Monday, August 31, 2015

استهلاک انسان در ایران

استهلاک انسان در ایران

از زمانی که پا به این کشور اروپایی گذارده ام هنگامی که با پرسشهای:
- دوستان اینجا
- خویشاوندان در ایران
- شهروندان این کشور
رو به رو شده ام، که چرا به اینجا آمده ای؟ و مگر کشورت چه مشکلی داشت؟ 
خیلی خلاصه پاسخ داده ام:‌ در اینجا عمرم تلف نمیشود. و ادامه داده ام که:
 
در مدت ده سال آخری که در ایران بوده ام: 
دو سال را مشغول خانه سازی بوده ام؛ دو سال دیگر را صرف جمع و جور کردن نوشته هایم کردم که چند دهه منتظر بودم تا بازنشسته شوم و آنها را مدون کنم؛ و نیز برخی مقاله های بلند خود را نوشتم.
 
در مدت شش سال باقیمانده تنها توانستم یک مقاله نوشته شده را تایپ کنم!! زیرا:
برای کارهای اداری خانه ای که ساخته بودم سختیهای بسیاری کشیدم. سختیهای خانه سازی شیرین بودند؛ ولی سختیهایی که توی شهرداری و دیگر اداره ها بر من تحمیل میشد جانکاه بودند؛ و فشارهای روحی فراوانی را بر من تحمیل میکردند. اینها از یک سو و روابط و بده بستانها با دیگران، از سوی دیگر روحم را میخوردند؛ که در کمتر جایی از کره زمین میتوان مشابهش را یافت!! 
پنج سال در دادگاهها رفت و آمد کردم تا بلکه حقوقی را که از من ضایع شده بود بگیرم ولی آخرش موفق نشدم.
فاصله خانه ام تا مرکز شهر با اتوبوس سه ساعت برای رفت و برگشت وقت میگرفت. 
ولی اینجا! 
اینجا کسی به کسی کاری ندارد. اینترنت در همه کتابخانه ها مجانی است و اگر هم بخواهی در خانه داشته باشی برعکس ایران بسیار ساده و ارزان است. فاصله خانه تا کتابخانه هم بیش از ده دقیقه نیست. در نتیجه:
در مدت پنج سالی که در اینجا هستم: 
- بیش از یکصدوسی مقاله نوشته ام!!
- هیچ بخشی از وقتم هدر نمیرود: 
- همه کارهای شخصی ام را خودم انجام میدهم.
- کارهای نوشتاری و رسیدگی به وبلاگهایم را هر روزه، همچون یک شخص موظف اداری انجام میدهم.
- به تمام اخبار ایران و جهان، بی آنکه همچون ایران زیر تأثیر پارازیتهای سرطانزای مایکروویو واقع شوم دسترسی دارم.
- در شبکه های اجتماعی حضور فعالی دارم و تا آنجا که در توان دارم به روشنگری و آگاهاندن هموطنانم مشغولم، که هیچیک از این کارها در کشورم برای من امکانپذیر نبود!!
پس:‌ در اینجا عمرم تلف نمیشود! یعنی:
همان نتیجه ای که دکتر مهرآسا در نوشته خود گرفته است: استهلاک انسان در ایران!
 
دوازدهم خردادماه نودوچهار برابر با دوم ژوئن 2015(پنج سال پیش درست در چنین روزی تهران را به قصد اینجا ترک کردم و هنوز باز نگشته ام.)
 شماع زاده

واقعیتهایی که دکتر مهرآسا به درستی به آنها اشاره کرده اند:
چندی پیش یکی از دوستان میپرسید:
"به نظرت چرا خیلی از بچه هایی که برای ادامه تحصیل به خارج از ایران میروند دیگر بر نمیگردند؟" شاید انتظار داشت که یک جواب کلیشه اى مثل "مسائل سیاسی" یا "نبودن آینده شغلی در ایران" یا "کمبود امکانات" و یا حتی "جوگیرشدن و آرزوهای پوشالی" از من بشنود.
ولی گرچه هر کدام از این دلیلها هم میتواند درست باشد، ولی نظر من چیز دیگری است.
در سال های اخیر صحبتهای بسیاری در مورد مهاجرت به خارج از کشور و دلیل فرار نیروی کار متخصص از ایران شده است.
فیلمهایی مثل میراث البرتا و نوشته های متفکرین و جامعه شناسان و نویسندگان هم به این موضوع معطوف بوده است.
البته من هیچ یک از دلایل ذکر شده را نفی نمیکنم. همه دلیلها میتواند تا حدی درست باشد.
برای هر انسان هم ممکن است دلیل کمی فرق کند و با دیگران متفاوت باشد. اینها همه درست. ولی اگر از من بپرسند از میان تمام دلايل متفاوت که مطرح است، کدامیک از همه مهم تر است، خواهم گفت: استهلاک تدریجی انسان در ایران

