بخشی از کتاب «رفیق آیتالله»:
خامنهای مشهورترین فارغالتّحصیل دانشگاه کا گ ب
یکشنبه, ۵ام اردیبهشت, ۱۳۹۵
«اختصاصی
آمدنیوز»- چندی است کتاب جنجالی «رفیق آیتالله» تالیف امیر عباس فخرآور
توسط نشر کتاب به بازار خارجی کتاب عرضه شده است. این کتاب به جهت
حساسیتهای موجود، در حال حاضر برای علاقمندان داخلی قابل دسترس نیست و
متأسّفانه امکان انتقال آن به ایران وجود ندارد. اما «آمدنیوز» با هدف گردش
آزاد اطلاعرسانی و رسالت مطبوعاتی خود، قسمتی از فصل دوم این کتاب را
منتشر میکند. بدیهی است علاقهمندان مطالعه این کتاب میتوانند به وبسایت
این کتاب مراجعه و برای مطالعه جزییات و مشاهده اسناد، نسبت به ابتیاع آن
اقدام نمایند. «آمدنیوز» در روزهای آینده بخشهای بیشتری از فصل دوم این
کتاب را جهت آگاهی عمومی منتشر مینماید. بدیهی است مباحث مطرح شده در این
کتاب، دیدگاه «آمدنیوز» نیست و این پایگاه اطلاعرسانی آمادگی خود را جهت
انتشار توضیحات افراد مختلف نسبت به موارد مطروحه در این کتاب اعلام
میکند.
خامنهای مشهورترین فارغ التحصیل دانشگاه کا گ ب
در تمام سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ۱۳۵۷، همیشه این پرسش بزرگ مطرح بوده است که آیا روحانیون انقلابی به تنهایی میتوانستهاند بدون حمایت ابرقدرتهای شرق و غرب در اوج تنشهای جنگ سرد، طراح و مجری چنین انقلابی باشند. بدون شک پاسخ منفی بود، اما کمپین معروف دیس اینفورمیشن شوروی یا همان کمپین دروغ و شایعه، همه نگاهها را به سوی ایالات متحده آمریکا و انگلستان به عنوان حامی روحانیون انقلابی در ایران چرخاند. شاید یکی از دلایل عدم توجه کافی به نقش ابرقدرت شرق در شکلگیری انقلاب هم همین کمپین دروغ بود که توسط سازمان امنیت شوروی هدایت می شد. واقعیت این است که روحانیون انقلابی تنها نبودند و برنامهریزیهای سازمان امنیت شوروی برای تربیت نسل جدیدی از طلبههای علوم اسلامی که دید مثبتی به آرمانهای اتحاد جماهیر شوروی داشته باشند، بیست سال پیش از وقوع انقلاب اسلامی آغاز شده بود. در سال ۱۳۳۷ خورشیدی، با تشکیل نخستین حزب سیاسی متعلق به روحانیون شیعه در عراق، مرحله اجرایی این طرح کلید خورده بود. در سال ۱۹۶۰ میلادی، سازمان امنیت شوروی دانشگاه پاتریس لومومبا را برای تربیت نیروهای وفادار به شوروی از دیگر کشورها تاسیس کرد و در سال ۱۹۶۴ میلادی نخستین گروه از طلبههای شیعه علوم دینی از ایران و خاورمیانه به مسکو جهت تحصیل در دانشگاه پاتریس لومومبا اعزام شدند. سیدعلی خامنهای و سید محمدموسوی خوئینیها از نخستین فارغ التحصیلان ایرانی این دانشگاه بودند. در این فصل با تعدادی از فارغ التحصیلان ایرانی دانشگاه سازمان امنیت شوروی که در تثبیت انقلاب اسلامی نقش داشتهاند، آشنا می شویم.
در تمام سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ۱۳۵۷، همیشه این پرسش بزرگ مطرح بوده است که آیا روحانیون انقلابی به تنهایی میتوانستهاند بدون حمایت ابرقدرتهای شرق و غرب در اوج تنشهای جنگ سرد، طراح و مجری چنین انقلابی باشند. بدون شک پاسخ منفی بود، اما کمپین معروف دیس اینفورمیشن شوروی یا همان کمپین دروغ و شایعه، همه نگاهها را به سوی ایالات متحده آمریکا و انگلستان به عنوان حامی روحانیون انقلابی در ایران چرخاند. شاید یکی از دلایل عدم توجه کافی به نقش ابرقدرت شرق در شکلگیری انقلاب هم همین کمپین دروغ بود که توسط سازمان امنیت شوروی هدایت می شد. واقعیت این است که روحانیون انقلابی تنها نبودند و برنامهریزیهای سازمان امنیت شوروی برای تربیت نسل جدیدی از طلبههای علوم اسلامی که دید مثبتی به آرمانهای اتحاد جماهیر شوروی داشته باشند، بیست سال پیش از وقوع انقلاب اسلامی آغاز شده بود. در سال ۱۳۳۷ خورشیدی، با تشکیل نخستین حزب سیاسی متعلق به روحانیون شیعه در عراق، مرحله اجرایی این طرح کلید خورده بود. در سال ۱۹۶۰ میلادی، سازمان امنیت شوروی دانشگاه پاتریس لومومبا را برای تربیت نیروهای وفادار به شوروی از دیگر کشورها تاسیس کرد و در سال ۱۹۶۴ میلادی نخستین گروه از طلبههای شیعه علوم دینی از ایران و خاورمیانه به مسکو جهت تحصیل در دانشگاه پاتریس لومومبا اعزام شدند. سیدعلی خامنهای و سید محمدموسوی خوئینیها از نخستین فارغ التحصیلان ایرانی این دانشگاه بودند. در این فصل با تعدادی از فارغ التحصیلان ایرانی دانشگاه سازمان امنیت شوروی که در تثبیت انقلاب اسلامی نقش داشتهاند، آشنا می شویم.
تمام مردان کا گ ب در ایران: محافظهکاران، اصلاحطلبان و نئو محافظهکاران
در
فوریه سال ۲۰۱۲ میلادی، یک ویدیوی سه دقیقهای خبری از شبکه دولتی
تلویزیون روسیه انگیزه آغاز پژوهشی بود که به نگارش کتاب رفیق آیت الله
منجر شد. همان سال تیمی از استادان دانشگاه امنیت ملی و سیاست خارجی
واشینگتن و دانشگاه ایالتی تگزاس جهت تهیه مدارکی در مورد فارغالتحصیلان
ایرانی دانشگاه پاتریس لومومبا راهی مسکو شدند. حتی تصور اینکه از
امنیتیترین دانشگاه جهان که متعلق به سازمان امنیت شوروی بوده است بتوان
سندی به دست آورد، غیر ممکن به نظر می رسید، اما این تیم تحقیقاتی با دست
پر بازگشتند. آنها موفق شدند مقدار زیادی اسناد و مدارک دست اول از آرشیو
این دانشگاه رمزآلود به دست آورند که برای نخستین بار در این کتاب منتشر
میشود. یکی از با ارزشترین سندهای به دست آمده از این دانشگاه فهرستی از
فارغالتحصیلان ایرانی دانشگاه پاتریس لومومبا از آغاز به کار آن در فوریه
۱۹۶۰ میلادی تا به امروز میباشد. وجود اسامی برخی چهرههای ایرانی شناخته
شده در این فهرست شگفت آور بود، از جمله سیدعلی خامنهای رهبر و ولی فقیه
جمهوری اسلامی، محمد موسوی خوئینیها دبیرکل مجمع روحانیون مبارز و رهبر
اصلاحطلبان حکومتی، محمد درونپرور یا همان محمد ریشهری نخستین وزیر
اطلاعات، محمدعلی نظران ریاست دفتر عمومی حفاظت اطلاعات فرماندهی کل قوا،
زرتشت اعتمادزاده فرزند به آذین، کامران دانشجو رئیس ستاد انتخابات وزارت
کشور در خرداد ۱۳۸۸ خورشیدی و وزیر علوم کابینه دوم احمدینژاد، محمود
ملاباشی معاون امور آموزشی وزارت علوم و ارسلان قربانی معاون امور
بینالملل وزارت علوم در کابینه دوم احمدی نژاد و بسیاری افراد سرشناس
دیگر.
