سیا(CIA) و دولت انقلاب
شهریور سال
۱۳۵۹ که عراق به ایران حمله کرد، ابراهیم یزدی، وزیر خارجه پیشین ایران و
سردبیر وقت روزنامه کیهان، به غیر از قلم،
سلاح دیگری نداشت. قلم او از فردای آغاز جنگ «اربابان
آمریکایی و صهیونیست» صدام حسین را نشانه گرفت که به گفته آقای یزدی، «از
بدو پیروزی انقلاب اسلامی، توطئه و تحریک علیه جمهوری
اسلامی ایران» را آغاز کرده بودند.
وزیر خارجه پیشین ایران در حالی آمریکا را از «بدو انقلاب» به توطئه متهم میکرد که یک مامور مخفی سازمان سیا و کاردار آمریکا
در تهران پیشتر از طرف واشنگتن برای وی درباره نقشه جنگی عراق اطلاعات نظامی آورده بودند.
مامور کهنه کار سیا که به فارسی هم تسلط داشت، جورج کیو نام دارد. کیو در دوران حکومت شاه سالها به عنوان دیپلمات در تهران فعالیت
داشت و بسیاری از مخالفان ملی گرای شاه را از نزدیک میشناخت.
آقای کیو به
بیبیسی فارسی میگوید که وقتی در ماه مهر سال ۵۸ به تهران رفت و درباره
تدارکات نظامی عراق در مرز ایران به آقای
یزدی و عباس امیرانتظام، معاون نخست وزیر خبر داد، آقای
امیرانتظام هشدار را جدی گرفت، ولی از ابراهیم یزدی شنید که عراق جرات
حمله ندارد.
حدود سه هفته بعد از آن دیدار، جوانان رادیکالی که خود را «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» نام نهاده بودند از در و دیوار سفارت
آمریکا بالا رفتند و کارکنان سفارت را به گروگان گرفتند.
به فاصله یک
روز، اعضای دولت بازرگان از جمله آقای یزدی که گروههای مذهبی تندرو و
چپهای رادیکال آنان را به سازش با «امپریالیسم
جهانی» متهم کرده بودند، از عرصه قدرت کنار زده شدند.
اطلاعات محرمانه سیا درباره تدارکات نظامی عراق هم متعاقبا زیر هیاهوی
گروگان
گیری و خرابیهای جنگی خانمانسوز به فراموشی سپرده شد.
اما روشن شدن
ماجرای هشدار آمریکا به ایران درباره مقاصد نظامی صدام میتواند به چند
دلیل مهم باشد: جنگ هزینههای جانی و مالی
سنگینی برای مردم ایران به بار آورد؛ از طرفی، مقامات
ارشد دولت موقت از جمله ابراهیم یزدی هم در این ماجرا به سهل انگاری در
برابر
خطر عراق متهم شدند؛ دریافت اطلاعات از آمریکا همچنین با
دستگیری و حبس عباس امیرانتظام، قدیمیترین زندانی سیاسی جمهوری اسلامی،
ارتباط مستقیم دارد.
در واقع،
رایزنیهای پشت پرده برای دریافت اطلاعات از آمریکا و از جمله تماس با جورج
کیو بود که بعد از اشغال سفارت در ۱۳ آبان
۵۸، اتهام جاسوسی را برای آقای امیرانتظام به ارمغان
آورد. علی رغم دفاع شخص نخست وزیر از معاونش در دادگاه، عباس امیرانتظام در
نهایت ۳۶ سال از عمرش را پشت میلههای زندان گذراند.
آقای
امیرانتظام به سوالاتم درباره این ماجرا پاسخ داده است، ولی با وجود ارسال
سوالهایم برای یکی از بستگان نزدیک آقای یزدی
در آمریکا برای مطرح شدن با وی، هنوز پاسخ مستقیمی از او
دریافت نکردهام و روایت و نظر او را از نوشتهها و گفتههایش در جاهای
دیگر نقل میکنم.
