Wednesday, April 18, 2012

چارلی چاپلین

جمله هایی کوتاه از چارلی چاپلین

*ازدواج مثل بازار رفتن است تا پول و احتیاج و اراده نداری بازار نرو.

*حتی بهترین فرزندان نیز دشمن جان پدر و مادرانند.

*دنیا آنقدر وسیع است که برای همه مخلوقات جا هست. به جای آنکه جای کسی را بگیرید، تلاش کنید جای واقعی خودتان را بیابید.

*خوشبختی فاصله این بدبختی است تا بدبختی دیگر.

*اگر شاد بودی، آهسته بخند تا غم ناراحت نشود و اگر غمگین بودی آرام گریه کن تا شادی ناامید نشود.
*اگر روزی خیانت دیدی، بدان که قیمتت بالاست.

*از دشمن خود یکبار بترس و از دوست خود هزاربار.
*نقاش کامل آنست که از هیچ برای خود سوژه بسازد.
*حتی تظاهر به شادی نیز برای دیگران شادی بخش است.
*من دریافته ام که ایده های بزرگ هنگامی به ذهن راه می یابند که مصمم به داشتن چنین ایده هایی باشیم.

*فیلمسازان باید به این نکته نیز بیندیشند که فیلم هایشان را در روز رستاخیز با حضور خودشان نمایش خواهند داد.

*خودپسندی زنها بزرگترین علت بدبختی ایشان و نابودی خانواده هاست. هیچ چیز به اندازه خودپسندی زنها بنیان خانواده را نابود نکرده است.

*انسان اگر فقیر و گرسنه باشد بهتر از آن است که پست و بی عاطفه باشد.
*مردمان روی زمین استوار، بیشتر از بندبازان روی ریسمان نااستوار سقوط میکنند.
*وقتی زندگی صد دلیل برای گریه کردن به شما نشان می دهد، شما هزار دلیل برای خندیدن به آن نشان دهید.

*اگر می خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.
*****
روزی اینشتین به چارلی چاپلین گفت :
می دانی آنچه که باعث شهرت تو شده چیست؟
"این است که تو حرفی نمیرنی و همه حرف تو را می فهمند"!
چارلی هم با خنده می گوید :
... تو هم می دانی آنچه باعث شهرت تو شده چیست؟
"این است که تو با اینکه حرف میزنی، هیچکس حرفهایت را نمی فهمد"! 
charli.jpg
من اگر پيامبر بودم، رسالتم شادمانى بود بشارتم آزادى و معجزه ام خنداندن كودكان... نه از جهنمى مى ترساندم و نه به بهشتى وعده ميدادم...تنهامى آموختم انديشيدن را و "انسان" بودن را .

چارلي چاپلين
..

Charlie Chaplin and Mahatma Gandhi

 

چارلی چاپلین: 

 آموخته ام که:
با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه،
رختخواب خريد ولي خواب نه،
ساعت خريد ولي زمان نه،
مي توان مقام خريدولي احترام نه،
مي توان کتاب خريد ولي دانش نه
، دارو خريد ولي سلامتي نه
، خانه خريد ولي زندگي نه و
بالاخره ، مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه.
آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است.
آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت.
آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم.
آموخته ام ... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد، همه ما احتياج به دوستي داريم که لحظه اي با وي به دور از جدي بودن باشيم.
آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وي.
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است.
آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند.
آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد.
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند.
آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به دست بياورم
آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد.
آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان.
آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد.
آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم.
آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم.
آموخته ام ... که فرصتها هيچگاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد.
آموخته ام ... که آرزويم اين است که قبل از مرگ مادرم يک بار به او بيشتر بگويم دوستش دارم.
آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد.

بخشی از وصیتش به جرالدین
دخترم من زمان زيادي در سيرک زيسته ام.
وهميشه وهر لحظه براي بند بازان روي ريسمان لرزنده نگران بودم.
اما اين حقيقت را بگويم که مردم بر روي زمين استوارو گسترده بيشتر از بند بازاني که روي ريسمان لرزنده هستند سقوط مي کنند.
اما اگر روزي دل به مردي آفتابگونه بستي با او يکدل باش وبراستي او را دوست بدار.
دخترم هيچکس و هيچ چيز را در اين جهان نمي توان يافت که شايسته آن باشد که دختري حتی ناخن پايش را برایش عريان کند. 
برهنگي بيماري عصر ماست به گمان من تن تو بايد براي کسي باشد که روحش را براي تو عريان کرده است.

His speech:
  • I'm sorry, but I don't want to be an emperor. That's not my business. I don't want to rule or conquer anyone. I should like to help everyone, if possible, Jew, gentile, black man, white. We all want to help one another. Human beings are like that. We want to live by each other's happiness — not by each other's misery. We don't want to hate and despise one another.
  • In this world there is room for everyone. And the good earth is rich and can provide for everyone. The way of life can be free and beautiful, but we have lost the way. Greed has poisoned men's souls, has barricaded the world with hate, has goose-stepped us into misery and bloodshed. We have developed speed, but we have shut ourselves in. Machinery that gives abundance has left us in want. Our knowledge has made us cynical. Our cleverness, hard and unkind. We think too much and feel too little. More than machinery we need humanity. More than cleverness we need kindness and gentleness. Without these qualities, life will be violent and all will be lost.
  • The aeroplane and the radio have brought us closer together. The very nature of these inventions cries out for the goodness in men, cries out for universal brotherhood, for the unity of us all. Even now my voice is reaching millions throughout the world — millions of despairing men, women and little children — victims of a system that makes men torture and imprison innocent people. To those who can hear me, I say — do not despair. The misery that is now upon us is but the passing of greed — the bitterness of men who fear the way of human progress. The hate of men will pass, and dictators die, and the power they took from the people will return to the people and so long as men die, liberty will never perish.
  • Soldiers! Don't give yourselves to brutes — men who despise you — enslave you — who regiment your lives — tell you what to do — what to think or what to feel! Who drill you, diet you, treat you like cattle, use you as cannon fodder. Don't give yourselves to these unnatural men — machine men with machine minds and machine hearts! You are not machines! You are not cattle! You are men! You have the love of humanity in your hearts. You don't hate! Only the unloved hate — the unloved and the unnatural!
  • Soldiers! Don't fight for slavery! Fight for liberty! In the 17th Chapter of St. Luke it is written: "the Kingdom of God is within man" — not one man nor a group of men, but in all men! In you! You, the people have the power — the power to create machines. The power to create happiness! You, the people, have the power to make this life free and beautiful, to make this life a wonderful adventure.
  • Then, in the name of democracy, let us use that power! Let us all unite! Let us fight for a new world, a decent world that will give men a chance to work, that will give youth the future and old age a security. By the promise of these things, brutes have risen to power, but they lie! They do not fulfill their promise; they never will. Dictators free themselves, but they enslave the people! Now, let us fight to fulfill that promise! Let us fight to free the world, to do away with national barriers, to do away with greed, with hate and intolerance. Let us fight for a world of reason, a world where science and progress will lead to all men's happiness.
  • Soldiers! In the name of democracy, let us all unite!

نویسنده ؟    ویرایشگر: احمد شماع زاده

 

No comments:

Post a Comment