Wednesday, December 31, 2014

سیاست ورزی و سیاست زدایی در جامعه ایرانی

یوسف اباذری، استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران در همایشی حضور گسترده مردم در مراسم های بزرگداشت مرتضی پاشایی، خواننده پاپ ایرانی را نتیجه تبلیغ و تشویق برنامه های سیاسی زدایی از طرف حاکمیت و دولت حسن روحانی عنوان کرد که با واکنش های گسترده‌ای بخصوص در فضای مجازی روبرو شد.
مسئله سیاست ورزی و سیاست زدایی در جامعه ایرانی را با گروهی از کارشناسان و ناظران مسائل ایران مطرح کرده‌ایم.

کامران متین/ دانشیار روابط بین‌الملل در دانشگاه ساسكس

اگر عمل معطوف به تاثیر و شکل دهی معنادار به سازمان دهی و اداره جامعه را به عنوان تعریفی کلی از سیاست بپذیریم آنگاه میتوان گفت که ساختار دولت جمهوری اسلامی از بنیان مبتنی بر زدودن محتوا و معنا از سیاست و سیاست ورزی قانونی بوده و هست. تعریف و تحمیل قانونی افراد و نهادهای غیر انتخابی بر فراز مردم و نهادهای منتخب، قانونی کردن محروم ساختن زنان و اقلیتهای ملی و مذهبی از امکان تصدّی مناسب اجرایی در سطوح بالا، و اعمال محدودیت و مهندسی هدفمند خود انتخابات همگی ناظر بر تهی ساختن سیاست ورزی قانونی از محتوا در عین حفظ امکان پرداختن به امر سیاسی صوری در محدوده ای از پیش تعیین شده بوده و هستند.
پس از جنبش اعتراضی سال ١٣٨٨ و تجربه جمهوری اسلامی از این امر که تحت شرایط مشخص اجتماعات خود جوش یا قانونی امکان تبدیل سریع به اعتراضات فراگیر سیاسی علیه حاکمیت را دارند مصادره حرکات خود جوش اجتماعی در عرصه فرهنگی جایگاه ویژه ای در استراتژی سیاست زدایی جمهوری اسلامی یافته است. هدف این تلاشها برای مصادره حرکات اجتماعی-فرهنگی کم رنگ کردن تناقض یا تقابل احتمالی سوژه های مولد این حرکات اجتماعی-فرهنگی با نظم سیاسی موجود، ایجاد ابهام در تمایز «خودی» و «غیر خودی» و در نتیجه تخلیه پتانسیل سیاسی این حرکات اجتماعی-فرهنگی برای تبدیل شدن به حرکات صریح اعتراضی علیه حاکمیت است.
این رویکرد احتمال توسل هزینه دار به خشونت دولتی، که در صورت تبدیل این حرکات اجتماعی-فرهنگی به اعتراضات صریح سیاسی اجتناب ناپذیر خواهد بود، را کاهش می‌دهد. این پدیده در دور دوم ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد آغاز و در دوره ریاست جمهوری حسن روحانی تداوم و تشدید یافته است.

مهدی خلجی/ نویسنده و پژوهشگر

در ایران این تنها دولت نیست که به طور سیستماتیک، در سی و پنج سال گذشته، سیاست‌زدایی می‌کند. گفتمان‌های سیاسی غالب نیز تا اندازه‌ی زیادی در همین کارند. گفتمان‌ اصلاحات یا اعتدال درست در مسیر سیاست‌زدایی از جامعه و سپردن قلمرو عمومی به سیطره‌ بلامنازع دولت حرکت می‌کنند.
دو عنصر مشترک در گفتمان اصلاحات و اعتدال است که روند سیاست‌زدایی در ایران را توجیه و تسهیل کرده است: محدود کردن تغییر سیاسی به تغییر از بالا. هر دو گفتمان القا می‌کنند که یگانه روش مشروع برای بهبود وضع و پیگیری مصلحت عمومی وانهادن آن به نخبه‌ حاکم است. الگوی سیاست‌ورزی همان الگوی فعالیت اقتصادی در نظام فاسد است. اگر می‌خواهید فعالیت سیاسی کنید و مثلا حزبی بسازید باید با مقامات بالا زد و بند کنید همان‌طور که اگر بخواهید بازرگانی پرسودی داشته باشید باید به مقامات بالا رشوه و کمیسیون پرداخت کنید. همه‌ راه‌ها به مقامات بالا ختم می‌شود. زخم و نشتر و امید رفو همه از یک‌جاست.
دومین عنصر مشترک تقلیل سیاست‌ورزی شهروندان به مشارکت در انتخابات است. مشارکت در انتخابات به خودی خود برابر با مشارکت در امر سیاسی و سیاست‌ورزی نیست. انتخابات در بستر سیاسی دموکراتیک، مشارکت در امر سیاسی است و در بستر سیاسی غیردموکراتیک، مشروعیت دادن به نظام غیردموکراتیک؛ همان‌طور که تقریباً در اغلب نظام‌های خودکامه هم انتخابات برگزار می‌شود.
انتخابات بدون جامعه‌ مدنی و آزادی مطبوعات و نهاد قضایی مستقل معنا، محتوا و پیامد دموکراتیک ندارد. به سخن دیگر، اگر شهروند انتخاب می‌کند باید بتواند مسئولیت انتخاب خود را به عهده بگیرد و از کسی که انتخاب کرده، مسئولیت بخواهد. در ایران شهروندان تنها روز رأی‌گیری به شهروند جامعه‌ سیاسی بدل می‌شوند و در قلمرو عمومی مشارکت می‌ورزند. فردای رأی‌گیری همه هیچ‌کاره‌اند؛ دولت نیرومندتر شده و با مشروعیت بیشتر قلمرو عمومی را مهار و مدیریت می‌کند.
جامعه‌ ایران دچار بحران نظری و عملی در زمینه‌ قلمرو عمومی و و مشارکت سیاسی است.

امید منتظری/روزنامه نگار

اگر سیاست را به عنوان «یک کنش خودآیینِ جمعی معطوف به آزادی و عدالت» پیش فرض بگیریم، آنگاه بدل شدن آن به مدیریت و مهندسی اجتماعی به دست نهادهای قدرت، همان چیزی است که سیاست‌زدایی از سیاست می‌نامیم.
در ایران پس از جنبش سبز، سیاست زدایی، بازنمود و الزامات خود را در همه چیز پدیدار کرد: مصرف‌گرایی در انبوه مراکز خرید تا تماشای سریال‌های تلویزیونی، تاخت‌زدن هنر انتقادی با فرهنگی محافظه‌کار، خودسانسوری در کنار سانسور، خصوصی‌سازی آموزش، بهداشت و ارتباطات به‌واسطه نهاد‌های نظامی-اقتصادی، جایگزینی اجتماعات مردم‌نهاد با سازمان‌های تحت نظارت دولت، و بالاخره از دسترس خارج کردن سیاست مردمی با توجیهات کارشناسانه و اقتصادی.
در میانه چنین نمایشی از حیات اجتماعی است که اعتراض به سیاست‌زدایی منجر به نوعی جاخوردگی و واکنش ‌می‌شود.
ماحصل این کار در حکم یک "فضای گشوده" برای پرسش از مفهوم انتزاعی "مردم" و دلالت‌های آن عمل کرد.
مسئله بر سر مردم به مثابه کلیتی چندپاره است که دولت در فرایند سیاست‌زدایی می‌کوشد با پوشاندن تضادهای آنها، خواست‌ها و اساساً وجودش را نمایندگی و بازنمایی کند. بدین تریب سیاست‌زدایی از خلال انفعال توده‌‌ها، چفت و بستی خواهد بود بر شکاف دائمی دولت-ملت.
مسئله اباذری اما نه تحلیل خونسردانه یا حتی جامعه‌شناسانه وضعیت موجود بلکه مداخله فوری و نظری در آن بود.
وضعیتی که تبعیض‌های اقتصادی، جنسیتی، قومیتی و غیره همچنان در آن ادامه دارد؛ موقعیتی که کلان روایت اقتصادی و روابط خارجی دولت یازدهم نیز، آن دست سیاست‌ورزی مردمی‌ سال ۸۸ را به حاشیه رانده است.

نیما نامداری/ تحلیلگر سیاسی

به نظر نمی رسد جامعه سیاسی پدیده مطلوبی باشد. زیرا اکثریت مردم به آنچه ضروری سیاست‌ورزی است آگاه نیستند، اهل مطالعه نیستند، دانش کمی از اوضاع جهان دارند، تاریخ نمی‌دانند، اقتصاد نمی‌دانند، چنین آدم‌هایی که توانایی انتزاع خود از موقعیت طبقاتی و فرهنگی خود را ندارند و نمی‌توانند از منظر سوم شخص به عرصه سیاست نگاه کنند چگونه می‌توانند تحلیل سیاسی معقول داشته باشند؟ وقتی همه مردم نمی‌توانند شیمی‌دان یا نقاش باشند چرا باید بتوانند اهل سیاست باشند؟ فهم سیاست یک تخصص یا مهارت است و جامعه مدرن با اتکا به تقسیم کار تخصصی است که سامان پیدا کرده‌است.
دموکراسی بهترین روش موجود کشورداری است نه به این دلیل که اکثریت مردم سیاست را خوب می‌فهمند بلکه چون اجرای نظر اکثریت کم‌هزینه‌ترین و اخلاقی‌ترین شکل برقراری ثبات در جامعه است و در شرایط باثبات و آزاد رسانه‌ها و احزاب و نهادهای مدنی فرصت دارند بر روی ذهن اکثریت کار کنند، نقد کنند و از گل اکثریت، کوزه خوش‌تراش‌تری بسازند. اتفاقا در جامعه‌‌ای که عوام فکر می‌کنند سیاست را می‌فهمند معمولا عوام‌فریب‌ها برنده‌اند. دیکتاتورهای مدرن اغلب روی دوش مردمی که احساس اجتهاد سیاسی می‌کنند وارد کاخ‌های ریاست جمهوری و صدارت عظمی می‌شوند.
نشانه‌ای از تمایل به سیاست زدایی در جمهوری اسلامی دیده نمی شود. حکومتی که سالانه چندین راه‌پیمایی سیاسی- تبلیغاتی برگزار می‌کند، حکومتی که از پیکر شهدای جنگ تا کاشی اماکن مذهبی را به نشانه‌ای ایدئولوژیک در سیستم سیاسی خود تبدیل می‌کند، حکومتی که خواننده پاپ حزب‌اللهی دارد، ده‌ها روزنامه و نشریه تبلیغاتی دارد، دیوارهای شهرها را پر از شعار و تبلیغات ایدئولوژیک کرده چگونه می‌تواند به دنبال سیاست زدایی از جامعه باشد؟ اما چون حکومت صداهای دیگر را حذف کرده‌ اوست که شکل سیاست‌ورزی را برای همه ما اعم از موافق و مخالف تعریف می‌کند.

