آن گونه که گفتند و ما باور کردیم خواستیم سیاستمان
دینی شود. در نتیجه مترسک را تفنگ دادیم تا نگهبان مزرعه مان باشد. ولی مترسک
آن هنگام که دید قدرت در دست اوست به خود غره شد و تفنگ را به سوی ما گرفت. ما از
ترس که نکند شلیک کند هیچ نگفتیم و آرام حرکت کردیم ولی او هر روزه به خود غره تر
میشد و غرور او را بیشتر میگرفت تا آنگاه که کاملاً بر ما مسلط شد!! و به جای
اینکه سیاستمان دینی شود دینمان سیاسی و از محتوی خالی شد.
به همین ترتیب:
خواستیم اقتصادمان انسانی شود ولی انسانیتمان اقتصادی
شد!
خواستیم خیابانهایمان شریف شود ولی شرافتمان خیابانی
شد!
خواستیم ظاغوت حاکم نباشد- طاغوتچه ها بر ما حاکم
شدند!
No comments:
Post a Comment