سیمین و ترانههایش؛ از عشق تا
وطن
امیر رستاق
روزنامهنگار
حوزه فرهنگ و هنر
جمعه 22 اوت
2014 - 31 مرداد 1393
شاید این
خصلت شعر فارسی باشد که پیوندی ناگسستنی با موسیقی دارد و شاعر بر اساس وزنی که
انتخاب می کند ناخودآگاه دیگران را دعوت میکند به خواندن شعرش بر اساس ریتم و آن
وزن خاص. در نقطه مقابل آن، این اهل موسیقیاند که هرگاه به سراغ شعری میروند
سعی دارند از آن بهره موسیقایی خاص خود را ببرند.
برخی اشعار
اما این خصلت را به شکلی مضاعف در خود جای دادهاند. یعنی علاوه برریتم و وزن شعری
از محتوی و مضمونی برخوردارند که در ذهن آهنگساز ملودیهای خوبی را تداعی میکند
که میتواند دستمایه ساخت آهنگ و ترانهای تازه شود.
مطالب مرتبط
- سیمین بهبهانی؛ سمبل اعتراض و عشق
- مستند سیمین بهبهانی، «از شعر این خانه»تماشا کنید26:49
- سیمین بهبهانی، شاعر پیشکسوت، در آیسییو به سر میبرد
اشعار سیمین
بهبهانی از این دست است که در جوهر خود چه در محتوا و چه صورت، خاصیت تبدیل به
ترانه و تصنیف را دارد. اگر بخشی از این توانایی را به استعداد و قریحه شعری سیمین
بهبهانی مرتبط بدانیم، بخشی دیگر از این ویژگی به تجربه درازدامن شاعر در سرودن
تصنیف و ترانه و گوش سپردن به انواع آهنگها از آهگسازان شاخص و حتی درجه دوم
موسیقی ایران در سالهای دهه ۴۰ و ۵۰ مرتبط است.
شاعری که ۳۰۰ ترانه سرود
سیمین
بهبهانی اگر چه در غزل شاعری چیرهدست بود، اما از سال ۱۳۴۵ شروع کرد به
سرودن ترانه.
آن چنان که
خود در گفت وگوی تفضیلیاش با جمشید برزگر در بیبی سی اشاره کرده است، دلیل اصلی
گرایشش به ترانهسرایی احتیاج مالی بود.
به همین دلیل
است که خود میگوید: "اگر بر اساس پولی که گرفتهام بخواهم محاسبه کنم شاید ۳۰۰ ترانه سروده
باشم."
سرودن این
حجم از ترانه باز میگردد به سرعت قریحه شعری و استعداد بالقوه و فعلش در سرایش و
خوشقولی شاعر در انجام سفارشات آهنگسازان به نحوی که خانم بهبهانی در همین گفت وگو
ضمن تاکیدش بر این خصلت میگوید: " اسمم را گذاشته بودند خوب و زود، چون هم
خوب ترانه میگفتم و هم سریع سفارشات را انجام میدادم به نحوی که بسیاری از ترانهها
یک یا دو روز بعد از سفارش سروده و تحویل واحد موسیقی رادیو میشد."
قاعده ترانهسرایان
در آن دوره این بود که ابتدا بر اساس ملودی و بافت آهنگی که به ذهن آهنگساز می
رسید، بر وزن همان آهنگ، اشعاری بیارتباط سروده میشد که به آن "معر"
میگفتند. سپس همین "معر"ها با تامل و تفکر در طول دورهای چند روزه یا
چند هفتهای به صورت شعر ترانه با مضمون و محتوایی ادبی سروده و به آهنگساز اثر
داده میشد که تنظیم نهایی را انجام دهد.
یکی از تفاوتهای
اصلی سیمین با سایر ترانهسرایان در این بود که دیگران بر اساس آهنگ ابتدا معر می
سرودند و در منزل به تبدیل آن به شعر و ترانه اصلی همت میگماشتند، اما سیمین از
همان ابتدا با تهیه یک ضبط دستی و ثبت و ضبط اصل آهنگ از روی خود آهنگ ترانه اصلیاش
را میسرود. به نظر می رسد این تجربه شنیداری در طول بیش از ده سال کار مستمر به
او این توانایی را داده است که غزلهای بعدی اش را نیز به فضای ترانههای قبلی
خود نزدیک سازد.
در کارنامه
حرفه ای بهبهانی همکاری باآهنگسازانی چون خالدی، همایون خرم، مرتضی محجوبی و جواد
معروفی، منوچهر لشگری، جواد و بزرگ لشگری که اولی عموی دو تن دیگر بود، و سایر
آهنگسازان نامی وجود دارد.
عاشقانههای سیمین؛ از الهه و پوران تا همایون شجریان
حجم عمده
ترانههای سیمین بهبهانی فضایی تغزلی و عاشقانه دارد.
گفتمان رایج
موسیقی در دهههای ۳۰ تا قبل از انقلاب نیز گفتمان تغزلی و عاشقانه بوده است
و طبیعی است که سیمین نیز در چنین بازار پرتقاضایی ترانه بسراید و دستمزدش را
بستاند.