لیلی نیکونظر/ روزنامه نگار

به نظر می رسد ایده رمانتیک انهدام یک انقلاب و آرمان از دست رفته جمعیتی که احتمالا یوسف اباذری همچنان خود را جزیی از آن می داند، به گمان او تعریف یا بخشی از تعریف سیاست زدایی است. شاهد مثال انهدام یک انقلاب و سیاست زدایی این است که "دولت بر مبنای فعل و انفعالات سیاسی" باعث شده عده ای غیرسیاسی، جریان سیاست واقعی را در دست بگیرند.
بر معنای این تعریف از سیاست واقعی و تعریف گروه های مختلف مردم به مثابه هم دستان حکومت و همچنین آنچه به عنوان سیاست زدایی معرفی می شود، تحلیل رابطه دوران حسن روحانی و سیاست زدایی بی فایده است چرا که سیاست زدایی اگر معادل Depoliticization در نظر گرفته شود، در سخنرانی اباذری جای غلطی نشسته و تا حدودی گمراه کننده است.
Depoliticization به معنای حذف ایدئولوژی از نهاد سیاست است. ایران پس از سال ۵۷ از قضا نه به عنوان نمونه سیاست زدایی شده که به عنوان نمونه No-depoliticization مثال مهم متونی است که سعی در تبیین مفهوم سیاست زدایی دارند. سیاست زدایی بخش غیرقابل انکار لیبرال دموکراسی است، تقلیل فضای سوء استفاده از نهاد سیاست در جهت منافع ایدئولوژیک فرد و گروه است و جالب آنکه سیاست زدایی اگر چه ممکن است به عنوان عنصر جدایی ناپذیر لیبرال دموکراسی نقد شود، هرگز دلالت منفی نداشته است و به معنای حیله دیکتاتوری با هدف انفعال سیاسی گروه های مردم نیست.
سیاست زدایی در توضیح سیاست به عنوان نهادی که درباره روش ها و برنامه ها، بی دخالت ایدئولوژی تصمیم می گیرد به کار گرفته می شود و از همین رو ایده اصلی نظریه پایان ایدئولوژی و نظریه پایان تاریخ است. آنجا که فوکویاما، لیبرال دموکراسی را پایان تاریخی ایدئولوژی می داند؛ نظامی که تمامی ایدئولوژی ها را در خود حل کرده و سیاست زدایی انجام گرفته است. شاید بتوان گفت که در دوران آقای روحانی، پیگیری مطالبات سیاسی، به شکلی هوشمندانه و سیستماتیک به دوران پس از حل بحران هسته ای موکول شده است.
تعریف وضع حاضر فضای سیاسی جامعه ایران بیش از آنکه به مفهوم نسبتا پیچیده سیاست زدایی در علوم سیاسی و اجتماعی مربوط باشد، بیانگر وضعیت اجتماعی منتظر است. در چنین شرایطی سیاست ایدئولوژی زده گرفتار در چنبره مذاکرات هسته ای پیگیری مطالبات سیاسی از جمله حصر مخالفان را به محاق برده و مشارکت سیاسی موثر گروه های مردم هم در نهایت و به تبع آن معلق است

بابک مینا/ پژوهشگر فلسفه

در رژیم‌های تمامیت‌خواه سیاست و زندگی عمومی همواره در رفت و آمد و دوری باطل میان دوره‌هایی از ترور و دوره‌هایی از عادی‌سازی تجربه می‌شود، خصوصا هنگامی که پاره‌ای اقدامات اصلاحی و وجود حداقلی از عقلانیت تکنوکراتیک عمر رژیم را طولانی می‌کند و به آن ثباتی نسبی می‌دهد. جمهوری اسلامی از این نظر تا حدود زیادی با رژیم‌های کمونیستی اروپای شرقی و یا رژیم چین قابل مقایسه است با این تفاوت مهم که در اروپای شرقی ترور را قدرتی خارجی ـ یعنی اتحاد جماهیر شوروی ـ از بیرون دیکته می‌کرد اما جمهوری اسلامی نظامی کاملا مستقل است و بنابراین پویایی یا ایستایی‌اش در مجموع عللی درونی دارد.
بعد از دروه‌ای از وحشت سراسری، دولت روحانی آغاز دور جدیدی از سیاست عادی‌سازی ست. وحشت و عادی‌سازی دو شیوه متفاوت برای سیاست‌زدایی از جامعه هستند. در رژیم‌های تمامیت‌خواه هر گاه هزینه سیاسی و اقتصادی ترور بالا می‌رود عده‌ای "میانه‌رو" پیدا می‌شوند؛ و دوره‌ای از عادی‌سازی کنترل‌شده آغاز می‌شود. جامعه و بخشی زیادی از نخبگان تصور می‌کنند اگر جمهوری اسلامی را به مثابه یک کلیت سیاسی ببینند و تحلیل کنند در دام تئوری توطئه می‌افتند و بنابراین ترجیح می‌دهند درختان را ببیند، اما اسمی از جنگل نبرند. منظور از این که رژیم‌های تمامیت‌خواه دوره‌هایی از ترور و عادی‌سازی دارند این نیست که همه چیز با نقشه و دسیسه در اتاقی تاریک انجام می‌شود، این دور باطل "ساختار زندگی سیاسی" در چنین جوامعی ست.

امین بزرگیان/ تحلیلگر اجتماعی

برای فهمیدن مفهوم سیاست زدایی ابتدائا باید روشن شود که سیاست در این ترکیب به چه معناست. نظریه پردازان انتقادی متأخر معنای سیاست را به ریشه‌های آن بازمی‌گردانند و سعی می‌کنند از تقلیل آن به یک دموکراسی شکل‌گرا انتقاد کنند. آنها غالباً با تأسی از هانا آرنت، سیاست را عرصه تلاش همگانی برای بهبود وضعیت و تنظیم امور ارزیابی می‌کنند که تقلیل آن به نظام نمایندگی در واقع سازنده شکل جدیدی از آریستوکراسی شده‌است.
با این تفسیر تمام سیاست‌هایی که نه تنها می‌خواهد جامعه را ساکت و مطیع بلکه سیاست‌هایی که می‌خواهد افراد را به رأی دهندگان فروکاهد، در واقع به دنبال سیاست زدایی از جامعه هستند. در این بین یکی از رایج‌ترین مکانیزم‌ها تبدیل دموکراسی به چیزی فرمال است که از هر نوع دغدغه بهبود وضعیت خالی شده است. در این معنا همه عناصر ظاهری دموکراسی موجودند اما در فقدان سیاست. شاید بتوان نام آن را دموکراسی سیاست زدوده نامید. قهرمان ورزشی و تصویر سرشناس‌اش جای سیاستمدار انتقادی را می‌گیرد، هنر تبلیغی جای ارزش هنری و مدرک دانشگاهی رانتی جای دانشجوی مستعد را.
دولت روحانی به میزانی که بخواهد اعتدال در سیاست‌ورزی دولتی را به اعتدال در سیاست‌مندی جامعه سرایت دهد، از خواستگاه مردمی‌اش فاصله خواهد گرفت. اعتدال تنها در سیاست‌های دولت برای جامعه معنا دارد و می‌تواند مشکلات کشور را حل کند. دولت باید در بهره‌گیری از قدرتش معتدل باشد. گسترش این مفهوم به رویکرد مردم نسبت به دولت و حکومت، یعنی هر نوع برنامه‌ای که سکوت یا اجتماع فاشیستی(ابتذال) را گسترش دهد، چیزی نیست جز سیاست زدایی و ازبین بردن توان و امیدی که در سال ۹۲ ایجادشد.

حمید مافی/ روزنامه نگار

ماهیت جمهوری اسلامی، یک "حکومت رانتینرِ نفتی" است و به‌سان همه همنوعان خود، زیست و طول عمرش را در حذف مردم از فرایند حکمرانی و تصمیم‌گیری، امنیتی کردن فضا به بهانه حضور دشمنان فرضی و اعلام "شرایط حساس دائمی" و در نهایت محدود کردن دایره‌بازی برای نیروهای خودی می‌داند.
در همین‌راستا پس از سیاست "سرکوب" در دهه نخست انقلاب که به "گسست نسلی" و "عدم انتقال تجربه و انباشت سرمایه" انجامیده است، در دهه‌های بعد نیز به موازات سیاست سرکوب، راهکارهایی چون "تاسیس نهادهای شبه مدنی دولتی"، "جایگزینی احزاب دولت‌ساز" و "تسخیر نهادهای مدنی و سیاسی" تلاش کرده است که با افزایش هزینه فعالیت سازی و محدود‌سازی فعالیت سیاسی تنها برای خودی‌ها، یک جامعه سیاسی همسو و همراه با حکومت – با شکاف‌های کاذب- بسازد و فعالیت سیاسی غیرخودی‌ها را تنها به مشارکت در انتخابات محدود کند.
دولت حسن روحانی الگوی تکامل یافته همه دولت‌های پیش از خود است که با رویکرد امنیتی و به‌کارگیری هیات امنیتی به دنبال مهندسی امنیتی پدیده‌های اجتماعی و سیاسی است. حضور پرتعداد چهره‌های امنیتی در هیات‌وزیران و مشاوران رئیس‌جمهوری بیانگر این رویکرد دولت است. دولت به‌سان دهه ۷۰ به دنبال تاسیس نهادهای شبه‌مدنیِ دولت‌سازِ غیرسیاسی و اولویت‌بندی و مشروط‌سازی مطالبات شهروندان است. شعار "توسعه اقتصادی مقدمه توسعه سیاسی" نمایان‌ترین راهبرد دولت برای پیش‌برد برنامه مهندسی امنیتی است.