«یک بار بود و تمام شد؟»
درخواست
دریافت اطلاعات درباره «دشمنان ایران» را دولت بازرگان در فاصله کوتاهی پس
از پیروزی انقلاب به آمریکا میدهد. با انحلال
ساواک، ایران در عمل سازمان امنیتی موثری نداشت،
بنابراین دولت انقلابی برای کسب اطلاعات به آمریکا و حتی شوروی متوسل شده
بود.
آن طور که ابراهیم یزدی بعدها توضیح داده است، روسها به ایران اطلاعات ندادند. به گفته او، اطلاعات آمریکاییها هم ارزشی نداشت
زیرا آنها قصد داشتند ایران را به بازی بگیرند. آقای یزدی
تاکید میکند: «شرایط ایران هم طوری نبود که ما وارد این بازی شویم. به همین دلیل همان یک بار بود و تمام شد.»
اما شواهد و
مدارک حاکیست که آمریکاییها همان یک بار و فقط در مورد عراق نبود که به
دولت بازرگان اطلاعات دادند. بنا بر اسناد
وزارت خارجه آمریکا که به تازگی از حالت طبقه بندی بیرون
آمده، واشنگتن دست کم در یک مورد از «افزایش مداخلات شوروی» در امور داخلی
افغانستان به طرف ایرانی گزارش داده بود.
چارلز نس، کاردار سفارت آمریکا در تهران، در اردیبهشت ۵۸ به واشنگتن نوشت: «ارائه اطلاعات مفید میتواند در بلندمدت به برقراری
دوباره روابط رسمیتر با سازمان اطلاعاتی آینده ایران منجر شود.»
به نظر
میرسد آمریکا امیدوار بوده که «روابط رسمیتر با سازمان اطلاعاتی آینده
ایران» بتواند روزی مراکز شنود الکترونیکی بسیار
پیشرفته سازمان سیا که در زمان حکومت شاه، در نواحی مرزی
کبکان (خراسان) و بهشهر (مازندارن) علیه شوروی نصب شده بود، را فعال
کند.
به همین
خاطر، در تابستان ۵۸ یک مقام ارشد سیا به نام رابرت ایمز به ایران سفر کرد و
در روز ۳۱ مرداد درباره اوضاع منطقهای به
آقایان بازرگان، امیرانتظام و یزدی گزارش ارایه کرد.
حدود دو ماه بعد از سفر ایمز، واشنگتن، دوست و همکار قدیمی وی، جورج کیو را
با اسرار نظامی صدام حسین به تهران فرستاد.
ماموریت پرمخاطره
در بعضی از اسناد سیا که بعد از اشغال سفارت در روز ۱۳ آبان ۵۸ کشف و منتشر شد، از کیو با نام مستعار «ایدلسیک» یاد شده است. اما
در مکاتبات وزارت خارجه آمریکا نام واقعی وی دیده میشود.
آقای کیو میگوید در مهر ۵۸ با پاسپورت دیپلماتیکی که به نام واقعیاش صادر شده بود، از واشنگتن به فرانکفورت آلمان رفت و از آنجا
عازم تهران شد. او قصد نداشت مدت زیادی در تهران باقی بماند.
کیو میگوید: «طوری برنامه ریزی کرده بودیم که من هر چه زودتر ایران را ترک کنم. میدانستیم خیلیها در ایران بدشان نمیآید دستشان
به من برسد. نگرانی اصلی ما سازمان مجاهدین خلق بود که اگر خاطرتان باشد آن زمان در عرصه سیاسی ایران فعال بودند.»
جورج کیو در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی سالها به عنوان دیپلمات در تهران کار میکرد. او میگوید تیم عملیاتی مجاهدین خلق یک
بار تلاش کرده بود در حوالی کاخ نیاوران ترورش کند اما او موفق میشود فرار کند و به داخل کاخ شاه پناه ببرد.
