شفقنا-
تصویری که از جامعه عصر امام حسین(ع) در ذهن مردم امروز نمود دارد، اغلب
عهدشکنی، ستمگری یا خاموشی در برابر ستمگران است. اجتماعی که عقب گردی سریع
به پیش از تلاش های پیامبر (ص) برای حاکمیت اخلاق در نظام اجتماعی صدر
اسلام داشت. در تحلیل های جامعه شناختی، این موضوع سوال برانگیز است که آیا
استحاله ای از درون در جامعه آن روز رخ داده بود و امام(ع) در برابر آن به
پا خاست؟
دکتر علیمحمد حاضری، عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس در پاسخ به پرسش
های خبرنگار شفقنا با پافشاری بر تحلیل خود، دلیل اصلی موضعگیری امام
حسین(ع) در برابر یزید را انحراف از مسیر کسب قدرت در قالب آغاز ولایتعهدی
در امت اسلام و همینطور گرفتن بیعت اجباری از مردم میداند. وی معتقد است که
در آن مقطع تاریخی، وضع عمومی جامعه بیشتر معلول شرایط حاکمیت بود تا علت
آن.
این جامعه شناس، عظمت عاشورا و این قیام را در قبل از وقوع آن و نه در
فجایع آن تفسیر میکند و میگوید: همه عظمت عاشورا در نشان دادن این است که
حد نصاب مسیر انتقال قدرت مشروع چیست و اگر از آن حدنصاب عبور کرد، دیگر
قیام در مقابل آن ضرورت پیدا میکند تا این بدعت را به همگان بنمایاند و نسبت به آن
هشدار دهد. زیرا انحراف رخ داده در این موقعیت چنان بزرگ است که نه اصلاح مسیر
آن بلکه افشای فساد آن مهم است.
متن گفت وگوی شفقنا با دکتر علی محمد حاضری را بخوانید:
*آیا می توان جمله امام حسین (ع) که «برای اصلاح امت جدم قیام
کردم» را اینطور تحلیل کرد که جامعه با استحاله از درون مواجه بوده و نوع
رفتار جامعه به گونه ای بوده است که امام حسین(ع) تصمیم به قیام و ایجاد
تغییر در جامعه می گیرد؟
حاضری: از این جمله حضرت می توان تفاسیر و برداشت های متفاوتی داشت. من
این زاویه را به کار می گیرم که به هر حال اسلام و پیامبر(ص) آمده بودند تا
تغییراتی را در نظام اجتماعی جامعه جاهلیت عرب به وجود آورند. با آوردن
محتوا و پیام ها و با مدیریت سیاسی پیامبر(ص) تحولاتی جدی نیز آغاز شده بود
اما بعد از رحلت رسول اکرم(ص) در کل در تقسیم تاریخی، دو تفسیر برای بعد
از پیامبر(ص) وجود داشت. یک تفسیر -که شیعه به آن قایل بود- این بود که
خداوند این حرکت را در پیامبر (ص) بدون سرانجام و بدون امام رها نکرد و
برای ادامه راه پیامبر(ص) و ادامه این مسیر از جانب وحی، حضرت علی(ع) یا
وصی را تعیین کرد. مجموعه بحث های غدیر و همه استدلال هایی که در این زمینه
وجود دارد، این است که شیعه معتقد است چنین پروسه ای طی شد برای اینکه این
مسیر پیامبر و این میراث حفظ شود و ادامه پیدا کند. همه سخن اهل سنت در یک
مجموعه کلان آنها -به هر دلیل و با هر استدلالی- این است که وحی و خدا
تعیین تکلیف نکرد و قرار بر این شد که امت برای بعد از پیامبر(ص)، خود
تصمیم بگیرد. بر این اساس که خود تصمیمی بگیرد، تقریبا این قسمت آن محرز
بود که می خواهند راه پیامبر(ص) را حفظ کنند و ادامه دهند اما اینکه این
مسیر را چگونه می خواهند طی کنند، شیعه معتقد بود که امام تعیین شده و آنها
معتقد بودند که نشده است. در اینجا بنا نیست به استدلال های هرکدام از
آنها بپردازیم، نکته این صحبت آن است که حتی اهل سنتی که معتقد بود امام
تعیین نشده است، اصل اینکه راه پیامبر (ص) باید ادامه پیدا کند و این میراث
و این امت بر مسیر دین پیامبر(ص) ادامه حرکت دهد را قبول داشتند. آنها با
فرض اینکه امام منصوب نداریم، عملأ دو شرط را طرح کردند.
