سلام بر خاوران
یک: در گورستان " صالح آباد" ایلام، مزار شهدا را دیدم که با سنگهای گرانقیمت، فرش و آذینش کرده اند. ایلام در هشت سال جنگِ بی خردانه، سخت آسیب دید و بی پناه ترین و ناب ترین جوانان و مردان و زنانش بخون غلتیدند. در آنجا به شهدا سلام گفتم. به عزیزانی که می شد با بکار انداختنِ مختصری خرد، اکنون در میان ما باشند و قیل و قال کنند و بخندند و از زندگی کام بگیرند. مردمان ایلام، در حالی به کام حریصِ جنگ فرو شدند که: سالها با همسایه ی غربیِ خود زیسته بودند و مجادله ای با وی نداشتند. اما جنگ، دهان گشوده بود و مردمان بی نوا را بکام خود می کشید و زندگی می گرفت و مرگ می افشاند.
دو: آن سوتر از مزار شهدا در صالح آباد، گورستانی است متروک و بی نشان. اینجا، به اعدامی ها تعلق دارد. از مجاهدین تا کمونیست ها تا ضد انقلابیون. من در چند شهر، به گورستان هایی اینچنین، برخورده ام. در سنقر کرمانشاه، از هر سه چهار خانه یکی هست که فرزندش اعدام شده. یا در قروه. و اسلام آباد غرب. شهرهای کردستان که بماند. می گویم: اعدامی ها، با هر جرم و جنایتی که مرتکب شده اند، هم تا زمانی که زنده و زندانی اند حق و حقوقی دارند و هم بعد از آن که اعدام می شوند.
ما اما در بی حرمتی به جنازه ی اعدامی ها، و در روفتنِ آبروی هفت نسل پس و پیشِ آنان، صاحب شگرد شده ایم در این سالها. یک اعدامی در این نظام، تا شعاعی نامحدود، بر پیشانی پدر و مادر و برادران و خواهران و خویشانِ دور و نزدیکش داغ می نشاند. جوانی را اعدام کرده اند. حالا به هر دلیل. ای وای اگر جرمش سیاسی باشد. خواهر و برادر این جوان، و یا فرزند این جوان که ممکن است حتی بعد از اعدام پدر به دنیا آمده باشد، نه می تواند سر بلند کند و به تحصیل خود ادامه دهد و نه می تواند در جایی استخدام شود. یک انگشت اشاره ی حریص، مدام او را در هر کجا تعقیب می کند تا مبادا لبخندی بر لبش بنشیند یا به فرصتی همگانی فرو شود.
سه: در سرود جمهوری اسلامی ایران، کلمه ی " خاوران"، با واژه ی نرم و لطیفِ " مهر" همراه شده است: سر زد از افق مهرِ خاوران .... این سرود، با هر محتوایی که دارد، دیر یا زود، جایش را به سرودی دیگر خواهد سپرد. اما کلمه ی " خاوران" ش، تا هر کجای تاریخ، ما را به گورستانی در جنوب تهران اشارت می دهد. در گورستان خاوران، جنازه ی سوراخ سوراخِ جمعیتی از مردان و زنان و جوانان ما را – با هر جرمی که داشته اند - با کمپرسی آورده و در گودالهایی خالی کرده اند و رویشان را با لودر پوشانده اند. در خاوران، جنازه ی کسانی را در گودال ها ریخته اند که: در زندان های کشور، " اسیر" حاکمان اسلامی بوده اند. زندانیانی از همه ی فرقه های سیاسی و غیر سیاسی. چه از بهاییان و چه از مجاهدین و چه از کمونیست ها و چه از سایر معترضان. زندانیانی که هرکدام دو سال و سه سال و هفت سال روزهای تلخ زندان را سپری کرده و با هر مشقت مشغول گذرانِ دوران محکومیت خویش بوده اند. چرا نگویم: زدن و کشتن دستجمعیِ این اسیران، در قاموسِ هیچ بنی بشری نمی گنجد جز داعش مسلکان؟
با اطمینان می گویم: یکی از رازهای وحشتِ حاکمان بویژه ملایانِ دست اندر قتل، هراس از رو در رو شدن با صاحبان این خون های ریخته شده و پاسخگویی به همین پرسش های خونین است. که: آهای ای حاکمان اسلامی، چرا جوانان زندانی و اسیرِ خود را بی محاکمه و با گمانی نادرست، زدید و کشتید؟ نه یک نفر نه ده نفر نه صد نفر. بل بیش از سی هزار "واحد انسانی" را در سه چهار ماه پی در پی.