کیو در حالی به ایران فرستاده شد که اوضاع کشور به شدت متشنج بود؛ به خصوص در کردستان و کرمانشاه که مخالفان مسلح و نیروهای حزب
دموکراتیک کردستان آنجا با ارتش و سپاه درگیری نبرد خونینی بودند.
مقامات
ایرانی در موضع گیریهای رسمی خود آمریکا و اسرائیل را مسوول اصلی
ناآرامیها میدانستند. عباس آقازمانی(ابوشریف) فرمانده
عملیاتی سپاه میگفت آنهایی که پاسداران را در سردشت
«سر بریده بودند»، ایرانی، کرد یا کمونیست نبودند بلکه «جاسوسان و
خودفروختگان
آمریکا و اسرائیل بودند.»
صادق
قطبزاده، رئیس رادیو تلویزیون ملی نیز دستان نهان بریتانیا را پشت
ناآرامیها میدید. او گفته بود: «هیچگاه نقش جنایتکاران
انگلستان را در این جریانات فراموش نکنید. اینها کم
خیانت نکردهاند و با سابقه فراماسونری که دارند هر روز مشغول توطئه
هستند.»
در یک چنین
شرایطی بود که واشنگتن مأمور کهنه کار سیا را با اسرار جنگی بزرگترین دشمن
منطقهای ایران(یعنی عراق) به تهران اعزام
میکند، غافل از آنکه حکومت نوپای جمهوری اسلامی بیشتر
نگران دشمنان داخلی یا کودتای ارتش بود تا تهدیدات خارجی مانند صدام حسین.
تلاش برای دیدار با چمران
جورج کیو امیدوار بود مصطفی چمران، وزیر دفاع، یا مهدی بازرگان، نخست وزیر را ملاقات و اطلاعاتش درباره تدارکات جنگی عراق را با
آنها در میان بگذارد، ولی چمران برای جنگ با نیروهای حزب دموکرات کردستان به غرب کشور سفر کرده بود. کیو میگوید که مهدی بازرگان هم غایب بود. به گفته او: «بازرگان آن روز داشت به حسن نزیه (سرپرست پیشین شرکت ملی نفت) و خانوادهاش
کمک میکرد از ایران خارج شوند.»
بنابراین فقط
دو مقام ارشد دولت موقت در دسترس بودند: ابراهیم یزدی و عباس امیرانتظام.
آقای امیرانتظام در آن دوران سفیر ایران
در سوئد و کشورهای اسکاندیناوی بود ولی چون پیشتر از طرف
نخست وزیر مسوول تماس با آمریکاییها شده بود و با جورج کیو تماس داشت،
برای شرکت در جلسه ۲۴ مهرماه به تهران آمد.
در آن جلسه، سه آمریکایی حضور داشتند: بروس لینگن(کاردار)، جورج کیو و یک کارشناس نفتی سیا به نام ران اسمیت.
کیو میگوید: «زمان زیادی را با بروس(لینگن) صرف کرده بودیم تا ببینیم چه مواردی را باید به آنها بگوییم. در جلسه، ران اسمیت
اول از همه گزارش (درباره منابع انرژی شوروی) را داد و رفت؛ او فورا از ایران خارج شد.»
به گفته جورج کیو، باقی آن نشست به موضوع خطر عراق و تدارکات جنگی صدام حسین اختصاص داشت و مخاطبان ایرانی اطلاعات خوب با جزئیات
زیاد دریافت کردند.
کیو میگوید:
«عراقیها مانور تمرکز نیرو در مرزهای جنوبی ایران برگزار میکردند تا
حساب کنند چقدر طول میکشد برای حمله نیروهای
لازم را آماده کنند. چند مرتبه این کار را تمرین کرده
بودند. همچنین، اطلاعات دیگری درباره نقشه جنگی عراقیها و اهداف اولیه
آنها
به ما رسیده بود. آنها امید داشتند آبادان را تصرف
کنند.»