نقطه تمایز
سیمین در ترانهسرایی اما، فضای زنانگی در اشعار و ترانههایش است. حجم قالب ترانههای
سروده شده در آن سالها از زبان عاشق نسبت به معشوق است و شرح هجرانی که عاشق در
فراق یار تحمل میکند و بیتابیها و صبوریهایش بر جور معشوق.
اما در ترانههای
سیمین به عکس، او از منظر معشوق در عاشق نظر میکند و حتی به بیان روانشناسانه
دیدگاه معشوق میپردازد. به تعبیر دقیقتر فضای ترانهسرایی در آن سالها عمدتا
مردانه بود و هنوز نیز چنین است. ترانهسرایانی چون اسماعیلنواب صفا، رهی معیری،
بیژن ترقی، معینی کرمانشاهی، تورج نگهبان و ... قلب ترانهسرایی را در دست داشتند
و در چنین فضایی است که سیمین با مضامینی متفاوت گام در وادی ترانهسرایی مینهد.
نمونه قابل
اشاره این ترانهها ترانه "دیوانگی" با صدای پوران در قبل از انقلاب و در همان سالهای دهه ۴۰ است. ترانه
که با ارکستری حجیم در نغمه افشاری ساخته شده است با این شعر آغاز میشود:
یارب مرا
یاری بده تا آنکه آزارش کنم/ هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کُنم، زارش کُنم
یا ترانه
"رقیب" با صدای الهه که در گلهای رنگارنگ ۵۶۶ به آهنگسازی
جواد معروفی در گوشه بیداد دستگاه همایون در همان سالها پخش شد که مطلعش این است:
ای رقیب اگر
یار او شوی، مهربان شو
ترک او مگو
در وفای او، یک دل و یک زبان شو
بخشی از
سرودههای سیمین به دلیل تصویرسازیهایی که خاص ترانههای اوست ، سالها بعد از
سرایش دستمایه آهنگهایی شد که به یکباره آن شعر و غزل را هویتی تازه بخشید.
دو ترانه
"هوای گریه" و "چرا رفتی"، اولی به آهنگسازی محمدجواد ضرابیان
و دومی با آهنگسازی تهمورث پورناظری از جمله این آثار است که یکی در سالهای اولیه
دهه هشتاد و دیگری در سال جاری به ترانةهای محبوب علاقهمندان به موسیقی سنتی
تبدیل شد.
وطنیهها و صدای اعتراض
بعد از
انقلاب اگرچه سیمین ترانهسرایی حرفهای را به کناری نهاد، اما اقبال او به سرایش
غزلهایی با مضامین سیاسی و اجتماعی و میهنی، ظرفیت تازهای را به گنجینه شعری
ایران افزود.
شعرهای سیمین
به دلیل ظرفیت موسیقایی توانست نگاههای آهنگسازان و خوانندگان معروف را به خود
جلب کند.
تنها موسیقی
سنتی و اصیل ایرانی نبود که از آبشخور سرودههای سیمین بهره برده و میبرد، بلکه
انواع دیگر موسیقی نیز از این چشمه جرعههایی برگرفتند که معروفترین آنها
"ترانه-سرود" دوباره می
سازمت وطن با صدای
داریوش اقبالی است.
"دوباره میسازمت
وطن" را سیمین بهبهانی، درآخرین روزهای اسفند سال ۶۰ سرود که
فضای ایران در برزخی از درگیریها گرفتار شده بود. او در نامهای که در پاسخ به
صدرالدین الهی، روزنامهنگار پیشکسوت نوشت، توصیفی از فضا و لحظه سروده شدن این
شعر داد و نوشت که شعر را به همنام دیگرش (سیمین دانشور) هدیه داد که هنوز رمان
معروفش، "جزیره سرگردانی" را به پایان نرسانده بود. این سروده که فضایی
حماسی دارد، سالها بعد مورد توجه داریوش اقبالی قرار می گیرد.
بهرهگیری از
ریتمی پرکشش و سرعتی و استفاده از سازهای بادی که فضای حماسی به کار می دهند و نیز
گروه کر، مخاطب و شنونده اثر را به فضای سالهایی پرتاب میکند که این شعر در آن
دوران سروده شد؛سالهایی که برخی موزیسینها و ارکسترها و شاعران چپگرا به سرودن
شعر و ساختن آهنگ سرگرم بودند.این کار از یک منظر نیز قابل اعتناست و میتوان آن
را در زمره ترانههایی جای داد که نام وطنیه را برخود گرفتند. سردمدار این گونه
سرودهها، عارف قزوینی بود که اشعار و تصانیف بسیاری را در وصف وطن سرود.
این تصنیف در
سالهای بعد از خرداد ۱۳۸۸ به زبان گویای معترضان و منتقدان به انتخابات سال ۱۳۸۸ تبدیل شد.