اینکه گروهی از مسوولین عالیرتبه حکومتی در جمهوری اسلامی،
همگی فارغ التحصیل دانشگاه پاتریس لومومبا باشند، چندان نباید حیرت انگیز
باشد. ماجرا وقتی حیرت انگیز میشود که از زبان بسیاری از افسران ارشد
سازمان امنیت اتحاد جماهیر شوروی که به غرب پناهنده شدند، در خاطرات،
کتابها و مقالاتشان آمده باشد که دانشگاه پاتریس لومومبا ارگان رسمی
تربیت کادر و پرورش جاسوس برای اتحاد جماهیر شوروی بوده است. مدیران و
پرسنل اداری این دانشگاه نیز کادر سازمانی کا گ ب بودهاند و تمام
دانشجویان خارجی که اجازه تحصیل در این دانشگاه را مییافتند، پس از بازگشت
به کشورشان به نوعی رابط و همکار سازمان امنیت شوروی بودهاند.
تحلیل
دادههای به دست آمده از دانشگاه پاتریس لومومبا تصویری ترسناک از امروز و
آینده ایران و خاورمیانه را نمایان میکند که برای درک بهتر موضوع باید
ابتدا نگاهی به بافت و لایههای قدرت در جمهوری اسلامی ایران بیاندازیم. در
فضای سیاسی امروز ایران، سه جریان قدرتمند وابسته به حاکمیت جمهوری اسلامی
در رقابتی تنگاتنگ برای تصاحب قدرت هستند و پاندول وار این قدرت در دست
آنها جا به جا میشود. جریان نخست، وفاداران به سید علی خامنهای یا همان
محافظهکاران حکومتی هستند. دومین جریان، اصلاحطلبان حکومتی هستند که محمد
موسوی خوئینیها آنها را هدایت میکند. جریان سوم نیز که در یک دهه گذشته
رشد چشمگیری داشته است، محافظهکاران جدید هستند که طرفداران محمود
احمدینژاد و سیاستهای وی میباشند. فهرست فارغ التحصیلان ایرانی دانشگاه
پاتریس لومومبا یا بهتر است بگوییم ماموران مستقیم سازمان امنیت شوروی سابق
و فدراسیون روسیه فعلی در ایران، نشان میدهد که رهبران و گردانندگان هر
سه جریان قدرتمند در درون حکومت جمهوری اسلامی که به ظاهر با یکدیگر درگیر
به نظیر می رسند، وابسته به سازمان امنیت شوروی هستند و از مسکو هدایت
میشوند. صفحه شطرنج روسی در ایران به گونهای چیده شده است که اگر تغییر
رژیم صورت نگیرد، هر تغییر دیگری کاملا با منافع شوروی سابق و روسیه فعلی
هماهنگ خواهد بود و تحت کنترل مسکو میباشد. اگر چه روسها به نظر همه تخم
مرغهایشان را در یک سبد نگذاشتهاند، اما جالب اینجاست که در همه سبدهایی
که امکان برنده شدن و به هر قیمتی تکیه زدن بر روی صندلی قدرت، وجود داشته
است، تخم مرغ روسی دیده می شود.
محافظهکاران، اصلاحطلبان و نئو محافظهکاران در ایران
ساختار
سیاسی رژیم جمهوری اسلامی که در نگاه اول بسیار پیچیده به نظر می رسد،
اتفاقا بسیار ساده، کودکانه و ابتدایی تعریف شده است. بر اساس قانون اساسی
جمهوری اسلامی که یک کپی برداری ناشیانه از قانون اساسی فرانسه میباشد و
بیشتر به یک طنز تلخ شبیه است تا یک قانون اساسی، سه قوه مجریه، مقننه و
قضاییه دیده میشود که گویا قرار است در روندی دموکراتیک توسط مردم انتخاب
شوند. اما این دموکراسی ویژه که اختراع سران جمهوری اسلامی میباشد، به
آنچه در دنیا به عنوان دموکراسی تعریف شده است، هیچ شباهتی ندارد. بهترین
تعریف را از این دموکراسی ویژه، مهدی هاشمی رفسنجانی، فرزند اکبر هاشمی
رفسنجانی، رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام در گفتگوی خصوصی با بیژن فرهودی در
لندن عنوان کرد. وقتی خبرنگار از وی در مورد درگیریهای بین سران جمهوری
اسلامی پرسید که آیا واقعی هستند یا فقط یک جنگ زرگری و ساختگی برای بازار
گرمی، مهدی هاشمی پاسخ داد: «همین دعواها جمهوری اسلامی را نگهداشته. این
دعواها منجر به ثبات این حکومت شده چون مردم این دعواها را دموکراسی
میبینند. جنگ زرگری نیست واقعا دعواست. البته این دعواها در میان خودشونه،
داخل حکومت خودمون دموکراسیه! اینا در میان خودشون دموکراسی دارن ولی خارج
از نخبگان، سیستم دیکتاتوری است. خامنهای اینگونه دعواها رو تشویق هم
میکنه. همه نخبگان میدونن که تا کجا باید پیش بروند. یعنی اصولی را
پذیرفتن. دوره قبل ۴۰ میلیون نفر اومدن رای دادن، قبل اون ۳۰ میلیون اومدن
به آقای خاتمی رای دادن. این انتخاباتها جمهوری اسلامی را سر پا نگه
داشته. اما در انتخابات قبلی آقای موسوی اصول را رد کرد. حتی بابام هم اصول
را رد کرد و دعوایی که شد مشروعیت را زیر سوال برد. اینا با ما خیلی بدن
چون میگن شما از بازی خارج شدید. ما میگیم شما از بازی خارج شدید چون
انتخابات باید سالم باشه در میان خودمون!»
با نگاهی گذرا به تاریخچه
جریانات سیاسی پس از انقلاب ۱۳۵۷خورشیدی، در مییابیم که مهدی هاشمی دقیقا
درست میگوید. گروهی کوچک که در تمام سه دهه گذشته قدرت را در ایران تصاحب
کردهاند، در بین خودشان به توافق رسیدهاند که تنها در حلقه کوچک
خودیهایشان دموکراسی را رعایت کنند. یعنی تنها افراد متعلق به همین حلقه
میتوانند کاندیدای انتخابات مختلف باشند و افراد بیرون این حلقه به هیچ
عنوان حق کاندیدا شدن ندارند و فقط میتوانند رای بدهند. در روزهای نخست پس
از انقلاب ۵۷ در ایران، گروهها و دستهجات بسیاری فعال بودند. در جریان
تسویه حسابهای خونین در فاصله سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ خورشیدی، بسیاری از
افراد و گروههایی که بیشترین سهم را در برپایی انقلاب داشتند، با ترور،
تبعید، زندان و اعدام از صحنه سیاسی حذف شدند. در نهایت گروه کوچکی که
کمترین سهم را در انقلاب داشتند، میراث خوار آن شدند. حلقه نخبگان خودی که
مهدی هاشمی به آنها اشاره میکند، شامل همان سه سه جریان سیاسی که امروز در
ایران قدرت بین آنها دست به دست میشود، یعنی محافظهکاران، اصلاحطلبان و
تندروها یا همان محافظهکاران جدید، همگی در سالهای نخست انقلاب به همان
دسته کوچک تعلق داشتند و در حذف رقبا با یکدیگر همکاری میکردند. پس از
تابستان خونین ۱۳۶۰، دیگر هیچ جریان سیاسی خارج از این حلقه کوچک امکان
فعالیت سیاسی برای دستیابی به قدرت نداشت.
این همکاری تا زمانی که
خمینی در قید حیات بود، ادامه داشت اما پس از وی با انتخاب خامنهای به
عنوان جانشین خمینی و سپس نشستن هاشمی رفسنجانی بر مسند ریاست جمهوری، در
مرداد ۱۳۶۸ خورشیدی، قهر سیاسی گروهی از انقلابیون آغاز شد. خامنهای در
تقسیم قدرت پس از خمینی نتوانست این افراد را راضی کند و زمینهای برای یک
انشعاب بزرگ در گروه خودیهای انقلابی بهوجود آمد. هاشمی رفسنجانی در کتاب
خاطرات خود از سال ۱۳۶۸ به قهر سیاسی موسوی خوئینیها از خامنهای در سی
ام مرداد آن سال و همچنین قهر سیاسی میر حسین موسوی از خامنهای در ۱۲
شهریور همان سال اشاره میکند. ۵ بی تردید این حوادث را میتوان نقطه عطف
در ایجاد شکاف و انشعاب در این گروه کوچک خودیها یاد کرد، که طی آن
طرفداران موسوی خوئینیها که بعدها اصلاحطلبان نام گرفتند، راه خودشان را
از وفاداران بی چون و چرای خامنهای یا همان محافظهکاران جدا کردند.