*چه شروطی؟
حاضری: یک اینکه ادامه مسیر با کسی باشد که به راه پیامبر(ص) وفادار
باشد. بر این اساس به دنبال فردی از صحابه می گشتند که اطمینان داشته باشند
او به این پیامبر و این راه هم مطلع و هم وفادار است یعنی یکی از صحابه که
آگاهی، وقوف و وفادرای اش معلوم باشد. شرط دیگری هم گذاشتند که این آگاهی،
وقوف و وفاداری در عین حال مورد قبول و رضایت مردم هم باشد؛ البته «مردم»
در آنجا به مفهوم توده مردم نبوده است بلکه منظور بزرگان و نخبگان بوده
است. با این منطق، خلیفه اول انتخاب شد پس در اصل اینکه مسیر پیامبری ادامه
پیدا کند، در هر دو گروه شکی نبود اما اینکه این مسیر چگونه می تواند
ادامه پیدا کند، دو شکل متفاوت داشت. علیرغم اینکه به اعتقاد ما حضرت
علی(ع) یا شیعه به مشی اول معتقد بود اما مشی دوم آنچنان بدعت یا انحرافی
نبود که در مقابل آن بایستد. بر این اساس عملا حضرت علی(ع) یا شیعه در
مقابل این قرائت مقاومت نکرد. در انتخاب خلیفه دوم یک انحراف آغاز شد و آن
اینکه همان تفکری که می گفت از جانب خدا و رسول چیزی معین نشده است، اشاره
کرد که خلیفه دوم برای تعیین جانشین خود سفارش کرده است. اگر قرار است که
این سفارش وجود داشته باشد، پیامبر(ص) باید این کار را می کرد، در حالی که
آنها معتقد بودند که پیامبر(ص) این کار را نکرد و اصلا قرار نبود این کار
را انجام دهد. گفتن این سفارش هم آن دو شرط را نقض نکرد که فرد منتخب
وفادار به راه پیامبر(ص) و مورد قبول مردم باشد اما این سفارش شدن هم در آن
ملحوظ شد. دوباره همین ماجرا بعد از خلیفه دوم نسبت به خلیفه سوم اتفاق
افتاد و سفارش خلیفه بر نحوه انتخاب موثر شد که چه کسانی و چه شورایی باشند
و چگونه انتخاب کنند. بر این اساس در انتخاب خلیفه سوم هم علاوه بر آن دو
شرط، سفارش خلیفه هم ملاحظه شد. به این معنا که این روند تا خلیفه چهارم که
خود حضرت علی(ع) باشند، با اختلاف هایی همین مسیر را طی کرد که ادامه راه
از طرف کسانی که آگاه و وفادار به این مسیر و مورد قبول مردم هستند، صورت
بگیرد. در دوره حضرت علی (ع)، برای اولین بار یک مساله و شبهه در مورد
خلیفه مطرح شد و آن اینکه در اصحاب و یاران این خلیفه که تعیین شده است،
کسانی هستند که مسوول خون خلیفه قبلی هستند. این شبهه ای بود که معاویه
مطرح کرد؛ با این وجود باز صلاحیت حضرت علی(ع) و آن دو شرط را زیر سوال
نبردند اما به هر حال این شبهه و خونخواهی عثمان را هم مطرح و به این شکل
انشعاب و انشقاق را آغاز کردند. بعد از شهادت حضرت علی(ع) و مسایل و
اتفاقاتی که افتاد، این موقعیت با طی همان مسیر به معاویه رسید. بر این
اساس تا زمان به قدرت رسیدن معاویه مشاهده می شود که اصل میراث پیامبر(ص)
بر سر ادامه این راه، وفاداری به آن راه و حمایت مردم از حاکم تاکید شده
اما نسبت به آنچه شیعه معتقد بود که خداوند یا پیامبر(ص) وصی تعیین کرده
