Thursday, July 10, 2014

بابا کرم دیروز و...

بابا کرم ! 
بابا کرم!

دیشب افطار مهمان انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بودم. خیلیها بودند در آن جمع. جمع فراوانی از دانشجویان و استادان، و خیلی ها که میشناختم و خیلیها که نمیشناختمشان. آنچه که من از دیشب به خاطر سپرده ام، علاوه بر محبت ها و مهرها، خاطره ای است که دو تن از حاضرین برای من تعریف کردند. من متعمدانه اسم این دو نفر را پنهان می دارم اما اگر یک وقتی بیت رهبری مایل به استناد این خاطره داشت، اعلام بفرمایند تا در اختیارشان بگذارم بشرطها و شروطها.
 
 و اما آن خاطره:
دو تن از حاضرین مجلس، یک به یک، قسمت هایی از این خاطره را برای من باز گفتند. این که: ما با آقای مطهری و جمعی از مهندسان و تحصیلکردگان، یک محفل مذهبیِ هفتگی داشتیم. یک شب دیدیم آقای مطهری، یکی از میهمانان مشهدیِ خود را به محفل ما آورده. این میهمان مشهدی، مرتب چپق (پیپ) چاق می کرد و مرتب چپق می کشید. میهمان مشهدی که از لحنی خوش برخوردار بود، تازه از زندان مرخص شده بود. آقای مطهری آن شب رشته ی کلام را به سخنورِ مشهدی سپرد. و او، بسیار غرّا به وادیِ سخن پای نهاد. این که: عصر کنونی، عصر مدارا ست. عصر همدلی است. خصوصیتِ این عصر این است که با عصبیت و اخم و توهین کسی جذب ما نمی شود. باید مهربان بود. باید جوشید. با که؟ با قشر جوان بویژه. باید جوان گریز پای را از هر کجا با زبان خوش به معرکه ی دین کشاند و حساسیت های دینی را با وی در میان نهاد. باید زحمت کشید آقایان.

سخنورِ مشهدی دست بُرد پیپی چاق کرد و یکی از خاطرات زندان خود را برای ما تعریف کرد. این که: 
من در سلولم تنها بودم. یک روز جوانی را آوردند و انداختند داخل سلول من. این جوان، دو روز تمام ساکت بود و دم بر نمی آورد. جوری که من هر چه تقلا کردم راهی برای ارتباط و سخن گفتنِ با وی پیدا کنم نتوانستم. روز سوم، نوازش ها و سخنان نرم و دوستانه ی من مؤثر افتاد و جوان سر از زیر پتو بیرون آورد و بر جای نشست و چشم در چشمِ من پرسید: تو کی هستی؟ محکم گفتم: من آخوندم. جوان پرسید: آخوند کی هست و چه کاره است؟ به شوخی اما محکم گفتم: همه کاره. با تردید پرسید: همه کاره؟ محکم تر گفتم: بله همه کاره. باز با تردید پرسید: یعنی هرچه بگویم می کنی؟ گفتم: امتحان کن. جوان گفت: دلم خیلی گرفته، بلند شو برایم بابا کرم برقص.
سخنور مشهدی گفت: بی معطلی برخاستم و برایش بابا کرم رقصیدم. اخم های جوان کم کم وا شد و گل از گلش شکفت. شروع کرد به کف زدن. او کف می زد و من بابا کرم می رقصیدم. بعدش گفت: برایم آواز بخوان در دستگاه دشتی. برایش آواز خواندم در دستگاه دشتی. با همین ترفند، جوان نرم شد. دوست شد. مرید شد. جوری که این اواخر در سلول، آب می خواست بخورد اجازه می گرفت از من.

سخنور مشهدی از این خاطره نتیجه گرفت: بله، یک جاهایی برای جذب یک جوان باید بابا کرم هم برایش رقصید . نوری زاد رو به بیت رهبری می ایستد و می گوید: آقا جان، راستش را بخواهید ما آن سخنورِ مشهدی را بیشتر دوست می داریم. احساس خوشی نسبت به او داریم. احساسی که به ما می گوید: سخنور مشهدی از جنس خودمان است. جوری که با هر غم و غصه ای که آوارمان شده، می توانیم به او اعتماد کنیم و سر از زیر پتو بدر آوریم و با او همراهی کنیم و برایش کف بزنیم. سخنور مشهدی آنقدر شیرین و خواستنی است که آدمها را به خودی و غیرخودی تقسیم نمی بندد. برایش مسلمان و کمونیست فرقی ندارد. 

سخنور پیپ کشِ ما به درستی دانسته بود که با اخم و تحکم و توپ و تشر نمیشود دلهای رمیده را باز آورد و در کنار خود نشاند. خلاصه این که: سخنور مشهدی اگر به همان شیوه پیش می رفت، اکنون گاندیِ دیگری بود که مردمانِ رمیده را از هرکجا به تماشای خود میکشاند.

No comments:

Post a Comment