از این سروده اجراهای دیگری در قالب دکلمه و موسیقی منتشر شده است که از جمله آنها
میتوان به تصنیفی بر اساس همین شعر به آهنگسازی سلمان سالک و صدای وحید تاج اشاره
کرد. این اثر در نغمه همایون ساخته شده و سرودهای دوره چاووش و همان فضاها را
تداعی میکند اگر چه در تلفیق شعر و موسیقی مشکلاتی دامنگیر این اثر شده است.
فریدون فرحاندوز
گوینده و برنامه ساز تلویزیون زمان قبل از انقلاب نیز دکلمهای شنیدنی از این شعر
را اجرا کرده است که روی موسیقی ارکسترال ایرانی خوانده شده است.
در کنار این
اثر میتوان به سرودهای دیگر به نام "سنگسار"
اشاره کرد که هم داریوش اقبالی و نیز هوشمند عقیلی و مرضیه آن را خواندهاند. دو
اثر اول در فضای موسیقی پاپ ایرانی و سومی در قالب گروهنوازی موسیقی سنتی خوانده
شد. این شعر اعتراضی است به سنگسار کردن زنان که ترانه خوانده شده توسط داریوش با
خبر تعداد زنان سنگسار شده در ایران در سال ۲۰۰۷ شروع میشود
و سپس ارکستر پاپ شروع به نواختن و کار ادامه مییابد.
به نظر میرسد
با مرگ سیمین اگرچه ترانه تازهای سروده نخواهد شد، اما اقبال به آثار او که در
این سالها روندی مطلوب داشت، به خصوص مضامین اجتماعی و اعتراضیاش روند روبه
رشدی به خود بگیرد.
یادبود سیمین بهبهانی؛ ستاره دیده فرو بست و آرمید
رضا محمدی
شاعر و نویسنده
افغان در لندن
شنبه 23 اوت 2014 -
01 شهریور 1393
سال های ۱۳۷۸ و ۷۹ شمسی
بود و من تازه جوانی دانشجو که البته بیشتر از دانشجو بودن، شاعر بودم. شاعری پر
از آرزو و شور که غزل می گفت و البته که برای غزل سرایان، اسطوره های زنده کمی
زنده بودند. یک روز، یکی از دوستان گفت خانم بهبهانی می خواهد ترا ببیند. برای من به آرزویی برآورده شده می ماند وقتی
او را ملاقات می کردیم.
رفتن ما به دیدار سیمین تکرار می شد و هر بار
در سختی و بدبختی، خواندن و شنیدن در خانه خانم بهبهانی بزرگترین عیش عالم بود.
مطالب مرتبط
- مراسم خاکسپاری سیمین بهبهانی، غزلسرای معاصر، برگزار شد
- دیداری کوتاه اما پر خاطره با سیمین بهبهانی
- سیمین بهبهانی؛ سمبل اعتراض و عشق
در اولین دیدار، از غزل خوانی و صحبت در باره
شعر، در باره شعر افغانستان و استاد خلیل الله خلیلی گفت. از اولین باری که او را
دیده بود در سفارت افغانستان با جمعی دیگر از شاعران تهرانی که به دیدار استاد
خلیلی در سفارت رفته بودند. از تشویق شدنش توسط استاد خلیلی گفت و از اینکه چقدر
توانایی خلیلی را بر زبان دوست میداشته و چقدر خاطره دیدار او برایش مدام زنده است.
بعد از غزل هایی که احمد ظاهر از او خوانده
بود صحبت شد. ازین که شعر درخت فروردین، شعری زنانه است و کاش آن را زنی خوانده
بود. در دیدارهای بعدی بیشتر شعر میخواندیم، گاهی شکایتی میکرد از اوضاع زمانه و
از دیگر شاعران اما در کل خیلی اهل سیاست و این مسایل نبود.
در آن ایام دوره ای بود که مرحوم محمد مختاری
تازه کشته شده بود و لیستی منتشر شده بود از کسانی که باید کشته شوند. در آن لیست
نام او هم بود و برای این به شدت رفتارش کنترل شده بود، از خانه بیرون نمی رفت و
آدم های زیادی را هم به خانه نمی پذیرفت. می گفت: چه دیدی ، آمدند به اسم خبرنگار
یا شاعر یا منتقد، آدم را کشتند. درین زمانه به سایه ات هم اعتمادی نیست. جز این
به ندرت درباره سیاست حرف می زد. حرف هم که می زد کمی ذوقی می آمد تا این که به
عنوان یک فعال سیاسی از سیاست و اوضاع حرف بزند.
از دلبستگی اش به جریان چپ آنهم برای مدت
کوتاهی گفت و درباره آن هم خیلی عمقی حرف نمیزد. کلا سیمین، بر عکس تصور، شاعر
سیاسی نبود. شاعر بود با همه جانش و تغزلی. برای همین هم در غزل یگانه بود.
یوسفعلی میر شکاک، درباره او شعری گفته بود.
نیمای غزل بر میخیزی نیما گرد سرت سرگردان
در کچ گردان* ، دو جهان با تو ، تو دو جهان
گرد کمر گردان
دیدم دل دریا وارت را ، عشق فلک فرسا کارت را
دیده ای هر شب بیدارت را ، طاووس در آتش
سرگردان
ای سرو سخنگو با من گو گر زمزمه ای پنهان
داری
چشم دل طوفان خواهم را با گریه شوقی تر گردان
ای دل حافظ خاطر خواهت ، دیده ی مولانا در
راهت
شعله ورم کردی با آهت ، آسیمه سرم کمتر گردان....