اجازه دهید توضیح دهم:
از وقتی که ایران آمده ام، یعنی در همین چهار ماه اخیر، به صورت روزانه اتفاقاتی افتاده است که هر کدام روح و ذهن مرا ولو اندک مستهلک کرده است.
مثل قطره قطره آبی که بر روی یک سنگ بریزد.
درست است که هر کدام از این قطره ها به خودی خود تاثیر خاصی ندارد، ولی با گذر زمان، همین قطره ها میتواند حفره چشمگیری در سنگ ایجاد کنند.

این همان معنی استهلاک در ذهن من است. این لیست فقط مال چهار ماه است و بسیار مختصر نوشته شده و موارد ذکر نشده زیاد است. از وقتی آمده ام:
- فروشنده جنس ناقص و معیوب فروخته است، وقتی عیب را به او نشان می دهی نه تنها عذرخواهی نمی کند، بلکه وقیحانه آسمان ریسمان می کند. آخرش بدهکار هم شدم!!!
- همسایه هر موقع که عشقش بکشد، هر کجا که عشقش بکشد پارک می کند. سه ماشین دارد و یک جای پارک. محاسبه اش با شما.
- کسی که می خواسته پرده خانه را وصل کند، دائم امروز و فردا کرده است، حداقل سه بار به ما دروغ گفته است و سر قرار نیامده است. دفعه آخر هم بعد از اینکه ما را پنج ساعت کاشته است، ساعت 11 و نیم نصف شب آمده است. طلبکار هم هست که چرا در را نصف شب برای او باز نکرده ایم و هزینه ایاب ذهابش را میخواهد از ما بگیرد.
- وضعیت نظام وظیفه مشوش است. می خواهند دو سال از عمر آدم را به زور از آدم بگیرند، و تا نگیرند و آن کارت پایان خدمت کوفتی را نگیری، نمی توانی آزادانه از کشور خارج بشوی. در اداره ی نظام وظیفه هم کسی درست و حسابی جوابگو نیست.
- تا سال93 که من پرونده تشکیل داده بودم مشمول قوانین "نخبگان" میشدم. حالا که سال 94 شده است قوانین تغییر کرده است و میبایست دوباره دنبالش دوید تا بفهمیم چه به چه است.
- رفته ام بانک. از کارمند سوال می کنم که چقدر کار افتتاح حساب طول خواهد کشید؟ میگوید چیزی نیست و سریع تمام می شود. حداقل یک ساعت بیش از آنچه ادعا کرده است طول می کشد.
- برای خریدن ماشین قرارداد امضا کرده ام، فروشنده ماشین که بنگاه است، با تاخیر سیصد درصدی ماشین را تحویل داده است. آخر هم درخواست مبلغی بیش از مبلغ قرارداد کرده است، چون در طی زمانی که تاخیر کرده است قیمت ماشین افزایش پیدا کرده!
- ماشین خریده ایم. مجبوریم ببریم برای ما قفل کامپیوتر و قفل باطری و قفل زاپاس نصب کنند که مبادا کسی به ماشین دستبرد نزند. یعنی در جامعه ای زندگی می کنیم که از همان اول همه جای زندگی را باید قفل زد که در امان باشد!
- می بایست مدرک دکتری خودم را ارزش گذاری کنم! یعنی وزارت علوم باید بگوید آن شب ها که من تا صبح سر آزمایش بودم، جایزه و افتخارتی که کسب کرده ام، و آن همه مقالات بین المللی که نوشته ام ارزش دارد یا ندارد!؟؟
- فرم هایی که برای ارزش گذاری مدرک پر شود غیر دقیق و گیج کننده است. سفارت ایران در کشور محل تحصیل می بایست همه این مدارک را تایید کند و مهر بزند.
- مبل خریده ایم. آن چه آورده اند در خانه تحویل داده اند، با آنچه در نمایشگاه پسندیده بودیم یکی نیست.
- در شرکتی که شروع به کار کرده ام، وارد بزرگترین مناقصه تاریخ صنعت شیرین سازی آب ایران شده ایم. نیمی از مدارک مناقصه به زبان انگیلسی است. مدارک اشتباهات تایپی دارد! و بعضی از جمله ها از لحاظ گرامری غلط است! شرکت پیمان کار حدود دو میلیون دلار برای تنظیم این اسناد گرفته است! تا آخرین روز تحویل اسناد هم، مدارک کارفرما با هم مغایرت دارد و بعضی از درخواست های کارفرما هنوز نامعلوم است.
- خدا را شکر حقوق ما را به موقع میدهند.