ناگفته نماند که زمزمه این انشعاب در فروردین ۱۳۶۷ خورشیدی در آستانه
برگزاری انتخابات مجلس ششم زده شد. آن زمان اختلافات بین خامنهای به عنوان
رئیس جمهور و میر حسین موسوی در مقام نخست وزیر در نتیجه دخالتهای فراوان
خامنهای در کار اجرایی دولت، بالا گرفته بود و همین امر سبب جدایی افرادی
چون موسوی خوئینیها، مهدی کروبی و محمد خاتمی از جامعه روحانیت مبارز و
تشکیل انشعاب مجمع روحانیون مبارز شد.
در آغاز دور دوم ریاست جمهوری
هاشمی رفسنجانی در تابستان ۱۳۷۲، این شکاف با مجموعه حوادث دنبالهداری بیش
از پیش نمایان شد و در دوم خرداد ۱۳۷۶ خورشیدی، شکستی بزرگ و تحقیر آمیز
برای خامنهای و یارانش رقم زد و سیدمحمد خاتمی که همیشه دنبالهرو موسوی
خوئینیها بود، به ریاست جمهوری رسید. در پایان هشت سال ریاست جمهوری
خاتمی، احمدینژاد با حمایت همه جانبه خامنهای و محافظهکاران، بر صندلی
ریاست جمهوری که به هیچ عنوان اندازه آن نبود، تکیه زد. این رقابت بین
اصلاحطلبان و محافظهکاران ادامه داشت تا خرداد ۱۳۸۸ خورشیدی که
احمدینژاد برای دور دوم ریاست جمهوریاش خیز برداشته بود. اینبار اما،
کارنامه بسیار بد و جنجالی چهار ساله اول وی، سبب شده بود تا محافظهکاران
در حمایت از وی تردید کنند و به این شکل دومین انشعاب در همان گروه کوچک
نخبگان خودی که مهدی هاشمی به آن اشاره کرده بود، پیش آمد. تندروهای طرفدار
ولایت که میتوانیم آنها را محافظهکاران جدید بخوانیم، راهشان را از
محافظهکاران سنتی جدا کردند، اما همچنان در ظاهر خامنهای را به عنوان
فصلالخطاب اقداماتشان قبول داشتند. پس از پایان هشت سال ریاست جمهوری
احمدینژاد که مشروعیت داخلی و بین المللی رژیم جمهوری اسلامی به
پایینترین سطح ممکن رسیده بود، دوباره اصلاحطلبان سوار بر موج قدرتمند
اعتراضی جنبش سبز مردم ایران که پس از انتخابات ۱۳۸۸ به وجود آمده بود، با
مهرهای که هم رنگ اصلاح طلبی داشت و هم رنگ محافظهکاری، یعنی حسن روحانی،
به صحنه آمدند. در ادامه به تفکیک، سابقه این سه جریان تاثیر گذار حکومتی
در ارتباط با روس ها را مورد بررسی قرار می دهیم.
دسته نخست: محافظهکاران حکومتی به رهبری سیدعلی خامنهای
در
مرداد ماه ۱۳۳۲ خورشیدی، تلاش حزب توده که ارگان رسمی حزب کمونیست شوروی
در ایران به حساب میآمد، برای سرنگونی شاه شکست خورد. پس از آن سازمان
امنیت اتحاد جماهیر شوروی در برنامهای گسترده دهها طلبه علوم اسلامی را
برای گذراندن دورههای نظامی-عقیدتی به مراکز آموزشی زیر نظر این سازمان،
دعوت کرد.
سیدعلی خامنهای در دهه شصت میلادی از نام مستعار سیدضیاءالدین حسینی در دانشگاه پاتریس لومومبا استفاده میکرد.
یکی
از این مراکز، دانشگاه پاتریس لومومبا در مسکو بود. سیدعلی خامنهای و
سیدمحمد موسوی خوئینیها از نخستین گروه از طلبههایی بودند که از ایران به
این مرکز دعوت شدند تا زیر نظر کارشناسان سازمان امنیت شوروی روشهای موثر
مبارزه را بیاموزند و برای ایجاد یک انقلاب ایدئولوژیک و سرنگونی حکومت
شاه که متحد آمریکا در منطقه بود، آماده شوند. اسناد به دست آمده از
دانشگاه پاتریس لومومبا حضور خامنهای در این مرکز را تایید میکند، اما با
توجه به مبهم و نامفهوم بودن بخشهای مربوط به زندگینامه خامنهای در
تاریخ نگاریهای رسمی جمهوری اسلامی در دهه چهل خورشیدی، تردیدهایی در خصوص
حضور وی در این دانشگاه ایجاد شده بود. با کنار هم گذاشتن اسناد طبقهبندی
شده این دانشگاه و همچنین رمزگشایی از بخشهای مبهم خاطرات رسمی خامنهای،
با ضریب خطای بسیار پایین، زمان دقیق خروج خامنهای از ایران و نحوه
انتخاب وی برای گذراندن دورههای آموزشی ویژه در این مرکز، به دست میآید.
در فهرست فارغ التحصیلان ایرانی دانشگاه پاتریس لومومبا، نام سیدعلی
خامنهای دیده نمیشود، اما شخصی به نام سیدضیاءالدین حسینی که در فاصله
سالهای ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۸ میلادی برابر با ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۷ خورشیدی، در این مرکز
تحصیل میکرده است، دیده میشود. کشف نام مستعار دوران نوجوانی و جوانی
خامنهای کار چندان سختی نبود. وی در سال ۱۳۳۵ خورشیدی، در سن هفده سالگی
به یکی از دوستانش به نام هادی خسروشاهی عکسی از خودش را هدیه کرد که در
حاشیه آن دست نوشتهای با امضای وی دیده میشود: «هوالعزیز، این عکس ناقابل
را به رفیق مکرم و برادر معظم جناب آقای سیدهادی خسرو شاهی تقدیم مینمایم
تا از خاطر عاطر محو نشوم. احقر ضیاءالدین حسینی خامنهای.»
جالب
اینجاست که در تمام شرح حال نویسیهای حکومتی از سیدعلی خامنهای بخش
مربوط به دستنوشته و امضای خامنهای از این تصویر بریده شده بود. گویا وی
نمیخواست نام مستعار دوران رمز آلود زندگیاش برملا شود. اما پنجاه و چهار
سال بعد، در آذرماه ۱۳۸۹ خورشیدی، سیدهادی خسرو شاهی که حالا حجت الاسلام
والمسلمین سید هادی خسروشاهی نامیده میشود، در جریان مصاحبهای با مجله
پاسدار اسلام در مورد خاطرات دوران نوجوانیاش با سیدعلی خامنهای، تصویر
کامل را در اختیار این نشریه گذاشت که برای نخستین بار در شماره ۳۴۸ این
نشریه به چاپ رسید. انتشار این تصویر به همراه دست خط و امضای خامنهای که
از نام ضیاءالدین حسینی استفاده کرده بود، کمک بزرگی برای رمزگشایی از حضور
وی در دانشگاه پاتریس لومومبا بود.