مرتضی کاظمیان/ روزنامه نگار

جمهوری اسلامی، نظامی توتالیتر نیست. در ایران رژیمی اقتدارگرا، متکی به حاکم خودکامه، و مبتنی بر ایدئولوژی مستقر است. هسته اصلی قدرت تلاش می‌کند با تحریف حقیقت و نشر معرفت دروغین، ایدئولوژی مطلوب خود را ترویج کند. با این نقطه عزیمت و نگاه، اقتدارگرایان حاکم تحقق سیاست مطلوب خود، و برساختن جامعه‌ی سیاسی همسو با داوری‌های ارزشی خود را می‌جویند. نوعی از استانداردسازی که البته تاکنون ناکام مانده است. کانون مرکزی قدرت برای بازتولید روایتی هژمونیک و تمامیت‌خواهانه از "ارزش‌ها و ضدارزش‌ها" و "بایدها و نبایدها"ی مورد نظر خود، از آموزش و پرورش و صدا و سیمای آغشته به پول نفت سود می‌جوید.
این منطق و پارادایم اما با آنچه که در «جامعه‌ جنبشی» ایران و خلوت و حوزه‌ خصوصی اکثریت شهروندان ایران و نیز دیدگاه و مطلوب‌های آنان می‌گذرد، در فاصله‌ای فاحش است. به‌ویژه آن‌که منابع معرفتی و مراجع اطلاعاتی، در عصر ارتباطات، متکثر شده و حاکمیت، یکه‌تاز ‌بی‌رقیب نیست و تبلیغات و سانسورش بی‌اثرتر می‌شود. این‌چنین، شواهد معنادار شکاف ملت ـ دولت، و دوپارگی پارادایمی در ایران به شکل‌های گوناگون سر برمی‌کشد. در عین‌حال، قهر و انفعال سیاسی، لذت‌جویی شخصی و پوچ‌گرایی، مقاومت در سایه یا اعتراض غیرمستقیم، کنش اجتماعی ـ سیاسی با لحاظ کردن "هزینه ـ فایده"، و کمرنگ شدن سیاست واقعی، جملگی در وضعی که تقدیس‌گران خشونت دست بالا را دارند، چندان دور از ذهن نیست.
استقرار دولت اعتدال‌گرای روحانی با دمیدن نسیمی از امنیت اجتماعی، انگیزه و اشتیاق اکثریت جامعه را برای ابراز مطالبات متنوع مدنی و بیان خواسته‌های سیاسی، افزوده است. افزایش حضور شبه‌دموکرات‌ها در ساختار سیاسی قدرت، مجالی برای تقویت جامعه مدنی و جنبش‌ اجتماعی و تبلور سیاست‌ورزی واقعی در جامعه‌ای است که اکثریت آن نگاهی متفاوت با نگاه رسمی دارد و تحقق مطلوب‌های خود را تعقیب می‌کند.

مهدی تاجیک/روزنامه نگار

حکومت در معنای کلی‌اش نه فقط تلاشی برای تغییر این وضعیت و به تعبیری "سیاست‌زدایی" از جامعه ایران انجام نداده بلکه حتی غیرسیاسی‌ترین حوزه‌ها را "سیاست زده" کرده است. حضور هنرمندان و ورزشکاران در پست‌های سیاسی و شبه‌سیاسی نیز یکی از جلوه‌های همگانی‌تر شدن سیاست است.
تلویزیون دولتی ایران یعنی مهم‌ترین ابزار رسانه‌ای حکومت را هم که نگاه کنید به طور روزمره حاوی گزارش‌هایی است که نظر مردم کوچه و بازارارا درباره تحولات سیاسی جویا می‌شوند. آن هم نه فقط تحولات داخلی بلکه از آنها می‌خواهد نظرشان را درباره بحران‌های پیچیده منطقه‌ای و جهانی بگویند. البته که انتخاب سوژه‌ها و انتخاب افراد برای این نوع گزارش‌ها کاملا هدفمند و در خدمت استراتژی تبلیغات حکومتی است منتها نمی‌شود انکار کرد که میل به سیاسی کردن جامعه به عنوان یک استراتژی هدفمند دنبال می‌شود و میوه آن هم معمولا در برهه‌ انتخابات چیده می‌شود. زمانی که نیاز به بسیج همگانی بیشتر از سایر مواقع است و مردمی که در تماس مداوم با تنش‌های سیاسی بوده‌اند به میدان فراخوانده می‌شود. نتیجه این وضعیت را نمی‌شود به طور کامل از قبل پیش‌بینی کرد.
سیاست زدگی همچون چاقویی برنده است و تضمینی نیست که همیشه با کسانی که آن را تیز می‌کنند مهربان باشد و دستشان را نبرد. همین چاقو در جریان اعتراض‌های سال ۱۳۸۸ دست حکومت را به شدت زخم کرد. آن هم زمانی که لازم بود بسیج اجتماعی گسترده پای صندوق‌های رای به تقویت مشروعیت حکومت کند. هنوز هم این چاقو خصلت برندگی‌اش را حفظ کرده است.
روی کار آمدن دولت روحانی بر این تحریک اجتماعی تاثیر گذاشته و بخشی از شهروندان را که در زمان "محمود احمدی‌نژاد" دچار یاس و سرخوردگی بودند به بطن سیاست آورده است. همین است که صدای اصولگرایان از سیاسی شدن نهادهایی چون دانشگاه‌ها درآمده است. آنها نگرانند که این چاقو باز ممکن است برای حکومت خطر‌آفرین شود.

شاهد علوی/ روزنامه نگار

سیاست‌ زدایی فرآیندی برای درهم شکستن اراده سیاسی معطوف به تغییر توده مردم و بی‌اعتبار کردن امر سیاسی به مثابه کنش رهایی بخش نزد آن‌ها است. در این معنا؛ سیاست ‌زدایی در جوامع مختلف به دو شیوه مختلف اما در نهایت همسو، ممکن می‌شود: تلقی سیاست به مثابه امری کارشناسانه و مخصوص سیاست‌مداران در جوامع دمکراتیک و سرکوب و اختناق در جوامع غیر دمکراتیک و سرکوب‌گر.
سرکوب سیاسی و غلبه فضای امنیتی، امید به تغییر و در نتیجه مقاومت و کنش سیاسی را در مردم از بین می‌برد. ناامیدی از تغییر و ترس از سرکوب به خشمی فروخورده در مردم دامن می‌زند که در "سیاست تاکسی" بازتاب می‌یابد و مشخصه آن، تاکید بر "سرنوشتی گریزناپذیر" و پیوند زدن آن با "سیاستی بی پدر و مادر است که عامل همه بدبختی‌هاست". این مقدمه تهی شدن سوژه از سیاست و فاصله گرفتن او از امر رهایی بخش می‌شود.
حکومت سرکوب‌گر مفهومی بیگانه با "سیاست" است. حکومت ایران که بنا به تعریف حکومتی سرکوب‌گر است و دولت کارگزار آن (دولت روحانی) با سیاستی که در حوزه‌های مختلف اعمال می‌کند (مانند وزارت اطلاعات، ارشاد و کشور) فرآیند سیاست زدایی از جامعه و مردم را تحکیم می‌کند.
همدستی مردم با فرآیند سیاست‌زدایی، همدستی به ظاهر ناگزیر قربانی با جلاد است. احیای سیاست مردمی جز از رهگذر بدل شدن همان مردم به سوژه سیاسی ممکن نخواهد شد و با وجود این حکومت چنین حضوری جز از طریق اعتراض به‌ کلیت نظم موجود ممکن نخواهد بود. اینجاست که آشکار می‌شود "دولت" در ساخت سیاسی سرکوب‌گر، نمی‌تواند کارویژه‌ای جز تشدید سیاست زدایی از جامعه داشته باشد.

دسته گل دیگری که احمدی نژاد به آب داده!!!

پرداخت یارانه نقدی از سوی وزارت نفت 'پروژه‌های نفتی را متوقف کرد'

  • منصور معظمی معاون برنامه ریزی و نظارت وزیر نفت ایران از اختصاص درآمدهای نفتی برای پرداخت یارانه نقدی انتقاد کرده و گفته به دلیل پرداخت ماهانه نزدیک سه هزار و ۷۵۰ میلیارد تومان از سوی وزارت نفت برای یارانه های نقدی "پروژه های بزرگ و اساسی صنعت نفت متوقف مانده است.
آقای معظمی در همایش سالانه اتحادیه صادرکنندگان فرآورده های نفت، گاز و پتروشیمی گفته"ماهانه ۳ هزار و ۷۵۰ میلیارد تومان معادل ۱.۲ میلیارد دلار برای پرداخت یارانه نقدی و اجرای طرح هدفمندی یارانه ها توسط وزارت نفت واریز می شود."
برنامه حذف یارانه ها چهار سال پیش با هدف اصلاح الگوی مصرف و افزایش قیمت شانزده قلم کالا و خدمات و توزیع یارانه نقدی شروع شد.
بنابر قانون، دولت موظف بود قیمت بخشی از مواد سوختی نظیر بنزین و گازوئیل و گاز و برق را به حدی افزایش دهد که بهای آن به قیمت های واقعی برسد.
در مقابل هم پیش بینی شده بود که نیمی از درآمد حاصل از افزایش قیمت ها به صورت نقدی به خانوارها پرداخت شود و بقیه نیز در پروژه های عمرانی و اجتماعی هزینه شود.
اما گزارشها نشان می دهد که در طول چهار سال گذشته درآمدهای حاصل از افزایش قیمت ها به اضافه کمک سایر بخش های نظیر وزارت نفت و نیرو و وام بانک مرکزی تنها برای یارانه نقدی استفاده شده و سهمی به بخش های دیگر نرسیده است.
براساس گزارشها در طول چهار سال دولت نزدیک به ۱۶۰ هزار میلیارد تومان پول به صورت نقدی پرداخت کرده که بیشتر از ۴۰ هزار میلیارد تومان آن از محل بودجه عمومی تامین شده است.

بنابر آمار، نزدیک به ۷۶ میلیون ایرانی ماهانه ۴۵ هزار ۵۰۰ تومان به عنوان یارانه می گیرند.
آمار ارائه شده از سوی معاون وزیر نفت تقریبا تمام بودجه ماهانه یارانه های نقدی را در بر می گیرد و این در حالی است که بخشی از یارانه های نقدی از محل افزایش قیمت ها تامین می شود و تنها کسری بودجه یارانه های نقدی را بخش های دیگر پرداخت می کنند.