این در حالی بود که آن ایام، میرشکاک بخاطر
نقدهای تند و تیزش بر شاعران دگر اندیش و غیر دگراندیش مشهور بود. به نحوی منتقد
رسمی حکومت ایران بود در حوزه ادبیات اما درباره خانم سیمین بر خلاف همه شعری چنین
با اوصاف گفته بود و او را ایران بانو خوانده بود. سیمین این شعر را دوست داشت اما
می گفت، اوضاعی شده در ایران که اهل ادبیات به چندین فرقه تبدیل شده اند،
ایدئولوژی قوی تر از شعرست این ایام، اگر به نیکی درباره این شعر میرشکاک حرف بزنی
که خدایی اش غزل زیبایی است، به مصیبت میافتی ، همین طوری هم کلی مصیبت را باید
جمع کرد.
سید نادر احمدی، شاعر آن روزها طلبه افغان و
یکی از نام آورترینشان، نیز شعری برای سیمین گفته بود که:
آهوی تکتاز و سرمست، می آید از دشت ارژن
دو سیب سرخی به سینه، یک دسته گل روی دامن
می آید و ضرب گام اش، یادآور رقص کولی ست
چشم اش اجاقی پر آتش، بر دامن کوه روشن
این آفتاب پر از عشق، این دختر گل_فروش است
می بارد از دامن اش گل، هر لحظه بر کشته ی من
بی تابی عشق دارم، دیگر غزل می سرایم
با دست خالی نیایی، هرگز سراغ من ای زن!
دیگر نمانده است آیا یک لحظه زیبایی ناب؟
ای روح آرام دریا! ای گل به وقت شکفتن
می خواهم آخر بگیرم آن سیب و آن غنچه گل را
هر چند تلخ است تلخ است بادام از "دشت
ارژن"
دیروز در افغانستان نیز مراسم
یادبود از سیمین برگزار شد
دشت ارژن دفتر شعری از سیمین بهبهانی که با
انتشار آن این غزل سروده شده بود، چقدر این غزل را که برایش خواندم، خوشحال شد و
چقدر خندید و البته به راستی هم خیلی سیمین در افغانستان محبوب بود. چه بسا مشهور
تر و محبوب تر از ایران.
به هر حال در ایران شاعر موقعیتی روشنفکرانه
دارد اما در افغانستان فراگیر ترین آواز خوان افغانستان، احمد ظاهر، چندین غزل از
او خوانده بود از جمله شعر هایی که مرحوم احمد ظاهر از خانم سیمین خوانده می شود،
به این غزل ها اشاره کرد. شاید غزل های دیگری هم باشد که علاقه مندان جدی تر احمد
ظاهر می توانند بر این لیست بیفزایند.
۱. ز
چه جوهر آفریدی دل داغدار ما را
۲. وای
من بیهودهام، بیهوده ام درکار ها
۳. ستاره
دیده فرو بست و آرمید بیا
۴. آسمان
خالیست خالی، روشنانش را کی بُرد؟
۵. خواهم
چو راز پنهان از من اثر نباشد
۶. چون
درخت فروردین پر شگوفه شد جانم
۷. گفتی
که: میبوسم تو را، گفتم: تمنا میکنم
۸. گفتم
که میخواهم تو را، باور مکن باور مکن
من نمی دانم چطور احمد ظاهر، بعد از خواندن
شعر های رهی معیری و البته غزل کلاسیک فارسی به سراغ فروغ و بعد سیمین آمده بود.
اما آنچه که معلوم است، غزل های سیمین به این بهانه در افغانستان دربین طیف های
مختلف مردم خیلی مشهور شده بود. شاعران بسیاری بودند که زبان شعری او را تقلید می
کردند و تقریبا می شود گفت بر عکس همه شعراء در اجتماع ادبی افغانستان و تاجیکستان
هیچ مخالفی نداشت. اگر چه در ایران هم سیمین دشمنان کمی داشت.
او جزو معدود شاعرانی بود که از ایران مهاجرت
نکرد، سیمین می گفت که هر اتفاقی بیفتد همین جا بیفتد،
اینجا شاعران جوانی مثل شما می آیند دیدنم، کجا دیگر بیرون ازینجا این امکان هست.
پسرش علی بهبهانی، اما یکی از مهم ترین دلایل او بود. پسری که از همه شاعران و
علاقه مندان شعر، بیشتر به او و شعر خدمت و همراهی کرد.