سیدعلی خامنهای کیست؟
سیدعلی
حسینی خامنهای فرزند سیدجواد در ۲۴ تیرماه ۱۳۱۸ خورشیدی به دنیا آمد. پدر
و مادر سیدعلی هر دو غیر ایرانی هستند و در نجف از شهرهای جنوبی عراق که
پایتخت دنیای تشیع میباشد، متولد شدند. پدرش سیدجواد خامنهای در ۱۲۷۴
خورشیدی در نجف به دنیا آمد. پس از انقلاب مشروطه در ایران، خانواده
سیدجواد از عراق به شمال غرب ایران مهاجرت کردند و در خامنه که کوچکترین
شهر از توابع شبستر در استان آذربایجان غربی است، ساکن شدند. شهر کوچک
خامنه در ۷۲ کیلومتری شمال غرب تبریز قرار دارد و جمعیت آن هیچگاه تا به
امروز بیشتر از پنج هزار نفر نبوده است. در واقع شهر خامنه با افت شدید
جمعیت نیز مواجه بوده است. در ۱۳۳۵ خورشیدی جمعیت این شهر ۴۸۰۰ نفر اعلام
شده بود در حالی که در آخرین سرشماری عمومی نفوس و مسکن که پنجاه سال پس از
آن انجام شد، جمعیت خامنه به ۲۷۵۰ نفر کاهش یافته بود. سیدجواد خامنهای
مدتی بعد به نجف بازگشت تا تحصیلاتش را در حوزه علمیه آن شهر به پایان
برساند و پس از آن دوباره به خامنه بازگشت. حاصل ازدواج نخست وی سه دختر
بود. پس از مرگ همسر نخست، به مشهد رفت و در آنجا با دختر آیتالله هاشم
میردامادی نجف آبادی، به نام خدیجه میردامادی ازدواج کرد. خدیجه میردامادی
مادر سیدعلی خامنهای، نیز همانند پدر وی در عراق به دنیا آمد و سپس به
همراه خانواده راهی ایران شد. سیدجواد خامنهای و خدیجه میردامادی صاحب پنج
فرزند به نامهای سیدمحمد، سیدعلی، بدرالسادات، سیدهادی و سیدمحمد حسن
شدند. سیدجواد، پدر سیدعلی خامنهای در مشهد امام جماعت مسجد آذربایجانیها
شد و آموزش ابتدایی فرزندانش را خودش به صورت مکتب خانهای در منزل به
عهده گرفت. آنچه بیش از هر چیز در مطالعه زندگینامه خامنهای به چشم
میخورد، بی اعتمادی و نگرانی پدرش نسبت به رفتار، تصمیمگیریها و آینده
فرزند دومش سیدعلی است.
سفر به نجف برای تشکیل حزب الدعوه اسلامی عراق
بر
خلاف پسر ارشد خانواده سیدمحمد خامنهای که در ماجراهای ملی شدن صنعت نفت
فعال بود و در مدرسه علمیه حجتیه و حوزه علمیه قم تحصیلات مقدماتی دینی را
پشت سر گذاشته بود، سیدعلی خامنهای چندان موفق به نظر نمیرسید و نتوانسته
بود اعتماد پدر را جلب کند. در موارد متعدد در زندگینامه وی مخالفت پدرش
با انجام کارهای مختلف دیده میشود. وقتی در هجده سالگی در ۱۳۳۶ خورشیدی،
به همراه خانواده به نجف سفر کردند، تا در گردهم آیی بزرگ علمای شیعه جهت
تشکیل نخستین حزب سیاسی شیعیان شرکت کنند، سیدعلی از پدرش خواست تا اجازه
دهد وی در حوزه علمیه نجف بماند، اما با پاسخ منفی پدر مواجه شد و به مشهد
بازگشت.
عشق و علاقه خامنهای به انقلاب بولشویکی روسیه و جوزف استالین
علاقه
خامنهای به اتحاد جماهیر شوروی و به خصوص شباهتهای رفتاری با جوزف
استالین، دیکتاتور سابق اتحاد جماهیر شوروی بسیار ریشهدار تر از علاقه به
کشیدن پیپ در هر دوی آنها میباشد. خامنهای به دفعات در دیدار با
طرفدارانش نتوانست این عشق و علاقه خود به سرزمین شوراها و تاریخ این
سرزمین را پنهان کند. فروردین ۱۳۸۹ در دیدار با اعضای دفتر ادبیات و هنر
انقلاب حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، خامنه ای کتاب رمان دن آرام را به
عنوان یکی از بهترین رمانهای دنیا معرفی میکند. همچنین بارها رمان گذر
از رنجها نوشته الکسی تولستوی را بهعنوان یکی از بهترین رمانهای دنیا
نام برده است و از همه طرفدارانش خواسته است که این رمانها را بخوانند. وی
در دیدار با مسوولان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سال ۱۳۷۶
میگوید:
«من بارها مثال قصههای انقلاب اکتبر را گفتهام. یکی کتاب گذر از رنجهای الکسی تولستوی است که فوقالعاده است، اینها داستانهای انقلابی است.» خامنهای همچنین میگوید: «گمان میکنم که هیچ تاریخی از انقلاب اکتبر شوروی نمیتواند گویاییِ آن رمانهایی را که در باب این تاریخ نوشته شده، داشته باشد. اگر شما این رمانها را خوانده باشید، میفهمید چه میگویم. مثلاً رمان دُن آرام را در نظر بگیرید. این رمان، یکی از رمانهای تبلیغاتی مارکسیستها در دوران اختناق رژیم شاه بود. این کتاب با اینکه رمان بود، اما به عنوان تبلیغ آن را به همدیگر میدادند و مطالعه میکردند! اینها به قدری خوب نوشتند و انقلاب را خوب تصویر کردند که شما در این کتابها میتوانید ابعاد این انقلاب به آن عظمت را پیدا کنید.»
خامنهای در تعریف و تمجید از این کتاب ناخودآگاه ماهیت دیدگاه قلبی اش را در مورد انقلاب اکتبر روسیه در ۱۹۱۷ میلادی که به روی کار آمدن لنین و استالین و تشکیل اتحاد جماهیر شوروی انجامید بیان کرده است و آن انقلاب مارکسیستی را انقلابی عظیم و پر شکوه معرفی میکند. در ادامه تصریح میکند: «کتاب دن آرام یکی از بهترین رمانهای دنیاست. البته جلد اولش بهتر است. این را من قبل از انقلاب خواندم. چرا من آخوند در یک کشور اسلامی کتاب دن آرام را میخوانم؟ اگر جاذبه نداشته باشد، اگر این کتاب لایق خواندن نباشد، یک نفر مثل من نمیرود آن را بخواند. اهمیت دُن آرام نوشته شولوخف، به خاطر این است که چفت و بند داستانى اینها خیلى محکم است، یعنى همه جاى این داستان صحیح پیش آمده است.»
«من بارها مثال قصههای انقلاب اکتبر را گفتهام. یکی کتاب گذر از رنجهای الکسی تولستوی است که فوقالعاده است، اینها داستانهای انقلابی است.» خامنهای همچنین میگوید: «گمان میکنم که هیچ تاریخی از انقلاب اکتبر شوروی نمیتواند گویاییِ آن رمانهایی را که در باب این تاریخ نوشته شده، داشته باشد. اگر شما این رمانها را خوانده باشید، میفهمید چه میگویم. مثلاً رمان دُن آرام را در نظر بگیرید. این رمان، یکی از رمانهای تبلیغاتی مارکسیستها در دوران اختناق رژیم شاه بود. این کتاب با اینکه رمان بود، اما به عنوان تبلیغ آن را به همدیگر میدادند و مطالعه میکردند! اینها به قدری خوب نوشتند و انقلاب را خوب تصویر کردند که شما در این کتابها میتوانید ابعاد این انقلاب به آن عظمت را پیدا کنید.»
خامنهای در تعریف و تمجید از این کتاب ناخودآگاه ماهیت دیدگاه قلبی اش را در مورد انقلاب اکتبر روسیه در ۱۹۱۷ میلادی که به روی کار آمدن لنین و استالین و تشکیل اتحاد جماهیر شوروی انجامید بیان کرده است و آن انقلاب مارکسیستی را انقلابی عظیم و پر شکوه معرفی میکند. در ادامه تصریح میکند: «کتاب دن آرام یکی از بهترین رمانهای دنیاست. البته جلد اولش بهتر است. این را من قبل از انقلاب خواندم. چرا من آخوند در یک کشور اسلامی کتاب دن آرام را میخوانم؟ اگر جاذبه نداشته باشد، اگر این کتاب لایق خواندن نباشد، یک نفر مثل من نمیرود آن را بخواند. اهمیت دُن آرام نوشته شولوخف، به خاطر این است که چفت و بند داستانى اینها خیلى محکم است، یعنى همه جاى این داستان صحیح پیش آمده است.»