خصوصی سازی یا 'ولنگاری'

علاوه بر این مشکل به گفته معاون وزیر نفت، واگذاری شرکت های نفتی در سالهای اخیر مشکل آفرین شده و "آنچه در صنعت نفت رخ داد واگذاری نبود بلکه رها سازی و ولنگاری بود."
به گفته آقای معظمی پس از واگذاری ها، زنجیره تولید و ساختار مدیریتی به هم ریخته است. وی افزوده است که "ما مخالف خصوصی سازی نیستیم، اما باید توجه داشت که خصوصی سازی در این صنعت رخ نداده است."
در سالهای اخیر در اجرای برنامه خصوصی سازی صنعت نفت، بخشی از پتروشیمی ها و شرکت های دیگر وابسته به وزارت نفت عمدتا به نهادهای گوناگون وگذار شده است و آقای معظمی می گوید که "شرکت های نفتی را از نهادهای تخصصی گرفته و به مجموعه های غیرتخصصی که برخی از آنها خصولتی (خصوصی - دولتی) بوده اند، واگذار کرده اند."
به گفته معاون وزیر نفت، هیچ نظارتی بر شرکت های واگذار شده اعمال نمی شود و "واحدهای پالایشی و پتروشیمی واگذار شده میلیاردها دلار بابت هزینه خوراک به وزارت نفت بدهکار هستند که هنوز آن را پرداخت نکرده اند

Tuesday, December 30, 2014

ابعاد قدرت بايد غيرمتمركز باشد


تلقي ما از جهان يك تلقي غير‌واقعي است
​​محمود سريع القلم
۲۷ آذر ۱۳۹۳
ابعاد قدرت در يك كشور بايد غيرمتمركز باشد

توسعه‌يافتگي قابليت گوگل شدن دارد

در رابطه با بحث توسعه‌يافتگي در ابتدا بنيان‌ها را ذكر مي‌كنم و بعد از آن به فرآيندها و نتايح حاصل از اين بنيان‌ها براي آينده كشور اشاره مي‌كنم. نخستين مساله اين است كه توسعه‌يافتگي يك امر جهانشمول و دستاورد بشري است. توسعه‌يافتگي تحت تاثير كشورها، جغرافياي خاص و فرهنگ خاصي نيست و تحت تاثير اصول خاصي هست. توسعه‌يافتگي يك پديده‌يي است كه جنبه فرمولي و رياضي پيدا كرده و مانند علوم پزشكي و مهندسي به يك چارچوب مشخصي رسيده است. من تعجب مي‌كنم در كشور ما هنوز همايش در رابطه با توسعه‌يافتگي برگزار مي‌كنند. مورد بعدي اين است كه توسعه‌يافتگي قابليت گوگل شدن دارد. يعني لزومي ندارد كه اين همه ما در كشور همايش و كنفرانس توسعه‌يافتگي برگزار كنيم و مباحث تكراري مطرح شود و حرف‌هاي تكراي صرف و دور از واقعيت‌هاي جامعه خود ما و نظام بين‌الملل مطرح شود و دوباره به اين مباحث برگرديم كه در دهه ٤٠ در ايران مطرح بوده است. ما راحت مي‌توانيم به نتايجي كه جهان در اين رابطه دست يافته برسيم. مورد آخر در مقدمه اين است كه اگر بحث توسعه‌يافتگي قرار است در اين كشور به نتيجه برسد صرفا در حوزه نخبگان است. ما دو راه براي توسعه داريم؛ يا بايد جامعه تصميم بگيرد يا نخبگان. جامعه‌يي مي‌تواند در رابطه با توسعه تصميم بگيرد كه تشكل، حزب، آگاهي داشته باشد و همچنين نسبت به مسائل خودش و جهان به يك اطمينان نسبي رسيده باشد. در ميان كشورهاي در حال توسعه اين وضعيت يا وجود ندارد يا بسيار ضعيف است. در تمام كشورهايي كه در خارج از غرب به توسعه‌يافتگي رسيدند، مانند مالزي، سنگاپور، كره جنوبي و چين و... تصميم‌گيري براي پيشرفت كشور نزد نخبگان سياسي و نخبگان فكري بوده است. يعني جايي كه تصميم گرفته شده كشور بايد پيشرفت كند، لوازم آن توسط نخبگان فراهم شده است.


اصول توسعه‌يافتگي مبتني بر تجربه بشري است

مساله بعدي در اين رابطه بحث متدولوژي (روش‌شناسي) توسعه‌يافتگي است. من بحث توسعه‌يافتگي را به دوقسمت تقسيم مي‌كنم؛ يكي اصول توسعه‌يافتگي است، يكي الگوي توسعه‌يافتگي. اصول توسعه‌يافتگي مبتني بر تجربه بشري است و جنبه بين‌المللي دارد. يعني نمي‌شود گفت چون ما ايراني هستيم براي پيشرفت به علم و صنعت كاري نداريم و مي‌خواهيم راه ديگري برويم. اصول توسعه‌يافتگي جنبه جهاني دارد. شايسته سالاري، بروكراسي كارآمد، صنعتي شدن، هماهنگي ميان سه قوه، توزيع عادلانه امكانات، دانشگاه‌هاي حل‌المسائلي، محوريت توليد و فناوري و تصميم‌گيري‌هاي اقتصادي غير سياسي، تجربه‌هاي بشري هستند. اگر تجربه آلمان را مطالعه كنيم دقيقا همان تجربه كره جنوبي است. يعني همگي اصولي را مشتركا به كار گرفته‌اند تا بتوانند پيشرفت كنند. اما در بحث‌ الگوهاي توسعه‌يافتگي كشورهاي مختلف مي‌توانند راه‌هاي مختلفي را طي كنند. الگوي توسعه‌يافتگي يعني اينكه كشوري، جغرافيا، فرهنگ و منابع خود را مطالعه كند و ببيند از چه طريقي مي‌تواند توليد ثروت كند تا به يك مزيت نسبي برسد. كشور ما دوهزار كيلومتر مرز در خليج فارس دارد. شما اين را مقايسه كنيد با ١٢ كيلومتر مرز عراق كه هميشه در يك حقارت ژئوپولتيك قرار گرفته است. بسياري از رفتارهاي سياسي عراق در گذشته تحت تاثير اين كم بودن دسترسي‌اش به خليج فارس بوده است. كشور ما عمق ژئوپولتيك دارد. به اين معنا كه عرض و طولش مناسب است. اين عرض و طول را مقايسه كنيد با عربستان يا كشوري خاص مانند شيلي كه يك باريكه‌يي است. كشور ما از دوطرف به دريا دسترسي دارد و يكي از آنها (خليج فارس) بسيار مهم و بين‌المللي است. كشور ما منابع انساني منحصر به فردي دارد. مطالعاتي كه انجام گرفته نشان مي‌دهد از مراكش تا پاكستان و در ميان ٥٥ كشور مسلمان ايران بهترين شرايط را در منابع انساني دارد. در ميان اين كشورها به ندرت كشوري يافت مي‌شود كه هم كارگردان داشته باشد و هم فيزيكدان. هم بهترين اطبا را داشته باشد و هم ماهرترين مهندسين. هم مورخ داشته باشد و هم اينكه مردمش به بهترين نحو زبان‌هاي ديگري را ياد بگيرند. بنابراين توانايي‌هايي كه در ايران است، در ميان كشورهاي مسلمان منحصر به فرد است و در جهان هم رتبه ما ١٥ است. اگر بخواهيم اين را تبديل به قدرت و ثروت كنيم بايد ببينيم كه راه ما چيست؟ بايد سراغ صنايع سبك برويم يا كشاورزي؟ ما از اين طريق مي‌توانيم ثروت اقتصادي توليد كنيم. كشوري كه ثروت ندارد نمي‌تواند فرهنگ خود را زنده نگه دارد. ثروت هم صرفا به معناي پول نيست، به معناي امكانات است. اگر ما بخواهيم فرهنگ و تمدن خود را در دنيا مطرح كنيم نياز به امكانات داريم. در كشور ما به نظر مي‌رسد كه پتروشيمي و فناوري اطلاعات بهترين شرايط را دارند. اتفاقا بسياري از متخصصان ما معتقدند كه مزاياي نسبي در كشاورزي نداريم و منابع آبي را بهتر است كه در جاي ديگري مصرف كنيم. در يكي از كنفرانس‌هايي كه در داووس حضور داشتم، خود بيل‌گيتس شخصا به من گفت؛ ‌اي كاش روابط ما عادي بود كه من يك مركز ويژه براي جوانان ايراني در ايران درست مي‌كردم. وي مي‌گفت ما از چيني‌ها و هندي‌ها بسيار استفاده مي‌كنيم، اما نسل ايراني‌ها نسلي ديگر است و توان‌هاي متفاوتي دارند. در منطقه سيليكون ولي در شمال كاليفرنيا كه مركز ‌آي. تي جهان است ٧٠ درصد غيرامريكايي هستند. عمده اين ٧٠ درصد چيني‌ها، هندي‌ها و ايراني‌ها هستند. در حدي اين سه مليت در حوزه فناوري امريكا نقش عمده ايفا مي‌كند كه در يك سند به عنوان تهديد عليه امنيت ملي امريكا معرفي شده است.بحث ديگر اين است كه اگر بخواهيم در مسير توسعه‌يافتگي حركت كنيم بايد به يك سري بنيان‌هاي فكري برسيم و مورد اجماع نخبگان سياسي، فكري و دانشگاهي ما قرار بگيرد. در يك كشور خوب است كه اختلافات در حوزه سياستگذاري باشد. اما اختلاف در مسائل كلان فكري و فلسفي براي حكمراني بسيار مضر است. يعني يك كشور نمي‌تواند ١٥٠ سال صبر كند به اين نتيجه برسد كه غرب به چه معنا است. آيا غرب خوب است يا بد؟ بايد از آن فاصله گرفت؟ بايد با آن اتحاد استراتژيك داشت؟ بايد احتياط كرد؟ بايد قوانين داخل كشور را غني كرد؟ بايد قوه مقننه مسلطي در كشور داشته باشيم تا بتوانيم از زياده‌خواهي‌هاي غرب جلوگيري كرد؟ بالاخره ما بايد به يك اجماع برسيم. اختلافات ما در اين زمينه‌ها همان اختلافات ١٥٠ سال گذشته است و اين براي كشور مضر است. اشكال ندارد كه ما در نرخ ماليات با يكديگر اختلاف داشته باشيم، اما بايد به اين اجماع برسيم كه در كجا هستيم و به كجا مي‌خواهيم برويم. اگر يك دولت برود و دولت ديگري بيايد و مسائل فلسفي و جهت‌گيري كشور عوض شود، اين براي انباشت سرمايه، توسعه ملي و ايجاد ثروت و آينده شهروندان بسيار مضر است. بنيان‌هاي فكري كه ما بايد به آن برسيم و مورد اجماع قرار بگيرد، به نظر من مواردي است كه در ادامه بيان مي‌كنم. نخستين نكته كه به نظر من مهم است اين است كه بدون بين‌المللي شدن نمي‌توان رشد كرد. اگر من دانشگاهي صرفا در مدارهاي داخلي خود را تعريف كنم، مي‌گويم كه من در دانشگاه شهيد بهشتي با يك‌سري همكار و دانشجو كار مي‌كنم و هر از چند وقتي هم به جاهاي ديگر مي‌روم. اين يكي از مدارهاي فكري است و مدار ديگر اين است كه من خود را در سطح جهاني ببينم و با استادان مختلف از كشورهاي گوناگون در رابطه باشم، ​​متوجه نقاط ضعف خودم مي‌شوم. اگر من يك دوچرخه ساز باشم ممكن است در داخل كشور فروش خوبي داشته باشم اما وقتي با يك دوچرخه آلماني دوچرخه من مقايسه شود، آنگاه متوجه مي‌شوم دوچرخه من چه ايراداتي دارد. يك نماينده مجلس كي مي‌تواند خود را محك را بزند؟ ممكن است اطراف خود را نگاه كند و بگويد كه من فوق‌ليسانس هم دارم. اما وقتي با يك نماينده از كشور پيشرفته خود را مقايسه كند، نقاط ضعفش مشخص مي‌شود. بنابراين اگر با دنيا كار نكنيم و حتي جلوتر از آن با بعضي از كشورها قفل نشويم، نمي‌توانيم پيشرفت كنيم. البته اينها قابل بحث است. اينكه قفل شدن يعني چي؟ تا كجا، در چه حوزه‌هايي، با كدام قانون؟ اينها همه مسائلي است كه مي‌توان در رابطه با آن بحث كرد. اما اصل آن بسيار مهم است. كشور لهستان امروزه كشوري محترم و قابل احترام در شرق اروپا است. چرا كه لهستان تصميم گرفت خودش را با آلمان قفل كند. مهم‌ترين دانشگاه‌هاي شرق اروپا در لهستان قرار دارد.