او میافزاید: «مرحله اول، حمله به خرمشهر بود با این هدف که بعد آبادان را هم تصرف کنند که عملیات بزرگ آنها به حساب میآمد.
عراق نقشههای بلندپروازانهای داشت و میخواست بخشهای وسیعی از جنوب غربی ایران را اشغال کند.»
جورج کیو همچنین میگوید به طرف ایرانی درباره برنامه سازمان اطلاعات ارتش عراق برای آموزش و تجهیز گروه «جبهه تحریر عربستان»
که در استان خوزستان فعال بود، اطلاعات داده بود.
او
میافزاید: «به آنها گفتیم اطلاعات موثقی دریافت کردهایم که عراق روند
کنار زدن افسران ارشد ارتش ایران را زیر نظر دارند.
آنها میخواهند صبر کنند تا این روند ادامه پیدا کند و
به جایی برسد که فقدان رهبری در ارتش باعث شود که ارتش توان مقاومت در
برابر حمله را نداشته باشد.»
«یزدی گفت: جرات نمیکنند حمله کنند»
جورج کیو میگوید عباس امیرانتظام هشدار درباره مقاصد عراق را جدی گرفت و از اطلاعاتی دریافتی نگران شد، اما ابراهیم یزدی حرفی
زد که او هیچ وقت فراموش نمیکند.
آقای کیو میگوید: «یادم هست بعد از اینکه گزارش را دادیم یزدی گفت جرات نمیکنند حمله کنند.»
سندی که از آن دیدار منتشر شده نیز از بدبینی ابراهیم یزدی به نیات آمریکاییها حکایت دارد. بنا بر این گزارش، آقای یزدی «اعتقاد تزلزل ناپذیر» داشت که آمریکا و اسرائیل در شورش کردهای ایرانی دست داشتهاند، اتهامی که
طرف آمریکایی قویا رد کرده بود. ابراهیم یزدی چندی پیش دریافت اطلاعات نظامی در مورد عراق را تایید کرد ولی گفت اطلاعاتی که کیو آورده بود ارزشی نداشت که جدی
گرفته شود.
او گفته است: «اطلاعات ما از آمادگی عراق برای حمله نظامی بیشتر از چیزی بود که کیو داد، چون از کانالهای مختلف اطلاعات به ما
میرسید.»
به گفته آقای
یزدی، هلیکوپترهای صدا و سیمای خوزستان تحرکات ارتش عراق را زیر نظر
داشتند و «افسران شیعه عراقی که در عراق بودند،
با ترتیبی که داده شد به دیدار آقای دکتر علی شمس، سفیر
ایران در کویت، میرفتند و گزارش فعالیتهای ارتش را به او میدادند.»
او میافزاید: «بلافاصله بعد از جلسه با جورج کیو، من و مهندس بازرگان و امیرانتظام نشستیم و سه نفری اطلاعات ارایه شده کیو را
بررسی کردیم. جمع بندی این بود که اطلاعاتی که آمریکاییها دادند برای ما تازگی ندارد.»
وقتی این اظهارات آقای یزدی را با جورج کیو مطرح کردم گفت: «یزدی دارد به این حرف واکنش نشان میدهد که یعنی آمریکاییها ماهها
قبل به شما گفته بودند که عراق میخواهد حمله کند و شما هیچ کاری نکردید؟»
هنری پرکت،
رئیس وقت بخش ایران وزارت خارجه آمریکا که چند روز بعد از سفر کیو به
ایران، وارد تهران شد تا به مقامات ایرانی درباره
ورود قریب الوقوع شاه به نیویورک خبر بدهد، میگوید که
ابراهیم یزدی هیچگاه درباره گزارش اطلاعاتی جورج کیو با وی صحبتی نکرد.
او میگوید: «یزدی را دو بار ملاقات کردم. او درباره گزارشهای جورج کیو و ایمز حرفی نزد. آن گزارشها در ذهنشان ثبت نشده بود.
