فروغی بسطامی:
مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند
هر دست كه دادند از آن دست گرفتند
هر نكته كه گفتند همان نكته شنیدند
هر نكته كه گفتند همان نكته شنیدند
یك طایفه را بهر مكافات سرشتند
یك سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یك فرقه به عشرت در كاشانه گشادند
یك زمره به حسرت سرانگشت گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند
یك جمع نكوشیده رسیدند به مقصد
یك قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد كه در رهگذر آدم خاكی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا كه یكی را ز دو عالم طلبیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهی
كز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی كه خریدند
كوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
كاین جامه به اندازه هر كس نبریدند
مرغان نظر باز سبك سیر «فروغی»
از دامگه خاك بر افلاك پریدند
یك سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یك فرقه به عشرت در كاشانه گشادند
یك زمره به حسرت سرانگشت گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند
یك جمع نكوشیده رسیدند به مقصد
یك قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد كه در رهگذر آدم خاكی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا كه یكی را ز دو عالم طلبیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهی
كز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی كه خریدند
كوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
كاین جامه به اندازه هر كس نبریدند
مرغان نظر باز سبك سیر «فروغی»
از دامگه خاك بر افلاك پریدند
No comments:
Post a Comment