ابعاد قدرت در يك كشور بايد غيرمتمركز باشد

من به خواندن بيوگرافي (زندگينامه) بسيار علاقه دارم. در ٥٠٠ بيوگرافي كه خوانده‌ام به اين نتيجه رسيدم هر كسي در هر زمينه‌يي موفق بوده، در زندگي‌اش تمركز داشته است. به دلايل پيچيده‌يي ذهن ما ايراني‌‌ها خيلي پخش است. ذهن ما ايراني‌ها همه كاري مي‌خواهد انجام دهد. در همه موضوعات مي‌خواهد وارد شود. اين براي رشد مفيد نيست. انسان براي رشد چه در حوزه فردي و چه ملي نمي‌تواند در ده‌ها اولويت خودش را تعريف كند. تفكيك قدرت اقتصادي از سياسي اصلي است كه جنبه حقوقي و قانوني بودن آن در قرن هجدهم نهادينه شد. ملتون فريدمن يك جمله بسيار مهم دارد؛ وي مي‌گويد زماني آزادي متولد مي‌شود كه قدرت اقتصادي از قدرت سياسي جدا شود. وقتي قدرت اقتصادي و قدرت سياسي با يكديگر تلفيق شود، آزادي صرفا براي سخنراني مفيد خواهد بود و جنبه عملي به خود نمي‌گيرد. ابعاد قدرت در يك كشور بايد متكثر و غيرمتمركز باشد. تبادل با بازارهاي كار، سرمايه و فناوري يكي ديگر از اصول است. امروز در منطقه خليج‌فارس شش ميليون هندي كار مي‌كنند و ما ايراني‌ها كه بهترين‌ نيروهاي انساني را داريم، نقش‌مان در توسعه خليج فارس به دلايل سياسي و امنيتي صفر است. كشورهاي عربي حوزه خليج فارس دو تريليون دلار در دنيا سرمايه‌گذاري كردند. سالانه ١٨٠ ميليارد دلار سود مي‌گيرند و مردم خود را براي ١٥٠ سال آينده ضمانت مالي و رفاهي كردند. يكي از سوال‌هاي مهم علم سياست و روابط بين‌الملل اين است كه حكمرانان با پشتيباني از كدام گروه‌هاي اجتماعي حكومت مي‌كنند؟ تجربه بشري به ما مي‌گويد كه طبقه متوسط و متخصصان بايد در حكومتي كه خواهان پيشرفت است مشاركت داشته باشند. مساله بعدي اين است كه چالش‌هاي حكمراني در سطح بين‌المللي چه چيزهايي هستند؟ در همايش اخير كه از جانب كنفراس داووس در دوبي برگزار شد و پيش همايشي براي كنفراس سال آينده در داووس بود، به اين نتيجه رسيدند كه ​نخستين چالش مسائل بشري مساله مديريت است. دومين مساله فاصله طبقاتي است. مسائلي كه در ايران هم وجود دارد و وقتي در اين همايش‌ها شركت مي‌كنيم به اين نتيجه مي‌رسيم كه ​تنها راه‌حل اين مشكلات همكاري‌هاي جهاني است. ما در محافل جهاني هم مي‌توانيم ياد بگيريم و هم مي‌توانيم اثرگذار باشيم. چالش بعدي اين است كه رشد همراه با اشتغال است و ​​امروزه شركت‌ها رشد مي‌كنند بدون اينكه اشتغال‌زايي كنند. رقابت ايدئولوژيك، بحران آب و افرايش آلودگي هوا ديگر چالش‌هاي است كه نظام بين‌الملل امروزه با آن روبه‌رو است. اين مسائلي است كه جهان با آن روبه‌رو است و ما در كشور خودمان هم با اين مسائل مواجه هستيم. اما در رابطه با مساله مديريت و اينكه چگونه با مديريت اين مسائل را برطرف كنيم در كنفراسي كه ذكر كردم مباحثي مطرح شد كه به نظر مي‌رسد ذكر آنها در اينجا خالي از لطف نيست. نخستين مساله‌يي كه در آنجا مطرح شد اين است كه مديران بايد نگاه بين‌المللي داشته باشند. دومين بحث اجماع‌سازي بود. ما بالاخره يكجا بايد به جمع‌بندي برسيم.
​​در دانشگاه‌ها داشتن مكاتب فكري گوناگون نه تنها بد نيست بلكه بسيار سودمند است. اما در حوزه حكمراني داشتن مكاتب مختلف فكري خوب نيست. مساله بعدي مهاجرت و تعامل با جهان است. بحث بعدي كه مطرح شد و در ما ايراني‌ها بسيار ضعيف است، بحث هماهنگي است و مساله آخر اين است كه مديريت بايد به مردم روحيه بدهد و آينده را شكل دهد. ايران فوق‌العاده اين استعداد را دارد كه در مدارهاي جهاني قرار بگيرد. ايران استعدادهايي دارد كه اگر فرصت كار و رقابت در سطح جهاني پيدا كند نقش كليدي مي‌تواند پيدا كند. مساله بعدي اين است كه ​​توليد در دنيا حالت ديجيتال پيدا كرده است. به عنوان مثال شركت كوچكي به نام «اكولوس» در حالي كه تنها ٧٥‌كارمند دارد سالانه دو ميليارد دلار گردش مالي دارد. كار آمدي و سيستم داشتن اين‌قدر در جهان اهميت پيدا كرده است.

با آمار و ارقام صحبت كنيم

تلقي ما از جهان، يك تلقي غير واقعي است. ما بايد در دل جهان برويم و اثرگذار باشيم. بسياري از رسانه‌هاي ما مي‌گويند كه جهان در حال فروپاشي است. اين در حالي است كه اقتصاد جهاني ٨/٣ نرخ رشد دارد. اين رقم در چين ٨/٦، امريكا ١/٢، انگلستان ٢/٣ و اروپا و ژاپن كه از همه پايين‌تر هستند يك درصد نرخ رشد اقتصادي دارند. بعضي از آمارها خيلي گويا است و به ما مي‌گويد كه چه اتفاقاتي در جهان در حال رخ دادن است. يك درصد مردم امريكا (​با سیصد و بیست ميليون نفر جمعيت) ٤٦ درصد ماليات آن كشور را مي‌دهند. در انگلستان يك درصد مردم ٢٨ درصد ماليات را مي‌دهند. خيلي خوب است كه در حكمراني ما با آمار و ارقام صحبت كنيم و نه با كلمات انتزاعي.

در تضاد با جهان نمي‌توانيم پيشرفت كنيم

آيا توسعه در جامعه ما اولويت دارد؟ به نظر مي‌رسد كه جواب منفي باشد. آيا مي‌پذيريم كه مديريت كشور ما بسيار بخشي است؟ آيا مي‌پذيريم كه تعريف ما از نظام بين‌الملل با مقتضيات توسعه‌يافتگي در تضاد است؟ اگر جواب مثبت است، پس وضع ما بسيار طبيعي است. چرا كه نمي‌توانيم در تضاد با جهان پيشرفت كنيم. در انبوه تناقصات نمي‌شود در انتظار كار آمدي نشست. اگر مي‌خواهيم كار آمد باشيم بايد با دنيا ارتباط برقرار كنيم. اگر ما با دنيا ارتباط داشتيم، اجازه نمي‌داديم هواي تهران اينقدر كثيف شود. اجازه نمي‌داديم ٢٢هزار ايراني در سال در جاده‌ها كشته شوند. اتاق فكر متمركز طراحي اولويت‌هاي كشور كجاست؟ نمي‌توان در مدارهاي حكمراني چندين مكتب داشت، اما مي‌توان رهيافت‌هاي مختلف سياستگذاري داشت. تمامي جريان‌ها، نهادها و دستگاه‌هاي اجرايي الزاما بايد به مشتركاتي در اولويت و جهت‌بندي دست يابند اگر هدف توسعه و كار آمدي براي كشور باشد.