کتاب رمان «دن آرام» که خط اصلی قصهاش
عاشقانه است، نمونهای بارز از ادبیات رئالیسم سوسیالیستی، در اتحاد جماهیر
شوروی شوروی سابق بود. این داستان که با روایتی بسیار گیرا از برپایی
سرزمین شوراها آغاز میشود، سالهای پس از جنگ جهانی اول، انقلاب اکتبر و
جنگ داخلی پنج سالهای که میان روسهای سرخ یا همان انقلابیون بلشویک و
ضدانقلابیون سفید یا طرفداران بازگشت به امپراتوری روسیه در گرفت و در
نهایت به پیروزی بلشویکها انجامید را در ذهن خواننده تصویر میکند. نگارش
دن آرام بیش از چهارده سال برای نویسندهاش زمان برد اما در نهایت سود
سرشاری برای وی به همراه آورد. جوزف استالین، رهبر وقت شوروی از آن بسیار
تمجید کرد و میخاییل شولوخوف، نویسنده این رمان تا عضویت در شورای مرکزی
حزب کمونیست اتحاد شوروی پیش رفت.
علاقه خامنهای به پیپ کشیدن به سبک استالین و دیگر نشانههای الگو برداری وی از رهبر اتحاد جماهیر شوروی
شاید
برای طرفداران ولایتمدار خامنهای باور پذیر نباشد، اما واقعیت این است
که این هر دو رمان مورد علاقه خامنهای یعنی «دن آرام نوشته میخائیل
شولوخوف» و «گذر از رنجها نوشته الکسی نیکولایویچ تولستوی» برای
نویسندگانشان عالیترین نشان افتخار در اتحاد جماهیر شوروی، یعنی جایزه
دولتی استالین را به ارمغان آوردند. شولوخوف در سال ۱۹۴۱ میلادی و تولستوی
در سال ۱۹۴۳ میلادی این جایزه را با افتخار از دستان جوزف استالین دریافت
کردند. هر دو رمان بخشی از تبلیغات گسترده حکومت دیکتاتوری استالین برای
مشروعیت دادن به انقلاب اکتبر و حوادث پس از آن است تا جنایتها و
خونریزیهای بولشویکهای انقلابی را در پس روابط عاشقانه قهرمانان داستان
پنهان کند. هلن راپاپورت در کتاب زندگینامه جوزف استالین که در ژانویه ۱۹۹۹
میلادی منتشر شد، عنوان میکند که در دورانی که حکومت ترور و سانسور
گسترده وی همه جا را فرا گرفته بود، چگونه ستایش و تایید شخصی استالین از
رمان دن آرام نوشته میشائیل شولوخوف همه را غافلگیر کرد. حالا اگر به
دورانی که خامنهای رییسجمهور و پس از آن رهبر جمهوری اسلامی ایران است
نگاهی بیاندازیم همان سایه ترور، وحشت و سانسور را میبینیم. در همین
دورانی که همه مقالات، اشعار و کتابها در راهروهای سانسور رژیم خامنهای
برای سالها در صف انتظار میمانند، خامنهای بارها و بارها رمانهای
عاشقانهای را که در خدمت تبلیغ و تکریم انقلاب اکتبر در روسیه و تولد
اتحاد جماهیر شوروی است، میستاید و از طرفدارانش که بسیجیان معتقد به
تعالیم اسلامی و خداباور هستند و هیچ انعطافی در برخورد با خدا ناباوران یا
به تعبیر آنان کافران ندارند، میخواهد تا این کتابها را بخوانند که در
مدح حکومت خدا ناباوران مشهور است! این تشویق، حیرت انگیز است.
سفر رمزآلود خامنه ای به شوروی
اما
ماجرای علاقه سیدعلی خامنهای به انقلاب اکتبر روسیه چه بوده است، از کجا
سرچشمه میگیرد و چه تاثیری در آینده زندگی سیاسی وی گذاشته است؟ سیدعلی
خامنهای در سال ۱۳۳۶خورشیدی در سن هجده سالگی از مشهد برای زیارت «عتبات
عالیات» به همراه خانواده راهی شهر نجف در عراق میشود. پدر و مادر وی هر
دو از اهالی این شهر بودهاند. پدرش متولد نجف بود و با این شهر آشنایی
کامل داشت. تلاش خامنهای برای تحصیل علوم دینی در حوزه علمیه شهر نجف با
مخالفت پدرش مواجه میشود. در آن دوران شهرهای شیعهنشین نجف و کربلا در
عراق عرصه تاخت و تاز ماموران سازمان امنیت شوروی بود. سازمان امنیت شوروی
با عنوان جدید کا گ ب در سال ۱۹۵۴ میلادی برابر با ۱۳۳۳ خورشیدی تجدید
سازمان شده بود. این دوران چند ویژگی خاص داشت. نخست اینکه دوران حکومت
ترور و وحشت استالین با مرگ وی به پایان رسیده بود و یکی از بزرگترین
منتقدین سیاستهای استالین، خورشچف، سکان هدایت اتحاد جماهیر شوروی را به
دست گرفته بود. تنها یک سال پیش از آغاز به کار کا گ ب، استراتژی حمایت از
احزاب کمونیستی در ایران که یکی از کلیدیترین مناطق برای اتحاد جماهیر
شوروی بود، شکست خورد. حزب توده نتوانست کودتای مورد نظر شوروی برای
سرنگونی حکومت شاه را در مرداد ۱۳۳۲ خورشیدی، با موفقیت به اتمام برساند و
نیاز به تغییر پایهای در سیاستگذاریهای برون مرزی شوروی احساس میشد. در
همین راستا سازمان امنیت شوروی تصمیم گرفت تا به روحانیون و طلبههای علوم
اسلامی نزدیک شود. دیری نپایید که ماموران سازمان امنیت شوروی دریافتند،
نفوذ در حلقه روحانیون سنی کاری بسیار دشوار است و در برابر نفوذ و یارگیری
در بین روحانیون شیعه بسیار سادهتر از آن است که تصور میکردند. شبکه
روحانیون شیعه از سراسر منطقه خاورمیانه برای ایجاد بزرگترین حزب شیعه به
نجف و کربلا فرا خوانده شدند. بیستم مهر ۱۳۳۶ خورشیدی، برابر با دوازدهم
اکتبر ۱۹۵۷ میلادی، با مشاوره و هدایت افسران سازمان امنیت شوروی، کا گ ب،
متشکل از روحانیون سرشناس شیعه در نجف و کربلا تاسیس شد.سید مهدی حکیم، سید
محمد حسن فضل الله و سید محمد باقر صدر از موسسین این حزب بودند. سید جواد
خامنهای پدر سیدعلی نیز از مشهد به همراه خانواده و پسرانش راهی نجف شد
تا در این گردهمایی بزرگ سیاسی شیعیان حاضر شود. حزب الدعوه با حزب
سوسیالیست عراق نیز همکاری داشت. اکثریت مردم عراق که مسلمان بودند، حزب
کمونیست را به عنوان جریانی که بی خدایی و کفر را ترویج میکرد، منفور
میدانستند و سازمان امنیت شوروی با قطع امید از حزب کمونیست، به حمایت از
حزب سوسیالیست و احزابی چون حزب الدعوه اسلامی پرداخت. از جمله فعالیتهای
حزب الدعوه اسلامی عراق، تشکیل هستههای تروریستی در ایران و دیگر کشورهای
منطقه بود. برای نمونه، سید محمد کاظم بجنوردی که در شانزده سالگی عضو حزب
الدعوه اسلامی شد، در ۱۳۳۹ خورشیدی برابر با ۱۹۶۰میلادی، برای نخستین بار
جهت انجام ماموریت حزبی به ایران رفت و در قم مستقر شد. در ۱۳۴۱ خورشیدی،
در حالی که تنها بیست سال داشت، گروهی از جوانان شیعه و اوباش مناطق حاشیه
شهر را دور هم جمع کرد و نام این مجموعه را حزب ملل اسلامی گذاشت. این گروه
تروریستی خیلی زود لو رفت و با دستگیری اعضای آن در ۱۳۴۴ از هم پاشید.