است، اختلاف داشت تفسیر من از جمله ابتدایی صحبت از امام حسین(ع) و اینکه
«قیام برای اصلاح امت جدم» از کجا آغاز شد این است که تا پیش از این هر
کدام از خلیفه ها -چه سفارش کردند و چه هر اتفاقی افتاد- اصل این ایده که
روابط خونی و خویشاوندی در انتقال قدرت دخالت ندارد را رعایت کردند. به این
معنا که ابوبکر با اینکه فرزند قابلی داشت، هیچوقت سفارش فرزند خود را
نکرد؛ عمر این کار را نکرد و این مسیر اتفاق نیفتاد. در اینجا برای اولین
بار معاویه در این مسیر ولایتعهدی را قرار داد که اساسا یک ساختار حکومتی
جاهلی و مربوط به نظام هایی سلطنتی است که در ایران باستان و در جاهلیت عرب
هم بود. این سیستم وراثت خونی و نقش انتقال قدرت از طریق وراثت هیچ مبنای
اعتقادی ندارد یا نشانی از صلاحیت او نیست. در این سیستم مهم نیست که فرزند
ارشد سلطان چگونه است، نهایت این بود که اگر این فرد، قدرت شمشیر و
توانایی مدیریت نداشت، قدرت را از دست می داد اما شرایط دیگری برای او
مورد نظر نبود. در اینجا معاویه آمد و این مشی را آغاز کرد.
*یعنی این موضوع و انحراف در مسیر کسب قدرت را دلیل اصلی این
واقعه می دانید؟ نقش خود جامعه و تغییراتی که در این پنجاه سال بعد از رحلت
پیامبر(ص) بر او حادث شده بود، چیست؟
حاضری: از میان آنچه در مورد دلایل رویکرد حضرت گفته می شود، من آنچه
معاویه انجام داد را یک انحراف برجسته می دانم تا آنکه در سطح مردم اتفاقی
افتاده باشد. اینکه در سطح مردم هم اتفاقی افتاده بود، ناشی از این جهت
گیری انحرافی رهبران است که در آن زمان آغاز شده بود. لا اقل تفسیر من این
است. در اینجا یک انحراف اصلی اتفاق افتاد و آن اینکه ولایتعهدی و مسیر
جایگزین به آن امر جاهلی وراثت خونی منتقل شد که در سلطنت و نظام های جاهلی
بود. اتفاق بعدتر آن نیز الزام به بیعت بود. تا پیش از آن گو اینکه خلفا
همه تلاش خود را می کردند که بیعت اخذ شود و بیعت هم مبنای قدرت و مشروعیت
بخش بود اما به هر حال پذیرفته شده بود که ممکن است کسانی بیعت نکنند. برای
اولین بار در اینجا مشاهده می شود که هم اصل ولایتعهدی ایجاد شد و هم تلاش
برای اینکه اینها را مجبور به بیعت کنند اما باز خود معاویه این الزام به
بیعت را اجرایی نکرد. معاویه تلاش کرد که با قدرت، نفوذ و پول و... برای
یزید بیعت بگیرد اما بالاخره کسانی هم در دوره خود معاویه بودند که بیعت
نکردند. یزید اولین حاکم در امت اسلامی است که از مسیر ولایتعهدی به قدرت
رسید و بعد از تصدی غاصبانه این پست، الزام به بیعت کرد. من فکر می کنم که
نقطه شروع امام حسین(ع) مقابله با این دو انحراف اصلی یعنی هم مسیر کسب
قدرت و هم الزام بیعت بعد از آن است. این دو بدعت و انحرافی بسیار جدی از
مسیر پیامبر(ص) بود که تا آن مرحله و در مسیر خلفای قبلی، این حد عدول رخ
نداده نبود.
