Wednesday, June 6, 2012

ابداعگر انقلابی – اصلاحگر اجتماعی

ابداعگر انقلابی – اصلاحگر اجتماعی

دکتر علی شریعتی و استاد مرتضی مطهری را میگویم که هر دو اسلامشناس و معرف اسلام بودند. شریعتی با نمایاندن چهره انقلابی اسلام- در جهت انقلاب و مطهری با نمایاندن عقاید و بینشهای اسلامی در حهت اصلاح. یعنی یکی بزرگ شخصیت انقلابی و دیگری بزرگ مصلح اجتماعی بود البته در بسیاری شؤون مشترکاتی نیز داشتند.
آنان با یکدیگر آشنایی دیرینه ای داشتند زیرا که هر دو خراسانی بودند(علی مزینانی و مرتضی فریمانی). دوست و یار یکدیگر بودند ولی در روش کار برخورد سلایق و اختلاف نظر نیز داشتند. شریعتی مبنای روش خویش را بر ویرانسازی بسیاری از ارزشهای دینی نهادینه شده که برخی از آنها حتی از محتوی نیز خالی شده بودند نهاد تا پس از واژگونی آن پندارها و ارزشها- ارزشهای اصیل اسلامی را از متن اسلام بیرون بکشد و در معرض افکارعموم قرار دهد. مطهری هنگامی که چنین روشی را از وی دید مظنون شد که این روش موجب ویرانی اصول ارزشهای اسلامی جامعه شود(چون ایشان درس خوانده حوزه بود و حوزویان عمدتا چنین فکر میکنند). بر این اساس بود که بر او خرده میگرفت که در نهایت در مقطعی خاص راه خود را عملا و علنا از وی جداکرد.
ولی آنچه که از نتایج کارکردهای آنان برجای مانده گویای این حقیقت است که نه تنها کارهای شریعتی ضربه ای بر پیکر اسلام جامعه وارد نساخت بلکه ارزشهای ساختگی جامعه را از میان برد و ارزشهای اصیل اسلامی ناب را جایگزین آنها کرد. به گونه ای که جوانان را از راه آشنایی با همین ارزشها به برپایی انقلاب اسلامی سوق داد. پس از گذار از این مرحله بود که روش و عملکردهای مطهری نیز ارزش خود را بازیافته و برای دوران سازندگی مفید واقع شدند. اگر کارکردهای شریعتی نبود کارکردهای مطهری نیز به مانند کارهای بسیار دیگری که طی دوران بلند رکود تبلور ارزشهای اسلامی منشا اثری عمیق و مؤثر واقع نشدند در گورستان تاریخ مدفون میشدند.
در شرایط اجتماعی پیش از انقلاب اسلامی اکثریت جوانان که از سویی اکثریت جامعه کشور را تشکیل میدادند و از سوی دیگر همانها بار انقلاب را بعدها بر دوش کشیدند از روحانیت و از دین گریزان بودند و اصولا گوششان به نصایح و اندرزهای مذهبی باز نمیشد و پای منبرها حاضر نمیشدند تا چیزی را درک کنند یا نکنند. به یاد دارم در دهه چهل و پنجاه فخرالدین حجازی برای اینکه جوانان را به سوی دین بکشاند همیشه با کراوات و پشت تریبون سخنرانی میکرد. شریعتی نیز چنین میکرد. تا به جوانان بفهمانند ما قشری مسلک نیستیم. پیش از بازرگان و شریعتی عمده جوانان جزء یکی از این چهار گروه بودند:
آنهایی که لاابالیگری پیشه شان بود.
آنهایی که جذب افکار چپگرایانه میشدند.
آنهایی که ظاهرا دیندار بودند ولی تنها گلیم خود را از آب بیرون میکشیدند و کاری به انقلاب و بازیابی ارزشهای اسلامی نداشتند.
آنهایی که ظاهرا عنوان روشنفکر را بر دوش میکشیدند و علاقمند به نویسندگانی چون صادقین هدایت و چوبک و جلال آل احمد بودند.
صادقین هدایت و چوبک نیز بر علیه دین تهی شده و ناکارا مینوشتند ولی نمیتوانستند همچون شریعتی راهکاری نشان دهند زیرا توان و پشتوانه علمی و دینی آن را نداشتند.
