اندر دل شب تيره
در دايرة تنگ زمين، در اقيانوس بيكران مادّيگرايي،
در اسارت روح، در وادي سوزان خودخواهيها و خودمحوريها، در روزگار پيشرفتهاي
شگفتانگيز علمي، و در عصر انحطاط اخلاقي، در وادي دانشهاي بيمعناوروح، و در
ميان امواج شهوتوغرور، در گسترة ناآگاهيها، و در پهنة بيكران ناآراميها، و در
سيطرة نفس امّاره بر قلبها و روحها، و …
براي دوريجستن
از اين شهوتها، براي گريز از اين خودخواهيها، براي رهايي از قيدوبندهاي ساختة
خويش، براي آزادي از هواهاي نفساني و اوامر شيطاني، و آزادگي روح و پاكباختگي جان
و يافتن گوهر انساني خود و آگاهي از كنه وجود خويش، چه بايد كرد؟
آيا بايد
كه در درياي دانش غرقشد و از خود شخصيتي علمي بسازيم؟
آيا بايد كه در راستاي سياست
پوييد و مطلوب را يافت؟
آيا بايد كه خواستههاي خويش را
در ادب و شعر و هنر … جستوجوكرد؟
آيا بايد كه مهارتهاي نظامي بهدستآورد
و از خود مردي جنگي ساخت؟
و آيا … و آيا … ؟ آري همة اينها درست؛ ولي به
تنهايي هرگز!
در اين دنياي پرهياهو و در اين
پهنة بيكران دانش و ادب و سياست و هنر و اقتصاد و سلاح و نظام و … براي انسان سرگردان در وادي ابهامات نفساني، ديني، علمي، سياسي،
اقتصادي و … تنها يك راه سالم و مطمئن و آنهم
يك راه تنها باقي ميماند، كه بدون آن، با پوييدن دگرراهها، قبلهگاهش بهانحرافكشيدهخواهدشد؛
و در رسيدن به ‹اليهالمصير›ش ناكام خواهدگرديد. و اين راه، راهي ميانبر است؛ از
ميان درّههاي تنگ دلبستگيهاي دنيايي، و از فراز كوههاي سخت هواهاي نفساني، و از
كنارة درياهاي مادّي، و از فراز تپههاي دانش و دين و سياست و اقتصاد و … اين جهاني.
و اين راه، راهي است كه اغلب در
دل شبهاي تيره و در سكون قلب و سكوت زبان، و زبانگشاييهاي دل، و بلندپروازيهاي
روح، و خاموشي نفس، و سركوبي شهوت، و خفگي شيطان درون، بهدور از هياهوي دنياي
روز، با ماهتابي از بيداري و آگاهي، از خلوص و پاكي، از عشق و رجاء، از ‹كمال
انقطاع› و پيوستن به ‹او›، بروز و ظهورمييابد.
و اين را، نه من ميگويم و نه تو،
كه اين روش پيشروان و پيشوايان ما بوده كه يادگيريم؛ ورنه به سوي فنا ميپوييم.
و مگر تاريخ خود گواه آن نيست؟ و
مگر همهروزه شاهد آن نيستيم كه همه و همه به انحراف كشيدهميشوند؛ مگر مردان
خدا!؟ آنان كه همه را با هم دارند:
‹زهّادالّيل›اند و
‹اسدالنّهار›. توكلشان ‹عليالله› است و عملشان ‹لله› و راهشان ‹اليالله› با
‹قرّه اعين›ي ‹منالله›.
در دل شب خيزوريز قطرة اشكي زچشم دوست دارم كه كند گريه گنهكار من
هشتم
تيرماه 1359
ياداوري: با اين نوشته خواننده تصورنكند كه نويسنده خود
از راهيافتگان است؛ بلكه او نيز بسيار ملتمس دعاست. احمد شماعزاده
No comments:
Post a Comment