*اگر این را هم بپذیریم که نقش جامعه را نیز در بروز چنین حادثه
ای نمی توان انکار کرد؛ چطور می شود جامعه به مرحله ای می رسد که در حرکت
هایی اینطور ستمگرانه به خاطر ارزشی، ارزش های بزرگتر از آن را نادیده می
گیرد؟
حاضری: نکته مورد صحبت من، انحراف عظیمی است که در آنجا اتفاق افتاده
است و امام حسین(ع) جایز یا لازم میداند در مقابل آن بدعت بایستد. چراکه
شاید شیعه از زمان پیامبر(ص) به بعد، رویه را درست نمیدانست اما برای خود،
الزام به مقابله را نمیدید و بهنوعی پذیرفت و تا این مرحله با آن کنار
آمد. در این مرحله امام حسین(ع) دید که دیگر نمیتوان با آن کنار آمد و
باید با تمام قدرت به صحنه آمد. بحث دیگری را هم میخواهم در اینجا مطرح
کنم که «آیا واقعاً این کشتار فجیع و این شهادتهاست که حادثه عاشورا و
جایگاه قیام امام حسین(ع) را مهم کرده است؟» اغلب در صحبتهایی که به فلسفه
عاشورا میپردازند، گویا عظمت واقعه عاشورا را به عمق جنایت انجامشده در
آن واقعه-عطش ها و زنان و کودکان و اینگونه موارد- نسبت میدهند. حساس
میشود تفسیر ما این است که همه سفارشهایی که در شیعه و امامان بعدی بر
حفظ و بزرگداشت عاشورا و زنده نگهداشتن آن شده است نیز در جهت مقابله و
نفی یا محکوم کردن این شیوه برخورد حکومت با امام(ع) است که اینگونه ایشان
را به قتل رساندند، جنایت کردند و خاندان پیامبر(ص) را به اسارت بردند.
سخن من این است که خیر! ماجرای عظمت عاشورا و این قیام در قبل از آن است و
نه در فجایع آن؛ به دلیل اینکه با تفسیری که بیان شد، آن دو مورد، بدعت
بسیار متفاوتی است که اصلاً مسیر اسلام را تغییر داد. دیگر آنکه فجایع
کربلا اصلاً پدیده تازهای نیست و اگر ملاک، فجایع باشد، در تاریخ اسلام،
فجایع بسیاری مشاهده میشود. از جمله آنها واقعه حرّا در مدینه است که چند
سال بعد از عاشورا رخ داد. اگر ابعاد جنایت حرّای مدینه با همان نگاه و
زاویه جستجو شود که رخدادهای هولناک و جنایتهای روز عاشورا تفسیر و بازگو
میشوند، میتوان گفت نهتنها دستکمی از عاشورا ندارد بلکه جنایتهای
رخداده در آن بسیار بیشتر است. اتفاقات بسیاری در واقعه حرا افتاده است که
هم از جهت ابعاد و هم از جهت نوع اتفاقات رخداده از فجایع رخداده در
عاشورا مهمتر و بدتر است. با کنار هم قرار دادن این دو واقعه میخواهم
بگویم که آنچه در حادثه عاشورا و قیام امام حسین(ع) مهم است، از دست رفتن
حداقلهای ملاک مشروعیت قدرت در اسلام است و این نکته مهمی است. همه عظمت
عاشورا در نشان دادن این است که حدنصاب مسیر انتقال قدرت مشروع چیست و اگر
از آن حدنصاب عبور کرد، دیگر قیام در مقابل آن ضرورت پیدا میکند تا این
بدعت را نشان و نسبت به آن هشدار دهد. چراکه اگر امام حسین(ع) این کارها
را انجام نمی داد، اصل عظمت این انحراف و خطری که در اسلام به وجود آمده
است، اصلا دیده نمی شد. به همین دلیل است که بعد از اینکه امام حسین(ع)
قربانی این راه شد تا این بدعت و انحراف را نشان دهد، دیگر این انحراف ها،
آن عظمت را نداشتند زیرا آن اولین بود و پس از آن تکرار آن انحراف به شمار
می رفت. بر این اساس برای تکرار این حادثه، دیگر لازم نیست این هزینه
پرداخت شود. به همین دلیل است که دیگر امامان بعد از آن این هزینه را
نپرداختند، چون دیگر هر چه بود تکرار حرکت امام حسین(ع) بود اما اینجا نقطه
آغاز آن بود.
