نه عاشقم نه محتاج
شاعر: ؟
من نه عاشق
بودم
و نه محتاج
نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم
و یک حس غریب
که به صد عشق
و هوس می ارزید
من خودم بودم
و دستی که صداقت می کاشت
گر چه در
حسرت گندم پوسید
من خودم بودم
و هر پنجره ای
که به
سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا میداند
بیکسی از ته دلبستگیم پیدا بود
من نه عاشق
بودم
و نه دلداده
به گیسوی بلند
و نه آلوده
به افکار پلید
من به دنبال
نگاهی بودم
که مرا از پس
دیوانگیم میفهمید
آرزویم این
بود
دور اما چه
قشنگ
که روم تا در
دروازه نور
تا شوم چیره
به شفافی صبح
به خودم میگفتم
تا دم پنجره
ها راهی نیست
من نمیدانستم
که چه جرمی
دارد
دستهایی که
تهیست
و چرا بوی
تعفن دارد
گل پیری که
به گلخانه نرست
روزگاریست
غریب
تازگی میگویند
که چه عیبی
دارد
که سگی چاق
رود لای برنج
من چه خوشبین
بودم
همه اش رؤیا
بود
و خدا میداند
سادگی از ته
دلبستگیم پیدا بود
No comments:
Post a Comment