دیگر این که شعرهایی هم داشت که می توانست
برای فضای ایران هم مورد توجه باشد مثل غزلی با عنوان:
شلوار تا خورده دارد مردی که یک پا ندارد
خشم است و آتش نگاهش یعنی تماشا ندارد
در ایران این غزل را فضای دولتی خیلی دوست می
داشت به این خاطر که می توانست درباره جانبازان جنگ باشد. محمد کاظم کاظمی، شاعر
معروف افغان نیز در شعرهای منتخبش از شعر امروز ایران و همچنین در کتاب آموزشی
روزنه، این شعر را به عنوان شعری نمونه یاد کرده است و البته در فضای جنگ زده
افغانستان، بسیار تاثیر بار بوده است همچنان چارپاره ای با نام شعر"فعل مجهول
" که در افغانستان بسیار مشهورست و در زمان هر دو حکومت چپ و اسلامی به عنوان
قصه مثالی عدالت خواهی مثال زده می شده است.
بگذریم، قصه ازینجا بود که به دیدنش می
رفتیم. من و سعید میرزایی باهم و گاهی با چند نفر دیگر یا تنها، همه ما نسل تازه
غزلسرایان فارسی بودیم و در ایران دوره ای بود که غزل گفتن، کاری ارتجاعی بود.
خانه خانم بهبهانی اما عرش تغزل بود. و البته
که به برکت او و قدرت کلام و تاثیر شخصیت شاعرانه قوی اش بود که غزل فارسی با شکل
تازه اش راه باز کرد و حتی بیشتر از قبل مخاطب یافت.
اگر چه بعد از آن دوران، ما کم کم از او دور
شدیم هر کدام به سرنوشتی رفتیم. برخورد ما نیز با او مثل برخورد هر دیگری عامی با
شاعران بود همانگونه که پس از سال ها امروز خود ما به آن دچاریم.
مراسم تشییع پیکر سیمین بهبهانی
روز جمعه ۳۱ مرداد/سنبله مقابل تالار وحدت تهران برگزار
شد.
از یک طرف ما فکر نمی کردیم که رفتن گاه و
بیگاه ما چقدر می تواند یک نفر را اذیت کند. شاعر همواره مثل مجسمه ای، موزه ای،
تابلویی برای تماشا به نظر می آید. کسی که وظیفه دارد، چنان که ما می خواهیم و یا
طبق چهره ای باشد که بر اساس شعر هایش یا تصورمان از شعر فارسی ساخته ایم، بعد که
نبود با او به جدالی سخت می نشینیم.
اگر گفت کار دارم و نمی توانم ببینمتان که
دیگر واویلاست. این جدا از خواسته های کم و زیاد اهل مطبوعات و روشنفکران است. یکی توقع دارد که چرا برای فلان موضوع شعر
نگفته ای؟ یکی میگوید چرا گفته ای؟ یکی می گوید چرا فلان جا رفته ای یا نرفته ای
یا نوشته ای یا خوانده ای یا هزار تا یای دیگر. خلاصه شاعر که باشی به عالم و آدم
بدهکاری و خانم بهبهانی، رندی بود که توانسته بود خیلی ازین تقاضاها را به حداقل
برساند.
یک بار عده ای بر علیهش شروع کردند به نوشتن
که تو آیه الله زاده ای چرا شعر عاشقانه می گویی؟ یک گروه اصرار داشتند که دوره
رمانتیسیسم تمام شده است، بدون این که حتی یک دوره رمانتیسیسم اروپا را خوانده
باشند و ربط آن رمانتیسیسم را با تغزل فارسی پبدا کنند مثلا ربط شعر وردورث یا
کولریچ را با غزل های خانم بهبهانی. یک عده هم که معلوم بود کلا کینه شخصی داشتند
از همین هایی که درک نمی کنند، گرفتاری آدم را و دشمن می شوند یا هزار تا علت دیگر.
اما با همه این ها هیچ شاعری در روزگار امروز
زبان فارسی به اندازه سیمین بهبهانی در بین اقشار مختلف فکری، فرهنگی، سیاسی و حتی
کشوری طرفدار نداشته است. حتی ترجمه غزل هایش به زبان های خارجی هم از تقریبا همه
شاعران دیگر بیشتر است. جدا از شعرش به عنوان کهن الگویی که از شخصیت تاریخی شاعر
در ذهن جمعی فارسی است، هیچ شاعری مثل او نمونه نشده است. برای این هم بیشتر از هر
شاعر دیگری در زمان حیاتش برایش شعر تقدیم شده است. یکی از آخرین و زیباترین این
شعر ها، چارپاره ایست از آقای افشین علاء ، شاعر کودک و نوجوان که در ایام بیماری
سیمین برایش نوشته شده است.
... چابک تر از همیشه زجا برخیز/ چون آتشی که از دل خاکستر
پیری به قامت تو نمی آید/ برخیز ای نگار من
از بستر
از نکته های نغز، هنوز ای خوب/ داری هزار
شعبده در مشتت
بنگر قلم چگونه به خود پیچد/ در انتظار لمس
سرانگشتت
پر بارتر ز پیش چو بگشایی / کندوی دفتر تو
عسل دارد
صبح است، عاشقانه ز جا برخیز/ صبحانه با تو
طعم غزل دارد
بگشا کتاب خویش به چالاکی / با شعر تازه
غلغله بر پا کن
درهم بپیچ چسب و سرم ها را/ این بند را ز پای
غزل وا کن
باید به جای این همه زخم، ای سرو/ پیچک بروید
از سر و بالایت
بنشین کنار پنجره با شادی/ تا ایستد جهان به
تماشایت...
