودات پيوندها، پيوستگيها
مرابطات
دادوستدها
معاملات بلنديها
ارتفاعات
بدهبستان
تعاطي گلگشت تفريح،
تفرج
ساده
بسيط گسترده
مبسوط
ستاد، كانون
مركز ساختوساز عمليات ساختماني
شمار تعداد،
عدّه شمارگان تيراژ
كارزار
عمليات(نظامي) ديرينگي
قدمت
استوانههاي(علم، دين) اقطاب(علم،
دين) هماجين ادغام
ساختمان
بنا درهمفرونشيني
انقباض
نامهايي كه اسامياي
كه شماره نمره
سخننخست، پيشگفتار مقدمه
پيدايي، پيداشدن ظهور
درامد كسب،
ماحصل درامد، برامد - برامدن طليعه – طلوع
پهنه، گستره
وسعت گشاد، فراخ، پهن عريض
درون ـ بيرون باطن ـ
ظاهر پنهان ـ پيدا غيب ـ
شهود
آمادهسازي تهيه،
تدارك
آمادهساز تهيهكننده
ديه، ده، روستا
قريه آبادي
واحه
سربهنيستشدن
هلاك(تلف)شدن پيشينه
سابقه
نخست - نخستين اول -
اوليه آغازين مقدّماتي
چندوچون
كموكيف چنديوچوني كميوكيفي
چندينگي
كميت چگونگي كيفيت
آينده - آمدن آتي -
اتيان آميخته
عجين، مركب
زيارتگاه - آرامگاه - گور مزار -
مقبره – قبر نبود
فقدان
رهنمود، راهنمايي ارشاد،
هدايت جاودانه، جاويد مخلد،
خالد
فراهمآوري
جمعاوري گرداوري تاُليف
برين، والا اعلي،
اعلا، عليا زيرين
اسفل سفلا،
سفلي
زبرين، بالايي، فرازين
فوقاني زيرين، پاييني، فروزين
تحتاني
وابستگي ـ وابستگان تعلق ـ
متعلقين وابسته مربوط،
منوط
سمت ـ سو طرف ـ
جهت آن سوي … ماوراء
پيوسته
مدام كاروان
قافله
گام
قدم جهانگرد
سياح
دوران، هنگام مقطعزماني،
برهه هنگام
وقت، زمان،
اوان
همهگاه، همواره در هر
زمان همواره، هميشه دائماُ
كنارآمدن مداراكردن
استوار مقاوم، محكم، حصين
گلكار( كارگرساختماني )
عمله كسان افراد،
اشخاص
كاميابي – كامياب موفقيت –
موفق خرسندي – خرسند رضايت – راضي
كمياب نادر،
معدود بلندپايگان
مقامات
شگفت – شگفتانگيز عجيب –
تعجبآور نامها
اسامي
كيستي، نامونشان
هويت چيستي
ماهيت
براوردن
اجابتكردن براوردكردن تعيين،
تشخيصدادن
فرازياب
ارتفاعسنج، آلتيمتر فراياز- فرايازي تصاعد ـ تصاعدي
سازمندكردن
تدوين سازمند
مدون
پي
اساس پايهها قواعد
بربستها
ضوابط ريشهها اصول
دستور
مقررات گماشته ماٌمور
بازماندگي
عقبماندگي پيوستگي تداوم
بلندآوازه
مشهور، شهرهآفاق كمنشان، گمنام
نامشهور
نامدار
شهير، مشهور خوي خلق،
اخلاق
وامدار
مديون آهنربا مغناطيس
دريافتن
منوجهشدن، فهميدن برهمگذاري مطابقت
برابري
مساوات برگرفته ماٌخوذ
بهگونهاي كه به
صورتي(نحوي، طوري، نوعي) كه
چگونه
چطور سازواري
توافق
چليپا
صليب پيرامون محيط، اطراف
بازايستادن
توقفكردن
ايستگاه
موقف بازايستگاه توقفگاه، پاركينگ
بازگذاشتندست
اختياردادن گرايش، ميل، تمايل
كهنبنياد
قديمي( شهر و ساختمان) جزاينها امثالهم
تالاب، آبريز
منجلاب دژ قلعه، حصن
تاريخنگار مورخ
زميننگار جغرافيدان
زميننگاري جغرافي،
جغرافيا پسند سليقه
پزشك طبيب،
دكتر پزشكي طب
اسپرز
طحال جگر
كبد
خوني
دموي زردابي
صفراوي
فرودست مستضعف
دلبستگي علاقه
ويژهخودكردن
بهخوداختصاصدادن نگراني، دلنگراني
دلمشغولي
پويا – پويايي فعال –