بازرگان از سالهای دهه سی و چهل زمینه اسلام شناسی و گرایش به اسلام را مهیا ساخت ولی این شریعتی بود که در دهه پنجاه شوری در دلها و بلوایی در افکار ایجاد کرد. همه را منقلب کرد و کمتر کسی باقی ماند که به گونه ای از شریعتی و طوفان او تاثیر نپذیرفته باشد. او بود که در دلهای همان جوانان غربزده و چپزده شهد شهادت ریخت و آنان را برای احیاء اسلام به کارزار گسیل داشت تا حیات جاوید یابند. به گونه ای موجز باید گفت:
شریعتی کاری کرد که بایستی در آن زمان میکرد برای آن زمان و مطهری کاری کرد که بایستی در آن زمان میکرد برای این زمان. (مرز این دو زمان انقلاب اسلامی ایران است)
اگر شریعتی نبود کارهای مطهری ارجی نمییافت و بهره ای نمیرساند و اگر مطهری نبود بافته های شریعتی در نبود پاسخهایی به نیازهای جوانان در درازمدت رشته میشد و بر باد میرفت.  
به قول مریدی از مریدان شریعتی که مرید مطهری نیز هست: "جریانی سیل آسا و بنیان کن شروع شده بود. جریانی از چپگرایی و غربگرایی که هر دو به مادیگرایی ختم میشوند. شریعتی با بینش انقلابی خود به مثابه کوهی از تخته سنگها و قلوه سنگها جلو این جریان ایستادگی کرد و از شدت و حدت آن به درجات زیاد کاست. تنها راههای نفوذی را نتوانست بگیرد که مطهری با بینشهای ویژه خویش همچون معماری زبردست و کهنه کار که دقایق کارش را خوب میداند و عیبها را خوب میشناسد راههای نفوذی را بست. در این اوضاع و احوال بود که جریان انقلاب پیش آمد و مردم دگرگونه شدند".
آب از سرشریعتی گذشت. او جان خود را بر سر این پیمان و راه و رسم نهاد و به لقاءالله شتافت. او وظیفه خود را به خوبی انجام داد و چه نیکو انجام دادنی(ما نعم العمل).
*******
حال جریان انقلاب در مسیری صاف و همورا افتاده و همه بیدار شده اند. در این زمان است که دلها به سوی معارف اسلامی گشوده شده و در جست و جوی آنند. و اینجاست که آثار مطهری جایی در میان مردم بازکرده اند. "و چه نیکو آثاری!" خداوند اجرش دهد. ولی آیا شریعتی را میتوان از یاد برد؟ او که قهرمانیها و جانفشانیهایش روحها و دلها را تسخیرکرده است؟ هرگز!!  
*******
این دو مظهر و مصداقی برای این گفته پیامبر اکرم بودند که: لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان فقد کفره(قتله). بله بینشها در اسلام از ایمان تا کفر میتوانند سیلان داشته باشند ولی همه اسلام است. شریعتی ابوذر زمان بود و مطهری سلمان زمان. سلمان اهل علم و تقوای گریز بود و ابوذر مرد آگاهی و تقوای ستیز ...(این جمله را هم از شریعتی داریم – روحش شاد باد)28/6/61 احمد شماع زاده
  
نکته ها:
  • همان گونه که تاریخ نگارش را میبینید این مقاله در آن زمان نگارش شده و فضای حاکم بر آن زمان را به تصویر کشیده و ربطی به جوانان امروز ندارد که سی سال یعنی عمر یک نسل بر این نوشته گذشته است.
  • خداوند آنها را دوست داشت که پیش از آنکه پس از انقلاب مانند بسیاری از نیکان اسم و رسم دار خوار شوند به سوی خود فراخواندشان. رحمه الله علیهما.
  • نوشته بودم اگر شریعتی نبود کارهای مطهری ارجی نمییافت و بهره ای نمیرساند و اگر مطهری نبود بافته های شریعتی در درازمدت رشته میشد و بر باد میرفت. آن زمان نمیدانستم روزی فرا میرسد که بنویسم: متاسفانه اکنون عمده یافته های مطهری و بافته های شریعتی در عمل بر باد رفته است.  وا اسفا!!! 1391

No comments:

Post a Comment