من هرگاه از معبرِ خاوران گذر می کنم، دست به سینه، به اعدام شدگانِ بی دلیل سلام می گویم. این سخنِ شرمگنانه ی من با آنان است: سلام بر شما و بر بی کسیِ شما. سلام بر ضجه ها و سوزها و شیون های در گلو مانده ی پدران و مادران شما. ای خاورانی ها، شما با هر خطایی که مرتکب شده بودید، طبقِ رآی دادگاه های همین نظام اسلامی، سالها در زندان بودید و باید پس از تحمل دوران محکومیت تان، آزاد می شدید. اما به ضرب سه پرسشِ نیم خطی – که ما را قبول دارید یا نه - شما را زدند و کشتند و پدر و مادر و خویشان شما را انگشت نمای خلایق کردند. تقاضای بخششِ ما از شمایان، ناجوانمردانه ترین تقاضایی است که مردمان دلمرده و بلاتکلیفی چون ما می توانند بر طَبَقِ حقِ سرگردانِ شما نهند.
به خاورانی ها می گویم: اکنون، شما رفته اید و ما مانده ایم. بله، شما را کشتند تا نباشید. و ما مانده ایم تا مثلاً زنده باشیم و زندگی کنیم. اما همین ما، تا قیام قیامت، بار سنگینِ خون شما را بر شانه های خود حمل خواهیم کرد. به تقاصِ سکوتی که پیشه کرده ایم. به تقاصِ ترسی که فرو خورده ایم. و به تقاصِ فراموش کردن انسان هایی که تا ساعتی پیش زنده بودند و ساعتی بعد از پا در آمدند بی هیچ محاکمه ای. معتقدم تا این حق، و حقوقی چون این، اعاده نشوند، ما روز به روز به اعماق فلاکت های برآمده از شقاوت فرو خواهیم شد و شاهین حق خواهیِ همان جنازه های سوراخ سوراخ، بر مغز ما نوک خواهد زد. شاهینی که فعلاً در قفس قاتلی به اسم شیخ مصطفی پورمحمدی زندانی است. شیخی که امضایش پای اعدام همین بی گناهان خفته در خاوران می درخشد. شیخ قاتلی که امروز وزیر دادگستری است و همو به ریش داد، و به ریشِ گسترشِ داد می خندد غش غش.
خروجیِ این همه کشتار و غارت، چیست امروز؟ یعنی حاکمان اسلامی با زدن و کشتن مخالفان، قرار بوده به کجا برسند؟ اگر وضعیت امروز جامعه ی ما همان خروجیِ بدن های خونین و اموال مصادره شده و عاطفه های نابود شده است، ای بدا بر اسلامی که در عبا و عمامه ی آخوندهای ما دست به دست می شود.
چهار: در مسیر مهران، و درست پیش چشم شهدای ایلام و صالح آباد، پنج سال است که پل روگذری را نیمه کاره رها کرده اند. در همین نقطه، و بخاطر همین پلِ رها مانده، سالانه ده ها نفر کشته و مصدوم می شوند. من صدای شهدای ایلام و صالح آباد را می شنوم که همگی فریاد می زنند: آهای مسئولین، بیایید و این علم ها و کتل ها و سر پناه ها و سنگ های قیمتی و پول هایی را که به اسم ما و برای خود هزینه می کنید، بردارید و ببرید و پل صالح آباد را تمام کنید. می گویم: در غوغایی که نماینده ها و سرداران سپاه و امام جمعه ها و آخوندهای حاکمیت، بر اسم و خون شهدا بساط آراسته اند، مگر کسی صدای شهدا را می شنود که: " ما راضی نیستیم " سرودشان است؟
پنج: در ایلام، به ساختمان یک فرهنگسرا برخوردم که ده پانزده سالی است رها مانده و کسی سراغی از آن نمی گیرد. اشتباه شهرداری ایلام این بوده که اراده کرده در این نقطه از شهر " فرهنگسرا " بنا کند. که اگر در همین جا یکی را خوابنما می کردند و زمین آن نقطه را به استناد همان خوابِ شورانگیز، به استخوان های امامزاده ای منتسب می کردند، گنبد و بارگاهش سرضرب بالا می رفت و ضریح مطلایش نصب می شد و پرچم سبزش به اهتزاز در می آمد فی الفور!
شش: نیز در ورودیِ ایلام یک آبنما ساخته اند با کلی هزینه که بی سرانجام و بلاتکلیف مانده است. این آبنما قرار است شره ی آب را از بلندی به زیر سرازیر کند. در ایلام، تا دلتان بخواهد از اینجور کارهای نیمه تمام فراوان است. علتش هیچ نیست جز این که بودجه ی این پروژه ها، در نیمه راه، به دستور سرداری و به خواست امام جمعه ای و به دستور نماینده ای به جایی دیگر برده می شود.