چیزی نبود که مهمش بدانند. آنها به شدت درگیری مسائل داخلی بودند.»
البته آقای
یزدی مانند سایر اعضای دولت موقت بعد از جریان گروگان گیری دیپلماتهای
آمریکایی استعفا داده بود، بنابراین در زمان
آغاز جنگ سمت دولتی نداشت. عباس امیرانتظام نیز به اتهام
ارتباط با آمریکا دستگیر شده بود و تحت بازجویی قرار داشت.
آقای امیرانتظام در گفتگو با بیبیسی فارسی اطلاعات دریافتی درباره عراق را مهم دانسته است. او همچنین اختلاف نظر خود با ابراهیم
یزدی را تایید میکند.
عباس
امیرانتظام میگوید: «در مورد عراق گفتند دولت عراق سپاه خودش را از مغرب
آورده به طرف مشرق در مرز ایران قرار داده و احتمالا
خیال حمله به ایران را دارد… من فکر کردم در شرایطی که
اوضاع خیلی قمر در عقرب و بل بشوست، صدام به ایران حمله خواهد کرد، ولی
یزدی معتقد بود صدام این کار را نخواهد کرد. به همین
دلیل اختلاف بین ایشان و من وجود داشت.»
عباس امیرانتظام میگوید که اطلاعاتی دریافتی از آمریکاییها را به شخص نخست وزیر منتقل میکرده است. به گفته وی: «آقای بازرگان
در تماسهایی که با آقای خمینی داشت این اطلاعات را به ایشان منتقل میکرد.»
مشخص نیست که
نخست وزیر ایران اطلاعات تحرکات نظامی عراق را هم به آیت الله خمینی منتقل
کرده بود یا نه. حتی اگر آن اطلاعات منتقل
شده باشد، باز هم روشن نیست رهبر ایران و حلقه قدرت
نزدیک به وی، که با مهدی بازرگان و هوادارنش در نهضت آزادی اختلافات اساسی
داشتند، آن اطلاعات را چطور تجزیه و تحلیل میکردند و
آنها را اصلا جدی میگرفتند یا نه.
فرستاده واشنگتن اما تاکید دارد دو مقام ایرانی که وی خطر عراق را به آنها گوشزد کرده بود، از تدارکات جنگی صدام بیخبر بودند.
او میگوید: «روز بعد که انتظام را دوباره دیدم متوجه شدم نه فقط از برنامه جنگی عراق چیزی نمیدانستند بلکه از توانایی ارتش ایران
در جمع آوری اطلاعات هم کاملا بیخبر بودند. او اصلا در مورد اسم آیبکس یا تواناییاش چیزی نشنیده بود.»
آیبکس اسم رمز برنامه شنود و جاسوسی الکترونیک ارتش ایران در مرز عراق بود که شاه ۵۰۰ میلیون دلار صرف توسعه آن کرده بود. اطلاعات
نظامی به دست آمده از آیبکس در اختیار سیا نیز قرار میگرفت.
عباس امیر انتظام در گفتگو با بیبیسی فارسی تایید کرد که خبر نداشته ارتش از دوران حکومت شاه در مرز عراق چنین برنامه جاسوسی
پیشرفتهای داشته است.
آیبکس
روز شنبه ۶ شهریور ۵۵ حدود ساعت ۶:۴۵ دقیقه صبح سه آمریکایی به نامهای ویلیام کاترل، رابرت کرون گارد و دونالد اسمیت در منطقه
تهران نوی پایتخت ترور میشوند.
بنا بر گزارش
مطبوعات ایران، یک فولکس واگن قرمز در تقاطع هاتف - خیام راه را بر ماشین
سواری آنان میبندد. خودروی دیگری هم زمان
از پشت راه فرار را مسدود میکند. مهاجمان بلافاصله سه
آمریکایی را به رگبار میبندند و به سر هر یک یک تیر خلاص هم میزنند، ولی
با راننده ایرانی آنان کاری نداشتند.