*در تحلیل جامعه اسلامی در آن مقطع تاریخی، هرچند طبق تفسیر شما
تا زمان یزید، بدعت و انحراف عظیمی از راه پیامبر(ص) رخ نداده بود اما
انحرافاتی به ویژه در دوران معاویه وجود داشت که زیر ظاهرسازی ها، پنهان
بود. این انحرافات چه تاثیراتی بر جامعه آن زمان گذاشته بود که با وجود
فرستادن نامه های بسیار و دعوت از امام حسین(ع)، خود بر ایشان شمشیر کشیدند
یا در برابر رخ دادن این اتفاق سکوت کردند؟
حاضری: من می خواهم اشاره کنم که همه آنچه در جامعه
گذشته را نمی توان فقط به این حادثه و عوامل ایجاد این حادثه دخالت داد.
وقتی که خلافت و جایگزینی از مسیر خود عبور کرد و ولایتعهدی صورت گرفت، از
جمله اتفاقات رخ داده این است که مسلمان ها و این جامعه صدر اسلام در این
فتوحات و لشکرکشی ها به منابع فراوان ثروت یا غنایم جنگی رسید و در مسیر تقسیم
و توزیع آن در جامعه اسلامی نیز بسیاری از نابرابری ها ایجاد شد. در میان
همین امت اسلام و مسلمانانی که اصولا در شرایط حضور پیامبر(ص) به آن زندگی
ساده، قناعت پیشه و معنویت گرا خو گرفته و در سال های اول بعد از رحلت
پیامبر(ص) نیز این را حفظ کرده بودند، به تدریج یک زندگی اشرافی، توزیعات
نابرابر ثروت و حتی لذت طلبی های ناشی از اسارت زن های سرزمین های فتح شده
به عنوان کنیز اتفاق افتاد. بخشی از آن شرایط، نه لزوما ناشی از انحراف
مسیر قدرت بلکه نتایج و پیامد وضعیت جامعه ناشی از محروم شدن از ذی صلاح
ترین رهبران بود. به این معنا که به تدریج زمانی که خلافت به عثمان رسید،
دیگر عثمان نمی توانست جامعه را در همان مسیری که پیامبر می خواست هدایت
کند. انحرافاتی آغاز شده بود که در دوره معاویه پررنگ تر شدند؛ این بخش ها
محصول عملکرد این مسیر انحرافی است. جنس پیامدهای عملکرد یک حکومت ناصحیح
با انحراف ناشی از شکل گیری قدرت ناصحیح، متفاوت است بخشی از آنچه در
ماجرای کربلا درباره جامعه گفته می شود، پیامدهای عملکرد ناصواب حاکمیت است
و بخشی، خود نقطه شکل گیری یک حکومت کاملا ناصواب و انحرافی است.