از دیگر اقدامات حزب الدعوه اسلامی عراق انتخاب طلبههای جوان علوم
اسلامی برای معرفی آنها به دانشگاه پاتریس لومومبا در مسکو بود که توسط کا گ
ب اداره می شد.
تنها تصویر منتسب به سیدعلی خامنه ای در میان صدها طلبه دیگر در اطراف روح الله خمینی در ۱۳۴۲ خورشیدی
سیدعلی
خامنهای پس از بازگشت از نجف، تحت نظر برادرش به حوزه علمیه قم می رود و
در سالهای ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۲خورشیدی در آنجا به تحصیل علوم دینی می پردازد. در
همین دوره حوادث و تحولات اعتراضی روحانیون در حوزه علمیه قم علیه لایحه
انجمنهای ایالتی و ولایتی را که در سالهای ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ خورشیدی، تجربه می
کند. اعتراض اصلی روحانیون به این لایحه، اعطای حق رای به زنان بود که
حوزه علمیه قم به شدت با آن مخالفت می کرد و به هیچ عنوان حاضر به پذیرش آن
نبود و حتی رهبران روحانی آشکارا دادن حق رای به زنان را ترویج فحشا
قلمداد میکردند. نخستین حضور رسمی روحالله موسوی خمینی که ۲۵ سال پس از
آن انقلاب اسلامی ایران را رهبری کرد، در پانزده خرداد ۱۳۴۲ خورشیدی در
ماجرای اعتراض به همین لایحه بود که به دستگیری و تبعید وی به ترکیه در
۱۳۴۳ انجامید. اما سیدعلی خامنهای در این سالها طلبهای جوان و بیتجربه
بود که در هیچ کجای محاسبات سیاسی و اجتماعی در حوزه علمیه قم و در نگاه
نیروهای امنیتی حکومت شاه به حساب نمیآمد. پس از تبعید خمینی فضای سنگینی
از وحشت و سکوت بر حوزه علمیه قم حاکم شده بود. سیدعلی خامنهای از طرف حزب
الدعوه اسلامی عراق به عنوان یکی از طلبههای جوان مستعد برای اعزام به
مسکو انتخاب می شود. آشنایی وی با سیدمحمدجواد فضل الله که فرزند یکی
موسسین حزب الدعوه بود، در انتخاب وی بی تاثیر نبود. سیدعلی با وی در دوران
کوتاه اقامت در نجف آشنا شده بود. خانواده فضل الله که از شیعیان پر نفوذ
در عراق و جنوب لبنان بودند که نقش محوری در تاسیس حزب الدعوه اسلامی عراق
داشتند. سیدعلی به همراه سیدمحمدجواد فضل الله به شوروی می رود تا دوره
مخصوص دانشگاه پاتریس لومومبا را بگذراند. اگر چه این مورد در سه دهه گذشته
توسط بسیاری از کارشناسان سیاسی و پژوهشگران بارها مطرح شد، اما هیچگاه
سندی برای آن به دست نیامد و این بخش از زندگی خامنهای به صورت یک راز و
معمای حل نشده باقی مانده بود. دستکاری و تحریف تاریخی از سوی خامنهای و
بیت رهبری هم در سر به مهر ماندن این راز بزرگ از زندگی خامنهای بی اثر
نبود. به نظر می رسد خامنهای علاقهای نداشت که طرفدارانش بدانند وی در
دانشگاه وابسته به سازمان امنیت شوروی، کا گ ب دوره ویژه دیده است. ژنرال
ایان پاچیپای، رییس پلیس مخفی رومانی و متحد کا گ ب میگوید:
«تا
جایی که میدانم، به یقین میتوان گفت، همه دانشجویان خارجی در دانشگاه
پاتریس لومومبا به نوعی مستقیم یا غیر مستقیم همکاری نزدیک با شعبههای
سازمان امنیت شوروی، کا گ ب در نقاط مختلف دنیا داشتهاند.»
تناقضهای فاحش در تاریخنگاری رسمی از زندگینامه خامنهای
با
نگاهی دقیق و موشکافانه به زندگینامه خامنهای که در وبسایت رسمی وی درج
شده است، تناقضهای آشکاری در تاریخ نگاریها دیده می شود که گویای دستکاری
عمدی در زندگینامه وی برای مخفی نگاه داشتن حضور خامنهای در دانشگاه
پاتریس لومومبا می باشد. با توجه به اسناد به دست آمده از دانشگاه پاتریس
لومومبا، خامنهای در فاصله ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۷ خورشیدی، برابر با ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۸
میلادی، در این مرکز پرورش جاسوس برای خدمت به اتحاد جماهیر شوروی به تحصیل
مشغول بوده است. در زندگینامه رسمی سیدعلی خامنهای از یک سو ادعا می شود
که وی تمام این دوران چهار ساله را نزد پدر بیمارش در مشهد به نگهداری از
سیدجواد خامنهای مشغول بوده و در کنار آن به تحصیل و تدریس در حوزه علمیه
مشهد میپرداخته است. از سوی دیگر همزمان در همان نوشتهها میبینیم که
خامنهای در فاصله همین چهار سال در تهران زندگی مخفی داشته است و حتی توسط
ساواک دستگیر و زندانی هم شده است و در جای دیگر میبینیم که خامنهای در
این سالها فراری بوده است و سازمان امنیت شاه، ساواک به دنبال وی بود. همه
این روایات به زبان خود خامنهای بیان میشود! این تناقضهای فاحش تاریخی،
توانسته بود برای سه دهه پژوهشگرانی را که سعی داشتند با مراجعه به
زندگینامه رسمی سیدعلی خامنهای از راز حضور وی در شوروی در دهه شصت سر در
بیاورند، دچار سر درگمی کند. ۱۸ واقعیت اینست که هیچکدام از این روایات
درست نیست و دلیل این تناقض هم دقیقا همین است که سیدعلی خامنهای
نمیخواهد مردم و طرفدارانش بدانند که وی فاصله این چهار سال را در کجا
بوده است. در بخشی با عنوان «تحصیل در حوزه علمیه قم» از زندگینامه رسمی
سیدعلی خامنهای در وبسایت وی که توسط بیت رهبری اداره می شود آمده است:
«آیتالله
خامنهاى از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۳ در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالى در فقه و
اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آیت الله العظمى
بروجردى، امام خمینى، شیخ مرتضى حائرى یزدى و علامه طباطبایی استفاده
کردند. در سال ۱۳۴۳، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجه
شدند که یک چشم پدر به علت آب مروارید نابینا شده است، بسیار غمگین شدند و
بین ماندن در قم و ادامه تحصیل در حوزه عظیم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از
پدر در تردید ماندند. آیت الله خامنهاى به این نتیجـه رسیدند که به خاطر
خدا از قــم به مشهد هجرت کنند و از پدرشان مواظبت نمایند. آیت الله
خامنهاى بر سر این دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتید و
آشنایان افسوس مى خوردند که چرا ایشان به این زودى حوزه علمیه قم را ترک
کردند، اگر مىماندند در آینده چنین و چنان مىشدند! اما آینده نشان داد که
انتخاب ایشان درست بوده و دست تقدیر الهى براى ایشان سر نوشتى دیگر و بهتر
و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آیا کسى تصور مىکرد که در آن روز
جوان عالم پر استعداد ۲۵ ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش
از قم به مشهد مى رفت، ۲۵ سال بعد، به مقام والاى ولایت امر مسلمین خواهد
رسید؟! ایشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ایام تعطیل یا
مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصیلات فقهى و اصول خود را تا ۱۳۴۷
در محضر اساتید بزرگ حوزه مشهد بویژه آیت الله میلانى ادامه دادند. همچنین
از ۱۳۴۳ که در مشهد ماندگار شدند، در کنار تحصیل و مراقبت از پدر پیر و
بیمار، به تدریس کتب فقه و اصول و معارف دینى به طلاب جوان و دانشجویان نیز
مىپرداختند.»