هفت: خودسوزی دختران و زنان درایلام از مرز بحران نیز عبور کرده اما امام جمعه ها و سرداران و نمایندگان استان همچنان بر طبل " امت شهید پرور و مردم سلحشور" می کوبند. خودسوزی آنقدر در دسترس بخت برگشتگان ایلامی است که دانش آموزی دوازده ساله نیز به محض مواجهه با یک بحرانِ نچندان بحران، بر سرِ خود بنزین می ریزد و کبریت می کشد. مسئولینِ دم فروبسته ی استان، علت اصلی خود سوزی دختران و زنان ایلامی را متعمدانه و گاه به دروغ، به آمار طلاق و افسردگی و بن بست های عاطفی، و به هرکجا جز واقعیتِ ایلام گسیل می فرمایند. من به گوشه هایی از راز خودسوزی ها در ایلام پی بردم. این راز را ای بسا بسیاری از دست اندرکاران استان بدانند اما شهامت ابرازش را ندارند و به سمتی دیگر رو بر می گردانند.
می گویم: راز خودسوزی زنان و دختران ایلامی، در بی داد است. زنان ایلامی در بن بست مفرط قومی و قانونی گرفتارند. هیچ ملجآ و پناهی برای واگوییِ دردها و ناهنجاری های خود نمی یابند. آنها با به آتش کشیدنِ خود، از شوهر و پدر و مخاطبانِ بی خیال خود انتقام می کشند. بن بست های قومی و طایفگی و فرهنگی و قانونی باعث رواجِ دلمردگی در میان دختران و زنان بی پناه ایلامی شده است. این بن بست ها – که هرگز نیز کسی برای زدودنِ آن ها ککش نمی گزد – جز با تخریب برج و باروی هیولایی به اسم " مردسالاریِ فراگیر، و هیچ انگاری زن در این استان " واگشوده نمی شود. مرد سالاری ای که قوانین نیم بند و ناجوانمردانه ی اسلامی و استانی، سخت مدافع آن است.
هشت: بیکاری و اعتیاد در میان ایلامی ها بیداد می کند. معتقدم تا زمانی که آتش به عمامه ی آقایان سرایت نکرده، و تا زمانی که پول های بی زبان ما به یک اشاره ی رهبر به جیب سرداران سپاه و به جیب اجنبی ها سرازیر می شود، ما همچنان باید از تماشای چهره ی افسرده ی جوانانمان بگدازیم. ایلام هیچ التیامی از ذخایر نفتی اش نمی بیند. پول های نفت ایلام را به هر کجا بذل و بخشش می کنند جز خود ایلامی ها.
نه: به شهرک صنعتی ایلام سرزدم و خیابان های آن تاب خوردم. کلاً تعطیل بود و گربه ها و سگ های سرگردان در خیابان ها و کارگاه ها و کارخانه های آن پرسه می زدند. می گویم: ذره ای خرد اگر در جمجمه ی مسئولان کشور بود، ولوله ای از کار و تولید در مناطق مرزی ایجاد می کردند تا نشاط معیشتی به جان مردمان مرز نشین شعفِ زندگی بنشاند. نه این که با رواج بن بست های همه جانبه، فضا را برای خروج خرد فراهم کنند و همین فضا را در بست در اختیار جهالت قرار دهند.
ده: ایلام، استانی شگفت و زیبا و ثروتمند اما عقب مانده و فقیر و فراموش شده و گُر گرفته است. از جنگل های سر سبز بلوط و کوهای بلند و دره های عمیق و اماکن باستانی و جذابیت های گردشگری و ذخایر نفتی دارد تا نخیلات و کویرهای خشک و نوار مرزی و راه کربلا. از سرما دارد تا گرما. شوربختانه بخاطر بی عرضگی و آلودگیِ مسئولان ایلام و سود جویی زمین خواران ابن الوقت، من تیغ شخم را دیدم که در همه جا به جان جنگل ها و بلندی های سرسبز ایلام افتاده است برای دیم کاری. سودجویان از یک سوی و وادادگیِ مسئولان از دیگر سوی باعث شده که جنگل ها شخم بخورند و بافت و پوشش گیاهی منطقه در معرض نابودی قرار گیرد. ده سال دیگر ایلام باید تماشایی باشد معکوس!
یازده: در چند جای ایلام به سیاه چادرهای عشایر و گله های گوسفندشان برخوردم. می پرسم: خدا وکیلی ما تا چند سال دیگر باید عشایر و کوچ نشین و سیاه چادر داشته باشیم؟ در همه جای دنیای فهم، کوچ نشینی کلاً ور افتاده و گله داری و جابجایی ایل و طایفه برای جستنِ علف آنهم به شیوه ی صد قرنِ پیش جایش را به اسلوب های مطلوب گله داری داده است. برای نظامی با هیاهوی اسلامی بسیار وقیح است که خانواده های عشایرش سرگردان کوهها و دشت ها باشند و در کوه و کمر اطراق کنند و مثل عهد دقیانوس گله داری کنند. بگویم چرا عشایر ما بندِ کوه و کمر و علف و سیاه چادرند؟ رازش در هیچ نیست الا پولهایی که بیت رهبری و سرداران سپاه و جماعتی از آیت الله ها و امام جمعه ها و ایل و تبارشان، هم بالا کشیده اند و می کشند، و هم به هر کجا مبذول داشته اند و مبذول می دارند. این پول های درو شده اگر به جان جامعه ی ما فرو می شد، ثروت و صلابت از سرو کول ایرانیان بالا می خزید.