ما در چه محيطي زندگي مي‌كنيم؟

پيرامون ما كشورهايي وجود دارد كه مي‌توان آنها را دسته‌بندي كرد. يك سري كشورهايي هستند كه آينده بسيار منفي‌اي دارند. اين‌ كشورها كه من از آنها به كشورهاي در حاشيه ياد مي‌كنم انواع و اقسام مشكلات دارند و گرفتار مسائل داخلي خودشان براي سال‌ها خواهند بود. اردن، مصر و لبنان جزو اين كشورها هستند. كشورهاي بي‌ثبات با چالش‌هاي جدي مانند افغانستان، عراق، سوريه، مناطق فلسطيني و پاكستان. كشورهاي نسبتا با ثبات و خيلي ثروتمند مانند عربستان، امارات، كويت، قطر و جمهوري آذربايجان و تركيه كه كشوري با ثبات و در حال شكوفايي است. اگر بخواهيم ارزيابي دقيقي از وضعيت منطقه داشته باشيم بايد ببينيم كه در كجا ثروت هست و در كجا ثبات؟

چالش‌هاي فكري و فلسفي ما در توسعه

به نظر مي‌رسد چالش‌هاي فكري و فلسفي ما براي توسعه به قرار زير باشد:
١- ما تعاريف مشترك از نظام بين‌الملل نداريم. ٢- تمركز در اهداف و اولويت‌بندي نداريم ٣-تفاهم فكر و انضباط فكري در مديريت كشور را بايد پياده كنيم.

سياست خارجي مطلوب چه ويژگي‌هايي بايد داشته باشد؟

١- ضرورت حركت سياست خارجي در ريل الزامات رشد و توسعه اقتصادي. ٢- كشورهاي ديگر از رشد و پيشرفت ايران‌هراسي نداشته باشند. ٣- معاشرت با ديگر كشورهاي جهان ٤-مناظره در دانشگاه‌ها و رسانه‌ها پيرامون مسائل كليدي سياست خارجي ٥-عبور از چالش‌هاي امنيتي همسايگان ٦-تفكيك بين تبليغ و تحليل در دستگاه ديپلماسي كشور٧- تعطيلي هيجان و عصبانيت در ادبيات و سياست خارجي ٨- پرهيز از استفاده از واژگاني مانند حتما، يقينا و بي‌ترديد در سياست خارجي.
اصول نهايي كه در رابطه با اين نظريه مطرح شد اين است كه حاكميت در دنياي امروز، حاكميتي است كه در مقام ميانجي ميان جريان‌هاست. وقتي كه بحران مالي در سال ٢٠٠٩ در آلمان به وجود آمد، حاكميت آلمان به بخش خصوصي در اين كشور گفت كه ما با بحران ملي و جهاني روبه‌رو هستيم. شما كسي را از كار بيكار نكنيد. بعد به سنديكاهاي كارگري گفت كه شما ​انتظارات خود را بالا نبريد و براي مدتي تقاضاي افزايش دستمزد نداشته باشيد. حاكميت به تمام جريان‌ها توجه كرد و با يك توازن كشور را مديريت كرد. آلمان تنها كشوري است كه در اين بحران‌هاي مالي اخير نه تنها موفق بود بلكه به ديگر كشورهاي اروپا هم پول قرض داد تا زنده بمانند.
​​حاكميت اگر حكم ميانجي ميان جريان‌ها را داشته باشد، آن كشور پيشرفت مي‌كند. اختلاف بايد در سطح سياست‌گذاري‌ها باشد و اختلاف در سطح مفاهيم بايد هرچه سريع‌تر حل شود. در فاميل ما افرادي وجود دارند كه نيم قرن هست با هم زندگي مي‌كنند. چرا كه در مفاهيم با يكديگر اشتراك دارند و به قولي تفاهم فلسفي دارند، هرچند در سليقه دچار تفاوت باشند. اختلاف در سليقه را نمي‌توان حل كرد اما در مفاهيم مي‌توان به يك فهم مشترك رسيد. منبع: روزنامه اعتماد

مافیای ایرانی و مافیای دالگروکی

فردریک فورسایت در کتاب تندیس نوشته که در تمام دوره استالین تنها سیستمی که در کل اتحاد جماهیر شوروی کار می کرد مافیای دالگروکی(دالگورکی) بود. فرض کنید در شهر باکو شیر نفت فلان کارخانه خراب می شد و تا وقتی شیرجدید نمی رسید، کل کارخانه می خوابید و هشت هزار کارگر 25 روز علاف می ماندند تا شیر از مسکو برسد. فقط یک راه وجود داشت که رئیس کارخانه که دلش برای کارخانه و کارش یا هزار چیز دیگر یا منافع شخصی می سوخت، می توانست در عرض هشت ساعت شیر نفت را تهیه کند. او باید از طریق یک آشنا پیغام می داد تا مافیا از بازار سیاه که دست خودش بود، شیر را به سرعت به رئیس کارخانه بدهد، در عوض رئیس کارخانه هم چشمش را به روی غیب شدن سی ورق پروفیل فیل مشکات می بست. همین بود که بعد از دوره استالین اداراتی کشف شد که وجود نداشتند. مثلا سازمانی در مسکو وجود داشت که صد نفر کارمند داشت، ردیف بودجه داشت، همه هم می دانستند چقدر بازده دارد، ولی همه اینها روی کاغذ بود. همه کسانی که پول را می گرفتند، اداره را ثبت می کردند، بودجه نویسی می کردند، حتی آن را افتتاح می کردند و گزارش لحظه به لحظه پیشرفت هایش را می دادند، همانهایی بودند که حقوق بگیر اداره موهومی بودند، مثلا به نام « کانون پیشروان بهینه سازی کارگران چرم مسکو( واژدانف)»
حالا انگار کتاب تاریخچه مافیا را دادند دست آقای سعید مرتضوی و او طابق النعل بالنعل همان را اجرا می کند. خبرش منتشر شده که ساختمانی به شماره 81 در خیابان آزادی تهران، به مبلغ هفتصد میلیون تومان از طرف سازمان تامین اجتماعی در زمان مدیریت سعید مرتضوی برای عباسعلی علیزاده دادستان سابق تهران و شریک جرم مرتضوی به نام « کانون نخبگان عدل(ایتام)» خریده شده و پول آن هم پرداخت شده و تمام شد رفت پی کارش. این موسسه خیریه احتمالا تا به حال به 850 یتیم و بی سرپرست کمک کرده، پول عقدکنان و جهیزیه آنها را داده و خیلی کارها برایشان کرده، تنها مشکل این است که چنین موسسه ای وجود خارجی ندارد، یعنی کلا وجود این موسسه روی کاغذ است. حالا مدتهاست دولت دنبال این موسسه می گردد و می خواهد ببیند بالاخره این یتیم های مادرمرده و پدر مرده چه شدند، اما می بیند هیچ خبری نیست و کلا شتر با بارش گم شده. یعنی اگر من می دانستم که آن آدم 155 سانتی به نام سعید مرتضوی چنین نبوغی دارد، روزی که دیدمش دستش را ماچ می کردم. نه اینکه فکر کنیم کلمبیایی ها باند مواد مخدر خطرناک دارند و ما نداریم، اصلا اینطوری نیست. نه که فکر کنیم آمریکایی ها آلکاپون داشتند و ایتالیایی ها دون کورلئونه داشتند و ما نداریم، ما هم داشتیم، منتهی مال آنها رسما دزد بودند و با قاضی درگیر می شدند مال ما رسما قاضی بود و با کسی درگیر نمی شد. این هم از سهمیه ما از جهان هستی. حال کن خدا، ببین چه حکومتی ساختی برای خودت.
ابراهیم نبوی- نهم دیماه نودوسه

وارث ریاست دانشگاه امام صادق

رييس جديد دانشگاه امام صادق
 دوستان ارجمند
در استانه سال نو میلادی خواستم خبر سرور آفرین و امید بخشی را به شما برسانم که در سعادت ملت ایران و پیشرفت دانش در جهان بینهایت تاثیر گذار خواهد بود و آن خبر انتخاب رئیس تازه دانشگاه امام جعفر صادق است. این جوان متفکر، خوش برخورد ، و بینهایت جذاب که در دنیای دانش مدرن بیهمتاست ستاره امید تمام ملل جهان است که شاید بتواند بشریت را در زیر توجهات امام صادق نجات بخشد
 
mcQQvEnhtfUGrFxD3Vc7

عبور از مقطع حساس کنونی با کمک جلودار!


عبور از مقطع حساسِ کنونی با کمکِ جلودار!!







آرزو ...





















طرح مبارزه با گرانی .....











ما یه مشت سربازیم ...











حكايت زندگي خيلي هاست











انتشار کاریکاتور حضرت یوسف در کیهان کاریکاتور



















این کاریکاتور حدود21 سال پیش تو مجله گل آقا چاپ شده جالبه که تو این چند ده اخیر مشکلات شعارها و وعده ها هیچ تغییری نکردن




Monday, December 29, 2014

پائولو کوئلو دو سوزو Paulo Coelho de Souzo



پائولو کوئلو دو سوزو
Paulo Coelho de Souzo
نویسنده ای خداشناس و روانشناس اجتماعی
احمد شماع زاده
تا کسی او را از نزدیک ندیده باشد نمیتواند حدس بزند که این شخص ریزنقشی که مقداری از موهایش را بلند گذاشته و در پشت سر بسته و بی ریا و عارف مسلک و بی ادعا پیراهنی مشکی و آستین کوتاه و شلوار جینی به تن دارد یکی از مشهورترین نویسندگان معاصر جهان است که کتابهایش به چهل وپنج زبان ترجمه و چاپ شده و سی میلیون نسخه فروش داشته است:
پائلو کوئلو
پائولو کوئلو نام کوچک اوست که همین نام کوچک را برای شناسنامه کتابهای بزرگ خود در نظر گرفته است. او برزیلی- فرزند پدرو- متولد 24 اگوست 1947 و ساکن آتلانتیکاست.
بیست و نهم اردیبهشت هفتادونه بود که برای گرفتن روادید همراه با خانم کارپرداز لهستانی کتابهایش در لهستان به سفارت آمده بود. از سوی مرکز گفت و گوی تمدنها مستقر در نهاد ریاست جمهوری برای شرکت در کنفرانسی به ایران دعوت شده بود. در این سفر تصمیم داشت از شیراز و اصفهان نیز دیدن کند. در ضمن گفت و گو اظهار داشت که قرار است از وی و گابریل گارسیا مارکز برای شرکت در کنفرانسی در ماه سپتامبر به تهران دعوت شود.
وی در مدت کوتاهی که در ورشو اقامت داشت با رئیس جمهور لهستان و همسرش دیدار و گفت و گو داشت.
از سفارت عازم هتل شد تا برای مصاحبه با روزنامه مشهور ژچپوسپولیتای لهستان آماده شود. متن کوتاه و خواندنی زیر حاصل آن مصاحبه است:

ما میتوانیم زندگی خود را با وقایع غیرمنتظره بسازیم
س: جدیدترین کتاب شما ورونیکا تصمیم به خودکشی میگیرد عنوان دارد. او به این دلیل چنین تصمیمی را میگیرد که هیچگونه معنا و دلیلی برای زندگی پس از مرگ نمیبیند. شما در همه کتابهایی که تا به حال نوشته اید کوشش کرده اید تا آن دلیل و معنا را به خوانندگان نشان دهید.
ج: افراد بسیاری نمیتوانند به معنای زندگی توجه کنند و مانند مردگان زندگی میکنند. من به وسیله ورونیکا میخواستم نشان دهم انسانی که هدفی در زندگی نداشته باشد ممکن است در وضعیتی دشوار و ناامیدکننده ای قرار بگیرد و از سوی دیگر زمانی که با مرگ رو در رد میشود آنگاه به خاطر میآورد که زندگی تا چه اندازه ارزش دارد و شیرین است! ورونیکا میکوشد خودکشی کند ولی لحظه های فرارسیدن مرگ برایش لحظاتی معجزه آساست. فلسفه زندگی شخصی من هم همین است. یعنی هر روز و هر آنی را باید به عنوان چیزی عالی تلقی کنیم.
س:‌ پیش از اینکه شما نویسنده شوید بیش از هشتصد کیلومتر پیاده در مسیر قدیمی زائرین سانتیاگو دو کامپوستلا راهپیمایی کردید. آیا هدف از این راهپیمایی پیداکردن ایمان در معنای زندگی بود؟
ج: بیشتر در جست و جوی نویسنده شدن بودم. همیشه دوست داشتم نویسنده شوم ولی موفق نمیشدم. به همین دلیل هم بیشتر مفهوم زندگی خودم را زیر پرسش قرارمیدادم. ولی زمانی فرارسید که دیگر نمیتوانستم برای همیشه آرزوی خود را کنار بگذارم و فراموشش کنم. هنگام تصمیم به راهپیمایی به نظرم رسید که این کار از همه چیزهایی که تا آن زمان به نظرم رسیده بود آسانتر است. برای رسیدن به آرزوها کافی است که نظم درونی و آگاهی نسبت به هدف وجود داشته باشد.
س: آیا زیارت سانتیاگو گونه ای پاکسازی شخصی بود؟ در بیوگرافی شما میتوان خواند که در دوره جوانی مواد مخدر مصرف میکردید و در زندان هم بوده اید.
ج: ... و به همین دلیل راهپیمایی به سوی سانتیاگو گونه ای پاکسازی شخصی برای من بود. بعد از آن فکر کردم که زندگی خیلی کوتاهتر از آن است که انسان برای خوشیهای زودگذر و بیمعنی آن را هدر بدهد. بهتر است همت انسان روی چیزهای مهم و زندگی ساز متمرکز شود. برای من آن هدف مهم نویسندگی بود.
س: آیا برای یافتن معنای زندگی تصمیمهایی مانند تصمیمهای شما یا ورونیکا حتمی و ضروری است؟
ج: نه خیر. کافی است انسان به خود رجوع کند. خود من حتا چنین کارهای تندروانه ای را بدان دلیل انجام دادم که آن زمان سی و هشت سال سن داشتم و فکر میکردم برای انجام برخی کارها دیگر دیر شده است. کار مشابهی را ورونیکا انجام داد ولی تأکید میکنم که این شیوه پسندیده ای برای کسی که هدفی را دنبال میکند نیست.
س: قهرمان کتاب معروف شما با عنوان کیمیاگر معنای زندگی خود را پس از تجربه های بیشمار و دشوار و پس از راهپیمایی طولانی و سخت پیدامیکند. چرا؟
ج: چون بداقبالیها و دشوراریهایی که انسان در زندگی خود با آنها رو به رو میشود موجب میگردد تا انسان به درون روان خود بازگشت کند.  
س: قهرمان زن رمان جدیدتان در کشور اسلوونی زندگی میکند. چنین ایده ای از کجا به وجود آمده؟
ج: من میخواستم گونه ای قیاس را نشان دهم. اسلوونی کشور جوانی است که بحران در آن رخ میدهد. این کشور برای یافتن اصالت خود مبارزه میکند.
س: سه سال پیش شما به طور خاصی به لهستان آمدید. آیا حقیقت دارد که شما در یکی از رستورانهای ورشو به عنوان بارمن کار میکردید؟ پیشتر نیز در فرانسه به عنوان یک کارگر در کارخانه تولیدکننده ژانبون مشغول به کار بودید. آیا شما به دنبال موضوعات کتابهای جدیدتان هستید؟
ج: خیر. این یک نوع گریز از شغل نویسندگی است. گاهی من نیاز به چنین تغییراتی را احساس میکنم. به لهستان آمدم برای اینکه چنستوخوا* را زیارت کنم ولی در آنجا ماندم. و یک سال در رستورانی در ورشو ظرفشویی کردم. آن زمان به دنبال هیچگونه موضوعی برای کتابهایم نبودم. من بیرون از برزیل نمینویسم. زیاد مسافرت میکنم. ولی تنها در کشور خودم کتابهایم را مینویسم.
س: کتابهای شما تا به حال در یکصدوبیست کشور به چهل و پنج زبان ترجمه شده است و سی میلیون نسخه آنها فروش رفته است. آیا این تصمیم که نویسنده ای با چنین شهرتی در یکی از رستورانهای ورشو ظرفشویی کند امری عادی است؟
ج: میدانید ما میتوانیم زندگی خود را با وقایع غیرمنتظره بسازیم و تنها در آن صورت است که میتوانیم زندگی واقعا جالبی داشته باشیم. من از اینکه خود تصمیم میگیرم تا در آینده چه کاری را انجام دهم لذت میبرم.        ژچپوسپولیتا- 19 می 2000

*  چنستوخوا شهری زیارتی با کلیسایی جامع(کاتدرال) و مرکزی فرهنگی در لهستان است که مسیحیان جهان را برای زیارت به خود جلب میکند. تصور میشود پس از کلیسای سن پیتر واتیکان دومین زیارتگاه مهم مسیحیان جهان باشد.
یک سال پیش از آنکه پائولو کوئلو به سفارت بیاید آقای محمد مسجدجامعی که در آن زمان برادرش احمد معاون وزیر ارشاد بود و خودش شش سال را در واتیکان به عنوان سفیر گذرانده بود به ورشو آمد تا به چنستوخوا برود و با مقامات آن زیارتگاه ملاقات و مصاحبه کند. برنامه اش هم از پیش تنظیم شده بود. (آقای محمد مسجدجامعی از تیرماه 1370 تا تیرماه 1376 در واتیکان سفیر بود که از آغاز مأموریت وی تا مهرماه هفتادویک با ایشان همکاری داشتم).
من و سفیر هم وی را همراهی کردیم و یک روزمان در کلیسای جامع این شهر و زیارتگاه آن گذشت و به ورشو بازگشتیم. گزارش آن سفر در ماهنامه ای که از سوی مقامات کلیسایی چنستوخوا منتشر میشود آمده است.
پس از گذشت یازده سال شخصی که به دنبال سوابق من در اینترنت گذشته بود آن را یافته و از من پرسید: تو به چنستوخوا هم رفته ای؟ و من که سفر را کلاً فراموش کرده بودم گفتم نه ولی نام این شهر را شنیده ام. و آنگاه که متن درج شده ماهنامه را به زبان لهستانی به من نشان داد و نام من هم به همراه دیگران درج شده بود آن روز را که از خاطره ام زدوده شده بود به یاد آوردم.
اینهم از شگفتیهای روان آدمی!!

پائولو کوئلو در ایران
در دیدار با دکتر مهاجرانی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی داشت وی از کوئلو برای تلاشش در جهت گسترش معنویت و عدالت قدردانی کرد. نویسنده برزیلی در این دیدار گفت: ‌فرهنگهای ایران و برزیل بسیار به هم نزدیکند و در نوشته های من به نوعی فرهنگ ایرانی متجلی است. وی خواستار معرفی ادبیات ایران به مردم برزیل شد و پیشنهاد کرد جایزه ای به آثار ایرانی اختصاص دهد تا شماری از آثار ایرانی را در سه بخش داستانی- غیرداستانی و ادبیات اسلامی به مردم برزیل معرفی کند.
مشاور یونسکو در برنامه گفت و گوی تمدنها گفت:‌ من هزینه های این جایزه و ترجمه آثار ایرانی برگزیده را به زبان پرتغالی برعهده میگیریم. زیرا اعتقاد دارم این کار از دریچه گفت و گوی تمدنها میتواند مؤثر باشد.
نویسنده برزیلی تصریح کرد: با شناختی که از ادبیات ایران دارم معتقدم که آثار ایرانی با استقبال مردم برزیل رو به رو خواهد شد... وی از توجه مردم ایران به وی قدردانی کرد و گفت: من پیش از سفر به ایران این کشور را با ادبیات کهن آن و سینمای آن میشناختم... از ده سال گذشته فیلمهای ایرانی را دیده ام وپس از دیدن هر فیلم برای دیدار از ایران مشتاقتر شده ام.
وی کتاب کیمیاگر را در سال 1988 نوشت که به اعتقاد وی با الهام از مثنوی مولوی نوشته شده است. این کتاب در مدت کوتاهی به دومین کتاب پرفروش جهان تبدیل شد. کتابهای بریدا- کوه پنجم- ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد- در ساحل رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم از جمله آثار این نویسنده است که به فارسی ترجمه شده است.  روزنامه اطلاعات: 11 خرداد 79

تهران- خبرگزاری ایرنا: پائولو کوئلو نویسنده برزیلی سفر به ایران را رؤیای دیرینه خود دانست که سالها منتظر تحقق آن بوده است. وی در جمع صدها تن از خوانندگان آثارش درتالار وحدت تهران گفت: شما تنها خوانندگان آثار من نیستید. شما را دوستانی میدانم که در یک راه و عشق مشترک برای صلح و دنیای مقدس مبارزه میکنید.
وی افزود: فکری که در کتاب متجلی میشود مسافری است که به سرزمینهای مختلف سفر میکند ولی تنها کسانی که با نویسنده تشابه فکری دارند انعکاس روحی او را درک میکنند. یک کتاب تنها توسط نویسنده نوشته نمیشود بلکه نویسنده با خوانندگان خود به طور مشترک در به وجود آوردن یک اثر هنری نقش دارند. وقتی کتابی را مینویسم در حقیقت به سخنان خودم گوش میدهم... من مردی هستم که به دنبال رؤیای خود بوده ام و نخستین رؤیای من نویسنده شدن بود و برای آن سختیهای فراوانی را تحمل کردم. هنگامی که به دنبال رؤیای خود یا افسانه شخصی خود میرویم باید آمادگی شکست را داشته باشیم و از شکستها برای تحقق رؤیاهایمان درس بگیریم.
نویسنده برزیلی که تحت تأثیر استقبال حاضران قرارگرفته بود افزود:‌ در ایران مردان و زنان بسیاری را دیدم که قادرند گریه کنند و حالا من میخواهم به خاطر درک روحم به خاطر بودن در میان شما در این مکان گریه کنم.
پائولو کوئلو به دعوت یک مؤسسه انتشاراتی و با همکاری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و مرکز گفت و گوی تمدنها به ایران سفر کرده است. 