*دلیل محوریت پرسش ها بر واقعه عاشورا، تاکید بر فجایع آن نیست
بلکه تحلیل پروسه بازگشت یک جامعه و نادیده گرفتن ارزش هاست. شما در تحلیل
خود، موضع گیری اصلی امام حسین(ع) را در برابر انتقال قدرت ناصحیح می
دانید، در حالی که نقش و اهمیت تصمیمات جامعه در این تحلیل بسیار کمرنگ
دیده می شود. هدف من نادیده گرفتن نقش انحراف در مسیر کسب قدرت نیست اما می
توان گفت در بروز هر اتفاقی با چنین ابعاد، دو حلقه اثرگذار رهبران و توده
مردم با اثری دو سویه موثر هستند. گرچه نقش توده، هدایت ماجرا نیست اما
اگر خیل عظیم مردم با آن ماجرا همراه نباشند، جامعه رهبران نمی توانند کاری
از پیش برند. در اثرگذاری موازی این دو حلقه، تغییر ماهیتی که در جامعه رخ
داد و اخلاق را قربانی کرد را چگونه توضیح می دهید؟
حاضری: این موضوع در بحث های جامعه شناسی حالت قضیه مرغ و تخم مرغ دارد که نمی توان گفت کدام علت دیگری است. آیا
واقعا این فساد و ناکارآمدی یا بدکارکردی حکومت است که مردم و جامعه را
فاسد کرده و بستر اجتماع فاسد شده است یا این بستر اجتماعی فاسد است که
چنین حاکمانی را می پذیرد، تحمل می کند، پرورش می دهد، امکان ادامه حکومت
می دهد؟ هردو آنهاست یعنی اگر جامعه حدی از سلامت را نداشته باشد، چنین حاکمانی را بر نمی تابد و تحمل نمی کند. از سوی دیگر اگر حکومت حداقل صلاحیت هایی داشته باشد، چنین
جامعه ای را ایجاد نمی کند. این دو مقوله در یک رابطه علت و معلولی مکمل
یا اثر متقابل به هم کمک می کنند و این ماجرا رقم می خورد اما سخن من این
است که به طور ذاتی در مقاطعی از تاریخ که بعثت پیامبران مطرح است، رهبران
بیش از مقاطع دیگر سرنوشت ساز هستند. به این معنا که در بعثت انبیا یا در
دوره حضور صالحان و رهبران برجسته تاریخ، اثرگذاری عملکرد رهبری و مدیریت
او بیش از مواقع عادی تاریخ است. بر این اساس پیامبر(ص) در نقش رسالت یا
امامت، بیشترین نقش را در ایجاد تغییر در جامعه صدر اسلام داشت. اثر خطای
رهبری در جامعه ای که به اصلاح شدن از طریق هدایت از رسالت عادت کرده است،
بسیار تعیین کننده است زیرا این رهبران نیز با ردای پیامبر(ص) عمل می کنند و
از قول پیامبر(ص) سخن می گویند و جعل حدیث می کنند. به همین دلیل اثرگذاری
این عملکرد در جامعه پیرو بیش از حالت معمول سلاطین است بنابراین در مورد
انحرافات جامعه صدر اسلام، به اتکای این بحث ها می توان تاکید کرد که در
آنجا نقش عمومی جامعه بیشتر معلول شرایط حاکمیت است تا علت آن. به این معنا
که در آن مقطع تاریخی این توازن و تعادل به نفع قدرت بالا و مدیریت بر هم
می خورد.
