Wednesday, June 20, 2012

در دايرة تنگ زمين


اندر دل شب تيره

در دايرة تنگ زمين، در اقيانوس بي‌كران مادّي‌گرايي، در اسارت روح، در وادي سوزان خودخواهي‌ها و خودمحوري‌ها، در روزگار پيشرفت‌هاي شگفت‌انگيز علمي، و در عصر انحطاط اخلاقي، در وادي دانش‌هاي بي‌معناوروح، و در ميان امواج شهوت‌وغرور، در گسترة ناآگاهي‌ها، و در پهنة بيكران ناآرامي‌ها، و در سيطرة نفس امّاره بر قلب‌ها و روح‌ها، و
    براي دوري‌جستن از اين شهوت‌ها، براي گريز از اين خودخواهي‌ها،‌ براي رهايي از قيدوبندهاي ساختة خويش، براي آزادي از هواهاي نفساني و اوامر شيطاني، و آزادگي روح و پاكباختگي جان و يافتن گوهر انساني خود و آگاهي از كنه وجود خويش، چه بايد كرد؟

    آيا بايد كه در درياي دانش غرق‌شد و از خود شخصيتي علمي بسازيم؟
آيا بايد كه در راستاي سياست پوييد و مطلوب را يافت؟
آيا بايد كه خواسته‌هاي خويش را در ادب و شعر و هنر جست‌وجوكرد؟
آيا بايد كه مهارت‌هاي نظامي به‌دست‌آورد و از خود مردي جنگي ساخت؟
و آيا و آيا ؟ آري همة اينها درست؛ ولي به تنهايي هرگز!

در اين دنياي پرهياهو و در اين پهنة بيكران دانش و ادب و سياست و هنر و اقتصاد و سلاح و نظام و براي انسان سرگردان در وادي ابهامات نفساني، ديني، علمي، سياسي، اقتصادي و تنها يك راه سالم و مطمئن و آن‌هم يك راه تنها باقي مي‌ماند، كه بدون آن، با پوييدن دگرراه‌ها،‌ قبله‌گاهش به‌انحراف‌كشيده‌خواهدشد؛ و در رسيدن به ‹اليه‌المصير›ش ناكام خواهدگرديد. و اين راه، راهي ميان‌بر است؛ از ميان درّه‌هاي تنگ دلبستگي‌هاي دنيايي، و از فراز كوه‌هاي سخت هواهاي نفساني، و از كنارة درياهاي مادّي، و از فراز تپه‌هاي دانش و دين و سياست و اقتصاد و اين جهاني.
و اين راه، راهي است كه اغلب در دل شب‌هاي تيره و در سكون قلب و سكوت زبان، و زبان‌گشايي‌هاي دل، و بلندپروازي‌هاي روح، و خاموشي نفس، و سركوبي شهوت، و خفگي شيطان درون، به‌دور از هياهوي دنياي روز، با ماهتابي از بيداري و آگاهي، از خلوص و پاكي، از عشق و رجاء، از ‹كمال انقطاع› و پيوستن به ‹او›، بروز و ظهورمي‌يابد.
و اين را، نه من مي‌گويم و نه تو، كه اين روش پيشروان و پيشوايان ما بوده كه يادگيريم؛ ورنه به سوي فنا مي‌پوييم.
و مگر تاريخ خود گواه آن نيست؟ و مگر همه‌روزه شاهد آن نيستيم كه همه و همه به انحراف كشيده‌مي‌شوند؛ مگر مردان خدا!؟ آنان كه همه را با هم دارند:
‹زهّاد‌الّيل‌›اند و ‹اسدالنّهار›. توكلشان ‹علي‌الله› است و عملشان ‹لله› و راهشان ‹الي‌الله› با ‹قرّه‌ اعين›ي ‹من‌الله›.

در دل شب خيزوريز قطرة اشكي زچشم  دوست دارم كه كند گريه گنهكار من

هشتم تيرماه 1359

ياداوري:  با اين نوشته خواننده تصورنكند كه نويسنده خود از راه‌يافتگان است؛ بلكه او نيز بسيار ملتمس دعاست.  احمد شماع‌زاده

No comments:

Post a Comment