سیمین بهبهانی چگونه 'نیمای غزل' شد
سه شنبه 02 سپتامبر 2014 - 11 شهریور 1393
می کوشم نشان دهم آن چنان که خودش می گفت، اگرچه عشق و سرودن برای خود و از خود؛ و مردم و سرودن از آنان و برای آنان از همان آغاز محور و عصاره کارش بوده، اما درک و برداشتش از این دو، هر چه جلوتر آمد، ژرف تر و متعالی تر شد و متناسب با آن تخیل و عاطفه و اندیشه و زبانش چنان پر و بال گرفت که نه تنها نمونه هایی از شعرهای درخشان معاصر را آفرید، بلکه در کالبد غزل نیز، به عنوان قالبی رو به زوال، جانی تازه دمید.
۱) شعر های مردمی
شاید امروز، مهم ترین کارهای سیمین، شعرهایی که با زندگی اجتماعی او در سه دهه گذشته در هم آمیخته، غزل هایی باشند که هر کدام روایت لحظه ای از روزگاری اند که زیسته ایم، روایتی شاعرانه از شادی های اندک و دردهای بسیار، حسرت ها و آرزوهای جمعی ما. اما او در مسیری طولانی و دشوار به این غزل ها رسید.
اولین شعرهای سیمین بهبهانی که در همان ۱۴ سالگی او در روزنامه نوبهار ملک الشعرا بهار منتشر شدند، گرایش او به چنین روایتی را آشکار می کنند، هرچند با زبانی عاریتی و وام گرفته از شاعران اوایل قرن. غزل اول چنین شروع می شود:
از دشمن پلید بگیر انتقام خویش
و غزل دوم چنین:
ای توده گرسنه و نالان چه می کنی
ای ملت فقیر و پریشان چه می کنی
شکی نیست که دختری ۱۴ ساله، تحت تاثیر آنچه خوانده و آنچه در شب های شعری که مادرش برگزار می کرد شنیده، چنین سروده. او اما در این زبان نمی ماند و پیش می آید.
در نخستین کتابش سه تار شکسته، شعرهایی از این دست عمدتا در چهارپاره های او، که یکی از قالب های محبوب و رایج دهه های بیست تا چهل بود، جای می گیرند و غزل ها، بیشتر به تغزل و عاشقانه هایش اختصاص می یابند که بعدا به آنها خواهم پرداخت.
به عنوان نمونه، یکی از موفق ترین شعرهای اولیه سیمین بهبهانی که در همان زمان بازتاب بسیار یافت نغمه روسپی است که چنین پایان می یابد:
آه این کیست که در می کوبد؟
همسرِ امشب من می آید
وای ای غم ز دلم دست بکش
کاین زمان شادیِ او می باید
*
لبِ من ای لبِ نیرنگ فروش
بر غمم پرده ای از راز بکش
تا مرا چند درم بیش دهند
خنده کن، بوسه بزن، ناز بکش...
موفقیت این شعر باعث می شود که او شعرهای بسیاری در توصیف تیپ های اجتماعی و عموما از طبقه فرودست مانند روسپیان، جیب برها، رقاصه ها، مطرب ها، کارمندان و دیگر اقشار جامعه بسراید و یا مضامینی مانند فقر، مشکلات خانوادگی، وضعیت زنان و شبیه اینها را دستمایه کار خود قرار دهد. ویژگی مشترک این شعرها، سادگی زبان، روایتی در مجموع احساسی و ماندن در سطح این روایت است. مثلا در شعر مشهور «فعل مجهول» یکی از آخرین چهارپاره هایش در کتاب رستاخیز که ۲۲ سال بعد از انتشار اولین کتابش منتشر شده می خوانیم:
ناله ی من به ناله اش آمیخت
که: «غلط بود آنچه من گفتم
درسِ امروز، قصه ی غم توست
تو بگو! من چرا سخن گفتم؟
*
فعلِ مجهول، فعلِ آن پدری است
که تو را بی گناه می سوزد
آن حریقِ هوس بوَد که در او
مادری بی پناه می سوزد...»
با این همه، سیمین بهبهانی هم به زمان احتیاج دارد و هم تحولات بزرگی که او و جامعه اش را به کلی دگرگون کند. انقلاب و جنگ، آنچه را شعرِ در آستانه تحول بنیادین سیمین لازم داشت، برای او فراهم کرد. از نظر شکلی، سیمین بهبهانی چهارپاره سرایی در معنای رایج آن را کنار گذاشت، اما جوهره و حتی ساختار آن را حفظ و آنها را به غزل هایش منتقل کرد.
