شعری عرفانی از روانشاد:
مهندس مجتبی کاشانی
ای که میپرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مهر بی چون و چرا
عشق یعنی کوشش بیادعا
عشق یعنی عاشق بیزحمتی
عشق یعنی بوسه بیشهوتی
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مهر بی چون و چرا
عشق یعنی کوشش بیادعا
عشق یعنی عاشق بیزحمتی
عشق یعنی بوسه بیشهوتی
عشق یعنی دشت گلکاری شده
در کویری چشمهای جاری شده
یک شقایق در میان دشت خار
باور امکان که با یک گل بهار
در کویری چشمهای جاری شده
یک شقایق در میان دشت خار
باور امکان که با یک گل بهار
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
عشق یعنی اینکه انگوری کنی
عشق یعنی اینکه زنبوری کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
عشق یعنی اینکه انگوری کنی
عشق یعنی اینکه زنبوری کنی
عشق یعنی مهربانی در عمل
خلق کیفیت به کندوی عسل
خلق کیفیت به کندوی عسل
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای اینهمه دیوار باش
پل به جای اینهمه دیوار باش
عشق یعنی یک نگاه آشنا
دیدن افتادگان در زیر پا
دیدن افتادگان در زیر پا
عشق یعنی تنگ بی ماهی شده
عشق یعنی ماهی راهی شده
عشق یعنی مرغهای خوش نفس
بردن آنها به بیرون از قفس
عشق یعنی ماهی راهی شده
عشق یعنی مرغهای خوش نفس
بردن آنها به بیرون از قفس
عشق یعنی جنگل دور از تبر
دوری سرسبزی از خوف و خطر
دوری سرسبزی از خوف و خطر
عشق یعنی از بدیها اجتناب
بردن پروانه از لای کتاب
بردن پروانه از لای کتاب
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
ای توانا! ناتوان عشق باش
پهلوانا! پهلوان عشق باش
پهلوانا! پهلوان عشق باش
عشق یعنی تشنهای خود نیز اگر
واگذاری آب را بر تشنه تر
واگذاری آب را بر تشنه تر
عشق یعنی ساقی کوثر شدن
بی پر و بی پیکر و بی سر شدن
بی پر و بی پیکر و بی سر شدن
نیمه شب سرمست از جام سروش
در به در انبان خرما روی دوش
در به در انبان خرما روی دوش
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درماندهای درمان کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
مهربانی را چنین ارزان کنی
دردی از درماندهای درمان کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
مهربانی را چنین ارزان کنی
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس
در مقام بخشش از آیین مپرس
در مقام بخشش از آیین مپرس
هرکسی او را خدایش جان دهد
آدمی باید که او را نان دهد
آدمی باید که او را نان دهد
عشق یعنی عارف بی خرقه ای
عشق یعنی بنده بی فرقه ای
عشق یعنی بنده بی فرقه ای
عشق یعنی آنچنان در نیستی
تا که معشوقت نداند کیستی
تا که معشوقت نداند کیستی
عشق یعنی جسم روحانی شده
قلب خورشیدی نورانی شده
قلب خورشیدی نورانی شده
عشق یعنی ذهن زیباآفرین
آسمانی کردن روی زمین
آسمانی کردن روی زمین
هرکه با عشق آشنا شد مست شد
وارد یک راه بی بن بست شد
وارد یک راه بی بن بست شد
هرکجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود
در جهان هر کار خوب و ماندنی است
ردپای عشق در او دیدنی است
ردپای عشق در او دیدنی است
سالک آری عشق رمزی در دل است
شرح و وصف عشق کاری مشکل است
شرح و وصف عشق کاری مشکل است
عشق یعنی شور هستی در کلام
عشق یعنی شعر، مستی؛ والسلام
عشق یعنی شعر، مستی؛ والسلام
شرح زندگی و آثار آن زنده یاد
مهندس مجتبی کاشانی در سال ۱۳۲۷ در خانوادهای متوسط در
مشهد به دنیا آمد. پس از گرفتن دیپلم وارد دانشگاه شیراز در رشته اقتصاد شد و در
سال ۱۳۵۶ فوق لیسانس خود را از مرکز مطالعات مدیریت وابسته به دانشگاه هاروارد
دریافت کرد.
وی در سالهای ۱۳۵۶و ۱۳۶۷و ۱۳۶۹، به ترتیب دورههای
مدیریت صنعتی، مهندسی صنایع و کنترل کیفیت فراگیر را در ژاپن گذراند. حس نوع
دوستی و عدالت خواهی را در همه آثارش میتوان مشاهده کرد.
مهندس مجتبی کاشانی متخلص به سالک از جمله کسانی است
که برای بلوغ فرهنگ مدیریت در ایران تلاش فراوان کرد.
او در شعر نو هم به موفقیتهایی رسید. تاکنون هفت کتاب
با عنوانهای: از خواف تا ابیانه، باران عشق، به آیندگان، روزنه، پل، عشقبازی به
همین آسانی ست، خویشتن را باور کن از وی به چاپ رسیده است.
