خدايا کفر نميگويم، پريشانم،
چه ميخواهي تو از جانم؟!مرا بي آنکه خود خواهم اسير زندگي کردي.
خداوندا!اگر روزي ز عرش خود به زير آييلباس فقر پوشيغرورت را براي تکه نانيبه زير پاي نامردان بياندازيو شب آهسته و خستهتهي دست و زبان بستهبه سوي خانه باز آييزمين و آسمان را کفر ميگويينميگويي؟!
خداوندا!اگر در روز گرماخيز تابستانتنت بر سايه ديوار بگشاييلبت بر کاسه مسي قير اندود بگذاريو قدري آن طرفترعمارتهاي مرمرين بينيو اعصابت براي سکه اي اين سو و آن سو در روان باشدزمين و آسمان را کفر ميگويينميگويي؟!
خداوندا!اگر روزي بشر گرديز حال بندگانت با خبر گرديپشيمان ميشوي از قصه خلقت، از اين بودن، از اين بدعت.خداوندا تو مسئولي.خداوندا تو ميداني که انسان بودن و ماندندر اين دنيا چه دشوار است،چه رنجي ميکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…دکتر علي شريعتي--------------------------اينم جواب سهراب
منم زیباکه زیبا بنده ام را دوست میدارمتو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگویدترا در بیکران دنیای تنهایانرهایت من نخواهم کردرها کن غیر من را آشتی کن با خدای خودتو غیر از من چه میجویی؟تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانمتو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کنکه من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارمطلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافتکه عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو کهوصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی داردتویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایمکه دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشتوقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتممگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود رااین منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا.با قطره اشکیبه پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارملیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدمغریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن.بدان آغوش من باز استقسم بر عاشقان پاک با ایمانقسم بر اسبهای خسته در میدانتو را در بهترین اوقات آوردمقسم بر عصر روشن، تکیه کن بر منقسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نورقسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کردبرای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با توتمام گامهای مانده اش با منتو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگویدترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد
No comments:
Post a Comment