همانطور که میبینید در این بخش از زندگینامه رسمی
سیدعلی خامنهای عنوان شده است که وی در فاصله سالهای ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۷
خورشیدی، تحصیل در حوزه علمیه قم را نیمهکاره رها کرد تا به مراقبت از پدر
پیر و بیمارش بپردازد. چند پاراگراف پایین تر در همین بخش زندگینامه وی با
عنوان «بازداشت سوم و چهارم» آمده است: «کلاسهاى تفسیر و حدیث و اندیشه
اسلامى ایشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظیر جوانان پرشور و انقلابى
مواجه شد. همین فعالیتها سبب عصبانیت ساواک شد و ایشان را مورد تعقیب قرار
دادند. بدین خاطر در سال ۱۳۴۵ شمسی در تهران مخفیانه زندگى مىکردند و یک
سال بعد در ۱۳۴۶ شمسی دستگیر و محبوس شدند.»
چطور امکان دارد که در فاصله سالهای ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۷ خورشیدی، که به ادعای همین وبسایت، خامنهای در مشهد به نگهداری از پدر در خانه مشغول بوده است، همزمان در تهران زندگی مخفی داشته باشد و دستگیر و زندانی هم شده باشد؟ آنچه مسلم است خامنهای در تاریخی که ادعا میکند به مشهد رفته است تا از پدر بیمارش نگهداری کند و در محضر آیت الله میلانی به تحصیل فقه و اصول پرداخته و حتی تدریس هم میکرده است، واقعیت ندارد. آیت الله سیدحسین شمس خراسانی، آیت الله سیدمحمدباقر حجت و آیت الله سید ابراهیم علمالهدی که از سال ۱۳۳۳ تا ۱۳۵۴ شاگرد آیتالله میلانی بودهاند و در تمام دورهها در کلاسهای وی در حوزه علمیه مشهد حضور داشتهاند، تاکید کردهاند که سیدعلی خامنهای در فاصله سالهای ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۷ به هیچ عنوان نه تنها در کلاسهای درس آیت الله میلانی حضور نداشته است، بلکه حتی در حوزه علمیه مشهد و حتی در شهر مشهد هم دیده نشده است. سید احمد شمس، فرزند سید حسین شمس خراسانی، از قول پدر نقل میکند که این دروغی بزرگ است و خامنهای در آن سالها نه در خانه پدرش در مشهد و نه در کلاس درس آیت الله میلانی نبوده است.
نیمه کاره رها کردن تحصیل علوم دینی در حوزه علمیه قم برای سفر به شوروی در ۱۳۴۳
اسناد
رسمی به دست آمده از دانشگاه پاتریس لومومبا نشان میدهند که تعداد زیادی
از جوانان از سراسر دنیا در از آغاز دهه شصت میلادی تا امروز به مسکو
رفتهاند تا در این دانشگاه تحصیل کنند که البته بسیاری از آنها هم پس از
بازگشت به کشورشان توانستند ردههای بالای قدرت را کسب کنند. ۲۲ خامنهای
تنها یکی از صدها جوان بلند پروازی بود که توسط کا گ ب برای شرکت در این
پروژه بزرگ انتخاب شد. به اعتراف افسران سازمان امنیت شوروی که بعدها به
غرب پناهنده شدند، در آن سالها از جمله مواردی که به دانشجویان دانشگاه
پاتریس لومومبا و دیگر مراکز آموزشی کا گ ب تاکید می شد، این بود که پس از
بازگشت به کشورشان باید همه رد پاهای مربوط به حضور در این دانشگاه را پاک
کنند و از امکاناتی که در اختیارشان قرار می گیرد، برای نفوذ به لایههای
قدرت بهره بگیرند تا در فرصت مناسب در جای خودشان به انقلاب برای سرنگونی
حکومت های طرفدار ایالات متحده و غرب کمک کنند. به جرات میتوان گفت که
تمام فارغ التحصیلان این دانشگاه در زندگینامههایشان ترجیح می دهند هیچ
اشارهای به دوران تحصیل در آن نداشته باشند. سیدعلی خامنهای هم همانطور
که دیدیم و حتی در زندگینامه رسمیاش هم به آن اشاره شده است، در سن ۲۵
سالگی تصمیم میگیرد تا تصمیمی دشوار بگیرد و تحصیل در حوزه علمیه قم را که
دیگر گویا برایش جذابیتی نداشت نیمه کاره رها کند و راهی سفری پر ماجرا
شود.
سفر سیدعلی خامنهای به همراه سید محمد جواد فضل الله با قایق از سواحل گیلان به شوروی – ۱۸ تیرماه ۱۳۴۳ خورشیدی
برای
این سفر امکان خروج از مرز ایران بدون بر جا گذاشتن رد پا وجود نداشت و
خامنهای نگران بود که توسط سازمان امنیت شاه، شناسایی و دستگیر شود. با
این توضیح که این نگرانی خامنهای از دستگیری بیشتر به یک توهم شبیه بود و
همانطور که گفته شد وی در هیچ کجای محاسبات امنیتی حکومت شاه جایی نداشت تا
کسی نگران فعالیتهایش باشد. از سوی دیگر روحیه خود بزرگ بینی و خود مهم
بینی مزمن در خامنهای که در تمام دوران زندگیاش، بیمارگونه وی را دنبال
کرده بود، در ایجاد این تصورات بیتاثیر نبوده است. این موارد را در نامه
نگاریها، و داستان سراییهای حماسی وی از خاطرات زندگی اش به وضوح می توان
دید که در جای دیگر به تفصیل به آن خواهیم پرداخت. گفتیم که خامنهای به
دنبال مسیری مطمئن و امن برای خروج از کشور بود که راه زمینی به دلایل مطرح
شده در بالا مورد توجه نبود. مسیر پرواز هم بسیار گران و در عین حال تحت
کنترل کامل نیروهای امنیتی شاه بود. به این ترتیب، بهترین گزینه موجود سفر
با قایق از مرز شمال کشور برای رسیدن به ساحل اتحاد جماهیر شوروی بود.
خامنهای در تیرماه ۱۳۴۳ خورشیدی، حجرهاش را در حوزه علمیه قم رها میکند و
حتی اثاثیهاش را هم بر نمیدارد و راهی شرق استان مازندران می شود تا چند
روزی را مهمان دو تن از دوستان قدیمی پدرش یعنی حاج محمد رجبی و حاج
ابوطالب واثقی باشد. این دو متولیان مسجد گلشن در استر آباد یا همان گرگان
بودند. خامنهای همچنان برای سفر بزرگ زندگیاش به شوروی تردید داشت. در شب
شانزدهم تیرماه ۱۳۴۳ حادثهای رخ داد که وی را مصمم کرد تا این سفر را
انجام دهد. موضوع این حادثه را خامنهای دو روز بعد در هجدهم تیرماه ۱۳۴۳
در نامه ای رمز آلود برای پدرش شرح داد که این نامه کلید حل معمای تاریخ
دقیق سفر وی به اتحاد جماهیر شوروی می باشد و البته با تمام اسناد به دست
آمده از دانشگاه پاتریس لومومبا هم مطابقت دارد.
