زمان و حافظه
برگفته از دویچوله پارسی
انسانها هر چه بیشتر پا به سن میگذارند، بیشتر نیز این احساس بهشان دست میدهد که زمان به سرعت برق و باد سپری میشود. این احساس از کجا میآید؟ آیا میتوان ضرباهنگ زمان را کند کرد. کلید حل این "مشکل" در دستان خود ماست.
"انگار همین دیروز بود!"
این جملهای است که خیلیها یا خود آن را به زبان آوردهاند یا اغلب از دیگران شنیدهاند. آدمها وقتی به گذشته، زمانی که خردسال یا جوان بودهاند، نگاه میکنند غالبا به نظرشان میآید که آن دوران، زمان بسیار کندتر میگذشت. آن وقتها "یک سال" واقعا به معنای "دوازده ماه" بود و به یاد میآورند که روزها و ماهها مثل حالا به چشم بهم زدنی سپری نمیشد.
این گونه دریافت از زمان و تند شدن ضرباهنگ آن هنگامی که انسانها پا به سن میگذارند، موضوع پژوهشهای علمی نیز بوده است. برای نمونه در سال ۲۰۰۵ پژوهشی در رابطه با "اثرات سن در درک از زمان" از سوی دانشگاه لودویگ ماکسیمیلیان در شهر مونیخ انجام گرفت، که نتایج قابل توجهی به همراه داشت.
در این پژوهش روانشناسان از افراد ۱۴ تا ۹۴ ساله خواسته بودند تا بگویند به نظر آنها ده سال گذشته با چه سرعتی سپری شده است. نتیجه نشان میداد که پرسششوندگان مسن در مقایسه با جوانترها به وضوح این احساس را داشتهاند که زمان سریعتر بر آنان گذشته است.
چرا اینگونه است؟
حافظه، حافظه، حافظه
به نوشته "اشپیگل آنلاین" شماری از روانشناسان در پاسخ به این پرسش به یک بازی محاسباتی اشاره میکنند؛ به گفته آنان هر شخصی به طور خودکار یک بازه زمانی خاص را در رابطه با سالهای عمرش در ذهن دارد. برای یک کودک ۳ ساله، یک سال به معنای یک سوم زندگیاش و برای یک فرد ۸۰ ساله یک سال، یک هشتادم عمرش است. به گفته آنان از همین رو جای تعجب نیست که یک سیام، یک پنجاهم یا یک هشتادم زندگی برای افراد بزرگسال بسیار کوتاه به نظر میآید.
هر چند این توجیه به نظر قابل قبول میآید، اما با این حال تمام پژوهشگران بر سر پذیرش آن اتفاق نظر ندارد.
مارک ویتمان، یکی از پژوهشگران مؤسسه روانشناسی و بهداشت روان شهر فرایبورگ، اعتقاد دارد که این توجیه "بسیار محاسباتی" است و میگوید: «فکر نمیکنم که درک از زمان در مغز انسان اینگونه کار کند.»
به گفته وی اغلب اتفاق میافتد که یک فرد ۶۵ ساله هنگامی که وارد دوران بازنشستگی میشود، احساس میکند که ضرباهنگ زمان ناگهان کند شده است و به اصطلاح "دیر میگذرد".
در همین حال خیلیها این تجربه را داشتهاند که زمانی که مجبور به انجام کارهای خستهکننده بودهاند یا حوصلهشان سر رفته، احساس کردهاند که عقربههای ساعت به کندی از جایشان تکان خوردهاند. مارک ویتمان میگوید: «پژوهشها در خانه سالمندان دقیقا این حالت را تأیید کردهاند. زمان برای افراد بسیار کند گذشته تا وقتی که مثلا موقع غذا یا نظافت رسیده است. اما بعد که از همان فرد پرسیده شده روزش چطور گذشته، پاسخ داده: بسیار سریع.»
به گفته آقای ویتمان عامل اصلی در نحوه دریافت ما از زمان به حافظه بستگی دارد؛ هر چه بیشتر حوادث و اتفاقات را به یاد داشته باشیم، دوره زمانی نیز به نظرمان طولانیتر بوده است.
کلید در دستان ماست
این روانشناس آلمانی در کتاب خود با نام "زمان حس شده" مینویسد که همین عامل برای نمونه موجب میشود تا وقتی به تعطیلات میرویم، روزهای اول این حس را داشته باشیم که زمان کند میگذرد.
در ابتدای سفر بایستی مسیر را طی کنید، بعد وارد مکانی ناشناخته میشوید که بایستی آن را کشف کنید و در این راه با چیزهای جدید برخورد میکنید و آشنا میشوید. اما بعد از چند روز که دیگر چم و خم مکان دستتان آمده و هر صبح از همان نانوایی همیشگی نان تازه میخرید، همان مسیر همیشگی تا ساحل را میروید و همان مغازههای همیشگی را سر راه میبینید، ناگهان به نظرتان میآید که روزها به سرعت سپری شدند و تعطیلات به پایان رسید.
به گفته مارک ویتمان این مثال ساده نحوه گذراندن تعطیلات را میتوان به کل زندگی تعمیم داد.
"اولینهایی" که انسان در جوانی تجربه میکند، مثل اولین بوسه، اولین نوشیدنی الکلی یا اولین حقوق تا آخر عمر به طور پررنگ در خاطر باقی میمانند. او ادامه میدهد: «وقتی که آدم ۱۵ سال است که ازدواج کرده، هر روز سر همان کار همیشگی میرود و هر تابستان هم به همان جای همیشگی سفر میکند، زمان به نظرش بسیار سریع میگذرد.»
با در نظر گرفتن این نکته میتوان گفت که مقصر اصلی گذشت سریع زمان خود ما هستیم. انسان هر چه بیشتر پا به سن میگذارد، بیشتر نیز از دست زدن به تجربههای جدید سر باز میزند. اما هر چه بیشتر حوادث و تجربههای جدید و تازه را از سر بگذرانیم، به همان نسبت نیز حافظه اتفاقات بیشتری را در خود جای میدهد.
به این ترتیب سالهای بعدتر هنگامی که به گذشته نگاه میکنیم و خاطرات را به یاد میآوریم، اینگونه به نظرمان نخواهد آمد که زمان به سرعت برق و باد سپری شده است.
کلید در دستان خود ماست. کافی است که از رویارویی با تجربههای جدید نترسیم و خود را بار دیگر برای تجربه "اولینها" آماده کنیم؛ اولین درس نواختن گیتار یا اولین سفر به تنهایی.
No comments:
Post a Comment