دو کتاب در رابطه با مدیریت با عنوانهای از گاراژ تا
کلینیک، نقش دل در مدیریت، از این مدیر شاعر منتشر شده است.
کاشانی مدیر صنعت و مشاور صنعتی بود و با همه خشونتهای
صنعتی، باز هم او یک شاعر باقی ماند.
وی پس از سالها مطالعه دربارهٔ مدیریت در کشور ژاپن و
تطبیق آن با آموزههای ایرانی- اسلامی، نظریهای را ارائه داد که از آن به عنوان
«نقش دل در مدیریت» یاد میشود.
وی با همین نام نیز کتابی منتشر ساخت. او در نظریهاش
تاکید میکند که انسان سه مرکز یا عامل برای انجام کار دارد:
جسم او، دل او و مغز او هر سه، در بوجود آمدن نتیجهٔ کار
نقش دارند و از فعالیت هریک فرآوردهای حاصل میشود:
- فرآوردهٔ دل: انگیزه
- فرآوردهٔ مغز: اندیشه
- فرآوردهٔ جسم: کار عملیاتی و فیزیکی
او علاوه بر بنیان گذاشتن «جامعه یاوری فرهنگی» که در
زمینهٔ حمایت از کودکان محروم و مدرسهسازی در جنوب خراسان یا به قول خودش «از
خواف تا ابیانه» فعالیت میکند، در زمینهٔ مدیریت منابع انسانی نیز مطالعاتی انجام
داد.
کاشانی میگوید: به دلیل اینکه هنر و کار از هم جدا شدهاند
ما اکنون با مشکل رو به رو هستیم و یکی از خصوصیاتی که در کمتر هنرمندی میتوان
یافت، الفت دادن و گره زدن شعر با جریانات زندگی اجتماعی است.
وی در سال ۱۳۵۷ همکاری خود را با شورای شعر و موسیقی
رادیو شروع کرد و چند سرود که خیلی هم مشهور شد برای رادیو ساخت مانند: «بابا خون
داد، دلیرانه، همشاگردی سلام، جانباز، مدرسهها واشده» که مدتها در مدرسه ها از
سرودهای بچهها بود و از رادیو و تلویزیون پخش میشد.
به همت او و انجمنی که پایهگذاری کرده بود ۲۴۰ مدرسه
توسط اعضا گروه و کمکهای جمعآوری شده، از مردم ساخته شد.
شعرهای اجتماعی او خیلی موفق بودند. بیشتر شعرهای او
طرفدارانی داشت اما شعر «مدرسه عشق» که در کتاب آخرش به عنوان «عشقبازی به همین
آسانی است»، چاپ شده، بسیار شهرت یافت.
در بخشهایی از وصیتنامه اش آمده است:
من کاری نتوانستم برای مردم انجام دهم. حاصل عمر من برای
ملتم و کشورم دویست مجتمع آموزشی است که با پول مردم و دوستانم در انجمن یاوری
ساختم و شش کتاب شعر که برای مردم و به عشق آنها سرودهام و تعدادی کارخانه منظم و
زیبا شده و هزاران کارگر و کارمند و متخصص صنعتی. امیدوارم از آنها پاسداری شود به
هر حال به قول پاستور من آنچه را که در توان داشتم انجام دادم و اینک در لحظه وداع
از این نظر احساس شرمندگی نمیکنم و این را به خوبی در شعر «اهل به آینده» در کتاب
روزنه گفتهام.
در وصیتنامهاش به همه وصیت دوستی و عشق کرده "عاشق
باشید و در هر کاری با ایمان به خدا پیش بروید حتماً موفق میشوید".
این شاعر اجتمایی و خیر مدرسه ساز در ۲۳ آذر ۱۳۸۳ در سن
پنجاه و شش سالگی در تهران بر اثر بیماری سرطان معده فوت کرد. یادش گرامی باد.
خویشتن را باور کن
نازنین
داس بی دسته ما
سالها خوشه نارسته بذری را برمی چیند
که به دست پدران ما بر خاک نریخت
کودکان فردا
خرمن کشته امروز تو را میجویند
خواب و خاموشی امروز تو را
در حضور تاریخ
در نگاه فردا
هیچکس بر تو نخواهد بخشید
باز هم منتظری؟
هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید
و نمیگوید برخیز
که صبح است،
بهار آمده است
تو بهاری
آری
خویشتن را باور کن
سالها خوشه نارسته بذری را برمی چیند
که به دست پدران ما بر خاک نریخت
کودکان فردا
خرمن کشته امروز تو را میجویند
خواب و خاموشی امروز تو را
در حضور تاریخ
در نگاه فردا
هیچکس بر تو نخواهد بخشید
باز هم منتظری؟
هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید
و نمیگوید برخیز
که صبح است،
بهار آمده است
تو بهاری
آری
خویشتن را باور کن
No comments:
Post a Comment