شنیده ام بعضی از شرکتها هنوز حقوق فروردین را هم نداده اند.
- ماشین ظرف شویی خریده ام، در مغازه میگویند "نصب رایگان" انجام خواهد شد. کارمند آن شرکت چند روز بعد آمده و نصب کرده است، در آخر فاکتوری به من میدهد و درخواست پول میکند. سوال میکنم این دیگر چیست مگر نصب رایگان نبود؟ میگوید نصب رایگان بود ولی شیرآلاتی که به کار بردم هزینه دارد. پولش را دادم و رفت. رفتم سر کوچه شیرها را قیمت کردم، متوجه شدم شیرها را حداقل دو برابر قیمت حساب کرده است. این هم از نصب رایگان!
- می خواهی در تهران تردد کنی.
برای این که از خانه پدرم به خانه پدرزنم بروم، مجبورم بیش از یک ساعت در ترافیک باشم. به اگزوز ماشینها نگاه میکنم که همه پشت هم ایستاده اند. گویی این عمر و زمان و زندگی من است که دارد دود می شود.

موقع رانندگی افراد همواره تلاش می کنند که جلو بزنند. همه در صف ایستاده اند که بروند داخل خروجی، ولی عده ای تمام صف را رد می کنند و با تقلب سر ماشینشان را می کنند داخل.
- کلاس کارشناسی ارشد دانشگاه درس میدهم. دانشجوها با این سن و سالشان تقلب میکنند. کسی شرم نمی کند؟ از خودشان خجالت نمی کشند؟
- طرف ورود ممنوع آمده است، از جلو چراغ میزند که من بروم کنار تا ایشان رد شود!
- دائم افراد در حال ریختن آشغال بر روی زمین هستند. یک خانم جلوی چشم خودم آشغال بر روی زمین ریخت. بدون گفتن هیچ حرفی جلو او رفتم، آشغال را از روی زمین برداشتم، و به درون سطل زباله انداختم. ایشان هم برآشفت و مرا مسخره کرد.
- زنگ زده ام پلیس 110 که بگویم فلان ماشین در کوچه پارک است ولی درش قفل نیست و شیشه اش پایین است. لطفا رسیدگی بفرمایید نکند که حادثه ای رخ بدهد. پلیس آمده است ماشین بدون قفل را در آن وضعیت میبیند. مرا سین جیم میکند، آخرش هم میگوید دیگر به پلیس زنگ نزن، ماشین را رها میکند و میرود!!!

من عاشق کشورم هستم. ولی اگر روزی بزنم به سیم آخر و بخواهم این مرز و بوم را ترک کنم، نه به خاطر مسائل سیاسی است، نه به خاطر مسائل مالی، نه به خاطر آینده شغلی و غیره و غیره. به خاطر این خواهد بود که اینجا انسان مستهلک می شود. روح و ذهن آدم رفته رفته پژمرده و کثیف میشود. این حمله همه جانبه به انسان چیزی نیست که مسئولش رئیس جمهور یا یک فرد به خصوص باشد. کل جامعه آشفته و بی سر و سامان است، و این آشفتگی دقیقا همان چیزی است که به نظر من ایران را یک کشور جهان سومی میکند. هرگاه چیزهایی را میبینم که آزرده ام میکنند، به خودم یادآوری میکنم که اینجا جهان سوم است. نباید انتظار داشت که مثل آلمان قطار حتا دو دقیقه هم تاخیر نکند. متاسفانه از طرفی بسیاری از مردم ما به شدت خودباخته اند. میخواهند هر طور شده با مارک لباس و پز ماشین مدرن و حرفهای بی ارزش و آهنگ و رقصهای وارداتی خودشان را مدرن کنند. فکر میکنند با این مسخره بازیها از جهان سوم بودن در میآیند!

خدا را شکر که هنوز مسائلی مثل روی گل پدر و مادرم هست که مرا علی رغم اینهمه آشفتگی در این کشور نگه دارد. امیدوارم دوام بیاورم.
دکتر محمد علی مهر آسا

No comments:

Post a Comment