دوازده: شرکت حمل و نقل " شمسا " متعلق است به سپاه. این شرکت با ناوگان هایی از اتوبوس و هواپیما، سالانه هزاران زائر کربلا و کاظمین و نجف را با جیب های پر از پول از شهرها و روستاهای کل کشور جمع آوری می کند و برای زیارت به عراق می فرستد. اتوبوس های شمسا، با عبور از ایلام، مسافران را در مرز مهران تحویل ناوگان خود در داخل خاک عراق می دهد تا زائران در شهرهای زیارتی بچرخند و در هتل های مورد نظر شمسا اقامت کنند و خلاصه با شمسا بروند و با شمسا بخورند و بخوابند و با شمسا با جیب های خالی بازگردند به مرز مهران. و با گذر از استان ایلام، به خانه های خود در هر کجا باز روند. در تمامی این رفت و آمدهای شمسایی، استان ایلام یک ریال، آری یک ریال از هجوم و ازدحام این همه مسافر سود نمی برد.
درست مثل خرمشهر که هیچ سودی جز خسارت، از هجوم هزار هزار راهیان نور ندیده است و نمی بیند. وگرنه آمد و رفت این همه جمعیت چه به خرمشهر و چه به ایلام، یک تکانی باید به حیثیت فرهنگی و عمرانی و رفاهی و معیشتیِ مردمان این دو وارد می کرد. شرکت شمسا، سود نجومی اش را بالا می کشد و در عوض، دود و راه بندان های فرساینده اش را برای مردم ایلام باقی می گذارد. کیست که نطق بکشد اما؟ من در این هجوم کربلایی و راهیان نوری، مثل خود امام حسین معطل پیام نورانی اش مانده ام که: ای قوم، اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید! غارت، تا بچند؟ حالا شما یک نگاهی به خاوران و به هر کجا و به هر کجا و به هرکجای این سرزمین ملازده بیندازید تا معنای گسترش ظلم به جای داد، نهادینه کردن دروغ به جای راستی، فرا بردن بی ادبی به جای ادب، تباهی حق به جای احیای حق، برکشیدن بی عرضگان و پخمگان به جای بر آمدن شایستگان و خردمندان را به چشم ببینید.
سیزده: در تهران به خانه ی رحیمه شکری رفتم که همین اکنون در زندان است. روز تولدش بود. خیلی ها آمده بودند. آن روز، یادش را گرامی داشتیم و برایش کف زدیم و برای سلامتی اش هورا کشیدیم.
چهارده: دوشنبه بود و با جناب دکتر ملکی رفتیم جلوی کانون وکلا برای حمایت از بانو نسرین ستوده. ظهر که شد، همگی رفتیم جلوی دانشگاه خواجه نصیر برای حمایت از دکتر اکسیری فرد که بخاطر تُنِ صدای نازکش اخراجش کرده اند. با حراست دانشگاه هماهنگ کردیم تا اگر می شود برویم داخل و با رییس دانشگاه خواجه نصیر صحبت کنیم در همین باره. هماهنگی انجام شد و رفتیم بالا. من بودم و دکتر ملکی و خانم ستوده. خودِ دکتر اکسیری فرد نیز آمد.
آقای دکتر خاکی صدیق رییس دانشگاه، و آقای دکتر احمدیان معاون آموزشی دانشگاه به استقبالمان آمدند. رفتیم به سالن کنفرانس. دو ساعتی با رییس دانشگاه در باره ی مشکل دکتر اکسیری فرد صحبت کردیم. صحبت های مفصل هر کدام ما، نشست کوتاه ما را تا دو ساعت به درازا کشاند. از حُسن برخورد رییس دانشگاه سپاس گفتیم و بیرون آمدیم. اجازه بدهید بخاطر سرنوشتِ حرفه ای دکتر اکسیری فرد، من از چند و چون گفتگوها گذر کنم. من امیدِ این دارم که دکتر اکسیری فرد، که از یکی از معتبرترین دانشگاههای ایتالیا فارغ التحصیل شده، به دانشگاه بازگردد و سوء تفاهم ها برطرف شود از هر دو سوی.
محمد نوری زاد
هفتم اردیبهشت نود و چهار محمد نوری زاد ۲۳ new photos
No comments:
Post a Comment