مصاحبه مندرج در روزنامه اطلاعات- بیستم تیرماه 79 به نقل از نشریه زمان به اختصار:
این مصاحبه زمانی صورت گرفت که او در پایان سفر خود به ایران بود. کوئلو که مشاور یونسکو در گفت و گوی میان ادیان است در این سفر توانست به جز تهران به شهرهای اصفهان- شیراز و کرمان برود بویژه به تخت جمشید که خودش معتقد بود یکی از شگفت آنگیزترین جاهایی است که به چشم دیده است. او میگفت برایم دیدن ایران خیلی تکان دهنده بود. من فرهنگ شما را لمس کردم و توانستم روح بزرگ مردم ایران را ببینم.
وی معتقد است سفر اصلی هرکس سفر ذهنی او و ارتباطش با عالم بالا و خداوند است. اگر توانست به این سفر ذهنی دست یابد او را میتوان مرد همیشه سفر دانست... ایران را از مولوی و حافظ و شعرای بزرگش میشناختم. این شاعران نه تنها بر من که فکر میکنم بر بسیاری از نویسندگان دنیا تأثیر گذاشته اند. بویژه مولوی بر من بسیار تأثیر گذاشته است. میتوانم بگویم میان من و مولوی یک رابطه عمیق وجود دارد. کیمیاگر را تحت تأثیر مولوی نوشتم. یکی از داستانهای کوتاه مولوی در مثنوی دستمایه کیمیاگر شد. من وامدار مولوی هستم... شما روح بزرگی دارید و من روح بزرگ مردم ایران را دیدم... عجیب اینجا بود که پیش از سفر به ایران حدس میزدم که این کشور باید چنین باشد... یکی دیگر از کتابهایی که بر من تأثیر گذاشت رباعیات خیام بود. من کوچک بودم که مادرم این کتاب را به من هدیه داد و فکر میکرد این کتاب برای من بسیار خوب است. فرهنگ مردم شماست. شما مردم ایران در عین حالی که خوشحالید غمگین هم هستید. و در اوج خوشی ناخوش هستید! به مرگ بیشتر از زندگی فکر میکنید و در تداوم زندگی از مرگ میگویید. مادرم معتقد بود که این کتاب میتواند بر من اثر بگذارد که البته چنین نیز شد. اما اینکه به طور دقیق بگویم سعدی آن شاعر همیشه در سفر یا خیام یا حتا مولوی تا چه اندازه بر من اثر گذاشته اند توانا بر بیانش نیستم زیرا به هنگام نوشتن اتفاق دیگری میافتد.
منظورتان از سفر ذهنی چیست؟
وقتی شما سفر پرشوری را برای رسیدن به خداوند آغاز کردید در واقع به یک سفر ذهنی پرداخته اید و مدام در این سفر در پی او هستید. اما در نهایت به چیزی میرسید که در آغاز سفر فکرمیکردید میرسید. در واقع به همان نقطه اول حرکت میرسید. در آنجا شما متوجه میشوید که خداوند همه جا حاضر است. من چنین برداشتی را از عرفان ایرانی و اسلامی دارم و معتقدم که سفری را برای جست و جوی خداوند آغاز کرده ایم و همه داریم به سوی او حرکت میکنیم. فکرمیکنم این یک پل ارتباطی است میان انسان و خداوند. من برای رسیدن به خداوند قلبم را مالامال از عشق او کردم. پرسشهای بسیاری داشتم و سالهای بسیاری گشتم. اکنون به راز خداوند رسیده ام. اکنون میکوشم با کارم خداوند را سپاس گویم. سعی میکنم از معنویت سخن بگویم شاید به کارم خرده بگیرند اما میدانم که مردم روز به روز بیشتر به این معنویت نیازمند میشوند و بیشتر به آن میپردازند. این تنها راهی است که ما را از ماده گرایی باز میدارد. هر روز که آغاز میشود یک معجزه اتفاق افتاده است و من میکوشم با اثرم به راز این معجزه دست یابم.
شما از دنیای امروز و بویژه کشورتان فاصله گرفته اید. آیا عمدی در کار است که نمیخواهید از برزیل بنویسید؟ بویژه آنکه مدت هفت سال را در زندانی به سر برده اید؟
نه عمدی نیست. ما اکنون در شرایط کاملا آزادی زندگی میکنیم. در برزیل دموکراسی حاکم است. مردم آزاد هستند و اعتقادات و اظهارات خود را به راحتی بیان میکنند. من میدانم که نمیتوانم روزهایی را که در زندان بودم فراموش کنم. تجربه زندان بدترین تجربه برای یک انسان است. از سال 1982 مردم در دموکراسی زندگی میکنند. تصور میکنم دیگر نیازی نیست که از آن روزها سخن گفته شود. گرچه من در کتاب ورونیکا این مشکل خود را منعکس کردم. معتقدم نباید به آن روزها پرداخت زیرا از نفرت چیزی بیرون نمیآید.
یک ماه پیش از آنکه مرا شکنجه کنند انجیل یوحنای قدیس را خواندم. او به شب تاریک روح اشاره میکرد. من هم در یک سلول تاریک بودم. سلولی خالی که گویی در آن حتا از احساسات خودم نیز محروم بودم. در آن سلول به یوحنای قدیس پرداختم و به او فکر میکردم. در آنجا پی بردم که باید خودم را از نفرت خالی کنم. اکنون 18 سال است که دموکراسی در کشور ما حاکم است و خوشحالم که آن دوران تمام شده است. شاید جالب باشد که بدانید رئیس جمهور کنونی نیز سالها در یک سلول زندانی بوده است. او نیز معتقد است که باید به زندگی فکر کنیم و نفرت را دور بریزیم. گرچه روح ما زخمهای بسیاری خورده است.
آیا آشنایی شما با ایران محدود به شعرای ایرانی و سینمای ایران میشود؟
نه. شاید جالب باشد که بدانید به فوتبال خیلی علاقه دارم. روزی که در فرانسه میان ایران و آمریکا مسابقه بود و از تلویزیون پخش میشد کسی در خیابانهای برزیل دیده نمیشد. همه پای تلویزیون بودند. انگار داشتند به یکی از مسابقه های تیم ملی برزیل نگاه میکنند. سکوت همه جا را فراگرفته بود. آن هنگام که ایران آمریکا را برد مردم ما بسیار خوشحال شدند و شادی کردند.
پایان مصاحبه کوئلو با نشریه زمان
گفتنی است در مورد برنده شدن ایران بیشتر کشورها و بویژه کشورهایی که مردمش از آمریکا دل خوشی نداشتند(مانند لهستان) نیز چنین شد. در لهستان بلافاصله پس از پیروزی ایران بر آمریکا سیل ایمیل و تلفن و ... به سفارت جاری شد و تا چند روز ادامه داشت.
هفتم دیماه نودو سه - احمد شماع زاده

شرح رخدادی خواندنی از پائولو کوئلو
در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا یک دانشجوی دختر اروپایی سینی غذایش را تحویل میگیرد و سر میز مینشیند. متوجه میشود فراموش کرده قاشق و چنگال بردارد. از جا بلند میشود تا برای خود قاشق و چنگال بیاورد. پس از بازگشت با شگفتی متوجه میشود که یک جوان سیاهپوست نشسته و مشغول خوردن غذای اوست!! خیلی عصبی میشود و به روانش فشار وارد میشود ولی جلو خود را میگیرد و خود را آرام و با متانت نشان میدهد…
فرض را بر آن میگذارد که جوان آفریقایی با آداب و رسوم اروپایی آشنا نیست. او حتا این را هم در نظر میگیرد که شاید پسر جوان پول کافی برای خرید یک وعده غذا نداشته است. تصمیم میگیرد جلو جوان آفریقایی بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شاد به او پاسخ میدهد. دختر میکوشد کاری کند تا در نهایت لذت و ادب غذایش را با جوان سیاهپوست سهیم شود:
پسر سالاد را برمیدارد و دختر سوپ را. هر یک بخشی از تاس کباب را. یکی ماست را میخورد و دیگری پای میوه را. و همه این رفتارها با لبخندی دوستانه همراه است. پسر با کمرویی و دختر به راحتی به یکدیگر لبخند میزنند. آنان ناهارشان را تمام میکنند. دختر بلند میشود تا قهوه بیاورد...
در اینجاست که پشت سر پسر کاپشن خودش را روی صندلی پشتی میبیند و ظرف غذایش را که دست نخورده روی میز مانده است...
*****
پائولو کوئلو میگوید:
من این داستان زیبا را به همه کسانی تقدیم میکنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتارمیکنند و آنها را افرادی فرودست میدانند. داستان را به همه این آدمها تقدیم میکنم که با وجود نیتهای خوبشان دیگران را از بالا نگاه میکنند و نسبت به آنها احساس سروری میکنند.
چقدر خوب است که همه ما خود را از پیشداوریها برهانیم و گرنه مانند احمقها رفتار خواهیم کرد. مانند آن دختر اروپایی که فکر میکرد در بالاترین نقطه مدنیت است. در حالی که پسر آفریقایی بی ادعا به او اجازه داد تا از غذایش بخورد…