به این ترتیب، نه تنها غزل های او سرشار از مضامین اجتماعی شد یا آن طور که خودش می گفت مردمی، بلکه از نظر وزن و زبان هم، تجربه چهارپاره ها اولین سکوی پرش او به سوی اوزان عروضی تازه یا مهجور را فراهم آورد. یک علت اینکه بسیاری از غزل های تازه او اوزانی دوری دارند و هر بیت مرکب از چهار نیم مصراع است، همین است. درواقع، او هر بند چهار مصراعی چهارپاره را به دو مصراع یک غزل کاهش می دهد و با قوافی پایان مصراع چهارم، به ساختار غزل وفادار می ماند. البته جست و جوها و نوآوری های او در ادامه راه دامنه ای گسترده تر می یابد و حتی غزل هایی در دو وزن نوشته می شود.
یکی از اولین غزل های جدیدی که به این شکل سروده شده چنین آغاز می شود:
من روح می فروشم کالای من همین است
وز هرچه نارواتر این نارواترین است
در شهرِ خود پرستی در چارسوقِ پستی
سودا و سودِ خلقی دیری است کاینچنین است
در شعرهای این دوره که در فاصله سال های ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ سروده شده اند، رگه هایی از زبان و تخیلی نو به چشم می آید، فریادی است که می خواهد جار کشیده شود اما هنوز رها نشده و از زبان کهن منت می کشد:
باد، فتحِ غروب را در فضا جار می کشد
روز، اندامِ خسته را سوی دیوار می کشد
آه، خورشید را ببین با شکیبی مسیح وار
تا به سر تاج برنهد منت از خار می کشد
همزمان با روزهای تب و تاب و التهاب انقلاب چند غزل در همراهی می نویسد و می گوید:
سازش مپسندید با هیچ بهانه
کز خون شهیدان رودی است روانه
نمی توانم ببینم جنازه ای بر زمین است
که بر خطوط مهیبش گلوله ها نقطه چین است
این گونه است که تردیدهایش به ماهیت آنچه در حال استقرار است، آغاز می شود:
تردید، تردید، تردید در گرگ و میش و سحرگاه
چون پرتوی زرد و بیمار لغزیده بر خاکِ درگاه
خطی است خاکستری فام آیا چه بر ما دمیده است؟
این سربِ کذبِ شبانه است؟ یا سیمِ صدقِ سحرگاه؟
و تنها دو سالی از این روزها نگذشته که دیگر جای تردیدی باقی نمی ماند:
خشک، خشک، بی جان، خشک زُهد خشک و زِهدان خشک
خشک هم نخواهد زاد زین سِتروَن و زان خشک
و چنین غزلش را در حسرت و ناامیدی به پایان می برد:
تشنه ام مسلمانان پاسِ دین اگر دارید
آب، آب می جویم در کویرِ سوزان، خشک
در این میان، اما جنگ پیش می آید و شاخک های حساسش او را متوجه عرصه دیگری می کنند. سیمین بهبهانی از اولین شاعران مستقلی است که جنگ در شعرشان بازتابی شاعرانه می یابد. اگر خشونت جنگ را می بیند و سرزنش می کند:
ما نمی خواستیم، اما هست
جنگ، این دوزخ، این شررزا هست
گفته بودم که «هان مبادا جنگ!»
دیدم اکنون که آن «مبادا» هست
اما در عین حال، در ثبت پایداری وطن و فرزندانش هم درنگ نمی کند:
بنویس، بنویس: اسطوره ی پایداری
تاریخ، ای فصلِ روشن، زین روزگاران تاری....
بنویس از آنان که گفتند یا مرگ یا سرفرازی
مردانه تا مرگ رفتند بنویس بنویس آری
جنگ، مایه بسیاری از تاثیر گذارترین و ماندگاترین شعرهایی می شود که گرچه به قالب غزل خوانده می شوند، اما در معنا دیگر فرسنگ ها از غزل در معنای صرفا تغزلی آن فاصله گرفته اند و علاوه بر همه اینها، او توصیه نیما برای حرکت به سوی دکلاماسیون طبیعی کلام را اینک در غزل اجرا می کند:
شلوارِ تا خورده دارد مردی که یک پا ندارد
خشم است و آتش نگاهش یعنی تماشا ندارد
دوباره می سازمت وطن اگرچه با خشتِ جانِ خویش
ستون به سقفِ تو می زنم اگرچه با استخوانِ خویش
حوادث پس از جنگ نیز در شعر سیمین بازتابی شاعرانه می یابند اکنون. آن چنان که خودش می گوید تاریخ پس از انقلاب را از روی شعرهایش می توان نوشت. مثلا شیوه رایج برای تهمت زدن به شاعران و نویسندگان را چنین باز می گوید:
وقتی که تهمت می گذارند در جیب های بی گناهت
یک آسمان قطران و نفرت می بارد از چشمِ سیاهت
ابر است و غم، انبوه انبوه دیوار و وحشت کوه در کوه
کی دم توانی زد ز اندوه بسته است حاکم راه ِ آهت
و یا از قتل های زنجیره ای چنین می سراید:
همیشه همین طور است کمی به سحر مانده
که دلهره می ریزد درین دلِ درمانده
چگونه؟ چه می دانم یکی مثلا اینکه
از آنچه که باید کرد هزارِ دگر مانده
یک مثلا اینکه چگونه نگه دارم
امانتِ یاران را به چنگِ خطر مانده؟
یکی مثلا اینکه به خاک فرو خفتند
و خونِ قلم هاشان به کوی و گذر مانده
اما اگر صدبارم مادر بزاید از نو
من خود همین خواهم شد همواره در نوزایی
در نوجوانی، مادر هنگامِ پیری، مادر
با مهرِ فرزندان خوش با قهرشان سودایی
حتی اگر یک آهم در سینه باقی باشد
تکواژه ای خواهد شد از آخرین لالایی...
