Wednesday, December 4, 2013

جامعه ایرانی از دیدگاه مصطفی ملکیان


Inline image 1

مصطفی ملکیان متولد ۱۳۳۵ در شهرضا فلسفه دان و روشنفکری ایرانی‌است. پژوهش‌های او عمدتاً در حوزه اخلاق، دین، فلسفه دین، معنای زندگی، روان‌شناسی، علوم انسانی، روش تحقیق و روشنفکری است. نظریه عقلانیت و معنویت از مهم‌ترین نظریات اوست. مصطفی ملکیان به اولویت فرهنگ بر سیاست معتقد است و بنابراین وظیفه روشنفکر را بیشتر نقد فرهنگی جامعه می‌داند تا نقد سیاسی دولت. روشنفکران و مصلحان اجتماعی به جای اینکه همیشه مجیز مردم را بگویند و فکر کنند تمام مشکلات متوجه رژیم سیاسی است، باید از مجیزگویی مردم دست بردارند و به مردم بگویند چون شما اینگونه‌اید حاکمان هم آنگونه‌اند. حاکمان زائیده این فرهنگند. جامعه‌ای که فرهنگش این باشد ناگزیر سیاستش هم آن می‌شود و اقتصادش هم آن. خطاست که روشنفکران و مصلحان اجتماعی برای دست یافتن به محبوبیت اجتماعی مجیز مردم را بگویند و بگویند که مردم هیچ عیب و نقصی ندارند چرا که رژیم سیاسی ناشی از مردم است و رژیم سیاسی بهتر به فرهنگ بهتر نیاز دارد.
 
ملکیان به عوامل و عناصری اشاره میکند که موجب عقب‌ماندگی ایرانیان شده است:
 پیشداوری: اولین خصوصیتی که در ما وجود دارد، پیشداوری‌های فراوان نسبت به بسیاری از امور است. اگر هر کدام از ما به درون خودمان رجوع کنیم پیشداوریهای فراوانی می‌بینیم.
جزمیت و جمود: نوعی جزمیت (دگماتیسم) و جمود در ما ریشه کرده است. ممکن است ما معتقد باشیم که فلان گزاره درست است. این سالم است، اما اگر معتقد باشیم که فلان گزاره محال است که درست نباشد؛ گفتن این محال استانسان را تبدیل به انسان دگمی می‌کند.
خرافه‌پرستی: ویژگی دیگر ما خرافه‌پرستی است هم خرافه در بافت دینی و مذهبی و هم در بافتهای غیر دینی و مذهبی، خرافه در بافت مذهبی یعنی چیزی که در دین نبوده و در آن وارد شده است. اما مهم‌تر این است که به معنای سکولار آن هم خرافه‌پرست هستیم. خرافی به معنای باور آوردن به عقایدی که هیچ شاهدی به سود آن وجود ندارد ولی ما همچنان آن عقاید را در کف داریم. راه‌حل درمان این سه عامل اول، تقویت روحیه استدلال‌گرایی است.
بهادادن به داوری‌های دیگران نسبت به خود
همرنگی با جماعت
تلقین‌پذیری: یعنی رأیی را بیان کردن و آرای مخالف را بیان نکردن و مخاطب را در معرض همین رأی قرار دادن. تلقین‌پذیری یعنی قبول تک‌آوایی.
القاپذیری: با تلقین‌پذیری متفاوت است. در القا یک رأی آنقدر تکرار می‌شود تا تکرار جای دلیل را بگیرد.
تقلید: یعنی اینکه من آگاهانه یا ناآگاهانه تحت‌الگوی شخصی باشم.
تعبد: یعنی سخنی را پذیرفتن صرفاً به این دلیل که فلان شخص آن را گفته است.
شخصیت‌پرستی: کمتر مردمی به اندازه ما شخصیت‌پرستند و شخصیت‌پرستی جز این نیست که شخصیتی خود را بر خود عرضه می‌کند و خوبی‌هایی که در زندگی اطراف خودمان نمی‌بینیم از سر توهم به او نسبت می‌دهیم و او را به دست خودمان بزرگ می‌کنیم.
تعصب: به معنی چسبیدن به آنچه که داریم و نگاه نکردن به چیزهای فراوانی که نداریم.
اعتقاد به برگزیدگی: اینکه گمان می‌کنیم به نوعی مورد لطف خدا هستیم.
تجربه نیندوختن از گذشته: انسانهای سالم کسانی هستند که در درونشان می‌توانند بزرگترین دشمنان خود را از لحاظ عاطفی ببخشایند، چرا که از لحاظ عاطفی باید بخشود اما از لحاظ ذهنی نباید فراموش کرد. اما متأسفانه ما عکس این عمل می‌کنیم. از لحاظ عاطفی نمی‌بخشیم و کینه‌جویی در ما زنده است، اما به لحاظ ذهنی فراموش می‌کنیم چرا که حافظه تاریخی ملت ما بسیار کند و تار است.
جدی نگرفتن زندگی: سقراط از ما می‌خواست که در عین شوخ‌طبعی زندگی را جدی بگیریم کسانی زندگی را جدی می‌گیرند که دو نکته را باور کنند: 
۱- باور به مستثنی بودن از قوانین حاکم بر جهان؛ دلیل هر جدی نگرفتن مستثنی ندانستن خود از قوانین هستی است. 
۲- نسبت‌سنجی در امور: انسان‌هایی که زندگی را جدی نمی‌گیرند چیزهای مهمتر را برای چیزهای مهم رها می‌کنند.
دیدگاه مبتذل نسبت به کار: دیدگاه کمتر مردمی نسبت به کار تا حد دیدگاه ما نسبت به کار مبتذل است. ما کار را فقط برای درآمد می‌خواهیم و بنابراین اگر درآمد را بتوانیم از راه بیکاری هم به دست آوریم از کار استقبال نمی‌کنیم.
قائل نبودن به ریاضت: ریاضت به معنای آنکه باید چیزهایی را فدا کرد تا چیزهای باارزش‌تری را به دست‌آورد. ما می‌خواهیم همه چیز را داشته باشیم و وقتی دیدگاهمان نسبت به کار آنگونه است، نسبت به مصرف هم دیدگاهمان این‌گونه می‌شود و باعث می‌شود دچار مصرف‌زدگی شویم. کدامیک از ما برای آرمان‌های خود حاضر است به قدر ضرورت اکتفا کند؟ این مصرف‌زدگی ما را به پستی می‌کشاند. اگر به ضروریات زندگی قانع بودیم، مجبور به کرنش کردن نبودیم.
از دست رفتن قوه تمیز بین خوشایند و مصلحت: مردمی که منافع کوتاه‌مدت را ببینند و قدرت دیدن منافع درازمدت را نداشته باشند در معرض فریب‌خوردگی هستند.
زیاده‌گویی: ما ملت پرسخنی هستیم و آسان‌ترین کار برای ما حرف‌زدن است.
زبان پریشی: بدتر از پرسخنی ما زبان‌پریشی ماست. زبان‌پریشی به این معناست که انسان حرف خود را خودش هم متوجه نمی‌شود.
ظاهرنگری: ظاهرنگری به دلیل غلبه روحیه فقهی در دین بر کل کارهایمان سایه افکنده است. یعنی به جای آنکه ما به ارزش و انگیزه کار توجه کنیم فریفته ظاهر می‌شویم.

No comments:

Post a Comment