دولت ایران بلافاصله «مارکسیستهای اسلامی» را مسوول معرفی کرد. همان روز در واشنگتن مقامات اعلام میکنند که سه شهروند عادی
آمریکا در یک طرح پژوهشی الکترونیک «شرکت راکول اینترنشنال» کار میکردند.
بعدها اما معلوم شد که آن سه پیمانکار بخشی از پروژه آیبکس بودند که سنگ بنای آن حدود دو سال قبل، به دستور شاه ایران و با همکاری
سیا گذاشته شده بود.
جورج کیو از دوران آخرین ماموریتش در تهران به خوبی با تواناییهای آیبکس آشنا بوده و میگوید: «۹۰ درصد آیبکس بر عراق متمرکز
بود. یکی از ایستگاههای شنود زمینیاش در ایلام بود.»
به گفته وی،
دو ایستگاه زمینی آیبکس، ارتباطات مخابراتی ارتش عراق را شنود میکرد. در
این برنامه، سه فروند هواپیمای ترابری سی-۱۳۰
نیز در نزدیکی مرز عراق پرواز و سیگنالهای مخابراتی
ارتش عراق را جمع آوری و تا کیلومترها در داخل خاک عراق عکس برداری
میکردند.
جورج کیو
میگوید که به مقامات ایرانی پیشنهاد کرده بود که برای زیر نظر گرفتن
تدارکات جنگی صدام، آیبکس را دوباره فعال کنند،
به خصوص که فرمانده پیشین آیبکس، سرتیپ عصرجدید، هنوز در
ایران بود و ارتش بدون کمک مشاوران آمریکایی هم میتوانست آن مراکز شنود
را فعال کند.
سرتیپ عبدالله عصر جدید یکی از ۴۵ افسر ارشدی بود که به دستور سرلشگر ولی الله قرنی، اولین رئیس ستاد مشترک ارتش پس از پیروزی
انقلاب، در روز یکم اسفند ۵۷ بازنشسته شد.
از قضای روزگار، عباس امیرانتظام چند سال پس از آنکه به خاطر تماسهایش با جورج کیو و دریافت اطلاعات در مورد آیبکس به حبس ابد
محکوم شد، در زندان سرتیپ عصرجدید را میبیند.
آقای انتظام
در مورد سرتیپ عصرجدید به بیبیسی فارسی میگوید: «افسر خلبان بودند. مرد
بسیار متین و آزادهای بودند… مرد بسیار
خوش خطی بود. توی بند خود ما بود. تمام کتیبههایی که
برای محرم روی دیوار مینوشتند ایشان با خط خودشان مینوشتند. خط فوق
العادهای
داشتند.»
آقای انتظام میگوید حداقل دو سال با سرتیپ عصر جدید در بند سوم زندان قزل حصار، جایی که در آن زندانی سیاسی، نظامی و مجرمان عادی
در کنار هم نگه داشته میشدند، در حبس بوده اما در محیط زندان هرگز در مورد فعالیتهای گذشته او صحبت نکردند.
چرا جورج کیو؟
در آمریکا از
جورج کیو به عنوان یکی از باتجربه ترین و مطلعترین ماموران فارسی زبان
سیا یاد میشود. این فارغ التحصیل دانشگاه
پرینستون یک بار بین سالهای ۱۳۳۷ - ۱۳۴۲ و بار دیگر بین
سالهای ۱۳۵۲ - ۱۳۵۵ به عنوان دیپلمات سفارت آمریکا در تهران کار میکرد.
او به بیبیسی فارسی میگوید که در دوران ماموریت اول خود با مخالفان شاه در نهضت مقاومت ملی از جمله با مهدی بازرگان، حسن نزیه
و عباس امیرانتظام آشنا شده بود.