رمز گشایی از نامه خامنه ای به پدرش در آستانه سفر به اتحاد جماهیر شوروی ، ۱۸ تیرماه ۱۳۴۳
خامنهای
که هنوز برای سفر به شوروی تردید داشت، تصمیم میگیرد استخاره به قرآن
بزند. در کتاب شرح اسم نوشته هدایت الله بهبودی که ناشر آن موسسه مطالعات و
پژوهشهای سیاسی وابسته به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است و به
زندگینامه خامنهای از ۱۳۱۸ تا ۱۳۵۷ می پردازد، به این استخاره سرنوشتساز
اشاره شده است. در این استخاره آیه ۹۹ سوره یوسف از جز چهارم قرآن توجه
خامنه ای را جلب کرد. ۲۳ خامنهای در نامه ای به پدرش موضوع این استخاره را
هم مطرح کرده و از سفری بزرگ که در پیش رو دارد با رمز و اشاره خبر میدهد
و اینکه استخارهای که برای این سفر زده، خوب آمده است. وی سفرش را به
مهاجرت و خروج حسین ابن علی از مدینه و ورود پدر و مادر یوسف از کنعان به
مصر تشبیه میکند. در ادامه ضمن بررسی متن کامل نامه سیدعلی خامنهای به
پدرش که آخرین نوشته وی پیش از سفر به شوروی بود، به رمزگشایی از بندهای
مهم آن میپردازیم:
«بسم الله الرحمن الرحیم. جعلت فداک. امید است
وجودات مقدسات در کنف حمایت حق در عین عافیت بوده باشد. حقیر هم له الحمد
در کمال سلامت و مشغول به دعاگویی هستم . روز ۲۶ ماه صفر، پریروز، خبر
آوردند که مأمورین شهربانی گرگان به دنبال واعظ محترم آقای خامنهای در
حرکتند و به هر جا که احتمال وجود آن نفس نفیس می رود، سری می زنند و خبری
میگیرند. گویا علت آن بود که معظم له در چند منبر که در یکی دو مجلس حساس و
با اهمیت استرآباد برای مردم تشنه آن سامان می رفته مطالبی گفته که در کام
تلخ و بیمارگونه مأمورین دولتی خوش آیند نبوده و آنان را علیه او
برانگیخته و به گرفتن او واداشته است. دوستان و ارادتمندان معزی الیه به
تکاپو افتادند تا ردپای شیر را محو کنند و نگذارند در زنجیر افتد. هر جا
مأمورین برخورد کردند راه را عوضی نشان دادند. گاه گفتند در شهر نیست و گاه
وانمود کردند که فرار نموده است و خلاصه آخرین نفر خبر آورد که دو مأمور
یکی شخصی و یکی اونیفورم پوش به مجلسی که ساعت یازده شب تشکیل می شده رفته و
با ناراحتی فراوان اظهار داشته اند که کاش فلانی فرار کرده و رفته باشد که
جان ما از صبح در پی یافتن او از تن کثیف خارج شده و دیگر قصد عودت ندارد!
ناگفته نماند که مخلص از ظهر ۲۶ ماه که موضوع را فهمید از منزل مهماندار
خود خارج شد و عصر و شب به مجلسی برای افادت نرفت. در مجالس حقیر تذکر داده
شد که آقا مریض اند و تشریف نمی آورند. البته مأمورین دو مرتبه به در منزل
هم آمده و جواب شنیده بودند که آقا نیستند. خلاصه، شب جمعی از دوستان در
منزل جمع شده و صلاح دانستند که خرج الحسین من المدینه خائفاً کخروج موسی
خائفاً یترقب را خوانده و تأسی به آن دو بزرگوار کنیم. بنده از اینکار سخت
ناراحت بودم ولی استخاره کردیم و آیه شریفه قال ادخلو مصر انشاءالله آمنین
تردید را برطرف کرد. همان ساعت یکی از محترمین ماشین اش را آورد و سه ساعت
از نیمه شب می گذشت که از شهر خارج شدیم تا یکی از شهرهای مازندران با
وضعی آنچنان آمدیم و پس از آن با اتوبوس به طهران وارد گشتیم. حال دو سه
روزی در تهران و قم خواهم ماند و سپس به دست بوس حضرات به مشهد می آیم
انشاءالله تعالی. میخواستم اثاثیهام را از قم بیاورم ولی فعلاً هم وضعم
آنچنان نیست که با استراحت خیال و فراغ بال این کار را انجام دهم و هم کلید
اطاق قم را گم کردهام. لذا باشد برای فرصتی در آینده. به آدمهای حسابی
سلام برسانید و صورت ناحسابیها را از طرف من ببوسید. ۲۸ صفر ۱۳۸۴ قمری –
الاحقر علی الحسینی الخامنه.»
برای رمز گشایی از این نامه باید به
کلیدهای گنجانده شده در آن توجه کرد. از آنجا که خامنهای دچار این توهم
بود که ماموران امنیتی شاه وی را دنبال میکنند نامه را به رمز برای پدرش
نوشت و در آن توضیح داد که قصد سفر به خارج از کشور را دارد. در بخشی از
نامه خامنهای میگوید که در شب ۲۶ صفر ۱۳۸۴ قمری، برابر با ۱۶ تیرماه
۱۳۴۳، جمعی از دوستان در خانه ای در استر آباد، گرگان، گرد آمدند و شعری
دعا گونه خواندند با مضمون «خرج الحسین من المدینه خائفا کخروج موسی خائفا
یترقب!» این بخشی از یک قصیده معروف عربی است که البته خامنهای کلمه
پایانی آنرا غلط نوشته است و به جای «یترقب» باید مینوشت «یتکتم». این
قصیده را جعفر حلی در مدح و ثنای امام حسین، امام دوم شیعیان نوشته است. ۲۵
این بیت مخصوص به ماجرای خروج امام حسین از مدینه برای رفتن به سمت کوفه
اشاره دارد که در نهایت به شهادت وی و خانوادهاش در صحرای کربلا
میانجامد. در مصراع دوم هم اشاره میشود به خروج موسی از شهر برای حفظ
جانش که یکی از داستانهای معروف قرآن است و در آیات ۲۰، ۲۱ و ۲۲ سوره قصص و
آیه ۴۰ سوره طه بیان شده است. ۲۶ ترجمه فارسی این بیت که خامنهای به آن
اشاره میکند میشود اینکه امام حسین از مدینه با ترس و نگرانی خارج شد
همانطور که موسی پیامبر از شهر با ترس و نگرانی خارج شد. خامنهای در نامه
به پدرش با این کلمات و اشعار رمز میگوید که همه دوستان موافق بودهاند که
وی باید کشور را ترک کند و حتی اگر ترس و نگرانی هم دارد، باید به
پیشوایان امور دینی تاسی جسته و از آنان در این هجرت پیروی کند. اما آنطور
که به صراحت در نامه مینویسد، خامنهای هنوز نگران است، برای همین تصمیم
می گیرد تا برای این سفر بزرگ استخارهای به قرآن بزند. نکته اینجاست که
سیدعلی خامنهای در زمان نوشتن این نامه نه در مشهد که خانه پدری اش آنجا
بوده است و نه در قم که به تحصیل علوم دینی در حوزه علمیه آن شهر مشغول
بوده است، حضور دارد. وی در زمان نوشتن این نامه و انجام استخاره مذکور، در
سفر بوده است. خامنهای در شهر گرکان، استرآباد، مهمان بود. پرسش اینجاست
که وقتی خامنهای در سفر بود و در شهری ما بین مشهد و قم به سر میبرد،
برای کدام سفر بزرگ و نگران کنندهای به قرآن استخاره میزند؟
پاسخ
را به روشنی در مطالب رمز آلود ادامه نامه میتوان دریافت. خامنهای برای
پدرش می نویسد که در استخاره به قرآن، با آیه ۹۹ سوره یوسف مواجه شد و
تردیدها و نگرانی اش بر طرف شد و تصمیم گرفت که پا به راه این هجرت بزرگ
بگذارد. آیهای که خامنهای به آن اشاره میکند، مربوط به هجرت پدر و مادر
یوسف پیامبر از شهر کنعان به مصر می باشد و اینکه یوسف پدر و مادرش را گرم
در آغوش گرفته و به آنها میگوید که به خواست خداوند میتوانند در آرامش و
امنیت به مصر وارد شوند. مصر در دوران یوسف پیامبر امپراتوری بزرگی بود و
خامنهای از اینکه در استخارهاش برای سفر به امپراتوری شوروی آیهای می
آید که از ورود پدر و مادر یوسف به امپراتوری مصر استقبال می کند، هیجان
زده شده و بلافاصله عزم را جزم کرده و همان نیمه شب راهی گیلان می شود تا
از آنجا از مسیر دریایی به سبک امام حسین و موسی پیامبر، مخفیانه به خارج
از کشور هجرت کند! اما نکات دیگری هم در این نامه به چشم میخورد که
ارتباطی با موضوع سفر وی به شوروی ندارد اما بررسی آنها خالی از لطف نیست.
خامنهای در این نامه با به کار بردن الفاظی چون واعظ محترم، نفس نفیس،
معظم له، شیر، معزی الیه و آقا در مدح و ثنای خویش، درجه خودپرستی و
نارسیسیزم مزمن را در شخصیت خود به نمایش می گذارد. همان روحیاتی که ۲۵ سال
بعد وقتی بر تخت رهبری و ولایت فقیه تکیه می زند، آثار مخربش نمایان می
گردد.
ادامه دارد…
No comments:
Post a Comment