فعاليت كوشش همت، سعي
دستاندازي تعدي، تجاوز پربار غني، پرثمر
خوشايند مطلوب
بهرهمند منتفع
تهنشينها
رسوبات جستوجو ـ كنكاش تحقيق
كارويژه – كارويژگي تخصص –
تخصصي كارويژهگر متخصص
پشتيباني
حمايت بهرهگيري
استفاده
توانمند
قدرتمند بيميانجي
بيواسطه
جاودانگي
خلد گمان شك،
ترديد
پندار
خيال، نيت امروزين
مدرن
مانند
شبيه چاپ
طبع
يادشده
فوقالذكر، مذكور گورسنگ
سنگقبر
شناساندن
معرفي كانونها
مراكز
انگيزهدار، دلبسته علاقهمند،
علاقمند كنكاش مطالعه،
تفحص
راهيافتن خطوركردن
بهديدآمدن بهنظررسيدن
سنجشديد، ديدسنجي
نظرخواهي پسرفت قهقرا،
عقبماندگي
درپايان،
دستآخر درنهايت، بالاخره
نگارگر نقاش
روبهرو مقابل، مواجه
وابسته ذيربط، مرتبط
پيشامدها، رخدادها حوادث، اتفاقات
سنگين ثقيل
ازديد،
بهديد ازلحاظ، ازنظر
بهديدميآيد بهنظرميرسد
شماره ـ
شمار نمره ـ تعداد
بهشمارميآيد
محسوبميگردد
گرانمايگيووالايي اهميتواعتبار
آفرينش
خلاقيت،
خلقت
شوريدگي،
دلواپسي اضطراب آشفته، پريشان
مضطرب
ياريخواستن، ياريجويي استغاثه
گرتهبرداري كپيكردن، طراحي،
نقشزدن
بستاخي،
گسترش انبساط رستگاري
فلاح
انديشه تفكر، تامل
واپسين آخرين
پسين بعدي پس از
بعد از
دوريجستن برائت پاكشدن(از
گناهناكرده) تبرئهشدن
فرستادن ارسالكردن
بهسرآمدن انقضاء
پته بليت، تيكت
لگن قصري
دودمان،
خاندان آل، نسب
پروانه مجوز، ليسانس
نهفته،
پنهان مخفي نهمار
عظيم، بينهايت
نوشتافزار لوازمالتحرير
گذرنده عابر
فرهنگ واژگان چپكي!
اجتماعي
دست مريضاد = دست مريزاد يعني دستت از كار نيفتد؛ يا دست شما درد نكند.
كجدار و مريض = كج دار و
مريز يعني كج نگهدار و مريز آن را، كنايه از مداراكردن است.
ساعت خواب = صحت خواب
ساعت آبگرم = صحت
آبگرم
ناغافل =
غافلگيرانه
جونمرگ = جوونمرگ = مخفف جوانمرگ =
ناكام
جدّوآباد = جدوآباء. آباء(جمع ‹ابو›) =
پدران، نياكان.
تقديم = پيشكش (اين واژه را در مورد قرآن
كريم نبايد بهكاربرد؛ ولي متأسفانه حتي در برنامههاي تلويزيوني چنين ميگويند كه
نابجا و اهانتآميز است.)
غرق كشتي = غرقشدن كشتي. اين
واژه بويژه در اخبار رسمي نادرست بهكارميرود.
قبوض =
رسيدها
خوراكي:
نانخامهاي = نان كرمدار. در اين روزگار ناممكن است نانخامهاي بهدستبياوريد. آنگاه كه نانخامهاي واقعاً ناني بود كه خامه در درون داشت، روزگار، روزگاري كهن بود!
جوجهكباب = مرغكباب. آن
زمان جوجهكباب بهتر از مرغكباب بود كه مرغ ماشيني وجودنداشت و جوجه ارزشي داشت؛
اكنون جوجهها بايستي ناخوش باشند كه سربريدهشوند وگرنه بهصرفه
نيست.
فني:
چارشاخگاردان = چهارشاخ
گردان. اين واژه را مكانيكهاي اتومبيل ارمني تهران به اين شكل
دراوردهاند.
پيچگوشتي =
پيچگشتي
سگ دست =
اداري
سپروزر = سوپر وايزر =
استادكار
تلواً = بهپيوست( اين واژه
معني ‹بعداً› را ميدهد، ولي در وزارتامورخارجه بهمعناي ‹پيوست›
ديدهشده.)
ورزشي
اوزان = وزنها
گردن آويز = نشان،
مدال
دووميداني = دوو و
ميداني
ادامهدارد
No comments:
Post a Comment