*در تحلیل واقعه عاشورا برخی نظراتی وجود دارد که استراتژی امام
حسین در برابر یزید را به دلیل شهادت امام حسین و یاران ایشان و اسارت
خانواده امام، نقد می کنند و در مقابل برخی معتقدند که امام(ع) قصد داشت با
این حرکت پیامی به آینده بدهد و تغییری در آن زمان ایجاد کند و با شهادت
خود حرکتی را ایجاد کرد که بعد از 1400 سال هنوز تاثیرگذار و برای همه
آزادیخواهان جهان قابل احترام است بنابراین استراتژی امام حسین را می
ستایند. نظر شما چیست؟
حاضری: براساس اینکه اصلا رسالت و هدف پیام را چه بدانیم، پاسخ این پرسش
متفاوت است. اگر پیام و حرکت امام حسین(ع) در جهت کسب قدرت و مقابله با
قدرت حاکم در نظر گرفته شود، این استراتژی شکست خورده است چون بالاخره
لوازم و مواردی که باید رخ دهد تا این قیام صورت بگیرد و قدرت شکسته شود و
در مسیر اصلاح قرار بگیرد، در اینجا دیده نشده است. آنها که اینگونه نگاه
می کنند، فرض را بر این قرار می دهند که هدف، مقابله با قدرت حاکم و شکست
آن بوده است اما من فرض دیگری را در این مورد می پذیرم. بر مبنای این فرض
آنقدر انحراف رخ داده در این موقعیت بزرگ بود که نه اصلاح مسیر بلکه افشای
فساد مسیر مهم بود. به این معنا امام حسین(ع) به این دلیل قیام نکرد که
مسیر را به راه صحیح برگرداند اما هدف این بود که علامت سوال بر مشروعیت
این مسیر را ایجاد کند. اگر این را هدف در نظر بگیریم که هدفی بسیار مهم
است. اتفاقا مشکل ما به عنوان شیعه این است که این را گم کرده ایم و حساب
نکرده ایم که بالاخره در حکومت مورد قبول اسلام، مسیر انتقال قدرت و جایگاه
مردم در آن حکم اساسی ایفا می کند و اگر این مسیر درست دیده نشود، انحرافی
است که حتی جان امام حسین(ع) هم باید برای افشای آن به خطر بیفتد. در
صورتی که این مسیر در نظر گرفته شود، امام حسین(ع) با حرکت خود در اصل
ایجاد یک علامت سوال در مشروعیت آن مسیر موفق بود و حتی به قیمت خون خود آن
را افشا کرد. در آن صورت تمام این دستاوردهایی اینچنین سنگین، دستاورد
افشا و نه دستاورد اصلاح مسیر است.
*پیام امام حسین(ع) برای مردم امروز دنیا چیست؟ اگر ایشان امروز
بودند، به جهان اسلام که تا این حد گرفتار خشم و خشونت است، چه توصیه ای
داشتند؟
حاضری: در صورت پذیرش اینکه مهمترین موضع گیری امام(ع) در مقابل نحوه
کسب قدرت است، می توان گفت یکی از پیام ها برای مردم امروز این است که کسب
قدرت از مسیر الزام به بیعت یا الزام به وفاداری یکی از اولین انحراف هاست و
اگر امروز هر حکومتی به نام هر وجهی از دین تشکیل شود و مشابه چنین
ادعاهایی داشته باشد، با امام حسین(ع) نمی خواند چون امام حسین(ع) در مقابل
این حرکت ایستاد. در حقیقت از پیام امام حسین(ع) می توان استفاده کرد که
شرط هدایت امت به بهشت یا به صلاح جامعه، کسب اجازه و رضایت خود آنهاست و
بدون این کسب اجازه، این مسیر درست نیست و امضا نمی شود. این یک پارامتر
اصلی و مهم است. نکته دوم این است که مسیر صلاحیت آن رهبر، خون و ویژگی های
نژادی نیست. مسیری که در نظام های سلطنتی دیده می شود و هر آنچه رخ می
دهد، از کانال صلاحیت های خونی و خویشاوندی به دست می آید، نیست. اگر خود
پیامبر(ص) فرزند ارشدی نداشت اما هم ابوبکر و هم عمر، هر دو در زمان فوت
براساس معیارهای ارشدیت، فرزندان ذکور ارشد داشتند اما اصلا امکان طرح آن
نبود. بر این اساس مشخص می شود که کل این کشورهای اسلامی امروز خاورمیانه
که مسیرشان مسیر خونی است، یک بدعت بزرگ در تاریخ اسلام را دنبال می کنند و
آنهایی که با اجازه مردم، حکومت نمی کنند نیز با امام حسین(ع) درگیر
هستند.
گفت وگو از شیما مفیدی راد- شفقنا
انتهای پیام
No comments:
Post a Comment