و درست به همین دلیل است که پس از همه تلخی ها که می بیند و دشنام ها که می شنود، شکیبایی می کند و می گوید:
مار اگر مار خانگی است در امان می گذارمش
گرچه بیداد می کند همچنان دوست دارمش
یا در غزلی به مطلع:
یک متر و هفتاد صدم افراشت قامت سخنم
یک متر و هفتاد صدم از شعرِ این خانه منم
می گوید:
ای جملگی دشمنِ من جز حق چه گفتم به سخن
پاداشِ دشنامِ شما آهی به نفرین نزنم
انگار من زادمتان کژتاب و بدخوی و رمان
دست از شما گر بکشم مهر از شما برنَکَنم
انگار من زادمتان ماری که نیشم بزند
من جز مدارا چه کنم با پاره ی جان و تنم؟
هفتاد سال این گله جا ماندم که از کف نرود
یک متر و هفتاد صدم گورم به خاکِ وطنم
۲) عاشقانه ها
مهم ترین ویژگی عاشقانه های سیمین بهبهانی تا پیش از انقلاب این بود که در بیان احساسات و عواطف عاشقانه زن پروا نمی کرد، نگاه مسلط مردانه در یک رابطه عاشقانه را پس می زد و به بیان جهانی ناگفته مانده و ممنوع میدان می داد، با این همه، زبان تغزلی او در این دوره، در مجموع زبانی ساده با تعابیر و ترکیب هایی نه چندان بدیع است. یعنی جدا از آن تفاوت بنیادین در ابراز عاطفه زنانه، در حوزه غزل گامی بزرگ بر نمی دارد یا خرق عادتی نمی کند:
خیالِ رویِ تو در خاطرم درآویزد
چو کودکی که به دامانِ مادر آویزد
ز انتخاب فرو مانده ام که عشق و عفاف
دو کفهّ ایست که با هم برابر آمیزد
یا:
شب چو هوایِ بوسه و آغوش می کنی
دزدانه جامِ یادِ مرا نوش می کنی
عریان ز راه می رسم و پیکرِ مرا
پنهان به بوسه های گنه جوش می کنی
یا چنانکه قدما می گفتند در غزلی واسوخت، این بار زن است که از مرد روی می گرداند:
یارب مرا یاری بده تا خوب آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم....
هر شامگه در خانه ای، چابک تر از پروانه ای
رقصم برِ بیگانه ای، وز خویش بیزارش کنم....
و البته در این غزل ها گاه ابیاتی به راستی پرشور و زیبا می توان خواند. غزلی به مطلع:
ای با تو در آمیخته چون جان، تنم امشب
لعلت گلِ مرجان زده بر گردنم امشب
گلبرگ نیم، شبنمِ یک بوسه بَسَم نیست
رگبار پسندم که ز گل خرمنم امشب
آتش نه، زنی گرم تر از آتشم ای دوست
تنها نه به صورت، که به معنا زنم امشب
پیمانه ی سیمین ِ تنم پر میِ عشق است
زنهار ازین باده که مردافکنم امشب...
اما یکی دو دهه بعد، زبان و نگاه سیمین چنان متحول شده است که وقتی از عشق می سراید، چنین است:
همیشه در خیالِ من زشعله گرم تر تویی
چه گرم دوست دارمت اجاقِ سرد اگر تویی
یا در غزلی به مطلع:
انگار گربه ی ملوسی خوابیده روی دامنِ من
خودکام و راضی و تن آسا گرمی دوانده در تنِ من
می خوانیم:
گویی تنفسی به نرمی مرطوب کرده گیسویم را
پیچیده در مِهِ لطیفی آویزه های سوسنِ من
باغی پر از نوازشم من سر تا به پای خواهشم من
یک دشت بوسه غنچه غنچه سر می زند ز گلشنِ من
آری و باری، حالا غزل عاشقانه سیمین بهبهانی، غزلی نوست، زبانی نوست و زبان نو را حلاوتی است دگر وقتی می گوید:
در زیر چادری از ابر با آفتاب خوابیدم
خندید و گفت:"می سوزی" گفتم چه باک و خندیدم
دستش چه شعله ای می زد چشمش چه آتشی می ریخت
حیران و خیره رویش را می دیدم و نمی دیدم
آغوش آتشینش را بر من گشود سرتا پا
بیرون ز خود نهان در وی از شور عشق لرزیدم
انگار گفت:"می ترسی؟" گفتم که ترس و من؟ هیهات
تا عشق سوی من آمد تنها ز ترس ترسیدم
No comments:
Post a Comment