آقای کیو میگوید که وظیفهاش جمع آوری اطلاعات و زیر نظر گرفتن گروه بازرگان بود که به گفته وی: «تنها گروهی در داخل جبهه ملی
بود که با قم و یک حجت الاسلامی به نام روح الله خمینی مرتبط بودند.»
به گفته آقای
کیو: «در آن دوران یکی از نگرانیهای سفارت، توانایی گروههای مخالف یا
مخالفان بالقوه شاه بود. به عبارت دیگر، نگران
ثبات رژیم بودند. بنابراین بسیاری از اقدامات سفارت زیر
نظر گرفتن عناصر متعدد جبهه ملی بود. ماموریت خاص من گروه بازرگان بود.»
او میافزاید: «انتظام را خوب میشناختم. حسن نزیه را هم میشناختم. سال ۱۹۶۱ (۱۳۳۹ شمسی) یزدی میخواست برای مطالعه پزشکی به
آمریکا سفر کند، در میهمانی خداحافظیاش بودم.»
کیو میگوید با ابراهیم یزدی به اندازه عباس امیر انتظام یا حسن نزیه آشنا نبوده، اما او را هم از دور میشناخت.
او میگوید: «من تحت تاثیر انتظام قرار گرفته بودم. خیلی باهوش بود. بلندپروازیهای سیاسی داشت. وقتی که برای ادامه تحصیل به آمریکا
رفت تماس ما قطع شد.»
به خاطر
مراودات و آشناییهای گذشته بود که وقتی مهدی بازرگان نخست وزیر شد، مقامات
وزارت خارجه آمریکا جورج کیو را وارد روند
تعامل با حکومت نوپا کردند، اما در فضای بحرانی و به طور
فزاینده ضدآمریکایی آن زمان ایران، اعزام جورج کیو به تهران شاید بهترین
راه تعامل با دولت انقلابی نبوده باشد.
جان لیمبرت، یکی از دیپلماتهای آمریکایی که روز ۱۳ آبان به گروگان گرفته شد، میگوید که کارکنان ایرانی سفارت کیو را میشناختند.
او میگوید:
«میدانستند کیست. معلوم بود که خبر در تهران میپیچد که همچین آدمی اینجا
آمده. مخصوصا که همزمان بود با ورود شاه
به آمریکا. ماندنش نه به صلاح سفارت بود نه به صلاح خودش
بود. به کاردار گفتم که به نظر بنده وجود همچنین شخصی در این شرایط حساس
در تهران به صلاح ما نیست.»
کیو روز ۲۹
مهر ۵۸ ایران را ترک میکند. او با خندهای معنی دار میگوید که اگر در
فرودگاه مهرآباد به یک مامور ۱۰ دلار رشوه نمیداد،
شاید شناسایی و دستگیر شده بود.
جورج کیو
میگوید: «وقتی به فروگاه رسیدم یک اتاق بزرگ بود که همه را به طور کامل
آنجا مورد بازرسی قرار میدادند. من پاسپورت
دیپلماتیک داشتم. نگهبانی دم در بود که به کسی اجازه
نمیداد قبل از بازرسی از اتاق خارج شود. یک اسکناس ۱۰ دلاری وسط پاسپورتم
گذاشتم و رفتم پیشاش. به فارسی گفتم فلانی گفته که
مستقیم بیام پیش شما. پول را برداشت و در را باز کرد که بروم.»
آقای کیو اما
سالها بعد یک بار دیگر هم بیسر و صدا به تهران سفر میکند؛ این بار در
روز ۴ خرداد سال ۶۵ به همراه مک فارلین،
مشاور امنیت ملی رونالد ریگان و چهار نفر دیگر از جمله
یک دستیار ارشد شیمون پرز، نخست وزیر وقت اسرائیل، که برای فروش تسلیحات
در قبال آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان به تهران
رفتند، ماجرایی که بعد از افشا شدن به ماجرای ایران- کنترا معروف شد.
No comments:
Post a Comment