Friday, November 14, 2014

ابراهیم نبوی و اسیدپاشی

مشکل اخلاقی اسیدپاش
سردار عبدالرضا آقاخانی، رئیس پلیس اصفهان گفت: « عامل اسیدپاشی روانی و دارای مشکل اخلاقی است.»
تلفن زنگ می زند. سردار گوشی را برمی دارد: الو
اسیدپاش: الو و زهرمار، برای چی به من گفتی روانی؟ روانی خودتی.
رئیس پلیس: حالا بهت برنخوره، باید یه چیزی می گفتم که ضایع نشه.
اسیدپاش: برای چی منو ضایع می کنی؟ من که بهترین شاگرد کلاس اخلاق حاجی بودم، حالا دیگه مشکلات اخلاقی دارم؟ بگم تو و اون مارمولک سعید معاونت چه گند اخلاقی زدین؟
رئیس پلیس: امیرعلی! ما که توافق کردیم، اصلا قرار شد بگیم مشکل اخلاقی که برادرا ضایع نشن.
اسیدپاش: ما ضایع بشیم به درک، برادرا ضایع نشن؟ یعنی ما کوفتیم؟
رئیس پلیس: حالا دیگه شما به بزرگی خودت ببخش، از دهنم در رفت...
اسیدپاش: اصلا این چه اسگل بازی بود که درآوردی؟ برای چی می گی می خوایم دستگیرش کنیم، این جوری که فردا داداش و بابای من می گن وقتی دیدی می خوان بگیرنت، برای چی فرار نکردی؟
رئیس پلیس: حالا مگه چی شده؟
اسیدپاش: چی شده؟ نخودچی شده. برگشتی می گی عامل اسیدپاشی روانی و دارای مشکلات اخلاقی است و به زودی دستگیر خواهد شد.
رئیس پلیس: چه اشکالی داره این حرفی که من زدم؟
اسیدپاش: خیلی اشکال داره، یه جوری گفتی که انگار همه مشخصات منو داری...
رئیس پلیس: خوب، دارم دیگه، همه مشخصات تو رو دارم.
اسیدپاش: خوب، اگه داری پس چرا نمی آی بگیری؟
رئیس پلیس: خوب قرار گذاشتیم که فردا بگیریمت، مگه یادت نیست؟
اسیدپاش: چرا، قرار گذاشتیم فردا منو بگیرین، ولی قرار نبود که مصاحبه کنی و بگی می خواین منو بگیرین.
رئیس پلیس: حالا این کار چه اشکالی داره؟
اسیدپاش: زکی! می گه چه اشکالی داره؟ منو پیش همه بچه های محل ضایع می کنی، همه شون می گن یعنی تو که می دونستی فرداش می گیرنت، برای چی فرار نکردی، همین امروز از وقتی تو مصاحبه کردی پونزده تا تلفن زدن بچه ها پاقلعه که رضا می خواد فردا بگیردت، گفتم خیالی نیست، خوب آبروی آدم رو برای چی می بری؟
رئیس پلیس: من شرمنده، حواسم نبود، دیگه فردا می آم دستگیرت می کنم تموم می شه. ببخشید...
اسیدپاش: ببخشید و زهرمار، بخدا اگر تا فردا یک کلمه دیگه از این حرفها بزنی خودمو معرفی می کنم و با بی بی سی و ووآ مصاحبه می کنم و خودمو معرفی می کنم.
رئیس پلیس: امیر علی! من غلط کردم، من تا فردا ساعت دو که می آئیم بگیریمت، دیگه حرف نمی زنم. قول شرف می دم. قبول؟
اسیدپاش: باشه، ببین، من فردا باید یه سری به خاله ام بزنم، خیلی وقته بهش سر نزدم، خونه اونهام، برای همین می آم یه جایی نزدیک تخت فولاد، بیاین همونجا منو بگیرین.
رئیس پلیس: باشه، هماهنگ می کنم، کراوات گرفتی؟
اسیدپاش: آره، گرفتم، ولی خیلی داغونه، اگه کراوات خوب داشتی بیار، یهو نگن یارو بلد نیس کراوات خوب انتخاب کنه.
رئیس پلیس: امید به خدا، می آرم، تا فردا سپردمت به امام زمان.
( تلفن قطع می شود.)

No comments:

Post a Comment