«برتراند راسل» (Bertrand Russell) بی گمان یادآور یکی از بی نظیرترین شخصیتهایی است که
در میان ما زیسته اند، مردی که اسوه اخلاق بود و دردمند بشر، مردی که نه
دلمشغولیهای منطقی و نه جلوس بر بام دانشها، نتوانست او را از سهیم شدن در
آن چالشهای اجتماعی که مردمان روزگارش با آن روز را به شب و شب را به روز میرساندند بازدارد.
از زبان راسل :
شور و شوق سه گانه ای، ساده ولی توانکاه و مردافکن بر زندگی من
فرمانروا بوده اند. شوق شوریدگی عشق؛ شوق راه جویی به دانش و شوق از میان
برداشتن رنجهای آدمیان. این شورها چون بادهای توفنده مرا به این سو وآن سو کشانده
اند. به سرکشی و طغیان خوانده اند; و به ژرفای دریاهای دلهره, و به سوی پرتگاه یاس
و نومیدی رانده اند. با شوری همپای شور عشق, درپی دانش بودم. میخواستم به دل آدمی
پی ببرم. به درخشش ستارگان, و چرا که میدرخشند و به قدرت فیثاغورثیان پی ببرم که
بر فراز جریان هستی با نیروی عدد تاب میخوردند و سیر میکردند، اندکی ازین آرزو
برآورده شد. عشق و دانش تا بدانجا که میسر بود مرا به آسمان بردند و به بهشت
نزدیکم کردند; ولی همیشه دل سوزاندن بدین و بدان، مرا به زمین بازگردانده است.
پژواک فریاد و درد، دلم را به لرزه در آورده است. کودکان قحطی زده، قربانیان شکنجه گران ستمگر، پیران بی پناه که سرباری هستند مورد نفرت فرزندان; و همه این جهان ِ تنهایی و بی کسی و فقر و درد, برای زندگی انسان صورتی کریه و نیشخندی بدمنظر ساخته است. آرزومندم که از شر بکاهم ولی نمی توانم; و از این بسیار در رنجم.
پژواک فریاد و درد، دلم را به لرزه در آورده است. کودکان قحطی زده، قربانیان شکنجه گران ستمگر، پیران بی پناه که سرباری هستند مورد نفرت فرزندان; و همه این جهان ِ تنهایی و بی کسی و فقر و درد, برای زندگی انسان صورتی کریه و نیشخندی بدمنظر ساخته است. آرزومندم که از شر بکاهم ولی نمی توانم; و از این بسیار در رنجم.
این زندگی من بوده است و من آنرا برای زیستن سزاوار دانسته ام و اگر
اقبال یاریم کند و بگذاردم باز به زندگی کردن خواهم پرداخت.
برتراند در برگه 178 از «تحلیل ذهن» (The Analysis of Mind) می نویسد :
Those who have a relatively direct
vision of facts are often incapable of translating their vision into words while those who possess the words have usually lost the vision, It is partly for this reason that the highest philosophical capacity is so rare: it requires a combination of vision with abstract words which is hard to achieve, and too quickly lost in the few who have for a moment achieved it.
آنهایی که
بصیرت نسبتاً مستقیمی از امور واقع دارند؛ اغلب از تفسیر و بیان پندار خود به وسیله
کلمات ناتوانند. آنهایی که کلمات را به تصرف خود در می آورند، معمولاً دیگر بصیرت ِ سابقشان را از دست داده اند. به همین دلیل است که استعداد فلسفی ناب
اینچنین نادر است; چرا که
آن نیازمند اجتماع بصیرت و واژگان تجریدی است که دست یازی به این مهم
بسیار دشوار است. بعلاوه کسانی که در یک چشم برهم زدن بدان دست می یازند, در اندک زمانی آن را از دست می دهند.
نویسنده?
ويرايشگر: احمد شماع زاده
ويرايشگر: احمد شماع زاده
No comments:
Post a Comment