بنده پیرخرابات
... در این جامعه آکنده از فساد و ستم؛ که مؤمنانه اندیشیدن و موحدانه زیستن؛ امری نادر و کمیاب؛ و کافرانه و پشت به حقیقت اندیشیدن و زیستن؛ تبدیل به هنجار و نشانه رندی و زبدگی شده است؛ چه گرانسنگ و گوهرین است بنده پیرخرابات بودن و از لطف شیخ و زاهد و مولی و رئیس و حاکم و ... و نیز تعلقات هر دو جهان آزاد بودن.
چون مطلب را از طریق ایمیل دوستان دریافت کرده ام عنوان مطلب و نام نویسنده مشخص نیست ولی به هر روی اجرش نزد خداوند محفوظ است. مطلب را با کمی ویرایش میخوانید:
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
واژه ها و ترکیباتی که یکی پس از دیگری میآیند یکدیگر را معنی میکنند. همه در کنار هم مجموعه ای را میسازند که فکری را میسازد و یا از عقیده ای پیروی میکند. بد نیست غزل «دولت قرآن» را برای رسیدن به معنی این بیت با هم بازخوانی کنیم:
سالها پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتویّ خرد حرص به زندان کردم
من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
که من این خانه به سودای تو ویران کردم
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
نقش مستوری و مستی نه به دست من و تُست
آنچه سلطان ازل گفت بکن آن کردم
دارم از لطف ازل جنّت فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
اینکه پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
اجر صبری است که در کلبه احزان کردم
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
گر به دیوان غزل صدر نشینم چه عجب
سالها بندگی صاحب دیوان کردم
«صاحب دیوان» در هر دو غزل آمده است، ولی در غزل «دولت قرآن» چون حافظ می گوید: «آنچه سلطان ازل گفت بکن آن کردم،» مشخص است که «صاحب دیوان» همان «سلطان ازل» است، و چون می گوید: «هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم،» پس «آنچه که سلطان ازل گفت بکن» در قرآن بوده است که مطابق آن عمل کرده است. بنابراین، با این صغری و کبری چیدن ها به این نتیجه می رسیم که «صاحب دیوان» و «سلطان ازل» کسی جز خدا که با کلامش در قرآن مجید به همه می گوید چه باید بکنند نمی تواند باشد. حالا، با ارتباطی که بین تصاویر این دو غزل وجود دارد می توانیم به این نتیجه برسیم که «پیرخرابات» همان خداست. پیر بودن اشاره ای است به راهنما و هدایت کننده بودن خدا، و در ضمن، «قدیم» بودن خدا را نیز نشان می دهد.
بنده ی پیر خراباتم که لطف اش دائم است
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
این دو مصرع با هم بیانگر این آیه از سوره ی حمد است: «ایّاک نعبدُ و ایّاک نستعین»(فاتحه: 5)
تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می خواهیم.
بندگی فقط شایسته ی خدا و از آن اوست. نه شیخ واعظ و نه حتی زاهد بی ریا شایسته ی بندگی نیستند. در سوره ی توبه در آیات 30 و 31، یهود و نصاری کافر و مشرک معرفی شده اند برای این که غیر خدا را در برابر خدا و یا در کنار او ربّ و پروردگار خود دانسته اند؛ ملاحظه بفرمایید:
و قالت اليهود عزير ابن الله و قالت النصاري المسيح ابن الله ذلک قولهم بافواههم يضاهؤن قول الذين کفروا من قبل قاتلهم الله اني يؤفکون (30)
اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسيح ابن مريم و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا لا اله الا هو سبحانه عما يشرکون (31)
یهود گفتند: «عزیر پسر خداست!» و نصاری کفتند: «مسیح پسر خداست!» این سخنی است که با زبان خود میگویند، که همانند گفتار کافران پیشین است؛ خدا آنان را بکشد، چگونه از حق انحراف مییابند؟! (30)
(آنها) دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایی در برابر خدا قرار دادند، و (همچنین) مسیح فرزند مریم را; در حالی که دستور نداشتند جز خداوند یکتائی را که معبودی جز او نیست، بپرستند، او پاک و منزه است از آنچه همتایش قرار میدهند! (31)
خیلی از مسلمانان نیز دچار جنین شرکی هستند. آنها گاهی برای توجیه نحوه ی نگاه خود به شیخ و زاهدِ مورد احترام خود مقامات و کراماتی را به آنان نسبت می دهند تا آنان را نیز صاحب لطف و لطافتی از آن گونه که از آن خداست بنامند. مثلاً، در مورد زاهدی می گویند که با نگاه به افراد می فهمید که نیازشان چیست و بدون آن که بدانند آنچه را که می خو.استند تهیه می کرد و در اختیارشان قرار می داد؛ یا این که می توانست فکر افرادی را که پشت سرش بودند بخواند. منکر وجود چنین موهبت ها و کرامت های الهی در بندگان خاص و برگزیده ی خدا نمی شوم، بلکه مانند حافظ می خواهم بگویم که چنین لطفی به طور کامل و دائم و مطلق از آن خداست به همین دلیل حافظ به زبان خود می گوید که بنده ی غیر او نباید شد، و از غیر او نباید استعانت جست برای این که لطف از جانب غیر او – گر چه وسیله ی رساندن لطف الهی باشد- همیشگی نیست. لطف اصلی را حافظ از او می خواهد و آن چیزی جز راه یافتن به جنّت فردوس نیست:
دارم از لطف ازل جنّت فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
No comments:
Post a Comment